اگر دوره محمدرضا پهلوی را به دو دوره تقسیم کنیم، (از 1320 تا 1332 یک دوره و از سال 1332 تا 1357 دوره دوم). در نیمه دوم نقش آمریکا و اهدافی که امریکا دنبال میکند کاملا متفاوت است. آنها غیر از بحثهای اقتصادی و نظامی، بیشتر روی بحثهای فرهنگی متمرکز میشود. قبل از این که به بخش دوم برسیم قدری درباره بخش اول صحبت کنیم که اصولاً سیاست خارجی محمد رضا پهلوی با ورود متفقین به ایران تا 1332 روی چه مداری بیشتر حرکت میکند؟
من دوران پهلوی را به سه دوره تقسیم میکنم. دوره اول از ابتدای کودتای 1299 رضاخان که یک دوره سلطه کامل انگلیس است. فراموش نکنید که در جنگ جهانی اول روسیه تزاری گرفتار انقلاب اکتبر بود و در نتیجه لنین هم به دنبال حل مشکلات داخلی بود. لذا از ایرانی که روسیه تزاری در آن نقش داشت، چشم پوشید و حتی سربازان روسی را از ایران فراخواند. انگلیس هم بلافاصله جایگزین آنها درباره اداره قزاقها شد.
دولت آمریکا هم بعد از جنگ جهانی اول سیاست انزوا را پیش گرفت، حتی نظریه نیکسون نتوانست اعمال شود و حتی وارد جامعه ملل نشد و کنار رفت. در نتیجه دوره رضاخان، دوره سلطه کامل انگلیس بود. من حتی این مسئله را که متاسفانه در خیلی از کتاب های تاریخ به غلط مطرح میشود که رضاخان اواخر حکومتش به سمت آلمان گرایش پیدا کرد و به همین علت انگلیس او را مجازات کرد را دروغ بزرگ تاریخ میدانم. در مورد این موضوع مفصل در کتاب «مروری بر سیاست خارجی ایران دوران پهلوی» صحبت کرده ام. آن چیزی که واقعیت امر است، رضاخان مستخدم انگلیس بود. آنها از یک فرد بی سواد که نه هیچ قدرتی جدا از قدرت انگلیس داشت و نه به مانند قاجاریه از حمایت یک ایل برخوردار بود؛ یک پادشاه ساختند. رضاخان یک فرد بی سواد بود و به همین علت سید ضیاء طباطبایی را کنار او گذاشتند که سواد بیشتری داشت. رضاخان تا به آخر هم مطلقاً نه تنها تحت حمایت انگلیس بود، بلکه مجری سیاستهای انگلیس بود. کسی همانند اردشیر ریپورتر -یک انگلیسی تبار- در کنار رضاخان قرار داشت و به او مسائل را دیکته میکرد . رضاخان هم اصلا امکان نداشت بتواند از سیاستهای انگلیس عدول و تخطی کند.
در زمانی که قرار شد ایران اشغال شود حتی مسئله بیطرفی که در یک سال اول جنگ اعلام گردید به خواست انگلیس بود. در آن زمان روسیه هنوز به متفقین ملحق نشده بود و میخواست این منطقه آرام باشد تا مجبور نشود سربازان را در این منطقه به کار گیرد. آنها میدانستند ارتش ایران توان مقابله با روسیه را ندارد. منتها مسئله مهم ضرورت اشغال ایران به خاطر رساندن تدارکات از جنوب به شمال بود. ضرورت اشغال ایجاب میکرد که دیگر قدرت متمرکز دیکتاتور بر ایران حاکم نباشد. میبایست فرد ضعیف باشد که اشغال را قبول کند.
در دوره قبل، رضاخان به نمایندگی از انگلیس کشور را اداره میکرد. قرارداد 1933، پیمان سعدآباد، مدرنیزه کردن ایران و مقابله با ارزشها از قبیل کارهای بود که به رضاخان سپرده شد. خب در آن زمان ماموریت رضاخان تمام شده بود و میبایست یک حکومت ضعیف بر سر کار بیاید. انگلستان دیگر نمیتوانستند یک قلدر را بر ایران بگذارد. منتها میبایست بهانهای داشته باشند و این بهانه هم گرایش به آلمانها بود. البته خود گرایش به آلمان هم خواست انگلیس بود. حتی از اول حکومت رضاخان سیاست انگلیس بر اساس ایجاد موازنه قوا بود. این موازنه قوا را ابتدا امید داشت آمریکا ایجاد کند و در مقابل شوروری بایستد و وقتی ایجاد نکرد؛ انگلیس هم شخص هیتلر را احیا کرد. ایران هم چون 2500 کیلومتر مرز با شوروی داشت، میبایست یک قدرت دیگر باشد چون انگلیس خود همیشه موازنهگر بود. هیچگاه خود نه قدرتی داشت که بتواند پیاده و مقابله کند، برا اینکه خود قدرت بزرگی که نبود و جالب این است که شما ملاحظه میکنید ورود آلمانها به ایران از سال 1304 است. در همه مسائل حتی مسائل نظامی به آلمانها میدان داده شد. آنها زیر بنای سازمان صنایع دفاع ایران را ایجاد کردند. من یک زمانی در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران مشاور حقوقی صنایع دفاع بودم. به سندی برخورد کردیم که رضاخان از دولت انگلیس درخواست میکند شرکتهای تولید صنعتی نظامی را معرفی کند تا در ایران کار کنند. به همین دلیل دولت انگلیس شرکتهای آلمانی را معرفی میکند که از سال 1304 در دو قسمت کار میکنند. یکی مسائل عمرانی است که تونل کندوان نمونه کار آنهاست. در حقیقت آلمانها از آن زمان آمده بودند و خیلی هم زیاد بودند. پل ورسک را چه کسی ایجاد کرده است؟ آلمانها ایجاد کردند. خط راهآهن جنوب به شمال را آنها پی ریزی کرده و راه انداختند. کل صنایع تسلیحاتی ما در اختیار آنها بود. تنها در یک قسمت حق ورود نداشتند و خط قرمز بود و آن هم نفت بود. چون انگلیستان نفت را کامل برای خود میخواست و اجازه ورود به مسئله نفت را نمیداد. در حالی که آلمان شدیداً به نفت نیاز داشت .
دوره دوم از سال 1320 تا 1332 که من نام این دوره را «تزلزل سلطه»گذاشتم. در دوره رضاخان هر وقت امریکاییها جلو آمدند، پس زده شدند حتی خودکشی علی اکبر داور که در آن زمان وزیر دارایی بود، به خاطر منعقد کردن قراردادهای نفتی است که بین امریکا و ایران در سمنان بسته بود. رضاخان به او گفت برو بمیر و او مُرد. انگلیسی ها اجازه نمیدادند هیچ یک از این رقبا در آن دوره وارد مسئله نفت شود.
جنگ جهانی دوم برای انگلیس الزام پیدا کرد که اجازه ورود امریکا و شوروی را به داخل خاک ایران بدهد. چون شوروی در شمال ایران قرار داشت و میخواست وارد کشور شود و برای اینکه توازنی هم ایجاد کنند امریکا را دعوت کردند و آنها هم از جنوب وارد شدند و لذا این سلطه در این دوره سلطه کامل انگلیس نبود. تزلزل سلطه ایجاد شد و به همین خاطر در داخل کشور گروههای ملی و سیاسی فعال شدند. یعنی هم ملیگراها فعال میشوند و از فضای باز سیاسی استفاده میکنند و هم مذهبیون وارد میشوند. امثال فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی و غیره وارد عرصه سیاسی میشوند. از طرفی هم کمونیستها به نام حزب توده میآیند و واقعا فضای بازی هم ایجاد شده بود.
در نتیجه سلطه به علت رقابت میان این سه قدرت که هر کدام اهداف خود را داشتند، متزلزل شد. انگلیس نمیخواست رقیبی بیاید در حالی که امریکا در نفت سهم میخواست. در نتیجه میبینیم امریکا به کمک جبهه ملی میرود تا نفت ملی شود. شوروی هم دنبال نفت در شمال بود. همچنین تبدیل آذربایجان به یک منطقه خودمختار یا تحت حاکمیت خودش باشد. اما شوروی به خواسته خود نرسید یعنی نه قرارداد نفت به جمعبندی رسید و نه توانست اشغال آذربایجان را ادامه دهد، در نتیجه از ایران رفت. انگلیس هم به خواسته خود تداوم سلطه کامل نرسید. بعد از ملی شدن صنعت نفت مجبور شد با امریکا کنار بیاید. حتی کودتای 28 مرداد یک کودتای امریکایی صرف نبوده است.
پس این دوره تزتزل سلطه است ولی ساختار حاکم که دربار بود همچنان انگلیسی باقی ماند. شبکه فراماسونری حاکم بود. دربار هم در نوکری و اطاعت از انگلستان کوتاهی نمیکرد. حتی میدانید بر اساس خاطرات فردوست آمدن محمدرضا و به قدرت رسیدن او خواست سفارت انگلیس بود و فروغی عامل مشخص انگلیس بود. دوره سوم که اشاره کردید درست است اما دوره سلطه کامل امریکا نبود. دوره سلطه مشترک امریکا و انگلیس بود.
دلیل چیست؟ چون نقش انگلیس را در اینجا واضح نمیبینیم.
برای این که سیاست انگلیس در این زمان تغییر کرد. سیاست موش مرده را بازی میکرد. امریکاییها خیلی احمق بودند. جالب این است که در عین شراکت در سلطه بر ایران یک نوع رقابت هم وجود داشت. یعنی انگلیس نمیخواست تنها سرمایه خود که شبکه حاکم بر ایران بود را از دست بدهد و تا آخر هم از دست نداد. تا 22 بهمن سال 57 هم چنان ساختار حاکم ساختار انگلیسی بود. به راحتی میبینید که همه جزو شبکه فراماسونری بودند.
از اسدالله علم گرفته تا حسین علاء، شریف امامی و حتی شاپور بختیار. آخرین نخست وزیری که انتخاب شد حقوق بگیر MI6 و کارمند شرکت نفت سابق ایران و انگلیس بود. اسناد این ارتباط هم موجود است. این فرد قبل از دوره ملی شدن صنعت نفت مدیر کل اداره کار استان خوزستان بود و ماهی 750 تومان از دولت حقوق میگرفته است. ماهی ده هزار تومان از شرکت نفت سابق ایران و انگلیس حقوق میگرفته است. جالب این است که در آخرین لحظه هم که این میآید و نخست وزیر میشود در مقابل رقبایی که نهایتاً انگلیس میتواند حرفش را پیش ببرد. مثلا در این دوره 25 ساله عرض میکنم چند مرتبه امریکاییها هجمه آوردند که ساختار را از دست انگلیسیها بگیرند موفق نشدند.یکی در جریان سرلشکر قرنی بود که میخواست کودتا کند. اینها هم او را کلهپا کردند. امریکاییها نجاتش دادند والا اعدام میشد.
یعنی آقای قرنی وابسته به انگلیس بود؟
خیر. او میخواست با کمک امریکاییها کودتا کند و توسط انگلیس این کار خنثی شد. اسناد این رویداد هم موجود است. قرنی فکر میکرد نظر امریکا را جلب کند، غافل از اینکه تا اندازهای نفوذ انگلیس در ساختار حاکمیت است. دومین فرد تیمور بختیار بود. آمریکاییها بعد از کودتای 28 مرداد دنبال این بودند که یک نظامی جوان گردنکلفت همانند جمال عبدالناصر در مصر باشد و اصرار زیادی داشتند که انگلوفیل را سرکار بیاورند ولی باز هم انگلیسیها نگذاشتند و توانستند زاهدی را تحمیل کنند. بعد هم تیمور بختیار را در عراق ترور کردند. یکی هم دکتر مظفر بقائی بود. او هم مورد نظر امریکاییها بود و چندین مرتبه سعی کردند او را به قدرت برسانند حتی در آخرین لحظه قبل از این که بختیار بیاید ملاقاتی بین بقائی و شاه صورت میگیرد و فرح هم دنبال او بود که او را بیاورد ولی در آخرین لحظه انگلیسیها تهدیدش میکنند و این از خاطرات خود بقائی مانده. او میگوید من را در دربار بردند و گفتند شما بروید حکم خود را از شاه بگیرید. به دربار رفتم و شاه به من گفت آمادگی دارید نخست وزیری را بپذیرید. من هم گفتم بله؛ اگر چه مشکلاتی وجود دارد. ولی میگوید ما تصمیم گرفتیم فعلا بختیار را بیاوریم. بعد از بختیار نوبت شماست. بقائی در جواب میگوید اگر بعد از این بختیاری، رژیم پهلوی باقی ماند. شاه ناراحت میشود و علت را میپرسد. می گوید: یعنی شانس ادامه کار من نیست؟ بقایی میگوید: خیر. می گوید شانس آقای خمینی چقدر است؟ میگوید 80 درصد است. شانس ولیعهد هم 20 درصد است. خلاصه بعد از این حکم بختیار را صادر میکند.
این تقابل استعماری انگلیس و امریکا ادامهدار بود.
هنوز هم در منطقه ما ادامه دار است. همانند جریان کویت بعد از این که از اشغال عراق خارج شد امریکاییها دنبال نظامی بودند تا آنجا را جمهوری اعلام کنند ولی خانم تاچر به دنبال آقای پریباکوف –در خاطرات خود مینویسد بانوی آهنین- پای خود را در یک کفش کرد و گفت باید شیخ جابر بازگردد و موفق هم ش.د چون سیستمی بود که کلاً در این شیخ نشینها نفوذ داشت و تحت سلطه انگلیس بود و هنوز هم هست و امریکاییها نتوانستند در این جا پیش روند. توانستند در مصر نفوذ کنند، آن هم از طریق کودتای افسران آزاد بود. عیناً مصداق کاری که در ایران کردند. با کمک مصدق نفت ملی شد ولی بعد از دست مصدق خارج کردند. آنجا هم با کمک ناصر سیستم فاروق که سیستم 100 درصد انگلیسی بود ساقط شد ولی سادات را از درون آستین ناصر در آوردند که کاملا آمریکایی بود.
ما این دورهها را که می گوییم شعار نیست و بر اساس واقعیتهای تاریخی است که متاسفانه در قلب واقعیتها در تاریخ حتی در نویسندگان خودمان خیلی غفلت کردند و تحت تاثیر فضایی که انگلیسیها به وجود آوردند این تاریخ را به غلط بیان کردند.
با توجه به این که پایان نامه دکتری شما درباره مسائل نفت بود، بعد از سال 50 قیمت نفت بالا میرود. شاه در مصاحبههایی که با رسانههای غربی دارد اذعان میکند نقش او در اپک برای بالا بردن این قیمت خیلی پررنگ است. سوال اول همین است که واقعا شاه در رشد قیمت نفت در اوپک نقشی داشت یا خیر؟ اگر نقش داشت دلیل این کار چه بود؟
همان طور که اشاره کردم این موضوع رساله دکترای من بود ( بازیهای سیاسی نفت در امریکا). در سال 50 یا 1971 چند حادثه با هم اتفاق میافتد. یکی شکست مفتضحانه امریکا در ویتنام است. دوم ارائه دکترین نیکسون در منطقه است. سوم این که در آن زمان امریکا هم تولیدکننده نفت و هم واردکننده نفت بود یعنی تقریبا روزی 18 میلیون بشکه نفت که مصرف داشت و 9 میلیون وارداتی بود و 9 میلیون برای تولید خود بود.
جالب است که تولید در امریکا به نسبت خاورمیانه و منطقه ما هزینه فوقالعاده بالا داشت. یک شوخی وجود داشت که می گفتیم در امریکا قطرهچکانی نفت تولید میشود و در ایران همانند چاههای آرتزین فورانی است و با کنترل فشار باید آن را کنترل کنند. حتی پمپ هم لازم نداشت. از طرفی نفت ارزان به نفع امریکا نبود. به خاطر همان مسئلهای که حفاظت از تولیدات داخلی خودش مجبور بود عوارض سنگینی بر نفت صادراتی خود بدهد. من خاطرم هست نفت در آن زمان کمتر از یک دلار فروش میرفت. در حالی که تولید نفت و هزینه در امریکا دو دلار و نیم بود. برای این که توازنی ایجاد شود و صدمه نبیند عوارض سنگینی بر واردات نفت میگذاشت تا بتواند توازن و تعادل میان نفت داخلی خود با واردات را ایجاد کند. کشورهایی همانند آلمان و ژاپن این مشکل را نداشتند. آنها مستقیماً نفت 67 سنتی را مصرف میکردند. در نتیجه تولیدات آنها ارزانتر تمام میشد و رشد اقتصادی انها هم بیشتر بود. در همان زمان در انگلیس در دریای شمال تازه نفت ایجاد شده بود. نفت کشف شده بود و آن هم هزینه خیلی سنگینی داشت. بنابراین هم انگلیس و هم امریکا به دنبال گران کردن نفت بودند.
پس این ژست الکی بود؟
یقیناً. کیسینجر در سفری که به ایران در آن زمان داشت، یک مسئله دیگر اینکه برای ژاندارم شدن منطقه میبایست اسلحه برای شاه و حتی عربستان تامین کنند. این میبایست به صورت کمکهای مجانی این کارها را انجام دهد یا میبایست پولش را همین کشورها بپردازند که نداشتند. این را چرخش پترودلار مینامیم. افزایش قیمت نفت چند کار کرد. یک این که صنایع پیچیده امریکا را که با جنگ ویتنام بازار خود را از دست دادند، بازار خود را مجدد به دست میاورند. در سال 11 میلیارد دلار در این دوره اسلحه خریداری میکردیم. عربستان همینطور و کویت همینطور و خلاصه بازار صنایع پیچیده نظامی که نفوذ فوقالعاده در ساختار تصمیمگیری امریکا دارند. در نتیجه کالاهای آمریکایی با کالاهای ژاپنی و آلمانی قابلیت رقابت پیدا کردند. لازم نبود نفت ارزان را مصرف کنند. یک زمان نفت از 67 سنت به 15-14 دلار رسید. مهم این بود که توازنی در رقابت بین صنایع و کالاهای تولیدی امریکا و ژاپن ایجاد شد.کار دیگری که انجام شد این بود که ارزش دلار را در داخل کشوری همانند ایران یا عربستان فوقالعاده پائین آوردند. یعنی قبل از انقلاب دلار، 67 ریال میگرفتیم. این میدانید چه اثری داشت؟ اثرش این بود که کالاهای تولید خارج ارزانتر از کالاهای تولید داخل بود. در نتیجه ما را هر چه بیشتر وابسته میکرد.
من به خاطر دارم که یک جفت کفش خوب امریکایی را 2و نیم دلار میخریدیم و همان کفش با مرغوبیت کمتر در ایران 50 تومان بود. دو ونیم دلار 175 ریال میشد. در نتیجه برای کسی صرف نمیکرد. بعد هم سیل کالاهای چه کشاورزی و چه کالاهای لوکس از خارج وارد ایران شد. چمدانهای مسافری از این سو خالی میرفت و از آن سو پر میآمد. وابستگی ما از لحاظ اقتصادی و صنعتی مطلق شد. این امر منجر به این شد که هم وابستگی ما بیشتر شود و هم امریکا به پول کلانی که خودش ایجاد کرده بود از جیب آلمانها و ژاپنیها و اروپائیها و حتی کشورهای در حال توسعه تهیه کرده بود و به جایی رسید که شاه یک عامل در جهت رادیکالیزه کردن اوپک شد که این هم دستور امریکا بود.
عربستان سعودی در آن زمان ناراحتیاش از این بود که اگر امریکاییها واقعاً نق میزنند و کارتر چرا جلوی شاه را نمیگیرند که قیمت نفت بالا نرود. در حالی که تا آخرین لحظه و در دوره کارتر خودشان تشویق میکردند. مقالهای را در همان زمان در واشنگتنپست دیدم که نوشته بود چه کسی بحران انرژی را برنده شد؟ خیلی جالب بود و من در رساله ام از این استفاده کردم. میگوید که از این بحران انرژی سه گروه استفاده کردند. یکی شرکتهای کارترهای نفتی بزرگ بود. مسلماً نفت بشکهای 67 سنت به 16 دلار میرسد سود آنها هم وحشتناک بالا میرود. دوم این که صنایع پیچیده نظامی نفع میبرند. سوم این که خود دولتهایی همانند انگلیس و امریکا که از لحاظ تولید نفت در داخل مشکل پیدا کرده بودند که سرمایه گذاری سنگین میطلبید و نفت ارزان مانعی برای این سرمایهگذاری بود، این سرمایهگذاری سودآور شد. این واقعیتی بود که در مورد نفت وجود داشت و لذا در اواخر کارتر هم خواست تصمیم بگیرد قیمت نفت را کنترل کند به شاه دستور داد و قبول کرد در 12 دلار باقی بماند و بیشتر هم نشد تا بحران انقلاب اسلامی بود.
نکته جالبتر این بود نفت ایران با 7-6 میلیون بشکه نفت فروش برود و در سال 1998 نفت تمام میشد. آن زمان ذخایری که برای ایران پیش بینی کرده بودند 29 میلیارد بشکه بود. این بر اساس مقداری که روزانه میبردند برنامهای بود که حتی برای مصرف داخلی خود در آن سال نداشته باشیم. اینها بر اساس آمار دقیق سازمان اوپک بود که همانند وضعیت الان اندونزی است که آن زمان تولیدکننده نفت اصلی بود ولی الان مصرف کننده شده است و برای همین از اوپک بیرون رفت چون نقشی ندارد.
به عنوان آخرین سوال اقتصادی؛ با افزایش درآمد شاه در این سالها بسیاری از شرکتهای عمرانی که در خارج کشور بودند بیشتر مدنظرم شرکتهای اسرائیلی است، شاه با اینها قراردادهایی میبندد که اصلاً برخی از این شرکتها چه از نظر مالی در آن سطحی بودند که بتوانند وارد این مناقصه ساخت و سازها شوند و حتی برخی مدعی هستند تخصصی در آن زمینه نداشتند. چرا شاه این کار را میکرد؟
جالب این است که من آن زمان لندن بودم. دولت آن زمانی که از شاه وام گرفت گفت به خاطر این وام سخاوتمندانه که شاه به ما داده است یک درصد مالیات بر کالاها به مردم بخشیده شد. آنجا مالیات را مستقیم بر کالا میگیرند. این را یک درصد بخشیدند و مالیات بر کالا 7 درصد شد.
علت این کارها چه بود؟
بعد از کودتای 28 مرداد 32 اسرائیل به عنوان یک عنصر و نمانیده استکبار و نماینده نظام سلطه در منطقه هم انگلیس که خود خالق این نظام صهیونیستی بود و هم امریکا که بعدها با نفوذی که لابی صهیونیسم داشتند اسرائیل را شریک بلامنازع خود کردند. به طوری که سازمان ساواک از همان زمان در همراهی بین دو الی سه نظام اطلاعاتی MI6 ، CIA و موساد به وجود آمد.از طرفی حضور بهائیت و فراماسونری و هم چنین یهودیهای صهیونیست در کشور که ثروت بیکرانی به دست آورده بودند، به عنوان لابی قدرتمند در درون دربار نفوذ داشتند همانند سرلشگر ایادی، ثابت و غیره بودند. بنابراین آنها شریک ماجرا و شریک نظام سلطه بودند. درست است که نام او را نمیبریم. تابعی از سلطه امریکا و انگلیس بود. درواقع درست است که در کودتا امریکا و انگلیس نقش داشتند ولی نهایتا رژیم صهیونیستی هم شریک ماجرا شده بود و شریک بلامنازع در این دوره 25 ساله بود.
از طرف دیگر وقتی نگاه میکنیم که آن هم به خاطر برخورد و رقابت با ناسیونالیسم عربی که در آن زمان اوج گرفته بود اسرائیل و تشدید تفرقه میان اعراب و ایرانیها سابقهای هم داشت. مخصوصا موضع گیری هایی که ناصر درباره مسائل خلیج فارس و مسائل حقوق اعراب و این که حتی بخشی از کشور را بارها جزو خاک عراق میدانستند آمدن صهیونیست به عنوان یک قدرت منطقهای که در آن زمان بود با شاه به یک تفاهم پشت پرده رسیدند. البته هیچ گاه جرات نکردند رابطه رسمی ایجاد کنند. به صورت دوفکتو پذیرفتند. یعنی دفتری به نام دفتر بازرگانی در ایران داشتند که بعد از انقلاب سفارت فلسطین شد. منتها پشت پرده هم ملاقاتها زیاد بود و بارها نخستوزیر و وزیر دفاع اسرائیل به ایران آمدند و با شاه ملاقات کردند و عواملی هم که در ایران داشتند خیلی نقش داشتند و قدرت گرفتند. نتیجتاً اسرائیل خود را به عنوان یک نفوذی و قدرت نفوذی منطقهای در ایران دارای نقش میدانست و سهم خواهی میکرد.
جالب است بدانید مشکلاتی هم که داشت مخصوصاً بعد از بحران اعراب و اسرائیل در جنگ رمضان در سال 1973 که به وجود آمد تنها منبع تامین نیاز نفتی اینها برای اسرائیل، حکومت ایران بود. موقعی که مسئول دفتر خدمات حقوق بینالملل در نخستوزیری در سالهای 62-61 بودم، بررسی انجام دادم. دیدم چه قراردادهای سنگینی با اسرائیل بسته شده بود. البته ظاهر اسرائیل نبود ولی شرکتهای سوری بود که ایجاد میکردند و پولهای کلانی هم میگرفتند و فقط و فقط بابت نفتهای خریداری شده 4 میلیارد دلار در آن زمان بدهی اسرائیل به ایران بود. علاوه بر آن خریدهای تسلیحاتی با اسرائیل بود که با همین صنایع دفاع بسته شد.
قراردادهایی که با ساواک و موساد بسته میشد یقیناً هزینههای مالی داشت.
بله. حتی به یاد دارم سیستم بیسیم موتورولا برای اسرائیل بود. مشکلی که پیدا کرده بودیم این بود که بعد از انقلاب همه شرکتها چون نام اسرائیل در آنها نبود، همه شرکتهایی که یک شبه ایجاد شده بود تعطیل شد. وقتی مراجعه به آدرس داشتیم خبری نبود. نتوانستیم کاری برای تامین این اعاده وجوهی که دریافت شده بود. از طرفی دولت اسرائیل را به رسمیت نمیشناختیم. اگر میخواستیم به دولت اسرائیل شکایت کنیم شناسایی این دولت بود. در حقیقت معضلی بود که هنوز هم حل نشده است.
در خیلی از خاطرات و گفت و گوها این ژست شاه وجود دارد که چون در سال 50 من نفت را فروختم امریکا و انگلیس به این نتیجه رسیدند که باید از من عبور کنند.
در خاطراتش هم میگوید.
حتی در خیلی از مصاحبههای شبکههای خارجی این را مطرح میکند. شما در صحبتهای خود اشاره کردید که رقابتی بین امریکا و اسرائیل وجود دارد و از تیمور بختیار و قرنی و اینها اسم بردید. واقعا نظر شما در این باره که انگلیس و امریکا میخواستند از شاه عبور کنند و سیستم سلطنت را از بین ببرند چیست؟
تا آخرین لحظه که امکان داشت و امید داشتند که شاه حفظ شود از شاه حمایت کردند. مگر زمانی که دیگر یقین کردند رفتن شاه قطعی است. آن زمان تازه مرحله مرحله قطع امید کردند. یک مرحله به ولیعهد امیدوار شدند که با روی کار آوردن آن کاری کنند. به یاد دارم کارتر در کاخ سفید ولیعهد را حضور پدیرفت و کلی برای او تبلیغ کرد و آن زمان ولیعهد 18 سال بیشتر نداشت. ولیکن زمانی که در کنفرانس معروف به گوادلوپ در فرانسه ژیسکار دستن هم به انگلیس و هم اروپا و هم آلمان گفت کار سلطنت تمام است. شما بیخودی هزینه میکنید و باید از شاه عبور کنید. در آن زمان ژنرال هایزر را به ایران فرستادند که مراقب باشد ارتش از هم نپاشد. ماموریت به هایزر داده شد که هم به ایران بیاید و هم ارتش را حفظ کند و هم ترتیبات عزیمت شاه را از کشور فراهم کند. این واقعیتی بود که کار شاه تمام شده بود.
این توهم پس چطور ایجاد شد؟
شاه این باور را داشت که قدرت هایی همانند انگلیس و امریکا به راحتی میتوانند او را حفظ کنند و به راحتی میتوانند جلوی حرکت و شورش مردم را بگیرند. این اعتقاد او بود و به همین دلیل در اواخر حکومت خود هر روز با سفیر امریکا و انگلیس به اتفاق ملاقات داشت و از آنها دستور میخواست که من چه کنم؟ آیا سرکوب کنم یا نکنم؟ این هم در خاطرات سولیوان هست و هم در خاطرات پارسونز بود که در ایران سفیر انگلیس بود.
ولیکن وقتی که هایزر آمد و هیچ ملاقاتی با شاه نداشت و در آخرین لحظه که نزد شاه میرود می پرسد که چه زمانی از کشور میروید؟ این توهم شاه را پررنگتر میکند؛ این که اگر اینها میخواستند من بمانم، به راحتی میتوانستند. همانطور که پدرش را برکنار کردند و خود او را سرکار آوردند. غافل از این که از دست آنها کاری برنمیآمد.
ماندن شاه برای امریکا منفعتی نداشت.
منفعت که هیچ، ممکن بود ضرر هم داشته باشد. به همین علت بعد از این زمان امریکاییها سعی میکنند با حضرت امام در پاریس تماس بگیرند. وقتی که دولت بازرگان انتخاب شد با توجه به سوابقی که از جبهه ملی داشتند احساس آسودگی خاطر کردند. به یاد دارم موقع دکتر سنجابی، اولین وزیر خارجه ایران، سخنگوی وزارت خارجه امریکا گفت با انتخاب سنجابی ما آسوده خاطر شدیم و بعد از پیروزی انقلاب این را به رسمیت نشناختند. آقای کارتر گفت من دولت مهندس بازرگان را تائید میکنم و به رسمیت میشناسم، نه انقلاب و نه امام را. امیدوار بودند همان ماجرایی که موقع ملی شدن صنعت نفت پیش آمد در دوره آقای بازرگان بتوانند به همان سمت و سو ببرند که موفق نشدند.
اعتقادم بر این است که دشمنان ما چه دشمنان قدرتهای بزرگ و مستکبر که از انقلاب ضرر دیدند و چه ضدانقلاب و سلطنتطلبان با تکیه بر مسائل جزئی و خرد سعی میکنند که اعاده حیثیتی از دوران رژیم شاه کنند و باتوجه به این که نسل جوان ما آن دوران را ندیده و هیچ ذهنیتی ندارد امثال رادیوهایی همانند ایران فردا و بی بی سی و غیره برنامه در جهت تطهیر سلطنت پهلوی دارند. به چیزهایی اشاره میکنند که قابل دفاع هم هست.
طبیعتا جاهایی برای حفظ ظاهر کارهایی میکردند ولی جوانان ما باید بدانند که اینها دشمن هستند. یعنی به رسانههای دشمن اصلا اعتماد نکنند حتی به حرفهایی که ممکن است درست هم باشد. هدف آنها از طرح مسائل واقعی حق این است که این نوعی لاپوشانی از همه مفاسد و مزدوری رژیم گذشته کنند و اگر میخواهند شناخت داشته باشند و مطالعه دقیق روی کلیت نظام داشته باشند. کلیت نظام پهلوی تحت سلطه بود حتی من معتقد نیستم وابسته بود. برخی مورخین ما اصطلاح وابسته را بکار برده و میگویند درست است که رضاخان را انگلیسیها را آوردند ولی خود هم بازیگر بود. یا محمدرضا خود هم بازیگر بود در حالی که چنین نبود.
آنها در دایرهای که قدرتهای سلطهگر برایشان تعریف میکرد میتوانستند باشند و نمیتوانستند خارج شوند. کشورهای وابسته همانند پاکستان هستند. چون تحت سلطه نیست به همین علت دولت و ارتشش در جاهایی میتواند بازی کند و جاهایی میتوانند مخالفت کنند لذا این را باید دانست نظامی که در ایران در دوران پهلوی بود مستخدم و مزدور قدرتهای مستکبری همانند انگلیس و امریکا بودند هرچند ممکن است برخی مواقع کارهای به ظاهر خوب هم انجام داده باشند ولی حق نداشتند از آن چارچوب خارج شوند.