به گزارش مشرق، دوستانم به من هشدار میدادند که در مورد مسائل مملکت در هیچ جا حرفی نزنم، و بخصوص با رانندگان تاکسی ــ که میگفتند بسیاری از آنها را ساواک به عنوان خبرچین به کار گماشته ــ مطلبی در میان نگذارم. ولی این مسأله برای من واقعاً غیر قابل درک بود که چرا اگر یک فرد کاملاً غیر سیاسی اتفاقاً در سخنانش مطلبی علیه شاه یا روش حکومتی وی به زبان بیاورد، بلافاصله حرفهای او به مقامات امنیتی گزارش میشود، و در نهایت باید منتظر بازداشت و زندان باشد؟
چون دلیل وجود چنین اختناقی در کشور را نمیتوانستم برای خود توجیه کنم، طبعاً هر آنچه را نیز که راجع به «ابتکارات» و «اصلاحات» شاه ــ مثل آزادی زنان و غیره ــ میشنیدم به نظرم فقط نوعی اقدام ظاهر فریب خوش آب و رنگ میآمد؛ و اصولاً این امر برایم قابل پذیرش نبود که کسی از آزادی مردم دم بزند، ولی مردم جامعه، خود را آزاد احساس نکنند.
موقعی که میشنیدم؛ ما در کشور از آزادی حق رأی برای انتخاب وکلای مجلس برخورداریم، و یا میگفتند، زنان با استفاده از آزادی اعطاء شده میتوانند در انتخابات شرکت کنند، بلافاصله این سؤال به ذهنم میآمد که: اصولاً وقتی «ساواک» همۀ نمایندگان مجلس را برمیگزیند، چگونه امکان دارد کسی مسألۀ وجود «آزادی حق رأی» را باور داشته باشد؟
شاهزاده اشرف (خواهر توأمان شاه) که به فساد اخلاق و بیرحمی شهرت داشت، به تشویق شاه سازمانی تشکیل داده بود تا از آزادی زنان دفاع کند. و این امر نه تنها از تمایل شاه به نصب خوشاوندانش در رأس حکایت میکرد، که نمونۀ بارزی از سپردن کارها به دست افراد هرزه و نالایق و تبهکار در زمان رژیم گذشته بود.
شاهزاده اشرف البته در عین حال سمت نمایندگی رژیم شاه در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد را نیر به عهده داشت. و گفتنی است که او هر بار برای شرکت در این کمیسیون عازم نیویورک میشد، سر راه خود در جنوب فرانسه هم توقف میکرد، تا ابتدا همراه معشوق جدیدش در کازینوها به قمارهای چند میلیون پاوندی بپردازد و آنگاه آمادۀ حضور در کمیسیون «حقوق بشر» شود.
در سال 1977 [22 شهریور 1356] ضمن یکی از سفرهای شاهزاده اشرف به جنوب فرانسه، اتومبیل او هدف حمله و تیراندازی عدهای قرار گرفت؛ که در جریان آن، گرچه شاهزاده اشرف معجزه آسا جان سالم بدر برد، ولی ندیمهاش کشته شد و مرد جوان 25 سالهای که معشوق والاحضرت بود زخمی گردید.
در آن زمان امور سازمان زنان ایران ــ تحت سرپرستی شاهزاده اشرف ــ به دست گروهی متملق بیمایه و سودجو افتاده بود، که با بهرهگیری از امکانات تبلیغی گسترده ساواک میکوشیدند تا با روشهای عوامفریبانه فلسفۀ رژیم شاه در باب «آزادی زنان» را توجیه کنند.
بعدها نیز که این سازمان به یک وزارتخانۀ کامل ــ با بودجۀ دولتی مستقل ــ تبدیل شد و یکی از دوستان نزدیک شاهزاده اشرف به نام «مهناز افخمی» در رأس آن قرار گرفت، تشکیلات وزارتخانۀ جدید به صورتی درآمد که جز تأمین منافع شاهزاده و اطرافیانش هدف دیگری را دنبال نمیکرد.
مهناز افخمی با بهرهگیری از موقعیت خود همواره انبوهی از لباسهای آخرین مدل به سالنهای مد اروپا سفارش میداد، که قیمت آنها غالباً سر به ارقام نجومی میزد. در یک مورد نیر عکسی از او در جراید چاپ شد که داشت با لباس «ایوسن لوران» و عینک آفتابی «کریستیان دیور» در یک روستای ایران با زنی دهاتی صحبت میکرد. و البته انتشار این عکس باعث شد که انواع جوکها راجع به او در محافل روشنفکری تهران تا مدتها رواج داشته باشد.
در چنین شرایطی «فرخرو پارسا» همسر یکی از ژنرالهای شاه [سرلشگر شیرینسخن] نیز به مقام وزارت آموزش و پرورش منصوب شد؛ که او هم چند سالی بیشرمانه به غارت بودجۀ آموزش و پرورش کشور پرداخت، تا سرانجام رفت و جایش را به دیگری سپرد. ولی چون مردم ایران هرگز از گناهش نگذشتند، وی بلافاصله پس از استقرار دولت انقلاب اسلامی در سال 1979 به اعدام محکوم شد.
گهگاه که در فرصتهای گوناگون به صحبت با زنان دانشگاهی (اعم از استاد یا دانشجو) مینشستم، همۀ آنها را ــ علیرغم اختلاف عقیدۀ سیاسی با یکدیگر ــ از پیشرفت اجتماعی زنان ایران راضی میدیدم. ولی در عین حال متوجه بودم که تمامشان بشدت مخالف وضعیت حاکم بر جامعه هستند؛ و از اینکه ساواک با خفه کردن هر صدای مخالفی، به هیچکس اجازه ابراز عقیده در مسائل اجتماعی نمیدهد، اظهار نارضایتی میکردند.
در این میان ملکه فرح نیز گرچه در ابتدای کار گامهایی در راه بهبود شرایط زندگی و فرهنگ زنان ایرانی برداشت ــ و کوشید تا با احیای سنن ملی و فرهنگی ایران، زنان را از خطر نفوذ فرهنگهای غربی معصون نگهدارد ــ ولی متأسفانه او هم پس از چندی از رویۀ خود دست برداشت و تحت تأثیر رباکارانی که گرد دربار شوهرش حلقه زده بودند، به خیل مبلغین فرهنگ غرب پیوست.
ضمناً باید اعتراف کنم که من هم تا قبل از ورود به تشکیلات دربار، به خاطر عدم آگاهی کامل از عمق مسائل و قضاوت از دور راجع به اعمال ملکه فرح، او را تحسین میکردم؛ و با توجه به کوششهایش در اجرای برنامههای فرهنگی، تصورم چنین بود که اگر کسی ملکه فرح را در راه نیل به اهدافش یاری دهد، مطمئناً وقت و انرژی خود را هدر نداده است. و این البته در حالی بود که کاملاً می دانستم شاهزاده اشرف بشدت با ملکه فرح حسادت و مخالفت میکند، و اقدامات او را همچون خاری در چشم خود میداند.
منبع: مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمۀ دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، تهران، 1368، صص52-54.