سرویس تاریخ مشرق - در سال های اخیر، تلاش های بسیاری از سوی تریبون هایی در خارج و داخل کشور برای بخشیدن جلوه ای اسطوره ای به رضاخان پهلوی انجام گرفته است. از شبکه انگلیسی «من و تو» تا آن استاد معروف دانشگاه تهران، در این سال ها دفاعی همه جانبه از «رضا شاه کبیر» به عنوان «پدر ایران نوین» و عامل «رستاخیز» ملت ایران صورت داده اند. داوری دقیق و منصفانه درباره کارنامه رضاخان در دوران 16 ساله سلطنتش، یک کار تاریخ-پژوهی تخصصی است. در این باب، مقالات و کتب بسیاری نگاشته شده و هنوز جای کارهای جدی تر و دقیق تر، به ویژه با دیدگاه منتقدانه از منظر گفتمان انقلاب اسلامی، خالی است. در گزارش پیش رو، نگاهی اجمالی به نحوه سلوک رضاخان با نزدیک ترین و وفادارترین یاران خود می اندازیم. همین اندازه می توان گفت که از منظر روانشناسی امروز، رضاخان دست کم از نیمه دوم حکومتش به بیماری سوء ظن و بدگمانی بیمارگون(پارانویا) دچار شده بود. تیغ تیز این بیماری تقریبا دامن هر رجل سیاسی را که در دوره حکومت او نامدار شد، گرفت. گزارش پیش رو سرنوشت 5 تن از مهم ترین این رجال است.
محمد علی فروغی
محمدعلی فروغی( ۱۲۵۴-۱۳۲۱ خورشیدی )، کارشناس ادبیات و فلسفه، سیاستمدار و اندیشمند علوم سیاسی و از پایه گزاران فرهنگستان ایران بود. او زیر نظر پدرش محمد حسین خان فروغی در خانه و به کمک استادان سرخانه آموزش دید و سپس وارد دارالفنون شد و در فلسفه، تاریخ و ادبیات به دانشاندوزی پرداخت.
فروغی کتاب «سیر حکمت در اروپا» را بر پایهی ترجمههایی که از زبان فرانسه فراهم کرده بود، نوشت. او چند بار نمایندهی مجلس، وزیر و نخستوزیر ایران شد و از کسانی بود که «مدرسهی عالی سیاسی» را پیریزی کرد. پس از این که رضاخان او را از صحنهی سیاست کنار زد، به کار فرهنگی و تصحیح دیوان اشعار شاعران بزرگ پرداخت.
فروغی در به قدرت رسیدن رضا خان و تأسیس سلسله پهلوی نقش اساسی داشت. فروغی اندیشه پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضا خان، تمامی عناصر شووینیسم(برتری طلبی نژادی- قومی) شاهنشاهی و باستان گرایی را، که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در بر داشت.
او در نطق خود رضاخان میرپنج را "پادشاهی پاک زاد و ایران نژاد و وارث تاج و تخت کیانی و ناجی ایران و احیاءگر شاهنشاهی باستان" و غیره و غیره خواند. حتی انتخاب نام پهلوی را نیز به ابتکار فروغی نسبت می دهند. و پهلوی های پیش از آن، مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضاخان در نام نیز یگانه و بی همتا بماند.
محمدعلی فروغی در کابینه مستوفی الممالک در سال 1305 شمسی ، وزیر جنگ شد. سپس به سفارت کبرای ایران در ترکیه منصوب شد و در این ایام توانست روابط بسیار نزدیکی با کمال آتاتورک رئیس جمهور و عصمت اینونو نخست وزیر و سایر مقامات ترک ایجاد نماید . فروغی از این نزدیکی کمال استفاده را کرده و موجبات سفر رضاشاه را به آن کشور فراهم کرد . غرض و نیت فروغی از این سفر، آن بود که شاه از نزدیک با مظاهر تمدن اروپا که به نحوی گسترده در ترکیه رواج پیدا کرده بود، آشنا شود و بعد به عنوان سوغات قسمتی از آن تمدن را در ایران پیاده کند.
وی بار دیگر در 1306، کابینه مخبرالسلطنه ابتدا وزیر اقتصاد و سپس وزیر خارجه شد و در شهریور 1312 مجدداً رئیس الوزرا شد و در آذر ماه سال 1314 پس از واقعه مسجد گوهرشاد ، از رئیس الوزرایی عزل و برکنار شد .
ماجرای خانه نشینی فروغی هم از این قرار بوده که رضاشاه بعد از سفر به ترکیه به فکر تغییر کلاه می افتد و دستور می دهد به جای کلاه پهلوی همه کلاه شاپو بر سر بگذارند. این حد از زورگویی رضاشاه که یک شبه می خواست حتی کلاه مردم را هم به سلیقه خود عوض کند(امری که حتی در دولت های هیتلر و استالین هم دیده نشده بود) واکنش هایی در برخی شهرهای ایران داشت. به هرحال، مردم شهری مذهبی مانند مشهد زیر بار نمی روند و مأموران دولت به زور متوسل می شوند. در نتیجه عدۀ زیادی کشته و زخمی می شوند. رضاشاه طبق معمول بی آنکه بخواهد بپذیرد مقصر این ماجرا خود اوست، دنبال مقصری می گشت و اطرافیانش «محمدولی خان اسدی»، نایب التولیۀ آستان قدس را مقصر معرفی کردند و او هم بی آنکه گناهی داشته باشد، تیرباران شد. چون اسدی با فروغی نسبت سببی داشت (یکی از پسران اسدی داماد فروغی بود) طبق رسم رضاخانی، فروغی که در آن وقت رئیس-الوزرا بود استعفا داد و تا شهریور 1320 که ایران به اشغال قوای بیگانه درآمد، خانه نشین شد. شایع شد که فروغی به علت وساطتی که از اسدی کرده مورد غضب رضاشاه قرار گرفته بود، اما پسر ذکاء الملک، محمود فروغی، هرگونه وساطتی را از جانب فروغی در باب اسدی را می کند.
روایت دیگر ماجرا این است که، فروغی بعد از غائله مسجد گوهرشاد مشهد، در پاسخ به نامه ای از اسدی (که خواسته بود فروغی از رضاشاه بخواهد در اجرای اصلاحات مربوط به لباس در مشهد رویۀ تدریجی تری به کار گرفته شود، یا به نوشتۀ برخی بعد از گرفتاری اش درخواست کرده بود که فروغی از او نزد رضاشاه شفاعت کند) او را دعوت به صبوری کرده و در نامه خود، بیت مشهور مولانا: «در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای» را هم خطاب به اسدی نوشته بوده است. اما چون نامه به دست رضاخان می افتد و او هم این بیت را می بیند عصبانی می شود و فروغی را برکنار میکند.
لیکن باقر عاقلی، تاریخ نگار معاصر، که از دوستان محسن فروغی، پسر ذکاء الملک، بود از قول او روایت می کند: " پدرم می گفت من چنین نامه ای ننوشته ام. بعد از مرگم تکذیب کنید. من حضوراً از اسدی توسط (میانجی گری) کردم ولی رضاشاه گزارشهای پاکروان استاندار و سرلشکر مطبوعی فرمانده لشکر را جلوی من انداخت و با تغیّر و تعرّض گفت بی جهت از قوم و خویش خود دفاع نکن. در مقابل این اسناد غیر قابل انکار باز شفاعت می کنی؟"
با این حال داستان جوابی که محمد علی فروغی به اسدی نوشت و ذکر آن بیت فوق الذکر، در چند منبع دیگر، از جمله خاطرات حاج مخبرالسلطنه هدایت، دیگر نخست وزیر دوره رضاشاه، نیز آمده است. هدایت در کتاب خود می نویسد: "... معروف شد(که فروغی) در قضایا به پسرش نوشته است: در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟ و به دست آمده است."
یا نصرالله انتظام، دیپلمات ایرانی دوره رضا شاه که مدتی نیز در دوره پهلوی دوم سفیر ایران در سازمان ملل بود، در خاطرات خود می نویسد: "... چون قبل از اعدام اسدی گویا نامه ای به او نوشته بود "در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای" از کار برکنار شد."
با این حال، مغضوب شدن محمدعلی فروغی با مغضوب شدن علی اکبر داور، تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز کاملا فرق می کرد. به این مفهوم که او هیچ گاه کاملا از چشم رضاخان نیافتاد و شاه پهلوی هیچ گاه رشته اعتماد خود را کاملا از او نبرید. زنده ماندن و حتی نخست وزیر شدن دوباره او در بحرانی ترین وضعیت کشور(اشغال ایران توسط متفقین) خود گواه این ماجراست. محمود فروغی، پسر محمد علی فروغی، در کتاب خاطرات خود می گوید: " دیگر صلاح نبود که مرحوم فروغی نخست وزیر باشد و پدر دامادش تیرباران بشود. رضاشاه هم می دانید در این قسمت خیلی به اصطلاح امروز رادیکال بود. یک کسی که می رفت، تمام آن خانواده باید با او بروند." یا در ادامه روایت دیگری از ملاطفت رضاخان با او نقل می کند: " آن وقت برای اینکه به اصطلاح – خیال می کنم – رضاشاه بخواهند به دیگران بفهمانند که مرحوم فروغی مغضوب نیست مثل آنهای دیگر، او را یک روز خواستند. یک روز او را احضارشان کردند. خوب یادم می آید که دندانشان هم درد می کرد. بعد [رضاشاه] به ایشان گفته بودند که خوب، خانۀ شما و خانۀ ما که مثل بیرونی – اندرونی می ماند. مرتّب بیایید و بروید و اینها. ولی دیگر همان یک بار بود..."
طبق خاطرات نصرالله انتظام، فروغی بعد از خانه نشینی، همچنان عضو فرهنگستان ماند، گاهی در دانشکده معقول و منقول سخنرانی می کرد و حتی تالیف بخشی از کتب درسی به او سپرده شد. سپردن کار تالیف کتب درسی، ظاهرا حاصل شهامت و معرفت علی اصغر حکمت، وزیر معارف و دوست قدیمی فروغی بود که چون از مضیقه مالی فروغی برای اداره اهل و عیال پرجمعیت خود خبر داشت، اجازه اش را از رضاخان گرفت.
در شهریور 1320، وقتی کشور به ناگهان مورد هجوم و اشغال روسیه و انگلستان از شمال و جنوب قرار گرفت، باز رضاخان، بعد از 6 سال خانه نشینی فروغی، به سراغ او رفت تا زمام دولت را به دست او بسپارد. نصرالله انتظام، رئیس تشریفات دربار در آن زمان، که عصر روز پنجم شهریور ماه 1320 شخصا برای آوردن فروغی به سعدآباد رفته بود، در خاطرات خود از نخستین برخورد رضا شاه و فروغی بعد از گذشت قریب به شش سال مینویسد که فروغی بدون اینکه عذر و بهانه ای برای قبول مسئولیت در آن موقع خطیر بیاورد، تکلیف نخست وزیری را پذیرفت و در پاسخ رضا شاه گفت " اگر چه پیر و علیل هستم ولی از خدمت دریغ ندارم". رضا شاه برخلاف معمول که وزیران را خود تعیین می کرد به فروغی گفت که در انتخاب وزرای کابینه خود آزاد است. انتظام در دنباله خاطرات خود می نویسد " فروغی عرض می کند که چون همه خدمتگزارند، فعلا حاجت به تغییری نیست. شاه می گوید پس سهیلی وزیر خارجه شود و عامری به وزارت کشور برود".
فروغی بعد از کناره گیری رضاخان و خروج او از کشور، به عنوان وزیر دربار، در کنار محمدرضای جوان و بی تجربه قرار گرفت تا او را با اصول و مبانی اولیه سلطنت آشنا کند. او در نهایت، در 5 آذر 1321 به علت ناراحتی قلبی از دنیا رفت و در ابن بابویه به خاک سپرده شد.
سردار اسعد بختیاری
جعفرقلی خان بختیاری (زاده ۱۲۵۹ - درگذشته ۱۳۱۳) معروف به سردار بهادر، از رؤسای ایل بختیاری و از فاتحان تهران در جریان انقلاب مشروطه در ایران بود. وی پسر ارشد علی قلی خان سردار اسعد دوم، از سرداران بزرگ انقلاب مشروطه ایران بود(سردار اسعد اول، اسفندیارخان ایلخان بود).
مناصب مهم جعفرقلی خان به این قرار بود:
وزارت جنگ ایران (دوره پهلوی) (1306-1312)
او در کابینه مخبرالسلطنه وزیر جنگ بود. یکی از اعمالی که جعفرقلی خان در دوران وزارت خود نمود، خلع سلاح کامل بختیاریها بود که به حکم رضاخان، مسئول این کار شد و خوانین بختیاری را مجبور به پذیرش این حکم کرد.
نمایندگی مجلس شورای ملی ایران (1302-1304)
در دوره پنجم مجلس نماینده ایل بختیاری بود و در کشمکش بین نمایندگان طرفدار رضاخان و اقلیت مخالف او به ریاست مدرس، به حمایت رضاخان پرداخت و خواهان تغییر سلطنت شد.
حاکم شهر کرمان (1298-1301)
همان طور که می بینید، او نیز یکی از مهم ترین یاران و همراهان رضاخان، در مسیر رسیدن او به نخست وزیری و بعد سلطنت ایران بود و بسیاری از برنامه های رضاخان برای هموار کردن مسیر قدرت و تثبیت سلطنت خود، توسط جعفرقلی خان انجام گرفت.
به واقع، جعفرقلی خان، در کنار پدرش، علی قلی خان، از چهره های برجسته مشروطیت بود که رشادت های زیادی هم برای پیروزی این جنبش انجام داد. او در زمان حیات پدرش به «سردار بهادر» معروف بود، و تنها بعد از وفات پدرش به لقب سردار اسعد رسید(سردار اسعد سوم).
سرداراسعد سوم پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ والی کرمان شد و در کابینه دوم رضاخان سردارسپه (۸ شهریور ۱۳۰۳- ۲۴ آذر ۱۳۰۴) وزیر پست و تلگراف بود. سرداراسعد سوم در کابینه مهدیقلی خان هدایت (مخبرالسلطنه)، که از خرداد ۱۳۰۶ کار خود را آغاز کرد، وزیر جنگ شد و تا آستانه دستگیری و زندانی شدنش در 1312 در این سمت باقی بود.
اما ماجرای غضب ناگهانی رضاخان به او، زندانی شدن و قتل فجیعش در زندان شهربانی، یکی از رویدادهای تلخ و تراژیک دوران حکومت پهلوی اول بود.
جعفرقلی خان سردار اسعد از دوستان و نزدیکان رضاشاه بود. در غالب مسافرتها او را همراهی میکرد و از جمله در سفر جنگی سردار سپه به خوزستان و در سفر وی به آذربایجان و ملاقات با سمیتقو، همراه شاه بود. او همچنین در مسافرت شاه به خراسان برای رسیدگی به وضع لشکر شرق و ماجرای قیام لهاک خان در مراوه تپه و مجازات آنها، رضاشاه را همراهی میکرد. غیر از همراهی با شاه در مسافرتها و بازدیدها، اسعد یکی از معدود نزدیکان رضاشاه بود که هفتهای چند نوبت او را در کاخ ملاقات میکرد و بعد از تیمورتاش نزدیکترین شخص به پهلوی اول به حساب میآمد.
در آبان 1312، رضاخان طبق رسم هر ساله، برای تماشای مسابقات اسبدوانی راهی دشت گرگان شد. در این مسافرت، اسعد در صف مقدم همراهان شاه قرار داشت اما پس از انجام مراسم اسبدوانی و توزیع جوایز توسط اسعد در روز ۲۶ آبان ۱۳۱۲ شمسی، سرهنگ سهیلی رئیس اطلاعات شهربانی سردار اسعد را بازداشت و بلافاصله وی را راهی زندان قصر کرد. همزمان با این واقعه، تعداد زیادی از رؤسای عشایر تبعیدی در تهران و دیگر افراد صاحبنفوذ در مناطق ایلی جنوب دستگیر شدند. گذشته از اکثر خوانین بختیاری، تعدادی از سران دیگر ایلات نیز بازداشت شدند و به زندان افتادند. عدهای از خوانین بختیاری که نمایندۀ مجلس بودند نیز پس از سلب مصونیت توقیف شدند. در همین زمان، قوامالملک شیرازی که از یاران و دوستان صمیمی سردار اسعد بود، نیز بازداشت شد.
سردار اسعد را ابتدا به زندان تازه تاسیس قصر منتقل کردند و او حدود 4 ماه در این محبس به سر برد. در این مدت، تلاش کردند که با غذای مسموم او را به قتل برسانند که توفیق حاصل نشد. سپس او را به زندان موقت شهربانی(محبس نمره یک) انتقال دادند. جایی که عاقبت توسط پزشک مخوف شهربانی، پزشک احمدی معروف، با تزریق سرنگ هوا کشته شد.
بعد از تبعید رضاخان از ایران، و روی کار امدن پهلوی دوم، وراث سردار اسعد با شکایت به دادگستری، خواهان رسیدگی دقیق به ماجرای قتل سردار اسعد شدند. دادستان دیوان عالی جنایی در جریان دادگاه، شرح مفصلی از نحوه کشته شدن سردار اسعد ارایه داد.
طبق این گزارش، وقتی یک بار در زندان قصر غذایی مسموم برای سردار اسعد می برند و او کمی از آن را می خورد، صبح دچار سنگینی، سرگیجه، استفراغ و اسهال می شود. او پی می برد که قصد مسمومیت او وجود دارد و دیگر لب به غذای زندان نمی زند و تنها تخم مرغی که جلوی روی خود او پخته می شود را به عنوان غذا می خورد. بعد از مدتی، مسوولان زندان که می بینند نقشه مسموم کردن به جایی نمی رسد، در 5 فروردین 1313، تصمیم به انتقال او به زندان موقت شهربانی، در باغ ملی، می گیرند.
در زندان شهربانی، او را در بدترین بخش این زندان قدیمی و بدون امکانات(محبس نمره یک) در حبس مجرد(حبس انفرادی) قرار می دهند. لازم به ذکر است که به دستور سرهنگ راسخ، رییس زندان قصر، هیچ گونه مشخصاتی از سردار اسعد در دفاتر زندان موقت شهربانی ثبت نمی شود. حسین نیکوکار، رییس زندان شهربانی، دستور می دهد که بیشتر درزها و منافذ این سلول را بگیرند تا کم ترین نور و هوای ممکن به آن برسد.
پزشک احمدی، پزشک بهداری شهربانی، به دستور مقامات، مسوول تمام کردن کار سردار اسعد می شود. او یک بار در 6 فروردین به ملاقات سردار اسعد می رود و به او که چند روزی بود که غذای درستی نخورده بود، پرتقالی آغشته به سم تعارف می کند که اسردار اسعد می خورد. پزشک احمدی دو ساعت بعد که حال جعفرقلی خان به علت خوردن پرتقال مسموم، بد شد، مراجعت می کند تا به زور او را وادار به خوردن یک مایع مسموم کند. جعفرقلی خان امتناع می کند.
در نهایت در شبانگاه 10 فروردین 1313، پزشک احمدی به سراغ این زندانی درهم شکسته و ضعیف شده می رود و با تزریق یک سم، کار او را می سازد. گفتنی است که طبق گزارش دادستان، ماموران کشیک زندان در جلسات بازجویی شهادت دادند که سردار اسعد بعد از تزریق آمپول دو سه ساعت با مرگ دست و پنجه نرم کرد و به حالت فجیع جان کندن، از دنیا رفت.
همزمان با مرگ اسعد، عدهای از سران عشایر و ایلات بختیاری در جنوب به حکم دادگاه نظامی در زندان قصر به چوبه دار سپرده شدند و عده زیادی نیز به حبسهای طویلالمدت محکوم شدند که تنی چند از آنان در زندان درگذشتند. از جمله منوچهر و محمدتقی اسعد، برادران تنی جعفرقلی، به حبس محکوم شدند و خانبابا اسعد برادر دیگرش در زندان تلف شد.
علی اکبر خان داور
بی شک وقتی به مرور تاریخ حکومت پهلوی اول می پردازیم، چند نام بیش از بقیه برجستگی دارند و اصولا وقتی صحبت از کارگزاران عصر رضاخان می شود، ناخودآگاه این چند نام در ذهن نقش می بندد. بی شک یکی از این نام ها علی اکبر داور است.
علی اکبر داور، متولد 1264 در روستای «کُنیم» بخش چهاردانگه شهرستان ساری، شخصیتی به شدت هوشمند و پرتلاش بود که با وجود کودکی پر فقر و مشقت، توانست در 25 سالگی به مقام دادستانی تهران برسد. داور در جوانی با حمایت مالی یک تاجر آذربایجانی به سوئیس رفت و بعد از 11 سال با مدرک دکترای حقوق از ژنو به ایران بازگشت.
او یکی از نزدیک ترین یاران و نزدیکان رضاخان در مسیر رسیدن به سلطنت و تثبیت حکومت او بود، به طوری که او را در کنار عبدالحسین تیمورتاش و محمدعلی فروغی، سه کارگزار اصلی بر تخت نشستن رضاخان و اصطلاحا «سه تفنگدار» او در مسیر پیشبرد برنامه هایش دانسته اند.
داور که فعالیت سیاسی خود را با تاسیس روزنامه ای به نام «مرد آزاد» شروع کرد، بعد به نمایندگی مجلس، وزارت معارف، وزارت مالیه و وزارت عدلیه رسید. او را معمار دادگستری به شیوه مدرن در ایران می دانند.
داور تا لحظه خودکشی خود در 1315، لحظه ای از تلاش و خدمت به حکومت رضاخان فروگذار نکرد و در اواخر عمر به علت شدت فشار کاری و تالمات روحی ناشی از فشار و استرس، به شدت بیمار شد. این بیماری جسمی و روحی وقتی شدت گرفت که در سال های آخر عمرش، هر دو دوست صمیمی او و دو رکن دیگر حکومت پهلوی اول، یعنی تیمورتاش و نصرت الدوله فیروز، به امر رضاشاه و با اتهامات ساختگی در دادگستری تحت ریاست داور محاکمه و محکوم شدند و داور سایه سنگین غضب رضاشاه را بر سر خود احساس می کرد.
او در 1314، در پی عزل محمدعلی فروغی از نخست وزیر(در پی اعدام نایب تولیه خراسان که پدر داماد فروغی بود)، در حالی که بیش از همیشه شاهد بی رحمی و شقاوت رضاخان و اوج گیری جنون بدبینی در او نسبت به یاران و کارگزاران حکومتش بود، دوباره در راس وزارت مالیه قرار گرفت. با این وجود، او در راس وزارت مالیه، با وجود ضعف جسمی و روحی شدید، همچنان پرتلاش و پرکار ظاهر شد، تا خود را از غضب شاه مصون بدارد.
اما، در 20 بهمن 1315 رضا شاه محمود جم، رضا قالی میرخسروی و علیاکبر داور را به خاطر تردیدی که در معامله و صدور پنبه به شوروی برایش پیش آمده بود، به کاخ خود (مرمر) فراخواند و ابتدا امیرخسروی و سپس داور را به باد فحش، و ناسزا گرفته و به طرز بسیار زننده ای از اتاقش بیرون انداخت.
او همان شب، یعنی 20 بهمن 1315، به خانه رفت، و در حالی که دو نامه خطاب به شاه و به همسرش در جیب پالتوی خود گذاشته بود، با استفاده از تریاکی که از چند هفته قبل از اداره انحصار تریاک(زیرمجموعه وزارت خانه تحت مدیریت او) به خانه برده بود، و حل کردن آن در الکل، دست به خودکشی زد.
او که وزارت مالیه کشور را به عهده داشت و سال ها مدیریت کل برنامه های اقتصادی دوران رضاخان بر عهده وی بود، در هنگام مرگ تنها 15 تومان در خانه داشت و از همین رو در نامه خود خطاب به شاه، از او خواست که به لحاظ مالی هوای همسر و فرزندان او را داشته باشد.
او خطاب به همسر خود تنها دو خط نوشت:
" عزیزم افسوس که در زندگانی با من خوش و راحت نبودی. پرویز و همایون را ببوس و مرا ببخش. دستت را میبوسم. اکبر."
عبدالحسین تیمورتاش
عبدالحسین تیمورتاش معروف به سردار معظم و ملقب به «معززالملک» و «سردار معزز خراسانی» در سال 1260 شمسی در بجنورد متولد شد. پدر او از حاکمان محلی خراسان بود. تیمورتاش در جوانی برای تحصیل در مدرسه نظام به سن پترزبورگ روسیه رفت. عبدالحسین پس از بازگشت به ایران وارد وزارت خارجه شد و بعد از فتح تهران و تشکیل مجلس دوم به وکالت از مردم خراسان انتخاب شد.
او بعد از چند دوره نمایندگی مجلس، در دوران نهضت جنگل، به عنوان والی گیلان انتخاب شد تا به غائله جنگل پایان دهد. او عامل اعدام «دکتر حشمت»، مرد شماره دو نهضت جنگل بود.
تیمورتاش سپس مناصبی چون وزارت عدلیه و ولایت کرمان را به دست آورد، تا این که در کابینه رضاخان سردار سپه، به وزارت «تجارت و فوائد عامه» رسید، و از همین جا ستاره بخت او در عالم سیاست اوج گرفت. او در کنار شماری دیگر از دولتمردان و نمایندگان مجلس چون فروغی، محمد تدین، نصرت الدوله فیروز و علی اکبر داور، نقش مهمی در زمینه سازی تغییر سلطنت از دودمان قاجار به پهلوی ایفاء کرد.
با رسیدن رضاخان به پادشاهی ایران، او به وزارت دربار رسید و خیلی زود آن قدر قدرت و نفوذ یافت که به شخص دوم مملکت، پس از خود رضاخان، تبدیل شد. شاید به لحاظ قدرت سیاسی هیچ شخصیت دیگری جز رکن الدین مختار(معروف به سرپاس مختار، رییس نظمیه رضاخانی)به پای او نرسید.
در سال 1310 وزیر دربار ولیعهد جوان، محمدرضا، را برای تحصیل به اروپا برد و در این سفر مذاکراتی را با دولت انگلستان برای افزایش سهم ایران از درآمد نفت آغاز کرد که تنها نتیجهی آن بدبینی دولت انگلستان به وی بود. گویا به تحریک انگلیس در برخی روزنامه های اروپایی که مورد توجه و مطالعه دربار ایران بود نوشته هایی در مورد قدرت تیمورتاش و آمادگی او برای کسب سلطنت در غیاب ولیعهد جوان و شاه پیر به چاپ رسید. همزمان تیمورتاش، در راه برگشت از انگلستان، به شوروی سفر کرد تا مذاکرات محرمانه ای را در مورد نفت با آنها انجام دهد. در این سفر ملاقات هایی محرمانه با مقامات ارشد شوروی از جمله ژنرال ورشیلف وزیر جنگ این کشور نیز انجام داد. تمایل انگلستان برای حذف تیمورتاش از قدرت، پرونده سازی های دشمنان داخلی او مانند سرلشگر «آیرم» رئیس شهربانی و اقدامات خود او در به رخ کشیدن قدرت و ابتکار عمل فردی اش، زمینه تیره شدن روابط با دربار و رضاخان را فراهم ساخت. تیمورتاش به محض بازگشت از شوروی احساس کرد وضعیت تغییر کرده است.
تیمورتاش که پس از بازگشت از سفر متوجه کدورت رضاشاه شده بود درخواست مرخصی کرد و پس از 40 روز مرخصی، رضاشاه وی را احضار کرد و خواستار ادامه کار او در دربار شد. در همان سال موضوع اختلاس تیمورتاش با همکاری رئیس آلمانی بانک ملی (در جریان تبدیل ارز) و حسینقلی نواب، رئیس هیئت نظارت مطرح شد. همچنین در همان مقطع، وکیلالملک دیبا، رئیس حسابداری دربار و یار نزدیک تیمورتاش پس از محاکمه در دادگستری، توسط رضاشاه از کار برکنار گردید.
روز سوم دی 1311 تیمورتاش رسما از وزارت دربار عزل و بیست و نهم بهمن همان سال در اداره نظمیه زندانی شد.
ایراندخت، دختر بزرگ تیمورتاش که بعدها در دولت پهلوی دوم به مقام وابسته فرهنگی سفارت ایران در پاریس رسید، آخرین روزهای حیات پدر و قتل او را چنین شرح داده است:
.... من سه یا چهار روز قبل از این که پدرم به زندان منتقل شود به اتفاق میرزا هاشم خان افسر به دیدار پدر رفتم . او جسماً سالم به نظر میرسید ولی روحیهای بس پژمرده داشت . در این جلسه پدرم قیمومت و سرپرستی فرزندان خود را به آقای افسر سپرد و گفت امیدوارم از آن ها در نهایت مهربانی نگهداری کنی . هاشم افسر تحت تاثیر بیانات عبدالحسین تیمورتاش اشک در چشمانش حلقه زد، ولی پدرم به او گفت این اشک ها را برای روزهای بدتری ذخیره کن . من با آن که دخترک معصوم و نوجوانی بیشتر نبودم، معنی این کنایه را فهمیدم . معهذا از خود حرکتی بروز ندادم . پس از آن که وقت ملاقات تمام شد، آخرین نگاه را به پدرم که به اندازه یک دنیا او را دوست داشتم، انداختم و بیرون آمدم . در یک شب میهمانی در باغ سردار اسعد ، تلفنی به سرلشکر آیرم، رئیس شهربانی، اطلاع داده شد به زندان قصر برود . سرلشکر هنگام عزیمت از میهمانان معذرت خواهی کرد و گفت ظاهراً باید در زندان چند نفر سر به شورش گذارده باشند و اتفاقی افتاده باشد. او به هنگام خداحافظی اظهار میدارد شام منتظر من نباشید و سپس از باغ بیرون رفته یکسره به زندان قصر و به دخمه ای که تیمورتاش در آنجا ماههای آخر را در سلول انفرادی به سر میبرد و بعدها به «دخمه تیمورتاش» معروف شد، رفت . در آنجا سرهنگ پاشاخان، باجناق رضاشاه، که ریاست کل زندانها را برعهده داشت همراه با پزشک احمدی منتظر بودند تا دستور اجرای قتل صادر شود. آن ها ابتدا بازوی تیمورتاش را گرفتند و در شرایطی که او مقاومت میکرد، سم را به داخل رگهایش تزریق کردند. سم کارگر نگردید و در نتیجه تلاش تیمورتاش برای پرهیز از مرگ و تلاش پزشک احمدی برای کشتن طعمه خود، سر و بدن تیمورتاش خون آلود گردید . سرانجام برای اینکه کار زودتر به پایان برسد با بالش وی را خفه کردند . این بالش خون آلود تنها چیزی بود که از زندان پدرم برای ما ارسال داشتند . سرلشکر آیرم در بازگشت از ماموریت خیلی کوتاه ولی با لحنی موفقیت آمیز میگوید : «کار تمام شد ، کارش را تمام کردم» . این واقعه در شب هشتم مهرماه 1312 ساعت 30/11 شب برابر 30 سپتامبر 1933 به وقوع پیوست ."
نصرت الدوله فیروز
فیروز میرزا نصرت الدوله، معروف به نصرت الدوله فیروز، متولد 1264 در تهران، فرزند میرزا عبدالحسین فرمانفرما، از مهم ترین رجال اواخر سلطنت قاجار بود. طی معامله ای که در 1304، بین رضاخان سردار سپه و شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما انجام گرفت، قرار شد در ازای سپردن پست وزارت در کابینه به نصرت الدوله، خاندان فرمانفرما برای رسیدن سردار سپه به سلطنت از او حمایت کند. در نتیجه 3 ماه مانده به پایان عمر سلطنت دودمان قاجار، فیروز به وزارت مالیه رسید.
او در کنار چند چهره دیگری که قبلا نام بردیم، تلاش زیادی برای عزل احمدشاه قاجار از سلطنت و رسیدن رضاخان به تاج و تخت انجام داد.
نصرت الدوله، به واسطه این که در کسوت وزیر خارجه دوران احمدشاه، یکی از رشوه بگیران و امضاء کنندگان قرارداد ننگین 1919 بین حکومت قاجار و بریتانیا بود، هیچ گاه چهره محبوبی نبود. او در دوران سلطنت رضاخان در چند کابینه وزیر دادگستری و وزیر مالیه بود. گرچه رضاخان هیچ گاه فیروز و خاندان او را خوش نداشت، لیکن فرصت شناسی سیاسی نصرت الدوله و همچنین دوستی نزدیک با تیمورتاش، مرد دوم حکومت پهلوی اول، باعث شد که چند سالی در پست وزارت باقی بماند و از خشم رضاخان در امان باشد.
اما در نهایت او نیز مورد غضب رضاشاه قرار گرفت. روز ۱۸ خرداد ماه سال ۱۳۰۸ نصرت الدوله در حالی که وزیر کابینه بود ناگهان به دستور رضا شاه بازداشت شد. درباره چگونگی بازداشت او، مخبرالسلطنه هدایت که در آن تاریخ رئیسالوزرا بودهاست، چنین مینویسد:
" روضه خوانی که(قبلا) در وزارت جنگ، پهلوی در قزاقخانه میشد، از اول سلطنت، در تکیه دولت میشود.... ۱۸ خرداد برابر ۱۰ محرم درب تکیه جمع بودیم. آلبومهایی مشتمل بر عکسهایی از راه آهن جنوب رسیده بود. شاه سینه به سینه نصرت الدوله با بشاشت عکسها را نشان میدادند و شرحی میفرمودند. بر حسب معمول تشریف بردند و ما به طرف درب شمسالعماره راهی شدیم. جلوی پله عمارت بادگیر، افسری از نظمیه جلو آمد و نصرت الدوله را جلب کرد. تیمورتاش هم بی خبر بود. متحیر ماندیم. راست گفتهاند که خنده سلاطین، نمودن دندان شیر است. علت رنجش شاه از نصرت الدوله به این غلظت معلوم نشد. حدس من این بود که باید ارتباط با صارم الدوله و قضایای فارس داشته باشد."
نصرت الدوله فیروز در سال 1308 در تکیه دولت تهران به بهانه و اتهام و اختلاس از انبار دولتی و اخذ رشوه از فردی به نام حسن مهدوی از سوی مامورین شهربانی دستگیر و باز داشت شد. پس از محاکمه نامبرده، بنا به تقاضای علی اکبر داور، وزیر عدلیه وقت و موافقت رضا خان ضمن محکوم شدن به محرومیت از حقوق اجتماعی و چهار ماه حبس تادیبی و پرداخت جریمه به زندان انتقال یافت و چون رضا خان از وی و نحوه اعمالش در کابینه، رضایت چندانی نداشت، و حضور وی را در تهران مخل امنیت خود می انگاشت، در سال 1316 ( بعد از حدود 8 سال حبس در زندان های تهران ) به اتفاق چند مامور روانه سمنان کرد و چند ماه بعد به دستور مقامات مرکز، سرانجام در سمنان به قتل رسید.
خسرو عندلیب سمنانی در اثر پژوهشی خود، «بنیادهای هویتی سمنان»، با یک واسطه از سید کاظم شریعت پناهی، نایب التولیه وقت مسجد سلطانی سمنان، ماجرای قتل نصرت الدوله فیروز را این گونه نقل می کند:
"(نقل راوی) به هنگامی که شریعت پناهی وارد خانه ام شد، مشاهده کردم که خیلی خسته و ناراحت به نظر می رسد. علت مسافرت بی سابقه او را آن هم چنین دیروقت جویا شدم. با اضطراب گفت: این روزها خیلی ناراحت و افسرده شده ام. مساله ای که باعث شد که چنین شتابان سفری داشته باشم، درد دلی بکنم، شاید از اضطرابم کاسته شود. پرسیدم: موضوع چیست؟ ضمن مقدمه ای سرانجام گفت: شهربانی سمنان تصمیم گرفت که نصرت الدوله فیروز را در سمنان منزل مسکونی بنده تحت نظر نگاه دارد. معلوم می شود که شهربانی سمنان در آن زمان محرمانه با مرکز مکاتبه کرده و حیاط بیرونی منزل ما را برای اقامت نصرت الدوله فیروز مناسب تشخیص داده است. بدون آن که به بنده اطلاعی بدهند یک شب عده ای افسر و پاسبان و مامور آگاهی به خانه بیرونی ما آمدند و اتاق های آن جا را تصرف کردند . رئیس شهربانی وقت سمنان با کمال عذرخواهی سخنانی بیان کرد و گفت : از مرکز دستور داریم که نصرت فیروز را در منزل شما مسکن دهیم و البته چند نفر مامور آگاهی و پاسبان هم برای حفاظت شب و روز در این جا اقامت خواهند داشت.... در آن هنگام، شهربانی سمنان قسمت بیرونی منزل ما را اشغال کرده بود، از اتاق های اندرونی ما دو اتاق هم برای مامورین شهربانی و آگاهی اختصاص داده بودند و بقیه اتاق ها را برای خانواده من باقی گذاشته بودند. در مقابل در بیرونی تعدادی پاسبان و مامورین آگاهی ایستاده بودند و شب و روز کشیک می کشیدند. حدود سه ماه این وضع ادامه پیدا کرد. تا این که چند شب پیش که در اتاق اندرونی خود خوابیده بودم و پاسی از نیمه شب گذشته بود، در اثر سر و صدای زیاد از خواب پریدم، گوش فرا دادم، شنیدم که در اتاقی که نصرت الدوله فیروز سکونت داشت، فعالیت های مشکوکی در جریان است، ساعت حدود 2 نیمه شب بود. افرادی که مامورین شهربانی و آگاهی بودند، در حیاط بیرونی ما در حال رفت و آمد بودند. گاهی آهسته با یکدیگر صحبت می کردند و زمانی هم صدایی شبیه به فریاد ضعیفی به گوش رسید. بعد از آن سکوت سنگینی حکمفرما شد.
معلوم گردید که دیگر در آن اتاق فعالیتی نمی شود. اما مامورین در حیاط نزدیک اتاق نصرت الدوله فیروز در حال رفت و آمد بودند و آهسته صحبت می کردند. سرانجام صبح شد و من خیلی زود از بستر خواب بلند شدم، دیدم که خانم من هم بیدار است. گفتم: خانم شما دیشب بر خلاف شب های قبل از اتاق نصرت الدوله سر و صدایی نشنیدید؟
خانم بنده گفت: چرا و این مساله باعث شد که من تا صبح خواب به چشمم نیاید. ما مشغول صرف صبحانه شدیم. در همان زمان ستوان یکم فولادی به اتاقمان آمد و گفت: شما دیشب راحت خوابیدید؟ گفتم: بلی. فولادی پس از صرف چای و صبحانه هنگامی که داشت اتاق را ترک می کرد، گفت: فردا ما این جا را ترک می کنیم. شما راحت باشید. چون نصرت الدوله فیروز فوت کرده است. و بنده بعدا فهمیدم که آن سر و صدا در آن شب برای آن بوده است که مامورین آگاهی پاسبان ها سرگرم خفه کردن نصرت الدوله فیروز بوده اند."
http://moaser.iki.ac.ir/node/528
http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=1236
http://haseleowghat.blogfa.com/post/49
http://payamesemnan.com/template1/News.aspx?NID=4752
http://www.rijaldb.com/fa/8833/
http://www.iichs.org/index.asp?id=774&doc_cat=7
http://www.rijaldb.com/fa/7878
http://iichs.org/index.asp?id=1776&doc_cat=7
http://tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/443/
http://mohammadsarabi.persianblog.ir/post/154/
http://www.iichs.org/index.asp?id=110&doc_cat=1
http://rejaletarikhi.mihanblog.com/post/46
http://dowran.ir/show.php?id=210746938
http://www.cgie.org.ir/fa/news/27668
http://www.ensani.ir/storage/Files/20120426125412-3092-1047.pdf
http://faradeed.ir/fa/news/13212