کد خبر 68896
تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۳۹۰ - ۱۳:۳۴

در مسابقات مدال‌هایی برای نفرات اول تا سوم تهیه می‌کردند که خیلی جالب بود. عده‌ای از ورزشکاران با مسئولان آشپزخانه‌صحبت کرده و دیگ‌های سوراخ شده بود و به درد نمی خورد را خیلی با حوصله تبدیل به مدال می کردند.

به گزارش مشرق همشری تماشاگر: محرومیت خلاقیت می‌آورد، این جمله را بارها شنیده‌ایم اما شاید یکی از نمودهای حقیقی آن را در میان اسرای دفاع مقدس بتوان یافت. ساختن توپ از لباس‌های کهنه ، کفش ورزشی از تکه‌های پتو ، مدال و کاپ از دیگ‌ها‌ی شکسته،  نانچیکو با طناب و چند میخ و چوب و... در هنگامه اسارت برای انجام حداقل حرکات ورزشی از خاطرات شیرین ورزشی اسرای دفاع مقدس‌مان است.
راوی: محمدرضا ورسیده
تاریخ تولد: 1339 تهران
تاریخ اسارت: 28/4/61
تاریخ آزادی: 30/0/69

در اسارت می‌توانستیم از ورزش‌های آزاد برای سرگرمی استفاده کنیم؛ ورزش‌هایی مثل پینگ‌پنگ، فوتبال، والیبال و بسکتبال. در طول 8سال اسارت، ورزش مورد علاقه‌ام فوتبال بود. در آن محیط، کسی سالم می‌ماند که حداقل روزی نیم ساعت تا یک ساعت ورزش می‌کرد.

در غیر این صورت به انواع و اقسام بیماری‌های شایع مبتلا می‌شد. می‌توانم به جرات بگویم ورزش حداقل 90درصد عامل قوت بچه‌ها بود. درست است که جنگ ما یک جنگ معنوی بود؛ ولی در آن جو کسی می‌توانست معنویت را حفظ کند که جسم سالم داشته باشد.

حاج‌آقا‌ابوترابی که سه‌سالی خدمت‌شان بود?م، روی ورزش خیلی تاکید داشتند. خودشان فوتبال ، بسکتبال، پینگ‌پنگ و حتی فوتبال دستی بازی می‌کردند. حاج آقا یکی دو بار سخت مریض شدند؛ ولی دست از ورزش برنمی‌داشتند و لااقل روزی یک ربع ورزش می‌کردند.

یک بار پرسیدم : «حاج آقا، شما که مریض هستید ، برای چه می دوید؟» گفتند: «آقا رضا اگر من ندوم، بچه‌ها می‌گویند چی شده؟ چرا حاجی امروز ندوید؟ آن وقت آن‌ها هم نمی‌دوند. پس من می دوم که دیگران هم بدوند.»

قبل از بازی‌ها، نرمش‌های بدنی انجام می‌شد؛ آن هم کم؛ چون وقت چندانی نبود که بخواهیم بیشتر به نرمش بپردازیم. گاهی 70-60 تا تیم می‌بایست مسابقه می‌دادند. بنابراین طول هر مسابقه به 10دقیقه هم نمی‌رسید. مثلا دو نیمه 5/4دقیقه‌ای.

فوتبال آزاد بود؛ اما وسایل نداشتیم. بچه‌ها با یک پارچه یک چیز گلوله‌مانند می‌ساختند و با آن بازی می‌کردند. بعدها در محوطه سیم‌خاردار اردوگاه، توپی پیدا کردیم که 20-10 بار آن را دوختیم. توپ، تویی نداشت؛ به همین دلیل مجبور شدیم داخلش پارچه بگذاریم. بعد از مدتی طولانی، صلیب سرخ توپ والیبال آورد که چون تور والیبال نداشتیم ، داخلش پارچه گذاشتیم تا سنگین شود و بتوانیم با آن فوتبال بازی کنیم.

مربیان ورزشی، کسانی بودند که در ایران سابقه کار ورزشی داشتند. اوایل وقتی  مسابقه‌ای برگزار می‌شد، 20-10 نفر بهتر از بقیه بازی می‌کردند و کم‌کم از همین طریق بچه‌های اهل فن شناخته و به عنوان مربی اردوگاه انتخاب می‌شدند.

زمانی که من مسئول ورزشی بودم، می‌گفتم با وضو وارد زمین ‌شوید و وقتی وارد می‌شوید، سعی کنید قبل از مسابقه یک حدیث به عنوان هدیه تیم مقابل بخوانید.

برای داوری هم کسانی انتخاب می‌شدند که شناخته شده بودند؛ به خصوص برای بازی دسته یک. اگرچه داوری در سطح بالایی نبود، ولی سعی می‌شد کسی انتخاب شود که با داشتن اخلاق خوب، معلومات و تجربه‌‌ در حد قضاوت باشد.

 گاهی صلیب سرخ برایمان  توپ می‌آورد. یک توپ فوتبال برای 500- 400  نفر می‌آورد که همان ده - پانزده روز اول پاره می‌شد. اوایل یک توپ والیبال می‌دادند و یک توپ فوتبال که عراقی‌ها این توپ‌ها را نگه می‌داشتند و به ما نمی‌دادند. البته  دو- سه روز مانده به آمدن صلیب سرخ می‌دادند.

بعدها وضع بهتر شد و توپ به اندازه کافی بود‌. لباس‌مان همان لباس ارتشی بود  که عراقی‌ها هر شش ماه یک بار می‌دادند. بچه‌ها حاشیه پتوها را  که به رنگ‌های قرمز و سبز بود ، در می‌آوردند و شماره‌ها را روی لباس می‌دوختند. این کارها را کسانی می‌کردند که در خیاطی مهارت داشتند.

کفشمان هم همان کفشی بود که شش ماه یا سالی یک دفعه می‌دادند. کف کفش‌های کتانی خیلی نازک بود. بچه‌ها رویه‌ دمپایی و کفش را به کف کتانی‌ها می‌دوختند که ابتکارجالبی می‌شد. بهترین کفش، همان گیوه بود. کفش‌های کتانی خیلی زود پاره می‌شد.

اوایل دروازه هم نداشتیم. به جای آن، دمپایی یا دو سطل این طرف و آن طرف می‌گذاشتیم. بعدها برادری بود به نام «عیدی»  که آمد و با دستگاه جوشی که آن‌جا بود دروازه‌ای درست کرد. ما پارچه‌ها را می‌بریدیم یا حوله‌های‌مان را نخ‌نخ می‌کردیم و بعد نخ‌ها را تاب می‌دادیم تا به صورت طناب در آید و طناب‌ها را به دروازه می‌بستیم. بیشتر با نخ‌های حوله این کار را می‌کردیم. اواخر اسارت، صلیب یک تور هم آورد.

مسابقات کشتی و تکواندو چون ممنوع بود، داخل آسایشگاه انجام می‌شد. زمان آن هم صبح‌ها وقت نظافت عمومی بود. عراقی‌ها خیال می‌کردند همه بیرون آمده‌اند و فقط مسئول نظافت داخل است. یک نفر نگهبان می‌شد و پنج – شش نفر تکواندو کار می‌کردند.

ولی ورزش‌هایی مثل پینگ‌پنگ، فوتبال، والیبال و بسکتبال چون بیرون انجام می‌شد، از دید عراقی‌ها زیاد مهم نبود. میز پینگ‌پنگ هم در همان محدوده اردوگاه بود. آن‌ها نسبت به ورزش بچه‌ها حسادت زیادی نشان می‌دادند.

یک فرمانده اردوگاه داشتیم به نام سرهنگ صبحی که به زبان عربی می‌گفت: «ما تعجب می‌‌کنیم با این غذا و امکانات، شما چطور می‌توانید بدوید! یک سرباز عراقی موقع کتک زدن یکی از بچه‌ها به دیگری گفته بود: «بیشتر بزنش؛ چون خوب شوت می‌زند.»

مسابقه‌ای هم برای معلولان داشتیم. در این مسابقه، بچه‌ها توپ را با عصا رد می‌کردند. این برای عراقی‌ها خیلی سنگین بود. یا در مسابقه دیگری، چشم کسانی را که فوتبال بازی می‌کردند، می بستیم و می‌گفتیم با چشم بسته بازی کنید. این حرکات، عراقی‌ها را خیلی اذیت می‌کرد.

مورد دیگر پخش اخبار ورزشی بین بچه‌ها بود. اخبار ورزشی توسط مسئول ورزشی همان روز اعلام می‌شد؛ که مثلا فردا این تیم‌ها مسابقه دارند. چون محیط بسته بود، همه از نتایج مسابقات آگاه می‌شدند. یک جدول کلی داشتیم که نتیجه مسابقات دسته‌ها در آن ثبت می‌شد و به این ترتیب، بچه‌ها از نتیجه و امتیازها خبردار می‌شدند.

از اخبار ورزشی ایران خیلی کم مطلع می‌شدیم؛ مگر این‌که ایران می‌باخت.

در این صورت، روزنامه‌های عراقی با تیتر بزرگ اعلام می‌کردند. مسابقات خارجی را روزنامه «الثوره» و«الجمهوریه» عراق منعکس می‌کردند. روزنامه «آبزرور» انگلیسی هم بود که ما از طریق آن‌ها در جریان مسبقات داخلی و خارجی قرار می‌گرفتیم.

اخبار شکست‌های ورزشی ایران روی روحیه  بچه‌ها تاثیر می‌گذاشت. یادم است قبل از مسابقه ایران و کویت که ایران باخت و نتوانست به جام جهانی برود، بچه‌ها روزه گرفتند به امید برد تیم ملی ولی متاسفانه ایران باخت و تا چند روز حال همه گرفته بود.

البته بعد از آتش‌بس که بین ایران و عراق بازی دوستانه بر قرار شد، وقتی نتیجه صفر – صفر شد، ما خوشحال شدیم؛ چون اگر ایران می‌برد، فشارش روی ما بود. اگر هم عراق می‌برد، باز هم فشار روی ما بود. بنابر این، بهترین نتیجه همان صفر، صفر بود.

در آسایشگاه ما تلویزیون نبود؛ ولی در قاطع بود. عراقی‌ها بعد از آتش‌بس اجازه می‌دادند بچه‌ها مسابقات جام جهانی فوتبال را ببینند.

خود عراقی‌ها هم اکثرشان به فوتبال علاقه داشتند. حتی پسر صدام، مسئول فدراسیون فوتبال عراق بود. فوتبال برایشان حیثیتی بود. وقتی عراق به جام جهانی رفت، چند روز جشن و پایکوبی داشتند. همان شبی که پیروز شدند، در اردوگاه تیر هوایی شلیک کردند. حتی برای ما هم شکلات آوردند و گفتند: «تیم ما به جام جهانی رفت؛ ولی تیم شما نرفت.» 

راوی: رضا بیادی
تاریخ تولد:1339 تهران
تاریخ اسارت: 21/ 11/61
تاریخ آزادی: 3/5/69

مدتی عراقی‌ها نسبت به ورزش بچه‌ها حساس شده بودند و به بیمارستان هم دستور داده بودند هر کس زخمی شد، اول باید یک سرباز عراقی او را ببیند، دلیل زخمی شدندنش را بفهمد و بعد مداوایش کنند.

البته دکتر فرهاد بین بچه‌ها بود و هرکس زخمی می‌شد، برایش بهانه‌ای جور می‌کرد. مثلا می‌گفت در فوتبال زمین خورده یا توپ بسکتبال به صورتش خورده است. پای یکی از بچه‌ها در مبارزه شکست. رفته بود بیمارستان‌ دم در، سرباز عراقی دلیل‌ زخمی شدنش را پرسیده و او هم که عربی‌اش خوب نبود، گفته بود: «اَکلتُ الارض»؛ یعنی زمین را خوردم. عراقی هم خندیده بود و او را برای مداوا به بیمارستان فرستاده بود.

درست کردن لوازم ورزشی کلا ً ابتکاری بود؛ مثلاً نانچیکو را بچه‌ها با طناب و چند میخ و چوب درست می‌کردند. کفش ورزشی را آقای محمد عقیلی درست می‌کرد و در کارش استاد بود.  عمر این کفش‌ها بستگی داشت به مهارت استاد. آقای عقیلی، کفشی را درست کرد که 2سال پوشیدم. الان هم می‌شود آن‌ را پوشید و در خیابان قدم زد.

راوی: علیرضا قربانی
تاریخ تولد:1/1/41
تاریخ اسارت:7/1/61
تاریخ آزادی: 29/5/69

در سال‌های اول، حرکتمان خیلی کند بود؛ چون بچه‌ها ضرورتی احساس نمی‌کردند. در سال‌های سوم، چهارم، پنجم، این حرکت شدت پیدا کرد؛ تا جایی که ما حدود 1500رزمی‌‌کار داشتیم.

در مسابقات، مدال‌هایی برای نفرات اول تا سوم تهیه می‌کردند که خیلی جالب بود. عده‌ای از ورزشکاران با مسئولان آشپزخانه صحبت کرده و دیگ‌هایی ‌که سوراخ شده بود و دیگر به درد نمی‌خورد را خیلی با حوصله تبدیل به مدال یا کاپ می‌کردند و بعد بچه‌هایی که وارد بودند، با میخ و چکش روی این مدال‌ها و کاپ‌ها نقش می‌انداختند و و گوشه و کنارش را صیقل می‌دادند که صاف  و منظم شود.

مکان ورزش ما همان آسایشگاه‌ها بود و یک سالن که دور از چشم دشمن در گوشه اردوگاه قرار داشت، مخصوص مربی‌ها بود. این سالن تقریباَ 8در‌5  بود و هر روز یکی از بچه‌ها به نوبت نگهبانی می‌داد.

رشته‌های دیگر که تدریس می‌شد، ‌ جودو، کاراته، تکواندو، کشتی و بوکس بودند. دشمن برایش معما بود که چگونه می‌شود اسیری بعد از 10سال اسارت اینگونه سرپا بماند؛ آن هم با این غذای مختصر و شرایط نامناسب.

سرانجام توسط جاسوس‌ها فهمیدند که عامل اصلی سلامت بچه‌ها ورزش است. برای همین، در مقطع خاصی فشار زیادی روی همه آوردند که مربیان را پیدا کنند؛ ولی ما به کارمان ادامه دادیم. البته تدابیر امنیتی را بیشتر کردیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس