به گزارش مشرق، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی برشی از خاطرات مرحوم آیتالله واعظ طبسی را به شرح ذیل منتشر کرد.
آیتالله عباس واعظ طبسی از اواسط دهه 30 وارد فضای مبارزه علنی با رژیم پهلوی شد تا اینکه به دلیل افشاگری و مبارزه با رژیم پهلوی چندین بار تا زمان پیروزی انقلاب ممنوع المنبر و زندانی شد. در ادامه بخشی از خاطرات آیتالله واعظ طبسی که برگرفته از کتاب "مشهد از مقاومت تا پیروزی" است را میخوانید:
*** آغاز مبارزات علنی آیتالله واعظ طبسی علیه رژیم پهلوی ***
آیتالله واعظ طبسی درباره آغاز مبارزات خود میگوید: مبارزه علنی بنده و جمع دوستان تقریبا از سال 1335 شروع شد. در آن موقع برادرمان جناب آقای خامنهای در مشهد تشریف نداشتند و شهید هاشمینژاد هم در قم بودند. بنابراین در آن زمان من تنها بودم و خیلی سخت میگذشت. به جهت آن که حتی در حوزه افکار خاصی حاکم بود. دوران حاکمیت حاج میرزا احمد کفائی بود و ایشان وابستگی خاصی به رژیم داشت. بستگانش در دستگاه بودند و مدرسه نواب زیر سلطه آنها بود و روی ما فشار میآوردند.
با اینکه ملبس به کسوت و لباس روحانیت نشده بودم، سخنرانیهای بسیار پرشوری میکردم و همچنان به مبارزه ادامه میدادم؛ تا اینکه در سال 1339 موقعی که در سرای محمدیه درباره عدل زمامداران صحبت میکردم، آرشام، رئیس قسمت انتظامی، یکی دو بار مرا را احضار کرد، ولی کمیسیون امنیتی که بازداشت یا تبعید را مصلحت نمیدید، مرا آزاد میکرد؛ اما مرتب زیر فشار و سؤال بودم. بالاخره شب نهم بود که سرای محمدیه تعطیل شد و منبرم را ممنوع کردند. حدود 7 الی 10 ماه این ممنوعیت ادامه داشت؛ ولی مردم آنقدر سروصدا کردند و فشار آوردند که دستگاه مجبور به آزاد کردن منبرم شد.
کلا تا سال 41 و قبل از رفراندم - در زمان اسدالله علم - مرتب شبه زندان و شبه تبعید بودم؛ ولی بعد که رفراندم انجام شد، پس از چند سخنرانی داغ در مشهد دستگیر و پس از چند روز به زندانی در تهران منتقل شدم
*** مثلث مبارزاتی مشهد ***
آیتالله واعظ طبسی که به همراه مقام معظم رهبری و شهید هاشمینژاد اضلاع مثلث مبارزه در مشهد را تشکیل میدادند درباره این گروه سه نفره میگوید: در مشهد، سه نفر بودیم که در حقیقت یک فرد را تشکیل میدادیم. در اوایل، نشستها و جلسههایمان از هم جدا بود، اما بعدا تصمیم گرفتیم که یک مرکزیتی داشته باشیم و دوستان مشترک هم به آنجا مراجعه کنند. ما برخوردهایمان به نحوی بود که هریک از برادران قبل از آنکه برای حیثیت انسانی و اسلامی خود ارزش قائل شود، برای دیگری ارزش و احترام قائل میشدیم.
امکان نداشت ما سه نفر نسبت به هم کوچکترین کدورتی در دل راه بدهیم و بهترین تعبیر همین است که بگویم ما سه نفر یکی بودیم. لذا میتوانستیم محور حرکت برای طلبهها و حوزه و... باشیم. یک راه برویم و یک هدف را دنبال کنیم و دنبالهروی امام(ره) باشیم و از رهبری امام، به عنوان رهبر و مرجع بزرگ آشنا با فقه و ارزشهای اسلامی و واقف بر بینشهای صحیح اسلامی بتوانیم استفاده کنیم.
*** روایت آیتالله واعظ طبسی از آشنایی خود با امام(ره) ***
آیتالله عباس واعظ طبسی درباره آشنایی خود با حضرت امام خمینی(ره) میگوید: با حضرت امام از سال 1339 آشنا شدم و عامل این آشنایی خصوصیاتی بود که در امام به عنوان یک رهبر و به عنوان فردی که شایستگی رهبری امتی را دارد وجود داشت. در سال های 39 طبیعی بود که شناخت و ارادت و دلبستگی براساس ارزشها و خصوصیاتی که در امام احساس میکردم بیشتر میشد و در سالهای 40 و 41 در رابطه با بیانیه ها و اطلاعیههای بسیار محکم که امام صادر میکردند، باز پیوندی محکمتر را ایجاب میکرد و بلکه میتوانم این تعبیر را بکنم که ما نسبت به امام عشق میورزیدیم، چون احساس میکردیم تنها کسی که میتواند به انتظار ما و به انتظار نسل جوان در دانشگاه و در حوزههای علمیه و در بین توده مردم جواب بدهند، امام است.
البته من متأسفم که در قم نبودم تا از محضر امام تحت عنوان تعلیم و تعلم در رابطه با مسائل حوزهای، بهره گرفته و استفاده کنم.
*** خاطره آیتالله واعظ طبسی از گریه امام(ره) پس از کشتار 15 خرداد ***
آیتالله واعظ طبسی در سال 1342 برای سومین بار بازداشت شد. دلیل این بازداشت دیدار وی با امام(ره) بود. آیت الله واعظ طبسی در بخشی از خاطراتش در این باره میگوید: در سال 42 بود که برای سومین بار بازداشت شدم و عامل بازداشتم این چنین بود: پس از آنکه امام از زندان شاه به منزلشان منتقل شدند، بنده به عنوان نماینده حوزه علمیه مشهد همراه با عدهای از اساتید خدمت امام رفتیم که عرض ارادت کنیم. در آنجا به من پیشنهاد شد که صحبت بکنم و البته مشخص است که آن روزها در قم چه غوغایی بود و منزل امام هم پر از جمعیت بود. 35 دقیقه در خدمت امام صحبت کردم. حادثه 15 خرداد را برای امام توضیح دادم و امام حدود 20 دقیقه اشک می ریختند.
آن روز به امام عرض کردم: برای اینکه مراتب ایمان و اعتقاد من به راهی که از رهنمود شما استفاده میکنیم در چه حدی است، آمادگی دارم تنها فرزندم (پسر دو سالهام) را به اسلام و انقلاب تقدیم کنم و آمدهام به نمایندگی از طرف مردم مشهد و خراسان دست شما را ببوسم و مجددا با شما بیعت کنم.
پس از پایان سخنرانی و دیداری که با بعضی از دیگر آقایان داشتیم، بلافاصله بنده را گرفتند و از قم مستقیما به زندان قزل قلعه بردند. مدتی را در زندان قزل قلعه بودم. از آنجا مرا به زندان موقت شهربانی بردند که بعد از یکی دو ماه دیگر آن زندان به اسم زندان کمیته نامگذاری شد.
موقعی که از زندان آزاد شدم بلافاصله خدمت امام(ره) رسیدم و به امام گفتم اگر خاطر مبارک باشد سه چهار ماه قبل در سخنرانی کوتاهی که داشتم چنین مطلبی را عرض کردم و آمدهام تا به شما بگویم من با همان روحیه از زندان برگشتهام و آمادگی دارم که جناب عالی فرمان بدهید بنده امتثال کنم. و امام با همان قاطعیت و صلابت و استقامت و چهره عطوف و مهربان فرمودند: از مرحوم طبسی چند فرزند به جای مانده است؟ من اشاره کردم که برادری هم دارم.
ایشان طلب مغفرت برای پدرمان کرده و فرمودند: تو جوانی و لازمه جوانی - صرف نظر از ایمان و عقیده - همین است که آماده باشید برای پیکار و مبارزه با رژیم. و من که پیرمردی شدهام، از آن علما و فقهایی نیستم که گمان کنم و چنین بینشی و برداشتی از اسلام داشته باشم که راه زندگی و عبادت عبارت باشد از اینکه از حرم به منزل بروم، از منزل به حرم و مسجد؛ و در رابطه با رویدادها و حوادثی که برای امت اسلامی پیش میآید هیچ احساس مسئولیت نکنم. بلکه اگر بفهمم مسئلهای پیش آمده و بر خلاف مصالح و منافع مردم و اسلام گامی برداشتهاند، میآیم وسط خیابان و داد میزنم.
بعد از اینکه از خدمت امام مرخص شدم، احساس کردم که بیان امام، نیرو و توان عجیبی به من داده. هر جایی که نقل میکردم، در روحیه حضار بسیار مؤثر بود و همین صحبتها بود که عامل تحرک عمیقتر و اصیلتر در حوزههای علمیه و در بین توده مردم میشد و در همانجا عرض کردم اگر پیامی دارید بفرمایید تا برای مردم مشهد ببرم و امام فرمودند: بله! به آقایان علما بگویید که هر هفته، یک بار در کنار یکدیگر بنشینند و بدانند اگر چنین نشستی هیچ گونه ثمره و نتیجهای نداشته باشد، خود چنین نشستی وسیلهای خواهد بود برای ترس و وحشت رژیم؛ غیر از آنکه زمینه را برای وحدت تبادل نظر و استفاده از نظریات یکدیگر فراهم میآورد. این پیام را ابلاغ کردم و خود این پیام وسیلهای شد تا روابط ما با برادرمان جناب آقای خامنهای و شهید عزیز هاشمینژاد بیشتر بشود و بتوانیم با صمیمیت و صداقت بیشتری با یکدیگر کار کنیم.