به گزارش مشرق به نقل از پايگاه 598، در بحث گونه شناسي کلان جريان هاي فرهنگي معاصر در نسبت بين دين و مدرنيته حجت الاسلام و المسلمين ميرباقري به بيان سه گرايش پرداخته است که در ادامه مي آيد.
1- گرايش اول، جريان به شدت منفعل از فرهنگ مدرنيته که معتقد است فرهنگ تجدد و مدرنيته همراه با ارزش ها و روش هاي آن فرهنگ مناسب و شايسته اي است که بايد در دنياي اسلام هم تحقق يابد.
2- گرايش دوم، تقريب بين تجدد و اسلام است که گرايش رايج در دنياي اسلام بوده و غالب نوانديشان اسلامي از زمان سيدجمال تاکنون و حتي نوانديشان اسلامي معاصر مدرنيته اي آميخته و همراه با ارزش هاي اسلامي را خواهانند. و بالاخره گرايش سوم، طرفدار احيا و پايه ريزي تمدن اسلامي است که نگارنده جهت تبيين اين گرايش ها در ابتدا فرهنگ مدرنيته و فرهنگ الهي را توصيف و تحليل کرده و پس از آن شاخص هاي هريک از اين جريان ها را در ادامه آورده است. در بخش نخست اين نوشتار مباحثي همچون تعريف فرهنگ و فرهنگ تجدد مطرح و به زيور طبع آراسته گرديد. اينک در ادامه و بخش پاياني آن مفهوم فرهنگ الهي و شاخص هاي اين جريان فرهنگي ارائه خواهد شد با اميد به اينکه مورد استفاده خوانندگان محترم قرار گيرد.
3- فرهنگ الهي: در مقابل جريان فوق، جريان فرهنگي ديگري است که آن هم يک فرهنگ تاريخي است؛ يعني فرهنگي که معتقد به پرستش خداي متعال در همه عرصه هاي حيات بشر است. اين فرهنگ، مقابل فرهنگ امانيزم است. بنيادي ترين اصل اين فرهنگ، توحيد است و توحيد در کامل ترين تعريف يعني اين که همه جريان حيات بشر بايد معطوف به بندگي خداي متعال شود. يعني پرستش حضرت حق بايد در همه لايه هاي اراده انسان جريان داشته باشد. البته اين مبنا تبديل به يک سلسله اصول و معارف و نظام هاي اجتماعي و حقوقي مي شود که روبناي اين انديشه است. اين گرايش به توحيد، همان گرايشي رو به رشد در دنيا است و يکي از عوامل تأثيرگذار بر رشد کنون آن، انقلاب اسلامي ايران است که حتي تحصيل کرده هاي محافل علمي غرب را تحت تأثير قرار داده است.
اما اين جريان توحيدي هم در درون خود گرايش هاي مختلفي دارد که دو نوع از آنها قابل ذکر است: يک گرايش که گرايش اغلب روشنفکران دنياي اسلام به شمار مي رود و گرايش غالبي است مبتني بر اين باور است که بايستي ره آوردهاي مثبت تجدد را با آموزه ها و تعاليم ديني جمع کرد و تمدني مرکب از اين دو ارائه داد. مي توان اين گرايش را «مدرنيته اسلامي» ناميد. البته بعضي هم معتقد به اين تفکر رو به رشد در جهان هستند که عصر ما عصر مدرنيته هاي متعددو جديد است- يعني تجدد و نوگرايي و تحول گرايي در آن وجود دارد- در نزد آنها مدرنيته اسلامي معناي ديگري مي يابد؛ يعني تحول گرايي بر مبناي اسلام و اين تفکر غالب روشنفکران دنياي اسلام است اين روشنفکران جمع بين تعاليم ديني و آموزه هاي انبياي الهي يا تجارب بشري را ممکن مي دانند.
در مقابل اين گرايش، گرايش ديگري دربين طرفداران اسلام در عمل و تحقق وجود دارد که معتقد است تجدد يک مجموعه به هم پيوسته است؛ يک شجره است که از يک ريشه آب مي خورد و پيوند بين اين درخت و شجره طيبه اسلام ممکن نيست. اين گرايش معتقد است مدرنيته يک مجموعه است، و در کل ره آورد اين مجموعه براي بشر مثبت نبوده است. هم با جدا کردن بشر از معنويت و نياز فطريش و هم در تامين دنياي بشر به توفيق دست نيافته است. اين گرايش نه تنها مخالف اين ادعاست که مدرنيته آزادي هاي اجتماعي به بار مي آورد؛ بلکه برعکس معتقد است بردگي مدرن و بردگي نرم افزاري جديد، بسيار پيچيده تر از بردگي قديم است. رويکرد اين گرايش به مدرنيته همانند رويکرد پست مدرن، يک گرايش نقادانه است ولي از دو منظر متفاوت مي باشد. اين گرايش نقادانه در درون موحدين و دنياي اسلام از منظر تکيه به مفاهيم و تعاليم انبياست؛ ولي پست مدرن، اگرچه نگاهش به مدرنيته و مطلق گرايي آن يک رويکرد نقادانه است؛ اما گرايش به اديان نيست.
طرفداران مدرنيته اسلامي، پايگاه هاي معرفتي مختلف و متباين را به رسميت مي شناسد چرا که حس را پايگاهي مي دانند که پايگاه علوم تجربي است؛ عقل را پايگاهي مستقل مي دانند که پايگاه علوم نظري است و وحي را پايگاه معارف نقلي مي دانند و سه دستگاه موازي تعريف مي کنند.
طرفداران تمدن اسلامي با اين تقسيم بندي مخالفند و معتقدند که با تعريف دستگاه هاي موازي، طبقات مرجع مختلفي در جامعه ايجاد مي شود. عده اي تکنوکرات مي شوند و به معارف تجربي تکيه مي کنند و بهرحال طبقه مرجع جامعه مي شوند که تصميم گيري آنها هم ربطي به آموزه هاي عقلاني و وحياني ندارد؛ علاوه بر اين، طبقه مرجع ديگري هم وجود دارد به نام حکما و عرفا و يک طبقه مرجع ديگر هم فقها هستند. اين سه طبقه مرجع، در واقعيت و عمل با هم تعارض دارند و اين تعارض بين طبقات متعدد مرجع و تصميم ساز و تصميم گير، يکي از اصلي ترين عوامل تشتت اجتماعي در کشور است. با تعريف پايگاه هاي مستقل از هم، پايگاه علم و تکنولوژي از وحي و علوم عقلاني جدا مي شود و سه حوزه جدا از هم و سه دستگاه تصميم گيرنده به وجود مي آيد؛ حتي در درون فرد نيز اين اتفاق رخ مي دهد و اين امر در فرد تعارض و تشتت رواني ايجاد مي کند.
يکي از دلايلي که دروس معارف، در دانشگاه ها جاي پايي باز نمي کند بي ارتباطي آن با تخصص افراد است. چرا که علم تخصصي آنان علم سکولار است و اين دو در تعارض با هم هستند، در نتيجه فرد دچار تعارض مي شود. همان طور که اگر شخصي مرجع هاي مختلف معرفتي داشته باشد دچار بحران شخصيتي مي شود،جامعه نيز اين گونه است. اگر دستگاه هاي معرفتي جامعه هماهنگ نباشند تشتت و بحران در جامعه بسيار فراگيرتر، خطرناک تر و متنوع تر از فرد خواهد بود.
گرايش فرهنگي که ما از آن سخن مي گوييم مي خواهد توحيد را مبناي حيات اجتماعي قرار دهد و نظام معرفتي اجتماعي و شبکه اطلاعات اجتماعي را بر يک محور واحد جامع يعني معارف ديني شکل دهد و اين احتياج به استمرار انقلاب دارد.
انقلاب سه وجه دارد. انقلاب فرهنگي، انقلاب سياسي و انقلاب اقتصادي. در انقلاب سياسي بحمدلله پيروز شديم چالش دنياي اسلام با غرب اگر جلوتر رود قطعا به غلبه انقلاب سياسي اسلامي خواهد انجاميد، ولي دو انقلاب ديگر هم مورد نياز است. به نظر اينجانب انقلاب فرهنگي، هم در حوزه و هم در دانشگاه در حال رخ دادن است و علامت آن اين است که قبلا در برابر همين حرف مقاومت، بسيار جدي بود ولي امروز چه در حوزه و چه در دانشگاه طرف دار دارد. چون انقلاب در مسير خود به جلو، کم کم به جايي رسيده است که تعارض ميان فرهنگ و مدرنيته و ايده ها آشکار شده است. اين جاست که در اين شرايط، دو راه پيش مي آيد: يکي اين که ما دست از ايده هايمان برداريم و اين حرف خود را که اسلام در حوزه عدالت اجتماعي و در مقياس جهاني حرف دارد پس بگيريم و توبه نامه بنويسيم، که بعضي از طرفداران مدرنيته اسلامي مي نويسند و يا راه ديگر را بپيمائيم که خط کشيدن بر روي تمدن سکولار است. اين مسير راه طرفداران انقلاب اسلامي است. اين که رهبر معظم انقلاب بر مولد بودن تاکيد مي کنند به همين خاطر است تا دانشگاه يا محافل ديني مولد نشوند، نمي توانند به طرف علوم ديني تغيير جهت دهند. بنابراين گام دوم انقلاب اين است که بايد در مفهوم بنيادين حوزه، و دانشگاه تکامل ايجاد کرد. نمي گوييم تحول؛ بلکه مي گوييم بايد تکامل ايجاد کرد.
حوزه امروز با حوزه 200 سال قبل خيلي فاصله دارد. به عقيده بنده، حوزه در کنار انفعال که هميشه او را تهديد مي کند، در معرض يک زاد و ولد جديد است و آن نوگرايي اسلام است. در دانشگاه هم زمينه هاي اين تحول پيدا شده است. بنابراين بعد از اين که انقلاب فرهنگي اتفاق افتاد، انديشه، و تفقه شما به عرصه اي مي رسد که مي توانيد براي حکومت استنباط کنيد.
حکمت حکومتي، عرفان اجتماعي و فقه حکومت مي خواهد. فلسفه اي که کاري به کنترل عينيت نداشته باشد، مناسبات و تنظيمات اجتماعي را به رقيب واگذار مي کند بايد اخلاق اجتماعي، اخلاق سازماني، عرفان سازماني، فقه حکومتي و فقه اداري با روش متقن و براساس وحي بدست آيد با رساله که مناسک عبادي فردي است و در جاي خود هم خيلي لازم، محترم و مقدس است، نمي توان رفتار حکومت را قاعده مند کرد. حوزه بايد بدون انفعال وارد اين فضاها شود؛ نه اين که علوم غربي را بخواند و با معرفتهاي حسي، معرفت هاي ديني را سامان دهي کند. بايد منطق ديني و معرفت هاي ديني را تکامل دهد تا معرفت ديني، محور منظومه معرفت هاي ديگر شود. بايد جامعه اسلامي بر محور توسعه ايمان تکامل پيدا کند؛ نه بر محور توسعه اخلاق مادي و اين نقطه مقابل نظريه غرب گرايي است که مي گويد تکامل اخلاق مادي، توسعه نياز مادي مي آورد و توسعه تحقيقات، علوم و فناوري خاصي به وجود مي آورد که بر توسعه معرفت ديني تاثير مي گذارد.
توسعه اخلاق فرهنگي مبتني بر ايمان، ظرفيت منطق را رشد مي دهد و ظرفيت منطق، توسعه معرفت ديني مي آورد و توسعه معرفت ديني مبناي منظومه معارف مي شود و همه آنها، منظومه علوم ديني به معناي نقلي مي گردد. که با اصالت دادن به آن، علم مي تواند از سکولار بودن بيرون بيايد و پيش فرضها و روش آن تغيير کند.
بنابراين اگر ما انقلاب فرهنگي کرديم آن وقت انقلاب صنعتي اتفاق مي افتد و در نتيجه تکنولوژي و فناوري و محصولات هم تغيير مي کند. انقلاب اسلامي چنين ظرفيتي دارد و علي رغم تصور بعضي ها در چنبره جهاني سازي ليبرال دموکراسي گرفتار نشده ايم. پتانسيلي که انقلاب اسلامي در دنيا ايجاد کرده است، پتانسيلي است که مي تواند منتهي به انقلاب فرهنگي و اقتصادي شود.
کد خبر 7004
تاریخ انتشار: ۳۰ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۰:۲۸
- ۰ نظر
- چاپ
انقلاب فرهنگي، هم در حوزه و هم در دانشگاه در حال رخ دادن است و علامت آن اين است که قبلا در برابر همين حرف مقاومت، بسيار جدي بود ولي امروز در حوزه و دانشگاه طرفدار دارد.