سرویس فرهنگ و هنر مشرق- همه ما در مورد عشق در یک نگاه شنیدهایم و فکر میکنیم عشق در یک نگاه فقط مختص روابط عاطفی است. اما ما هر روز در یک نگاه عاشق میشویم. در واقع هر اتفاق، هر رویداد و یا هر حس و تجربه که بکر مانده و برای نخستین بار فرصت ظهور پیدا میکند، ذهن آدمی را هوشیار و سرزنده میسازد و آن لحظه، لحظه تبلور عشق است. لحظه پخش سکانس شهادت «مجتبی فامنین» در سریال «آرام می گیریم» به کارگردانی روح الله سهرابی لحظهای بود که مرا به عنوان یک مخاطب، عاشق کرد. من در یک نظر عاشق شدم و آگاه به تأثیر هنر و هنرمند در جلب نظر مخاطب. چه آنکه هنر به عنوان ابزاری در دست هنرمند متعهد، بسیار کارآمد و بی رقیب عمل میکند. هنرمند متعهد، هنرمندی است که به آزادی مخاطب حرمت میگذارد و او را به مشارکت و جست و جوی هر روزه برای دریافت حقایق دعوت میکند. به زعم بنده هنرمندی متعهد شمرده میشود که به مسائل انسانی و اجتماعی بپردازد و آن ها را هر بار از منظری جدید دریابد و بیان کند.
ما دوران فیلم و فیلمسازی با محوریت دفاع مقدس را به عنوان دورانی درخشان در کارنامه هنری هنرمندان دهه شصت و هفتاد سپری کردهایم. بیشک آثار بسیاری در راستای بیان خاطرات شهدا، ایثارگران و آزادگان دوران جنگ تحمیلی در قاب تصویر گنجیدهاند. سخن از آن زمان بسیار گفتهایم اما پس از پخش قسمتهای مرتبط با زندگی بزرگمردان عرصه امنیت در سریال «آرام می گیریم» بیش از همیشه دانستم که هر گل بویی دارد. سکانسی که به شکلی متفاوت لحظه ایثار را به تصویر کشید. شخصیت «مجتبی فامنین» در سریال «آرام می گیریم» شخصیتی بود که با پرداختی زیبا با جزییاتی عمیق، کاملا بی ادعا و آرام آرام در تار و پود اثر بافته شد، شاید رنگ این شخصیت در کنار سایر شخصیتهای این سریال که به راستی میتوان لقب پر رنگترین اثر سال 95 صدا و سیما را به آن اختصاص داد در ابتدای امر چندان به چشم نمیآمد اما سرخی شهادت به بار نشست و با صبر و درایت سهرابی در مقام کارگردان، مخاطب ایرانی با شخصیت مجتبی هم راستا و هم ذات شد، تا آنجا که با وجود اشارات مستقیم و غیرمستقیم کارگردان به جهت نزدیک شدن به لحظه شهادت، مخاطب همچنان امیدوار به بازگشت مجتبی به کانون گرم خانواده ماند. اما دریغ که بازگشتی آرمانی در انتظار مجتبی و امثال ایشان است.
تلاش نویسندگان و کارگردان در جلوه دادن به سایر نقش ها و احیاء خطوط داستانی دیگر جای تقدیر دارد. خطوط داستانی سریال «آرام می گیریم» با وجود درهم پیچیدگی و تعدد کاراکتر، بسیار خوش ریتم به راه خود ادامه میدهد لیکن به لحاظ دغدغههای شخصی خط داستانی شهید اقتدار برای مخاطب رنگ و جذابیتی دیگر دارد. بی تردید تیزهوشی کارگردان در بکارگیری از چهرههای جدید در نقش «مجتبی فامنین» و همسرش موجب شده است تا این نقش ها با پذیرش قطعی مخاطب همراه باشد و لحظات شادی و غم آنها بیش از پیش ذهن ها را با خود همراه کند.
از دوران جنگ تحمیلی، دیر زمانی است میگذرد، از پرتاب آخرین ترکش ها، غریب به 28 سال میگذرد و ما اکنون وارد میانسالی احساساتمان نسبت به هسته آن دوران یعنی ایثار و مودت گشتهایم. کارگردان این مجموعه به دور از هرگونه سودجویی، چه سودجویی مادی و چه معنوی که در پس بسیاری از سکانسهای سفارشی که بوی بیاعتقادیشان احوال انسانهای دغدغهمند را نیز به هم میریزد، هنر خود را ارایه می دهد و این مهم سبب میشود تا در همان لحظه های اول، از عام ترین سطح مخاطبین تا فرهیختگان این عرصه به تماشای لحظات بکری از ایثار و گذشت بنشینند.
پس از پخش سکانس شهادت مجتبی به این اندیشیدم که این اثر تمام فنون سینما و جلوهگری را به کار می برد تا آنها را در خدمت انتقال یک پیام انسانی و اجتماعی یا سیاسی و فلسفی قرار دهد. ساختار سریال «آرام میگیریم» در وهله ی اول به مبانی زیبایی شناختی تعهد دارد. از حرکات موثر دوربین تا قاب بندی ظریف آن، از رنگ و لعاب صحنه تا بازی بازیگران که غیر از معدود مواردی از نقاط قوت اثر هستند می توان به عنوان نمونه یاد کرد.
اما در وهله دوم، تعهد کارگردان و نویسندگان برای تأمین اصالت اثر نقطه قوت تفکر حاکم بر این سریال است. مطرح کردن دستورهای اجتماعی و بشری به صورت صریح و شعاری شکل نمیگیرد. ارجاعتان میدهم به سکانس زیبا و تاثیر گذار حضور عباس در آسایشگاه نگهداری از جانبازان با بازی بسیار تاثیرگذار آتیلا پسیانی.
سهرابی، پیش از آن که خود را ملزم به انتقال و تحمیل ایدئولوژی به مخاطب بداند، حفاظت از آزادی مخاطب در برابر هجمه شعار ایدئولوژیک را بر خود لازم میبیند. در این راستا، به مخاطبش این آگاهی را میدهد که به عنوان یک انسان، فلسفه وجودی او نه تنها پیروی از ایدئولوژی های پیشساخته نیست بلکه خلق ایدئولوژی شخصی و داشتن آزادی برای تغییر همان ایدئولوژی شخصی در هر زمان است. او مخاطبش را دعوت میکند تا به تعریف خاص خودش از زندگی، عشق، ایثار، وطن، دین و شهادت برسد. شاید او در لباس مُبلِغ فضای ذهنی مورد علاقهاش در آثار خود ظاهر میشود. ارجاعتان میدهم به فیلم تحسین شده «خاکستر و برف» که شاهد قسمتی از زندگی خانواده دردمند شهدا و لحظات سخت زندگی ایثارگران بودیم اما هرگز آن فضای ذهنی را به مخاطب تحمیل نمیکند. تو میتوانی لحظه خداحافظی مجتبی از لیلا را در بیمارستان ببینی و به یاد تمام سفرهایی باشی که ناخواسته عشقی را در گوشه ای رها کرده و رفته ای اما این کجا و آن کجا! و اینجاست که نمیتوانی به لحظه از خودگذشتگی این قبیل خانواده ها فکر نکنی و دلت درگیر زندگی آشفته و تنهای زنان خودسرپرست شهدا، مفقودین و مأمورین کشوری و لشگری ایرانت نشود.
سریال «آرام می گیریم» از عشق حرف می زند. از عشق که خشت اول ساختن خانه و کاشانه است. از دردها، خوشی و ناخوشی خانواده های مختلف داستانک های رنگارنگی روایت میکند اما پس از شهادت مظلومانه مجتبی که به زیبایی و سادگی هرچه تمامتر به تصویر کشیده شده است، به یکباره موضوعاتی با بستر درد دنیا و دنیاداری در برابر مرگ و زندگی رنگ می بازد. میاندیشی چقدر از دنیا مال تو باشد میتوانی، لحظه عشق مجتبی به همسر و فرزندانش را جایگزین آن کنی؟ قطعاً همه دنیا هم برای برابری با یک لحظه زندگی عاشقانه در کنار عزیزانت هیچ است.
در جهان امروز نمیشود به تعریفهای ازلی و ابدی از زندگی بسنده کرد، هر لحظه میبایست به جست و جوی تعریف تازهای از زندگی اقدام کرد تا شاید شهدی که پیش از این به کام شیرین آمده، بار دیگر حلاوتی بخشد بر این تلخی ایام. اما شاید تنها فلسفه ایثار در زندگی است که با شیرینی جاودان، آدمیزاد را تا آخر این دنیا و آن دنیا وامدار خود میکند. اتفاقی که در لحظاتی از زندگی پر درد اما تاثیر گذار خانوادههای معظم شهدا، جانبازان و مفقودان افتاده است.
سریال «آرام می گیریم» روزهای پایانی پخش را میگذراند. پخش این سریال، شاید تلنگری باشد برای کشوری که 28 سال از آخرین تپشهای دوران عظیم ایثار و ازخودگذشتگی را میگذراند. دهان گشاد زندگی به سبک سرمایهداری، اندوختن مال برای گذران زندگی کوتاه و بی ارزش دنیوی باز است و به نظر می رسد تلاش هنرمندانی متعهد چون روح اله سهرابی تلاشی است در راستای باز کردن چشمان غفلت زده ما که در صلح و آرامش ایام می گذرانیم و خوب است هرازچندگاهی به یادآوریم که سردرِ چه خانه هایی پرچم سیاه عزا نصب شد تا پرچم سه رنگ ایران افراشته و پرصلابت بماند.
****رسول شادمانی