سرویس اقتصاد مشرق- شنیده ها، حاکی از اوضاع ناخوش بازار در ایام باقی مانده به عید بود. در سالیان قبل معروف بود که کسبه و بازاری ها، شب عید اجاره یکسال مغازه را در می آورد و در طول سال، دیگر هرچه بفروشد، سودش محسوب می شود. اما وضعیت امروز بازار با حافظه تاریخی تطابق نداشت، به همین روی خبرنگار مشرق، به بازار تهران مراجعه کردند تا با صحبت کردن با مردم و کسبه، از اوضاع بازار تهران که قلب تجارت ایران محسوب می شود، از نزدیک با خبر شوند. روایت مشرق از بازار شب عید در دو شماره منتشر خواهد شد.
*****
برای رفتن به بازار تهران به میدان امام خمینی رفتیم و با خودروهای الکترونیکی به انتهای خیابان ناصر خسرو رسیدیم. روبروی بازار طلا و ساعت، پیرمرد و پیرزنی بر روی نیمکت نشسته بودند. به نظر می رسید که خریدشان را کرده اند و برای رفع خستگی، دقایقی بر روی نیمکت نشسته اند. گزینه مناسبی بود برای شروع. جلو رفتیم و بعد از کمی سلام و احوال پرسی، با معرفی خودم، از پیرمرد اوضاع و احوال بازار شب عید را جویا شدم:
- سلام حاج آقا، حالتون خوبه؟ می خواستم نظر شما را در خصوص بازار شب عید امسال بدانم.
پیرمرد: چه فایده داره؟ شما که پخش نمی کنید.
- نه حاج آقا، شما هر چه بفرمایید ما پخش می کنیم. بازار امسال چگونه است؟
پیرمرد: بازار امسال خیلی بد شده. از پارسال خیلی بدتره.
- چطور بدتر شده؟ اجناس گرانتر شده؟
پیرمرد از گرانتر شدن اجناس و از پایین رفتن قدرت خرید مردم گلایه دارد؛ مردمی که برای خرید و یافتن اجناسی با قیمت های ارزانتر و مناسب تر به بازار تهران آمده اند اما اغلب دست خالی بازمی گردند.
- به این امید که اینجا ارزانتر هست به بازار آمده اید؟
پیرمرد: بله. ولی قیمت های اینجا با در خانه تفاوتی ندارد.
- قیمت ها نسبت به پارسال بالاتر رفته؟
پیرمرد: خیلی.
- مثلا چه چیزی در بازار می خواستید بخرید و نسبت به پارسال گرانتر شده بود؟
پیرمرد: برنج و گوشت خواستم بخرم. گوشت کیلویی ۷۰ هزار تومان و برنج کیلویی ۱۵ هزار تومان بود. ما پارسال برنج را خریده بودیم ۷ هزار تومان که دو برابر شده. جناب آقای روحانی میگوید ما تورم نداریم. راست هم می گوید. گرانی داریم، تورم نداریم. قبلا یک چیزی به ملت می دادند، ولی ایشون همون رو هم ازشون گرفت و خیالشان را راحت کرد. الان میگن تو سفره مردم بیارید. آره، راست میگویند. برن چی بیارند؟ بیایید بر دارید. همونی هم که الان دارند را هم بردارند. ما اومدیم خرید بکنیم، آخرش به یک نخود و لوبیا بسنده کردیم.
حاج آقا بازنشسته است. بازنشسته مرکز چاپ کتب درسی کشور. از قیمت ها که گذشتیم، گفتیم درباره کیفیت هم سوالی بپرسیم هرچند پیرمرد خرید قابل توجهی نداشت که بخواهد درباره کیفیت اجناس نظری بدهد، اما با وجود این، حضور پر حجم اجناس وارداتی و چینی را احساس کرده بود:
- به غیر از قیمت، کیفیت ها چطور بوده؟
پیرمرد: همه جنس ها چینی هستن. جنس ایرانیمان بهتر از جنس چینی هست.
- جنس ایرانی پیدا می شود؟
پیرمرد: بله، ولی کم. یه کاری کردند که کارخانه های کوچک و بزرگ خوابیده است. با این جنس های چینی و قاچاقی که می آید و یک عده ای از آقایان و آقازاده ها ...
صحبت به آقایان و آقازاده ها که می رسد همسرش به پای پیرمرد میزند تا کمی محتاطانه صحبت کند.
پیرمرد: خانمم به پایم میزند و می گوید نگو. کار را از جوانانمان گرفتند. دعا کنید که جوان هایمان سر کار بروند. یعنی کار درست کند آقای روحانی. یعنی دولت؛ هر کسی که می خواهد رئیس جمهور شود.
با یک جمله ای که شاید کمی امیدوارش کند به آینده با او خداحافظی می کنیم: ان شاء الله یک آدم دلسوز، رئیس جمهورمان شود.
پیرمرد: ان شاء الله
*******
کمی جلوتر از بازار طلا و ساعت، وارد یک فروشگاه لباس با تنوع مختلف شدیم و به سراغ یکی از فروشنده های میانسال فروشگاه رفتیم و اوضاع بازار پوشاک را از او جویا شدیم.
فروشنده: مردم از لحاظ پولی خیلی با احتیاط خرید می کنند، با احتیاط خرج می کنند.
- شما چی می فروشید؟
فروشنده: ما شال و روسری می فروشیم و از نظر بازار اصلا قابل مقایسه با سال های قبل نیست. هزینه هایمان در نمی آید و مردم هم همه شان برای پول خرج کردن و خرید کردن مشکل دارند. قیمت ها هم نصف قیمت های پارسال است. یعنی تولیدکنندگان و فروشندگان با کمترین سود می فروشند که فقط بتوانند اموراتشان را بگذرانند.
- الان همین شالی که دستتان هست، سال قبل چه قیمتی داشت و الان چگونه است؟
فروشنده: این شال پارسال حداقل ۲۵ هزار تومان بوده و امسال ۱۵ هزار تومان است. تولید داخل هم هست ولی خیلی از کارخانجات تولید داخل، امسال نمی توانند تولید کنند، بخاطر اینکه قیمت بازار با قیمتی که برایشان تمام می شود، همخوانی ندارد. اکثر کاسب ها جنسشان را با ضرر می فروشند تا پول اجناسشان بر گردد و بتوانند دوباره در چرخه اقتصادی خودشان به گردش در آوردند. فروش هم به شدت پایین آمده، چرا که توانایی مردم برای خرید پایین آمده است.
اما وقتی از علت عدم استقبال مردم می پرسیم این فروشنده نبود امنیت اقتصادی را علت اصلی می داند که باعث تردید مردم در خرید اجناس می شود:
مردم امنیت اقتصادی ندارند. شاید هم پول داشته باشند، ولی چون آینده روشنی را برای خودشان نمی بینند، پول خرج نمی کنند. واقعیتش هم همین است، مردم امیدوار به این دولت و قضایا نیستند.
در این دقایقی هم که با فروشنده گپ و گفتی داشتیم خبری از یک مشتری واقعی و فروش جنس نبود ... راهروها و پیاده روها بسیار شلوغ تر از مغازه هاست و همین هم باعث تعجب فروشنده ها شده است. به قول یکی از آن ها گاهی نیم ساعت می گذرد و کسی نمی آید حتی آدرسی بپرسد و برود!
از فروشگاه پوشاک خارج شدیم و به سمت سبزه میدان حرکت کردیم. در مسیر، یک لوستر فروشی نظرمان را جلب کرد و برای جویا شدن بازار لوستر در شب عید وارد مغازه شدیم و سوژه مان را با فروشنده اصلی در میان گذاشتیم. بسیار ناراحت بود و گفت؛ چیزی به نام فروش وجود ندارد که من بخواهم مصاحبه ای کنم و این شد شروع صحبت های ما با این مغازه دار:
- قیمت ها بالا رفته که مردم دیگر استقبال نمی کنند؟
فروشنده: هیچی بالا نرفته، آقای روحانی کاری کرد که دیگر هیچکس قدرت خرید ندارد. ۲۰۰ بار در اینجا باید بسته شده بود. مگر قیمت اجاره اینجا در می آید؟ اقتصادمان کلا خراب است. الان مردم فقط آجیل می خرند.
- وضعیت قیمت ها چطور شده؟
فروشنده: به والله دستی به قیمت ها نخورده. برنز بعنوان مواد اولیه کمی گران شده، ولی ما هر جنسی را که از قبل داریم را به همان قیمت قبل می فروشیم و جنسی را که جدید بخریم، به قیمت جدید می فروشیم. البته ما خرید جدید نداشتیم، چرا که مشتری نداریم.
- ایرانی و چینی با هم فرقی نمی کند؟
فروشنده: نه. کلا، وضعیت همه جنس ها اینگونه هست. دیروز از ۱۰ و نیم صبح آمدیم تا ۴ بعد از ظهر فقط ۱۶۰ هزار تومان فروش داشتیم.
واقعیت این است که اگر همه این ۱۶۰ هزار تومان هم سود باشد، باز هم جبران مخارج نمی کند و برای یک چنین مغازه ای ضرر است. اما درد این فروشنده فقط سود و کسادی بازارش نیست؛ دغدغه های والاتری دارد و کمی که می گذرد متوجه می شویم که از خانواده شهدا هستند:
فروشنده: واقعا لیاقت مردم این نیست. مردمی که در تمامی صحنه ها حضور دارند. خود ما خانواده شهید هستیم. این واقعا درست نیست، یک سری بخورند تا بترکند و یک سری هم لنگ نان شب باشند. در این عدالتی رعایت نمی شود. الان شما که از من مصاحبه میگیری این مسائل را خودت نمی دانی؟
- نه. اینگونه نیست. یک موقع ما از زبان خودمان، می نویسیم، و البته هزاران حرف و حدیث و برچسب هم از طرف مسوولان دولتی میزنند؛ اما یک موقع هم ما می خواهیم از زبان مردم بنویسیم. این حرفی را که ما داریم میزنیم، مردم هم می زنند. فقط حرف ما نیست. عده ای فکر نکنند که فقط ما داریم انتقاد می کنیم. حرف دل مردم است.
فروشنده کمی آرام می شود و تنها امیدوار است کمی از طرف مسوولان هم پیگیری شود تا خدای ناکرده در اعتقادات و باورهای مردم تزلزلی ایجاد نشود؛ با همه دلخوری اش از اوضاع اقتصادی، می گوید: اگر مردم پیرو خط امام باشند، همه چیز درست می شود. ما پیرو خط یک نفر باید باشیم.
*******
ضلع جنوبی سبزه میدان، چندین فروشگاه کالای خواب و حوله وجود دارد. وارد یکی از آن فروشگاه ها شدیم. خانمی که به نظر می رسید از مسئولین اصلی فروشگاه است در کنار دخل نشسته بود. به سمت وی رفتم و اوضاع بازار را از او پرسیدیم. رنگ رخساره اش خبر می داد از سر درون که چندان حوصله پرسش و پاسخ ما را ندارد؛ همین طور هم شد و سوال ما را مختصر و مفید و با یک اشاره به محیط فروشگاه داد:
فروشنده: آنچه عیان است، چه حاجت به بیان است.
- مخاطبین ما که اینجا نیستند. می خواهند از زبان شما بشنوند.
فروشنده: آقا واقعا بازار شب عید ما رونق ندارد. متاسفانه فقط الکی شلوغ هست و فقط به صرف دیدن است و نهایتا ساندویچ و آب میوه ای بخورند و برگردند منزل. کسی خرید نمی کند!
- یعنی مردم اصلا خرید نمی کنند؟
فروشنده: نه اصلا.
کمی که از صحبت می گذرد، برای جواب دادن به سوالات ما اندکی انگیزه پیدا می کند و از جای خود بلند می شود؛ مثل باقی فروشنده ها و مردمی که به سراغشان رفتیم اولین درخواستشان این است که حرفهایشان کامل منعکس شود؛ ما هم این قول را دادیم:
فروشنده: فکر می کنم ۹۰ درصدش برای این باشد که اصلا پول ندارند که خرید نکنند. این ها را سانسور نکنید.
- پول ندارند، پس چرا بازار می آیند؟
فروشنده: بنده خداها چه کنند؟ یک قیمتی می گیرند و کلا نا امید می شوند. با این وضعیت واقعا خبری نیست.
- قیمت ها نسبت به پارسال تغییر کرده؟
فروشنده: شخصا در صنف من، در مغازه من، افزایش قیمت به هیچ عنوان نداشتیم. افزایش قیمت به هیچ عنوان نداشتیم، بلکه تخفیف هم داشتیم. تا سقف ۴۰ درصد بود. دیروز آخرین تخفیف شب عیدمان بود که تمام شد. باز هم با وجود آن تخفیف، قدرت خرید مردم متاسفانه به شدت پایین است. فکر کنم اگر الان خریدی هم انجام بگیرد، صرفا برای خرید آجیل باشد که نیاز سفره عید برای پذیرایی مهمانان هست.
- جنس های شما ایرانی هستند یا خارجی؟
فروشنده: هم ایرانی دارم و هم خارجی.
- میزان تغییرات قیمت کالاهای ایرانی و خارجی در یک سال اخیر چگونه بوده؟
فروشنده: ایرانی هم چون یک سری از مواد اولیه شان را از خارج از کشور وارد می کنند، افزایش قیمت را داشته.
- تا چه حد؟ می توانید مثالی هم بزنید؟
فروشنده: در یک جنس ایرانی؟ بله. ملحفه ای که پارسال قیمتش ۱۱۰ هزار تومان بود، امسال ۱۳۰ هزار تومان شده است.
- کیفیتش چطور؟ تغییری کرده؟
فروشنده: آره. بالاتر رفته. واقعا هم بالاتر رفته و پیشرفت داشته است. برای کالای خارجی ما برای اینکه قیمت ها تغییری نکند، سودمان را کم کردیم. مخصوصا زمانی که دلار تا ۴۰۰۰ تومان افزایش یافت.
- یعنی شما می فرمایید با توجه به اینکه قیمت های ما تغییرات زیادی نداشته اند اما مردم همچنان آن قدرت خرید را ندارند.
فروشنده: همچنان توقف می کنند و اقدامی برای خرید انجام نمی دهند. دیروز که جمعه بود و جمعیت زیادتری به بازار آمده بودند با یک میلیون و خورده ای دخلمان را بستیم. آن هم این مغاز با ۱۲ نفر پرسنل.
********
حجم انبوهی از مردم را می شد در ورودی بازار کفاش ها در ضلع جنوبی سبزه میدان مشاهده کرد. پس از گفتگو با فروشنده کالای خواب به آن سمت رفتیم. زوج جوانی را دیدیم که از بازار کفاشها خارج می شدند. به سمتشان رفتم و با معرفی خودمان، کمی از وضعیت خریدهای عیدشان پرسیدیم. خوشحال بودیم بالاخره توانستیم دو نفر را هم نسبتا راضی پیدا کنیم، اما سوال اول به دوم نرسید که این زوج جوان نیز صدای اعتراضشان بلند شد؛ به نابه سامانی قیمت هایی که در فاصله چند طبقه یک پاساژ، فاصله آن زمین تا آسمان است:
- قیمت ها چطور است؟
مرد جوان: نسبتا خوب است.
خطاب به همسر مرد: شما چطور؟
زن جوان: من هم راضی بودم از قیمت ها. ولی اصلا روی قیمت ها هیچ نظارتی نمی شود. یک جفت کفش با یک مدل و یک برند در سه مغازه قیمت گرفتیم. در یک پاساژ و در سه طبقه، سه قیمت مختلف به ما دادند. طبقه سوم ۱۳۰ هزار تومان بود، طبقه اول ۷۸ هزار تومان و طبقه منفی یک هم ۶۰ هزار تومان قیمت داشت.
- الان برای خرید چه چیزهایی آمدید؟
مرد جوان: برای خرید لباس و کیف و کفش.
- از شهرستان آمدید یا تهران؟
مرد جوان: از همین تهران هستیم.
- این همه تبلیغ جنس ایرانی می شود، آیا جنس ایرانی در بازار وجود داشت؟
مرد جوان: نه. همه چینی بود.
زن جوان: من خودم خیلی دوست دارم، جنس ایرانی خرید کنم ولی نمی دانم کدام جنس ایرانی کیفیت دارد. شما الان می توانید یک برند معتبر برای کاپشن ایرانی مثال بزنید که من آن را خرید کنم؟
- یعنی برند معروف ایرانی نداریم که مردم به آن بتوانند از بابت کیفیت اعتماد کنند. در صنعت برند سازی ضعیف عمل کردیم.
زن جوان: البته اگر برند معروفی هم پیدا کنید، قیمتش سر به فلک می زند. الان شما ممکن هست به من بگویید در تبلیغات تلویزیونی هست. خب هر تولیدی می تواند تبلیغات تلویزیونی بدهد. برای خانه مان اجاق گاز خریدیم. شوهرم تاکید داشت که جنس ایتالیایی بخریم ولی من بر روی جنس ایرانی تاکید کردم و جنس ایرانی خریدیم. قیمت جنس ایرانی و ایتالیایی مشابه هم بود. اما الان واقعا پشیمان شدیم. در ۶ ماه، رنگ و رویش رفت. ما می توانستیم آن ایتالیایی را بخریم که ضمانت خوبی هم داشت. این یکی از آسیب هایی هست که من خریدار جنس ایرانی بخاطر وجود نداشتن برند معتبر تضمین شده، با آن مواجه هستم.
*************
ورودی راهرو بازار کفاش ها، فروشگاه ظروف آشپزخانه ای بود و خالی از خریدار و دو فروشنده آن، جلوی در مغازه ایستاده بودند و از نگاهشان به جمعیت حرف های ناگفته زیادی را می شد خواند؛ چشمان منتظرشان قدم های رهگذران را دنبال می کرد تا بلکه یک مشتری هم وارد مغازه آن ها شود و از دخل شب عید لااقل هزینه هایشان را در بیاورند. در میان انبوه جمعیت ورود بازار، به سمت آن ها رفتیم و با یکی از آن ها که به نظر می رسید صاحب مغازه هم هست، در خصوص بازار شب عیدش گپ زدیم. همانطور که حدس میزدیم چندان دل و دماغ پاسخ دادن به سوالات ما را نداشت اما تلاش خود را کردیم او را به حرف بیاوریم:
فروشنده: خبری نیست. شلوغ الکی هست. مردم پول ندارند. جنس ها گران است، مردم زورشان نمی رسد.
- جنس ها نسبت به پارسال چقدر گرانتر شده است؟
فروشنده: ده تا بیست درصد گرانتر شد. مثلا یک سرویس قاشق و چنگال را پارسال ۳۷۰ هزار تومان می خریدیم، امسال همان را ۴۳۰ هزار تومان خریدیم.
- این خرید خودتان بوده؟
فروشنده: خرید خودمان بود.
- خرید ۴۳۰ هزار تومانی را چند می فروشید؟
فروشنده: قانونیش بیست درصد از سوی اتحادیه است. البته مشتری هم تخفیف می گیرد ولی حداقل ۱۵ درصد سود می کنیم. اما در کل خبری نیست. اوضاع بازار خیلی خراب است. ما الان ۱۸ سال اینجا مغازه داریم. در سالیان اخیر، هر سال بدتر شده و بهتر نشده است. شما در همین بازار به دستان مردم نگاه کن، ببین چند نفر دست پر هستند.
- ده درصد افزایش قیمت، زیاد نیست؟
فروشنده: یک جنسی را زیاد هم رویش بکشیم، مردم نمی خرند. رقابت هم که کم نیست. باید قیمتی را گفت که مشتری بتواند بخرد.
************
کمی جلوتر در یکی از کوچه های اصلی فروشگاه لباس زنانه ای را دیدیم و به داخل فروشگاه رفتیم. پیرمرد مهربان و خوش سیمایی صاحب آن بود. مشتری چندانی نداشت و بیشتر مشغول سوال و جواب درباره قیمت این مانتو و آن شلوار بودند و خبری از خرید نبود. از وی اوضاع بازار پوشاک زنانه را پرسیدیم. دلی پر از درد داشت و وقتی فهمید برای پوشش رسانه ای آمده ایم، هر چه در دل داشت، به زبان آورد. از همه گله مند بود؛ از آن نماینده ای که حقوق ۲۴ میلیونی تصویب می کند و از آن مسوولی که فکری به حال جوانان نمی کند؛ خودش هم چهار جوان در خانه دارد و گرفتار عروس و داماد کردن آنهاست:
فروشنده: همه میدانند خود دولتمردان هم میدانند ولی خودشان را به کوچه چپ میزنند، اوضاع اقتصادی خوابیده و هیچ خبری نیست. خودتان ببینید؛ این شب عید ما است. من الان ۷۳ سال سن دارم، ۵۵ سال است که در بازار هستم. برای روزمرگی خودم هم لنگ هستم، آنوقت الان مجلس تصویب میکند که ۲۴ میلیون حقوق برای مدیران. به من بیایند با این مغازهام با تشکیلات خودم ۳ میلیون حقوق بدهند، من برای آنها کار میکنم. مردم در فشار هستند و گرفتارند.
- الان چند سال است که در صنف پوشاک زنانه کار میکنید؟
فروشنده: من الان ۵۵ سال است که در پوشاک زنانه کار میکنم. یا باید دزدی میکردیم، پایین و بالا میکردیم، مال مردم را میخوردیم؛ درست کار کنید روزگارتان همین است.
- خب چرا وضعیت بازار اینطور شده؟ قیمت ها بالا رفته است که مردم نمیخرند؟
فروشنده: هم قیمتها بالا رفته است. هم از نظر اقتصادی مردم ماندهاند و توان خرید ندارند. شما جوان، الان بخواهی ازدواج کنی با یک میلیون و نیم حقوق، در کوره دهات بخواهی اتاق کرایه کنی چند است؟ داری؟ میتوانی بدهی؟ جوانها ندارند نمیتوانند. نه اینکه نصیحت کنم من هم در خانه ۴ جوان دارم، اسیر آنها هستم.
- قبلاً میگفتند که فروشندههای شب عید پول یک سال خودشان را درمیآورند.
فروشنده: نه همه اینها الکی است. این حرفها نیست از کاسبی هیچ چیزی در نمیآید. چرا! آنهایی که پول داشتند و رفتند یک ملک خریدند، همان ملک ۱۰ تومانی الان شده ۱۰۰ تومان. من شهریار میخواستم یک مغازه بخرم ۱۲ میلیون الان ۴ میلیارد شده است. من الان این وسط چه کار کرده ام؟ یک خانه خریدم سال ۶۵ به قیمت ۵ میلیون، همان خانه را دادیم به مشارکت ساختیم. برای بچه ها فروختم خانه خریدم. من در بازار چه کار کردم؟ هیچی. اینجا خودش را بکُشد خرج خودش را درمیآورد ... آن هم که میبینید سرمایه آنچانی دارد، بعضاً یک اتفاقی میافتد از پدرش یک ارثی رسیده است یا به قول گفتنی زد و بند کرده است. الان کاسبی به درد نمیخورد. خانهام را فروختم رفتم برای پسرم یک آپارتمان خریدم. وضعیت همه جوانها اینگونه است، شما هم همینطور، من فقط نمیگویم فقط جوانهای خودم، شما مثلا چقدر درآمد دارید؟ میتوانید زندگی کنید. همه دولتمردان میدانند ولی خودشان را زدند به نفهمی. الان آمدند اصناف را جریمه کردند، نمیدانم چندین میلیارد، مگه چقدر کاسبی شده است؟ باید خُبره را بیاورند. مثلا من را ببرند بگویند که شما که از این چیز سر در میآوری برو در فروشگاه ببین چرا این جنس را زده مثلا ۱۵۰ تومان. مگه چند متر پارچه برده است؟ از چه کسی خریدی؟ برو آن فروشنده را بیاور. فاکتورش چند است؟ بفهمد چی به چی است. فقط میگویند اتکت بزن، بروید خیابانهای بالا ببینید همین جنسی که من اینجا میفروشم آنجا چند قیمت خورده؟
* اشاره ای به یکی از لباس ها می کند و می گوید: همین لباسی را که می بینی من ۷۵ هزار تومان می فروشم و در خارج از بازار بزرگ تا ۲۴۰ هزار تومان هم می فروشند.
- یعنی همین کار که شما زدید ۷۵ تومان در خیابانهای بالا زدند ۲۴۰ تومان؟
فروشنده: بله.
- هیچ نظارتی در آنجا نیست؟
فروشنده: نه هیچ نظارتی نیست. دارد با دلار ۴ هزار تومانی جنس میآورد، مگر میتواند ارزان بدهد؟ اجاره این مغازه ۱۵ میلیون است. چطور میتوانم بدهم؟ من هیچوقت نمیتوانم اجاره آن مغازه را در بیاورم. ۴ نفر هم هستیم. چطور زندگی کنیم؟ اجاره بدهیم بهتر است، ولی اگر مستاجر بیاید یک کلاهبرداری میکند، آبروی چندین ساله ما هم میرود. بخاطر آن هم میترسم اجاره نمیدهم. بچههای خودم را چه کنم؟ اینطوری گرفتاری است بعد از ۷۰ سال، خانه داشتم از دست دادم. مغازه داشتم، بخاطر بچهها فروختم. بخاطر این که کار نیست ممکن است. با پارتی بازی یک کار باشد، ولی بخاطر یک حقوق کم نمیارزد.
* اشاره ای به شاگرد مغازه اش می کند و می گوید:
این جوان است چقدر مگر من به آن حقوق میدهم با ۷۰۰ یا ۸۰۰ هزارتومان چطور زندگی کند؟ بخواهد بروم بیمه اش کنم، ۳۰۰ هزار تومان پول بیمه است از کجا بیاورم؟ همه اینطور گرفتاری دارند.
دل پردردی داشت و صحبت هایش تا بعد از این جملات نیز ادامه داشت. از مشتریهایی گفت که فقط می توانند قیمت لباس ها را بپرسند و با شرمندگی از مغازه خارج شوند؛ او هم از شرمندگی آنان ناراحت و شرمنده است از این که کسی لباسی را بپسندد و دست خالی از مغازه برود...
همچنان در گذرهای بازار پرسه میزنیم؛ کم کم راه رفتن در مسیرها دشوار می شود؛ اما مغازه ها و فروشنده ها را که نگاه میکنی یا جلوی در مغازه هایشان تبلیغ اجناس و قیمت های ویژه و تخفیف هایشان را می کنند صدای "بدو حراج آخر سال" را همهمه جمعیت به گوش می رسد. گشت و گذار ما در قلب تجاری تهران و ایران ادامه دارد...