به گزارش مشرق از چند ماه پیش، بیش از 9 هزار نفر از سراسر کشور در قالب گروه های جهادی مختلف، به همت قرارگاه جهادی امام رضا (ع) سازماندهی شدند تا از اواسط اسفند امسال به تدریج و با هدف آبادانی خطهی خوزستان وارد این منطقه شوند. جهادگرانی که تعطیلات و روزهای عید خود را در کنار محرومین و نیازمندان می گذارانند تا بتوانند ذرهای از آلام بی انتهای خوزستان را کاهش دهند.
بچه های جهادی از شمال تا جنوب خوزستان و شرق و تا غرب آن مستقر شده اند. از روستاهای سوسنگرد و حمیدیه و هویزه تا دورترین نقاط آبادان و خرمشهر و شادگان رد پایی از بچه های خالص جهادی دیده می شود، بچه هایی که شب و روز نمی شناسند و سختی کار را به امید نشاندن لبخندی بر لبان کودکان به جان می خرند.
اینجا در فاصله 60 کیلومتری اهواز شهرستانی قرار گرفته که نامش با نام شهید «محمد حسین علم الهدی» پیوندی ناگسستنی دارد؛ هویزه. شهرستانی با بیش از 40 هزار نفر جمعیت که اغلب پراکنده اند. هویزه هنوز رنگ و بوی مقاومت و ایثار دارد و مردمی دارد غالبا عرب زبان و البته مهربان. 10 کیلومتری که از شهر به سمت جنوب غربی حرکت میکنیم به روستای خطور میرسیم. خطور یکی از از چند روستایی است که در کنار روستاهایی همچون یزدنو، رُفَیع، جفیر، معرض، بعینیه و... از مقاصد بچه های جهادی در منطقه هویزه و دشت آزادگان هستند.
وارد روستا که میشویم در همان ابتدا، مدرسه ای را می بینیم که عنوان آیت الله کاشانی بر آن نقش بسته است. این مدرسه هم مثل اغلب مدارس منطقه، مدرسه مختلط است و دانش آموزانی در دو گروه ابتدایی و راهنمایی در آن درس میخوانند. مختلط بودن مدارس باعث شده است تا بسیاری از خانواده ها با تحصیل دختران خود در این مدارس مخالفت کنند و ترک تحصیل سرنوشت غم انگیز آنها باشد. در مورد دبیرستان هم تقریبا اغلب روستاها دبیرستان ندارند.
داخل مدرسه که میشویم صدای سر و صدای بچه هایی شنیده میشود که لهجه عربیشان توجهمان را جلب میکند. نوجوانانی که در حال بازی و خوش و بش کردن با یکی از بچه های جهادی هستند. نزدیک که میشویم، جلو می آیند و سلام گرمی میکنند و وقتی دوربین را می بیینند انگار که مشتاق و منتظر آن باشند جلوی آن می ایستند و هر یک برای خواندن آیت الکرسی از حفظ از دیگری سبقت میگیرند. عقیل نه ساله و محمد و یوسف هشت ساله آنقدر با با بچه های جهادی خوش بودند که پاهای برهنه و دمپایی های پاره و لنگه به لنگه شان را به کلی از یاد برده بودند.
در طرف دیگر حیاط مدرسه بچه های جهادگر که حالا نزدیک به ده روز است که در اینجا هستند مشغول رنگ کردن دیوارهای مدرسه هستند. دیوارهایی که شاید رنگی شدنشان، امیدی تازه در دل این کودکان پر جنب وجوش بدمد. از تهران آمده بودند و مجموع نفراتشان 44 نفر بود. شبها را هم در همان مدرسه می گذارندند. مسوولشان میگفت در این ده روز علاوه بر اینکه دستی بر سر و روی این مدرسه کشیده اند توانسته اند یک خانه روستایی هم برای یکی از نیازمندان روستا بسازند که الان در حال مرحله سقف زنی است.
با بچه ها خداحافظی کردیم و به مسیر ادامه دادیم. به یزدنو که رسیدیم، بچه های جهادی را دیدیم که مشغول کامل کردن سقف همان خانه بودند. روستای یزدنو 115 خانوار دارد و مرکز دهستان بنی صالح است. بچه ها میگفتند با آنکه اینجا در اوج محرومیت است، مردم روستا تا به حال به این خانواده نیازمند کمک میکرده اند و به او مسکن داده بودند اما الان شرایطش به گونه ای شده است که باید خود، خانه ای داشته باشد تا بتواند همسر و چند فرزند کوچک و بزرگش را در آن ساکن کند.
مسیر را ادامه میدهیم و بعد از گذشت حدود 5 کیلومتر به روستای «بعینیه» میرسیم. جایی که بچه های جهادی خانه پیرزنی مهربان را نو کرده بودند. اتاقهایش را سرامیک کرده بودند، دستی بر حمام و دستشویی اش کشیده و حیاط خانه را به کلی یکدست موزاییک کاری کرده بودند. پیرزن، عصا به دست و چادر عربی بر سر که فارسی نمیدانست، تنها به «سلام علیکم» گرمی اکتفا می کرد و در حالی که با زبان عربی دلنشینی از بچه های جهادگر به خاطر بازسازی خانهی قدیمی اش تشکر میکرد، زیر لب زمزمه میکرد: « الله یحفظکم،الله یرحم الخمینی...»
و چه زیبا تعبیر می کرد، این انقلاب، انقلاب مستضعفین است را...