پایی که جا ماند

اسیر دیگری که سعی داشت داخل تانکر آب فرار کند داخل تانکر آبی گیر افتاد و کشته شد. او نتوانسته بود از تانکر آب بیرون بیاید. تا سه، چهار روز جنازه اش داخل تانکر بود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از زندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است...

لیلة‌القدر بود. عراقی‌ها اجازه نمی‌دادند شب زنده‌داری کنیم. یزدان‌بخش‌مرادی گفت: اجازه بدید ما اعمال این شب را بجا بیاریم. ضرری متوجه شما نمیشه، توی ثواب ما هم شریک می‌شید. سلوان گفت: شما می گید ما اسلحه بدیم دستتون؟ یزدان‌بخش گفت: اسلحه کدومه شما اصلاً معلومه چی می‌گید؟ سلوان گفت: شماها با همین دعاهاتون با ما می‌جنگید مگه شما غیر دعا اسلحه دیگه‌ای هم دارید؟
یکی از کسانی که برای عراقی ها جاسوسی می‌کرد با بیان جمله‌ی دعا اسلحه مؤمن است، عراقی‌ها را تحریک و بدبین کرده بود. به عراقی‌ها گفته بود: از دعای اسرای روزه‌دار بترسید.
خلاصه امشب ما را از برکات شب قدر محروم کردند.


دیروز، یعنی دوشنبه ۱۱ اردیبهشت، یکی از اسرا که قصد فرار داشت، گیر افتاد. آن‌طور که می‌گفتند، گویا خودش را زیر شکم آیفای حامل نان و یا ماشینی که زباله‌های اردوگاه را بیرون می‌برد، چسبانده بود. دژبان‌ها هنگام خروج ماشین‌ها زیر شکم خودروها را وارسی می‌کردند. برای اینکه اسرا از لابه‌لای زباله‌ها و ماشین زباله‌بر فرار نکنند، زباله‌ها را با دستگاه مخصوصی آسیاب می‌کردند. بعد از فرار دو اسیر ایرانی از اردوگاه موصلِ دو آن هم در زمان جنگ، به غرور عراقی‌ها برخورده بود. دیگر هیچ روزنه‌ای برای فرار از اردوگاه تکریت وجود نداشت. فرار ناموفق اسیر ایرانی کار دستمان داد. آمار روزانه را از سه وعده به پنج وعده افزایش دادند. آمار قبل از ظهر و بعد از ظهر هم به آمار صبح و ظهر و شب اضافه شد.
اسیر دیگری که سعی داشت داخل تانکر آب فرار کند داخل تانکر آبی گیر افتاد و کشته شد. او نتوانسته بود از تانکر آب بیرون بیاید. تا سه، چهار روز جنازه اش داخل تانکر بود. ما از تانکر آبی که جنازه‌ی او داخلش بود، آب می‌خوردیم. آب بوی مردار گرفته بود. همه فکر می‌کردند از چاه آب است. بعد از یک هفته که داخل تانکر آب را وارسی کردند، جنازه متلاشی شده‌ی او را بیرون کشیدند.
بچه‌ها روزه بودند. اسیر ایرانی بد موقعی را برای فرار انتخاب کرده بود. نمی‌دانم بعضی‌ها چطور حاضر می‌شدند با فرارشان زندگی را بر چند هزار اسیر ایرانی سخت کنند؟!

امروز عصر نگهبان‌ها با کابل و باتوم وارد سوله شدند. به مجروح و سالم رحم نکردند. نمی‌دانستم چه شده بود. کنجکاو شدم ببینم چه خبر است. عطیه که آدم خنگی بود، گفت: اسرا در یکی از توالت‌ها علیه صدام فحش نوشته‌اند. یکی از اسرا پشت در توالت نوشته بود: امروز جشن تولد صدام است، لطف کنید پس از رفع حاجت، خوب آب بریزید تا کاخ صدام تمیز شود!
از امروز عصر آب را به رویمان قطع کردند. فکر می‌کنم تنبیه امروز حقمان بود.
چند روز بعد چهار نفر از عُمال سازمان مجاهدین خلق به همراه ستوان فاضل و شقیق عاصم وارد سوله شدند. برای دومین بار بود که مسئولین سازمان برای یارگیری سراغ ما می‌‌آمدند.


یکی از اعضای منافقین گفت: مسئولین ایرانی تاکنون یک قدم برای آزادی شما برنداشتند. شما فراموش شدید. اگه برای ایران مهم بودید، چرا شما بعد از جنگ این همه سال باید توی زندان باشید؟ از شما می‌خوام به ما بپیوندید تا آینده‌ای خوب و درخشان در عراق داشته باشید!
آدم زرنگی بود. سعی کرد سیاه‌نمایی کند. حرف‌هایش بعضی‌ها را وسوسه می‌کرد. تعداد کمی از اسرای ساده‌دل حرف‌هایش را باور کردند. تعدادشان زیر بیست نفر بود. عراقی‌ها و اعضای سازمان منافقین انتظار داشتند اسرا استقبال بیشتری کنند.


فردای آن روز به اتفاق حاج حسین شکری سراغ یکی از اسرایی که به عضویت سازمان در آمده بود، رفتیم. کنارش نشستم. با او رفیق بودم. فکر نمی‌کردم به همین راحتی فریب بخورد. پسر دوست داشتنی و ساده‌دلی بود. دلم می‌خواست انگیزه‌اش را از این کارش بدانم. اهل نماز بود. حاج حسین از او پرسید:چرا این کار رو کردی؟
احساس کردم از این کارش خجالت می‌کشد. خیلی از دوستان حزب‌اللهی‌اش با او قطع رابطه کرده بودند. می‌گفت: به خدا قسم چشم دیدن آدم‌های وطن فروش رو ندارم. فکر می‌کردم با این کارم از شر اسارت خلاص می‌شم. حاج حسین گفت: می‌خوای از چاله در بیای، بیفتی تو چاه؟ پسرم الان که تو اسیر هستی، تو ایران پدر و مادرت و همه فامیلات بهت افتخار می‌کنن، فکرشو کردی اگه اسرا برگردن ایران و خانواده‌ات بفهمن تو عراق عضو گروهک منافقین شدی، چقدر تو جامعه سر خورده میشن؟ الان خانواده‌ات تو ایران خانواده‌ی یک اسیر مفقودالاثرِ، اما اون وقت چی؟
از قیافه‌اش پیدا بود چقدر حرف‌های حاج‌حسین‌شکری در او اثر کرده است. روزهای بعد اظهار پشیمانی کرد.

 ادامه دارد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس