سرویس جهان مشرق - این روزهای انتخابات فرانسه، روزهای سردرگمی در انتخاب نهایی و حسرت روزهای طلایی دهههای پرشکوه گذشته است. در این میان، گویی چیزی برای مردم این کشور گم شده است؛ ارزشهایی که نه تنها دیگر وجود ندارند بلکه به شکا ضد ارزش از سوی نامزدهای انتخاباتی بروز پیدا کردهاند. آنها، سیاستمداران خود را جمعی فاسد، ریاکار، و دغل میخوانند و خود در دوراهی انتخاب بین بد و بدتر میبینند.
شهرهای قرون وسطایی و تپههای شیک و به دور از نورمهای شهری فرانسه، این روزها شاهد جنب و جوش انتخاباتی هستند. یکی از این شهرها تولوس دارای شهرستانی به نام «تارن اِ گارون» است که میزان خشم و گیجی مردم فرانسه در فضای انتخابات را نشان میدهد. آری، انتخابات و تب سردرگمی آن تا قلب روستاها هم رفته است. تقریبا 60 سال از «جمهوری پنجم دوگل» گذشته و مردم خشمگین، مستاصل، و رنجور فرانسه خواهان یک انقلاب و تحول سیاسی در کشور هستند.
فرانسه دارای یک نظام جمهوری شبه پادشاهی است. اکنون در فرانسه چیزی که نظام نخبگانی آن را تهدید میکند، مسئله اقتصاد و سیاست نیست؛ مسئله شخصیتها هم نیست. مسئله این است که تجربه برگزیت انگلیس و ظهور ترامپ بر راس قدرت در آمریکا، در فرانسه هم رخ بدهد. ممکن است بسیاری از افکار فرانسوی و جهانی بر این باور باشند که بالاخره این اتفاق میتواند نشان جهانیشدن باشد. اما مسئله فراتر از آن است. فرانسویها با «بحران هویت» روبرو هستند.
فرانسویها معمولا بدبینترین مردم اروپا هستند و میزان بدبینی آنها حتی از افغانیها و عراقیها هم بیشتر است. تنوعطلبی آنها نیز دردسرساز است و با کشوری که پنجمین اقتصاد موفق دنیا را دارد، و از محافظت اجتماعی عالی و زیرساختهای پیشرفته برخوردار است، مغایرت دارد. یکی از ملموسترین مولفههای این گیجی بزرگ، مسئله رسواییها و فسادهای نامزدهای انتخاباتی است و نامزدهای انتخاباتی بر این روش گویی که بخشی از واقعیت زندگی است، اصرار میورزند. در کنار این موضوع، پررنگترین بحث به وحشت از تروریسم و خطر آن برای امنیت ملی مربوط است. این در حالی است که مردم فرانسه عینا در حال تجربه خطر تروریسم در کوچه پس کوچههای شهرهایشان هستند.
در هر کجای شهرهای که میروی، مردم از نامزدهای انتخاباتی خود با عناوین چون فاسد، غیرقابل اعتماد، فریبکار، و دغل یاد میکنند. حال، این نفرت عمومی با آلوده بودن مالی دو تن از نامزدها بیشتر شده است. آن هم اصلیترین نامزدها چون «فرانسوا فیون» و «مارین لوپن». اما چیزی که بسیار تکاندهنده است این است که اکثریت مردم در مورد فساد نامزدهای انتخاباتی اجماعنظر دارند. فرانسویها معتقدند که نامزدهای انتخاباتی ثروتمندانی هستند که بهترین خریدها و امکانات را برای خود دارند و این در حالی است که بخش قابل توجهی از مردم بیخانمان و بیامکانات هستند.
بحث فساد در دوره انتخابات دهه 1980 در مورد فرانسوا میتران، و در سالهای بعد از آن در مورد «ژاک شیراک» و «نیکلاس سارکوزی» بود اما بحث «بیاخلاقی سیاسی» وجود نداشت. چیزی که امروز نقل محافل مردم فرانسه شده است، فساد به همراه بیاخلاقی سیاسی نامزدهای انتخاباتی است. چیزی که به نام عوامفریبی همراه با وعدههای دروغ شناخته میشود. جامعه کارگری و کشاورزی فرانسه، این دوره را دوره مرگ عزت و شرف و بروز عارضهای به نام «بیغیرتی وطنی» میداند. به ادعای اکثر افراد این جامعه، نامزدهای انتخاباتی جدید، روح وطنپرستی ندارند. آنها به دوران طلایی پدران و پدربزرگانشان در دوره شارل دوگل که دوره طلایی فرانسه بود اشاره میکنند.
بخش قابل توجهی از جامعه فرانسه هم به طرف احساسات ناسیونالیستی سوق پیدا کردهاند. آنها لوپن را که عملا ضد مسلمانان و ضد اعراب است میپسندند. خود را خسته از هزینههای که صرف پناهندگان میشود میخوانند. نکته مضحک قضیه اینجاست که بسیاری از مردم فرانسه که پیوسته مدعی مهد فرهنگ بودن را دارند، آنطور که خود میگویند دیگر چپ و راست سیاسی برایشان معیار نیست و بیشتر به دنبال کسی هستند که برخلاف نظام حاکم علم دادخواهی به نفع مردم برافرازد. این روزهای فرانسه، مملو از تغییر موضوع لحظهای مردم از این نامزد به سمت آن نامزد دیگر است. مردم فرانسه به شدت گیج شدهاند. یک بار «ژان لوک ملونشون» در نظرسنجیها سقوط میکند و دوباره با اظهارنظر نژادپرستانه «مارین لوپن»، به موقعیت خوب قبلی برمیگردد. دوباره لوپن حرفی وطنپرستانه میزند و ملونشون سقوط میکند.
وضعیت امروز مردم فرانسه که پیوسته به تاریخ پر فراز و نشیب و افتخارآمیز خود بالیدهاند، غمانگیز است. این غم بزرگ را میتوان در حسرت آن سنبالاترها که از دهههای 1960 و 1970 پیش از آغاز بیکاری بزرگ به عنوان دهههای شکوه و عزت یاد میکنند احساس کرد. از دهه 1980 ببعد، نرخ بیکاری به زیر 7 درصد نرسید اما امروز این نرخ در سطح ملی 10 درصد و در میان جوانان 18 تا 24 سال 24 درصد است. دوره طلایی فرانسویها آن سه دهه طلایی (شامل دهههای 1950، 1960، و 1970) پس از جنگ جهانی دوم است که فرانسه با بازسازی زیرساختها و اقتصاد به سمت پیشرفت حرکت کرد. علاو هبر این، غرور ملی با صدای بلند فرانسه در عرصه بینالمللی و قدرت چشمگیر این کشور که همه کشورها حرفش را میخواندند کاملترین نمو خود را داشت. دوگل، وقتی حرف میزد تقریبا همه اروپاییها قبول میکردند.
هماکنون، بیش از 58 درصد از مردم فرانسه دارای تلفن همراه هوشمند هستند و بسیاری از خانوادهها ترجیح میدهند که مسافرتهای ارزانهزینه حتی در زلِّ آفتاب را تجربه کنند. اکثریت مردم معتقدند که زندگی روزمره وضعیتی بسیار بد پیدا کرده است. قشر ثروتمند جامعه فرانسه، براحتی طبقه متوسط و ضعیف را بز طلیعه (قربانی) خود کرده و از نردبان کمزوری آنها بالا میرود. آنقدر پشت کردن به ارزشها در جامعه فرانسه زیاد شده است که بسیاری از کارشناسان از خطر واژگونی فرهنگی این کشور خبر دادهاند. نتیجه یک بررسی بعملآمده توسط یک محقق به نام «بقیس تانتوقیه» نشان میدهد که تعداد افرادی که قویا ارزشهای گذشته را پاس مینهند از 34 درصد سال 2006 به 47 درصد سال 2014 افزایش یافته است. این امر، مردم را به طرف فرانسوا فیون که بیشترین داعیه ارزشهای قدیمی در میان نامزدهای انتخاباتی را دارد میکشاند. او حتی هفتهای یک مرتبه اجتماع هواداران خود را در شهر سمبلیک «پوی آن ولی» که میزبان اولین جنگ صلیبی در قرن یازدهم میلادی بود.
روستای پوی آن ولی
شعار ارجحیت ملی لوپن که تمام دچار تناقض است. ملونشون هم که خواستار سکولاریسم افراطی درست مانند کمونیستهای جمهوری سوم در اوایل قرن بیستم است. مسجد روستای «مونتابان» فرانسه، یک مسجد کوچک است که دههها پیش توسط مراکشیهای مسلمان که برای زندگی به این منطقه مهاجرت کرده بودند ایجاد شد. محراب و صحن مسجد آنقدر کوچک است که مسلمانان ساکن آنجا مجبورند در حیات مسجد نماز بخوانند. حال اکنون، شهردار منطقه اجازه ساخت یک مسجد بزرگتر را به تعداد قلیلی مسلمان نمیدهد. روزگاری فرانسه جایگاه استعماری عمیق و اتفاقا متفاوت از همسایگان اروپایی خود در جهان عرب داشت و امروزه شاهد حملات تروریستی از سوی همان اعرابی هستیم که فرانسه در خود پرورش داد. هماکنون سلفیگری تا مغز استخوان فرانسه نفوذ کرده و میتوان بروز آن را در رفتارهای خشن در سطح جامعه این کشور دید. در واقع، باید گفت که رفتارهای سلفیگری و صد البته شیطنت ناسیونالیستها در پررنگتر کردن آنها در انظار و افکار عمومی، موجب شده تا موجی از انزجار در بسیاری از نقاط فرانسه نسبت به مسلمانان ایجاد شود و به طرف لوپن و شعارهای جدید او سوق پیدا کنند. شاید بهترین لقب برای لوپن، «ترامپ فرانسه» از حیث شعارهای ملیگرایانهاش است.
چیزی که امروز خیلی محسوس است این است که وقتی با مردم این کشور در رابطه با انتخابات به گفتگو مینشینید، مدام به روزهای باشکوه گذشته در خلال سخنانشان رجوع میکنند که البته غالبا نسل میانسال و سالخورده که صاحب رایهای بسیاری هم هستند اینگونه برخورد میکنند. مشتی از فرانسویها به حس ناسیونالیستی خود و روح مقاومت ملی فرانسه ارج نهادهاند و میخواهند کشور را از خیل مهاجران و پناهندگان برهانند و شماری دیگر سخن از ارزشهای اروپایی به میان میآورند و هر گونه نژادپرستی را مخرب میدانند. نماینده و صدای بلند ناسیونالیستها «مارین لوپن» است و صدای بلند عزت اروپایی «امانوئل ماکرون». لوپن، بر طبل جدایی از اتحادیه و تقویت ارزشهای ملی فرانسه میکوبد و ماکرون بر لزوم باقی ماندن در اتحادیه اروپا و تقویت این ائتلاف. ماکرون به مردم فرانسه وعده داده که نظام اقتصادی را به سبک کشورهای موفق حوزه اسکاندیناوی متحول خواهد کرد. هواداران وی، خود را «بُو بُو» (بورژوآ بُوهِم) میخوانند؛ یعنی لیبرالهای تحصیلکرده و آنقدر بر وجه افتراق خود با هواداران دیگر نامزدها تاکید دارند که میتوان این شکاف را احساس نمود.
در هر حال، انتخابات امسال فرانسه بیش از همه سالها پیچیده شده و معادلات گوناگون خود را دارد. تاکنون این حجم از سردرگمی و چنددستگی مردم در تاریخ سیاسی فرانسه بیسابقه بوده است. باید تا 5 اردیبهشت به انتظار نشست و دید که آیا بالاخره ناسیونالیسم افراطی پیروز میشود یا لیبرالیسم آکادمیک و یا سکولاریسم افراطی؟
منابع:
https://www.theguardian.com/world/2017/apr/22/france-elections-2017-le-pen-fillon-macron