گروه فرهنگی مشرق- بعضی سریال های باصطلاح خانوادگی صدا و سیما در مخاطب موشکاف، گاهی آن قدر از تعادل خارج می شوند که بیننده تصور می کند شاید اولویت ها وخطوط قرمز سیما آن چیزی نیست که اعلام می شود و یا اینکه آن قدر عناوین نظارتی بر روی تابلوها بی خاصیتتر از آن هستند که به کار بیایند.
سریال ستایش، داستان پیچیده ای ندارد که نیاز به تمرکز فراوان برای فهم پیام ها و روند داستان داشته باشد؛ یک مسیر ساده را طی می کند و این مسیر آنقدر ساده است که اصل قصه را می شود در یکی دو خط خلاصه کرد.آنچه از باقی داستان میماند گرههایی است که به منظور حفظ مخاطب به کار می روند، گرههایی که تغییری در روند داستان ایجاد نمیکنند و اساسا جذابیت داستان به همین گرهها است و نه به واسطه روند داستان.
اما خط اصلی داستان ستایش چیست. اگر بخواهیم بگوییم که ستایش دقیقا روایت چیست می شود همه داستان را در یک کلمه خلاصه کرد؛" فروپاشی".
برخلاف آنچه در ابتدا به نظر می رسد داستان ستایش درباره نقش اول آن یعنی ستایش نادری[با بازی نرگس محمدی] نیست. بلکه داستان ستایش بیشتر روایت گر سیر زندگی مردی به نام محمود نادری، پدر ستایش[با بازی محمود عزیزی] است.
اگر چه ستایش در پوسته درامش تمی هندی- فارسی دارد، اما نویسنده کوشیده است تا از نمادسازی برای ارائه لایه ای دیگر از داستان استفاده کند؛ بدون اینکه به صورت صریح جهت گیری خاصی را به نمایش گذاشته باشد.
پرده اول
محمود نادری شخصیتی چند وجهی دارد و داستان به صورت مرحله به مرحله از ابتدا او را در تعامل با دیگر شخصیت ها معرفی می کند. در بخش اول داستان ستایش، قصه از طریق محمد نادری پسر بزرگ خانواده آغاز می شود و باقی نقش ها حتی ستایش نادری که قرار است نقش اول قصه باشد در حاشیه هستند. محمد نیز در تعامل با پدر بخشی از شخصیت او را معرفی می کند. محمود نادری فردی مذهبی، ساده زیست و پایبند به انقلاب است. او به این که فرزندش دوران سربازی را در جبهه ها می گذراند افتخار می کند و این افتخار را پنهان نمی دارد. در عین حال فرزند با عقاید پدرش تفاوت دارد یا بهتر است بگوییم که فرزند تا حدود زیادی متضاد پدر می اندیشد و البته عمل می کند. نوع تصویری که محمد از جبهه و جنگ می دهد تصویری است که آن را تصویر رئال جنگ می خوانند و با فضای حماسی که در ذهن پدر وجود دارد متفاوت است. در این میان عنصر قضاوت نیز وجود دارد، قاضی عادل و معتدل در این بخش از داستان، طاهر دوست نزدیک محمد است که اگر چه عملکرد محمد را احساسی و عجولانه می داند اما تصویر محمد را از جنگ رد نمی کند و اینجاست که حداقل، محمود نادری فردی رویایی شناخته می شود که حاضر نیست حتی حرف های فرزند ترسیده اش را بشنود.
در این بخش از داستان برداشت متفاوت تری نیز وجود دارد. نوع دیالوگهای محمود نادری در مواجهه با فرزندش به گونهای است که تنها بوی ریا از آن به مشام می رسد. نادری در همه دیالوگهایی که بر زبان می آورد بیش از هر چیز نگران آبروی خودش است تا آنچنان که محمد نیز می گوید به فکر جان فرزندش. محمد ترسیده است اما این ترس او کمترین ارزشی برای پدر ندارد، در این میان تنها طاهر است که با وجود خام بودن فکرش، منطقی ترین عملکرد را داراست با این همه در نهایت محمد کشته می شود. این پرده اول نمایش و همچنین معرفی محمود نادری است. نمایشی که راویان آن محمد نادری و بعد از او طاهر فردوس و ستایش نادری و مادرش هستند.
پرده دوم
اما پرده دوم داستان، تراژدی دیگری است که راوی آن طاهر فردوس است.درست است که در این بخش از داستان راوی طاهر است اما در عین حال، کم کم نقش ستایش به عنوان ناظر روایت پر رنگ تر میشود و اندکی به جایگاه خود نزدیک میشود. پس از مرگ محمد نادری خانواده نادری، طاهر را مسوول مرگ او دانسته و از او شکایت میکنند.
طاهر در چهره یک قدیس ظاهر می شود و نادری ها غیراز ستایش که آرام آرام داستان دلبستگی های او به طاهر و بالعکس را لو می دهد،علیه طاهر موضع می گیرند، هر چند با توجه به داغی که بر نادری ها وارد شده است هر گونه واکنش تندی از طرف آنها منطقی به نظر می آید اما استدلال های محمود نادری و همسرش گاه آن قدر بی انصافانه می شوند که مخاطب را پس می زند. این اتفاق خصوصا آن چا پر رنگ می شود که داستان برای شخصیت پردازی این خانواده از پی رنگ دینی و ایمانی به تواتر استفاده کرده و مخاطب با توجه به آموزههای دینی توقع دیگری از نادری ها، خصوصا محمود نادری دارد.
بالاخره نادری ها کوتاه می آیند وماجرا ختم بخیر می شود. داستان ستایش و طاهر و زندگی مشترک شان تا مدتی با غیبت محمود نادری جریان پیدا می کند. بازگشت نادری پس از برقراری صلح و صفا میان پدر زن و داماد رخ می دهد، اما درست زمانی که همه چیز به سمت اصلاح پیش می رود، با کینه توزی عروس بزرگ تر خانواده حشمت فردوس، این قسمت تراژدی هم کامل شده و با مرگ طاهر فردوس پایان میگیرد.
پرده سوم
سومین پرده از داستان ستایش باز هم به معرفی وجه دیگری از شخصیت محمود نادری باز می گردد. در این پرده دیگر ستایش قدم به قدم به جایگاه خود نزدیک شده و به عنوان راوی اصلی و در کنار پدر طاهر- پدر شوهرش- این پرده داستان را روایت میکند. دوره ای که با کش و قوس میان ستایش و حشمت فردوس بر سر فرزندان طاهر معنا می گیرد. در این پرده جنبه ای مثبت از چهره نادری که حالا به دلیل فشارهای متعدد روانی- شامل از دست دادن فرزند، همسر و داماد- تا حدودی دچار حواس پرتی نیز شده است، به نمایش در می آید.
مردی که به هر روشی می کوشد تا تعادل زندگی فرزند و نوه هایش را حفظ کند و به همین جهت است که با دخترش همراهی می کند و البته به اصل داستان که قرار است در پرده نهایی کلید بخورد نزدیک میشود.
پرده آخر
پرده آخر داستان باز هم یک تراژدی است ماجرایی که پرده از کل شخصیت نادری بر خواهد داشت و نکات پنهان این شخصیت را برملا می سازد. نکاتی که برخی از آنها ریشههای اخلاقی فعلی محمود نادری اشاره دارد.در پرده آخر محمود نادری این بار خود راوی است و ستایش نظاره گر ماجرا.نادری در گذشته اشتباه بزرگی مرتکب شده وبا خود پسندی و غرور سبب شده تا نوجوانی جان خود را از دست بدهد و از همه مهم تر این خودپسندی او در یک ماجرای با رنگ و بوی مذهبی شکل گرفته است.
چگونه یک سریال علیه مذهبی های انقلابی و نظام ساخته میشود؟
سریال "ستایش"، محمود نادری را به عنوان یک تمثیل از شخصیتهای مذهبی و معتقد به انقلاب مطرح می کند و او را کالبدشکافی می نماید. نادری با وجود همه نقاط مثبت و حتی عاقبت بخیری احتمالی، دارای پیشینه ای است که همه اعمال او را تحت الشعاع قرار می دهد به طوری که حتی نگاه دختر او نیز به پدر تغییر کرده و دیگر حرفی برای دفاع از پدر در آستین ندارد.
غیر از محمود نادری وقایع و اتفاقاتی که در بستر آنها قصه ستایش روایت می شوند نیز با این شخصیت بد سابقه هماهنگی دارد. اگر نادری نماد نسل اول انقلابی سریال ستایش محسوب می شود، خود این انقلاب و نظامی که بر اثر آن به روی کار آمده است از طریق روایت ستایش دست کمی از محمود نادری ندارند.
نظام جمهوری اسلامی در کجای قصه ستایش است
در این فیلم نقش منفعل نظام و انقلاب به ظرافت طراحی شده است. نظام جمهوری اسلامی در کجای این قصه قرار دارد. یک بار در جایی که محمد از جبهه فرار می کند؛ روایت از دفاع مقدس برای اولین بار در تاریخ رسانه ملی تنها تصویر کردن مرگ و تکه تکه شدن و نیستی و نابودی است، و در مقابل حتی برای حفظ توازن داستان هم که شده، هیچ روایت مقابلی هم مطرح نمیشود در همین بخش از داستان است که محمد به خاطر فرار از جبهه یا بهتر بگوییم به روایت سریال، دلیل فرار از ماموران نظام جمهوری اسلامی کشته می شود. در بخش دیگر از این فیلم که نظام جمهوری اسلامی رد پایش در قصه دیده می شود زمانی است که یک مدیر دولتی در حجره فردوس سر و کله اش پیدا شده، مردی که حشمت فردوس دختر او را برای پسرش در نظر گرفته است. او مدیری است که به راحتی رشوه دهی فردوس را با لبخند قبول می کند و فردوس آینده پسرش را در وصلت با دختر او تضمین شده میداند.
بار دیگری که نظام در سریال ستایش رخ نمایی میشود، زمانی است که طاهر به دلیل تهمتی که به او زده می شود تحت تعقیب قرار گرفته و به صورت ناخواسته در این تعقیب و گریز جان خود را از دست می دهد در اینجا نیز حضور نظام نتیجه ای تلخ در پی دارد و خاطره مرگ محمد را در ذهن زنده می کند.
بار دیگر حضور نظام جمهوری اسلامی در داستان مربوط به شکایت فردوس از عروسش ستایش است. دادگاه به عامل اصلی سلب آسایش از این خانواده مصیبت زده است؛ اگر چه این دادگاه ها نمی تواند حقی را از ستایش سلب کند اما همیشه اضطراب فزاینده ای را به خانواده ستایش تزریق می کند و در نهایت دادگاه در یک واقعه غیر منطقی که به نظر می رسد در داستان گنجانیده شده، در نهایت به نفع ستایش رای می دهد، اما این اتفاق زمانی رخ می دهد که ستایش بر اثر فشارهای پدر شوهر فراری شده و کار از کار گذشته است و مخاطب به ناگاه از خود می پرسد حال که حق نگهداری از فرزندان با ستایش نادری بوده چگونه تا این زمان این حق نادیده گرفته شده و به تاخیر افتاده است سوالی که داستان فیلم هرگز جواب درستی به آن نمیدهد.
اواخرقصه جای دیگری نیز نظام و انقلاب در داستان سریال ستایش نه به صورت صریح که به صورت تلویحی حضور مییابند. مجتمع کشت و صنعتی که ستایش و پدرش به آن پناه میبرند توسط مهندسی از جنگ برگشته اداره می شود که اتاقش پر است از عکسهای جنگ و شهدا و چفیه و ... جالب اینجاست که این مجتمع تا گلو در فساد اقتصادی فرو رفته و عده ای سالوس و دزد و قاچاقچی از اموال بیت المال سوء استفاده میکنند در حالی که مهندس از جنگ برگشته حتی از این همه دزدی ها و... اطلاع ندارد و این ستایش است که به قول مادر مهندس، گوش مهندس را می پیچاند و به حال خودش می آورد.
چگونه در سیما سریالی علیه نظام ساخته میشود
حالا باید قطعات این پازل را در کنار هم چید، نادری به عنوان شخصیت محوری داستان و به عنوان تنها کسی که در این سریال حداقل در بخش کوچکی اعلام اعتقاد به نظام، انقلاب و مذهب داشته به این شکل خاص تصویر میشود؛ آن هم در بستری از داستانی که نقش نظامی که نادری به آن اعلام وفاداری کرده جز مرگ و بدبختی، مستقیم یا غیر مستقیم چیز دیگری نبوده است.علاوه کنید به این ماجرا سیاهی، تلخی و یاسی را که این سریال در هر یک از قسمت ها به ذهن مخاطب تزریق می کند. حالا سوال این جا است که به صورت منطقی این سریال به دنبال چه نتیجه ای است.
آیا با این وصف نباید این سوال را از مدیران رسانه ملی داشت که چگونه سریالی که مبانی اعتقادی، اجتماعی و حتی تاریخی نظام را به این شکل مورد هجمه قرار میدهد در رسانه ملی ساخته شده تا یاس و سرخوردگی را به جامعه القاء کند و مخاطب را به این نتیجه برساند که پشت سر هر ظاهر موجه و مرتبط با انقلاب، حتی اگر مسوولیتی در نظام نداشته باشد، فردی ریاکار و خطاکار یا لااقل بی مبالات ایستاده است.
فصل دوم سریال ستایش قرار است ساخته شود تا ادامه قصه را در زمان حال روایت کند، باید دید نویسنده داستان این بار چه طرحی را در دست دارد.
سریال ستایش، داستان پیچیده ای ندارد که نیاز به تمرکز فراوان برای فهم پیام ها و روند داستان داشته باشد؛ یک مسیر ساده را طی می کند و این مسیر آنقدر ساده است که اصل قصه را می شود در یکی دو خط خلاصه کرد.آنچه از باقی داستان میماند گرههایی است که به منظور حفظ مخاطب به کار می روند، گرههایی که تغییری در روند داستان ایجاد نمیکنند و اساسا جذابیت داستان به همین گرهها است و نه به واسطه روند داستان.
اما خط اصلی داستان ستایش چیست. اگر بخواهیم بگوییم که ستایش دقیقا روایت چیست می شود همه داستان را در یک کلمه خلاصه کرد؛" فروپاشی".
برخلاف آنچه در ابتدا به نظر می رسد داستان ستایش درباره نقش اول آن یعنی ستایش نادری[با بازی نرگس محمدی] نیست. بلکه داستان ستایش بیشتر روایت گر سیر زندگی مردی به نام محمود نادری، پدر ستایش[با بازی محمود عزیزی] است.
اگر چه ستایش در پوسته درامش تمی هندی- فارسی دارد، اما نویسنده کوشیده است تا از نمادسازی برای ارائه لایه ای دیگر از داستان استفاده کند؛ بدون اینکه به صورت صریح جهت گیری خاصی را به نمایش گذاشته باشد.
پرده اول
محمود نادری شخصیتی چند وجهی دارد و داستان به صورت مرحله به مرحله از ابتدا او را در تعامل با دیگر شخصیت ها معرفی می کند. در بخش اول داستان ستایش، قصه از طریق محمد نادری پسر بزرگ خانواده آغاز می شود و باقی نقش ها حتی ستایش نادری که قرار است نقش اول قصه باشد در حاشیه هستند. محمد نیز در تعامل با پدر بخشی از شخصیت او را معرفی می کند. محمود نادری فردی مذهبی، ساده زیست و پایبند به انقلاب است. او به این که فرزندش دوران سربازی را در جبهه ها می گذراند افتخار می کند و این افتخار را پنهان نمی دارد. در عین حال فرزند با عقاید پدرش تفاوت دارد یا بهتر است بگوییم که فرزند تا حدود زیادی متضاد پدر می اندیشد و البته عمل می کند. نوع تصویری که محمد از جبهه و جنگ می دهد تصویری است که آن را تصویر رئال جنگ می خوانند و با فضای حماسی که در ذهن پدر وجود دارد متفاوت است. در این میان عنصر قضاوت نیز وجود دارد، قاضی عادل و معتدل در این بخش از داستان، طاهر دوست نزدیک محمد است که اگر چه عملکرد محمد را احساسی و عجولانه می داند اما تصویر محمد را از جنگ رد نمی کند و اینجاست که حداقل، محمود نادری فردی رویایی شناخته می شود که حاضر نیست حتی حرف های فرزند ترسیده اش را بشنود.
در این بخش از داستان برداشت متفاوت تری نیز وجود دارد. نوع دیالوگهای محمود نادری در مواجهه با فرزندش به گونهای است که تنها بوی ریا از آن به مشام می رسد. نادری در همه دیالوگهایی که بر زبان می آورد بیش از هر چیز نگران آبروی خودش است تا آنچنان که محمد نیز می گوید به فکر جان فرزندش. محمد ترسیده است اما این ترس او کمترین ارزشی برای پدر ندارد، در این میان تنها طاهر است که با وجود خام بودن فکرش، منطقی ترین عملکرد را داراست با این همه در نهایت محمد کشته می شود. این پرده اول نمایش و همچنین معرفی محمود نادری است. نمایشی که راویان آن محمد نادری و بعد از او طاهر فردوس و ستایش نادری و مادرش هستند.
پرده دوم
اما پرده دوم داستان، تراژدی دیگری است که راوی آن طاهر فردوس است.درست است که در این بخش از داستان راوی طاهر است اما در عین حال، کم کم نقش ستایش به عنوان ناظر روایت پر رنگ تر میشود و اندکی به جایگاه خود نزدیک میشود. پس از مرگ محمد نادری خانواده نادری، طاهر را مسوول مرگ او دانسته و از او شکایت میکنند.
طاهر در چهره یک قدیس ظاهر می شود و نادری ها غیراز ستایش که آرام آرام داستان دلبستگی های او به طاهر و بالعکس را لو می دهد،علیه طاهر موضع می گیرند، هر چند با توجه به داغی که بر نادری ها وارد شده است هر گونه واکنش تندی از طرف آنها منطقی به نظر می آید اما استدلال های محمود نادری و همسرش گاه آن قدر بی انصافانه می شوند که مخاطب را پس می زند. این اتفاق خصوصا آن چا پر رنگ می شود که داستان برای شخصیت پردازی این خانواده از پی رنگ دینی و ایمانی به تواتر استفاده کرده و مخاطب با توجه به آموزههای دینی توقع دیگری از نادری ها، خصوصا محمود نادری دارد.
بالاخره نادری ها کوتاه می آیند وماجرا ختم بخیر می شود. داستان ستایش و طاهر و زندگی مشترک شان تا مدتی با غیبت محمود نادری جریان پیدا می کند. بازگشت نادری پس از برقراری صلح و صفا میان پدر زن و داماد رخ می دهد، اما درست زمانی که همه چیز به سمت اصلاح پیش می رود، با کینه توزی عروس بزرگ تر خانواده حشمت فردوس، این قسمت تراژدی هم کامل شده و با مرگ طاهر فردوس پایان میگیرد.
پرده سوم
سومین پرده از داستان ستایش باز هم به معرفی وجه دیگری از شخصیت محمود نادری باز می گردد. در این پرده دیگر ستایش قدم به قدم به جایگاه خود نزدیک شده و به عنوان راوی اصلی و در کنار پدر طاهر- پدر شوهرش- این پرده داستان را روایت میکند. دوره ای که با کش و قوس میان ستایش و حشمت فردوس بر سر فرزندان طاهر معنا می گیرد. در این پرده جنبه ای مثبت از چهره نادری که حالا به دلیل فشارهای متعدد روانی- شامل از دست دادن فرزند، همسر و داماد- تا حدودی دچار حواس پرتی نیز شده است، به نمایش در می آید.
پرده آخر
پرده آخر داستان باز هم یک تراژدی است ماجرایی که پرده از کل شخصیت نادری بر خواهد داشت و نکات پنهان این شخصیت را برملا می سازد. نکاتی که برخی از آنها ریشههای اخلاقی فعلی محمود نادری اشاره دارد.در پرده آخر محمود نادری این بار خود راوی است و ستایش نظاره گر ماجرا.نادری در گذشته اشتباه بزرگی مرتکب شده وبا خود پسندی و غرور سبب شده تا نوجوانی جان خود را از دست بدهد و از همه مهم تر این خودپسندی او در یک ماجرای با رنگ و بوی مذهبی شکل گرفته است.
چگونه یک سریال علیه مذهبی های انقلابی و نظام ساخته میشود؟
سریال "ستایش"، محمود نادری را به عنوان یک تمثیل از شخصیتهای مذهبی و معتقد به انقلاب مطرح می کند و او را کالبدشکافی می نماید. نادری با وجود همه نقاط مثبت و حتی عاقبت بخیری احتمالی، دارای پیشینه ای است که همه اعمال او را تحت الشعاع قرار می دهد به طوری که حتی نگاه دختر او نیز به پدر تغییر کرده و دیگر حرفی برای دفاع از پدر در آستین ندارد.
غیر از محمود نادری وقایع و اتفاقاتی که در بستر آنها قصه ستایش روایت می شوند نیز با این شخصیت بد سابقه هماهنگی دارد. اگر نادری نماد نسل اول انقلابی سریال ستایش محسوب می شود، خود این انقلاب و نظامی که بر اثر آن به روی کار آمده است از طریق روایت ستایش دست کمی از محمود نادری ندارند.
نظام جمهوری اسلامی در کجای قصه ستایش است
در این فیلم نقش منفعل نظام و انقلاب به ظرافت طراحی شده است. نظام جمهوری اسلامی در کجای این قصه قرار دارد. یک بار در جایی که محمد از جبهه فرار می کند؛ روایت از دفاع مقدس برای اولین بار در تاریخ رسانه ملی تنها تصویر کردن مرگ و تکه تکه شدن و نیستی و نابودی است، و در مقابل حتی برای حفظ توازن داستان هم که شده، هیچ روایت مقابلی هم مطرح نمیشود در همین بخش از داستان است که محمد به خاطر فرار از جبهه یا بهتر بگوییم به روایت سریال، دلیل فرار از ماموران نظام جمهوری اسلامی کشته می شود. در بخش دیگر از این فیلم که نظام جمهوری اسلامی رد پایش در قصه دیده می شود زمانی است که یک مدیر دولتی در حجره فردوس سر و کله اش پیدا شده، مردی که حشمت فردوس دختر او را برای پسرش در نظر گرفته است. او مدیری است که به راحتی رشوه دهی فردوس را با لبخند قبول می کند و فردوس آینده پسرش را در وصلت با دختر او تضمین شده میداند.
بار دیگری که نظام در سریال ستایش رخ نمایی میشود، زمانی است که طاهر به دلیل تهمتی که به او زده می شود تحت تعقیب قرار گرفته و به صورت ناخواسته در این تعقیب و گریز جان خود را از دست می دهد در اینجا نیز حضور نظام نتیجه ای تلخ در پی دارد و خاطره مرگ محمد را در ذهن زنده می کند.
بار دیگر حضور نظام جمهوری اسلامی در داستان مربوط به شکایت فردوس از عروسش ستایش است. دادگاه به عامل اصلی سلب آسایش از این خانواده مصیبت زده است؛ اگر چه این دادگاه ها نمی تواند حقی را از ستایش سلب کند اما همیشه اضطراب فزاینده ای را به خانواده ستایش تزریق می کند و در نهایت دادگاه در یک واقعه غیر منطقی که به نظر می رسد در داستان گنجانیده شده، در نهایت به نفع ستایش رای می دهد، اما این اتفاق زمانی رخ می دهد که ستایش بر اثر فشارهای پدر شوهر فراری شده و کار از کار گذشته است و مخاطب به ناگاه از خود می پرسد حال که حق نگهداری از فرزندان با ستایش نادری بوده چگونه تا این زمان این حق نادیده گرفته شده و به تاخیر افتاده است سوالی که داستان فیلم هرگز جواب درستی به آن نمیدهد.
اواخرقصه جای دیگری نیز نظام و انقلاب در داستان سریال ستایش نه به صورت صریح که به صورت تلویحی حضور مییابند. مجتمع کشت و صنعتی که ستایش و پدرش به آن پناه میبرند توسط مهندسی از جنگ برگشته اداره می شود که اتاقش پر است از عکسهای جنگ و شهدا و چفیه و ... جالب اینجاست که این مجتمع تا گلو در فساد اقتصادی فرو رفته و عده ای سالوس و دزد و قاچاقچی از اموال بیت المال سوء استفاده میکنند در حالی که مهندس از جنگ برگشته حتی از این همه دزدی ها و... اطلاع ندارد و این ستایش است که به قول مادر مهندس، گوش مهندس را می پیچاند و به حال خودش می آورد.
چگونه در سیما سریالی علیه نظام ساخته میشود
حالا باید قطعات این پازل را در کنار هم چید، نادری به عنوان شخصیت محوری داستان و به عنوان تنها کسی که در این سریال حداقل در بخش کوچکی اعلام اعتقاد به نظام، انقلاب و مذهب داشته به این شکل خاص تصویر میشود؛ آن هم در بستری از داستانی که نقش نظامی که نادری به آن اعلام وفاداری کرده جز مرگ و بدبختی، مستقیم یا غیر مستقیم چیز دیگری نبوده است.علاوه کنید به این ماجرا سیاهی، تلخی و یاسی را که این سریال در هر یک از قسمت ها به ذهن مخاطب تزریق می کند. حالا سوال این جا است که به صورت منطقی این سریال به دنبال چه نتیجه ای است.
آیا با این وصف نباید این سوال را از مدیران رسانه ملی داشت که چگونه سریالی که مبانی اعتقادی، اجتماعی و حتی تاریخی نظام را به این شکل مورد هجمه قرار میدهد در رسانه ملی ساخته شده تا یاس و سرخوردگی را به جامعه القاء کند و مخاطب را به این نتیجه برساند که پشت سر هر ظاهر موجه و مرتبط با انقلاب، حتی اگر مسوولیتی در نظام نداشته باشد، فردی ریاکار و خطاکار یا لااقل بی مبالات ایستاده است.
فصل دوم سریال ستایش قرار است ساخته شود تا ادامه قصه را در زمان حال روایت کند، باید دید نویسنده داستان این بار چه طرحی را در دست دارد.