گروه جهاد و مقاومت مشرق - دیروز در نمایشگاه کتاب تهران، کتابی با عنوان «روزهای بیآینه» نقد شد که به روایت زندگی شهید حسین لشگری از زبان همسرش اختصاص دارد. در واقع این کتاب، شامل خاطرات منیژه لشگری، همسر سرلشگر خلبان شهید آزاده حسین لشکری از زندگیاش و چگونگی تحمل 18سال دوری از همسرش در دوران اسارت است.
گلستان جعفریان، نویسنده این کتاب، پیش از این، خاطرات «مهدی طحانیان» را به رشته تحریر درآورده که در 13 سالگی به جبهه میرود و پس از چند ماه به اسارت رژیم بعثی در میآید.
آنچه در ادامه میآید حاصل گفتوگوی ما با گلستان جعفریان درباره این اثر و پیرامون ادبیات پایداری است. «چندهلا تا جنگ»، «قصههای شهر جنگی»، «خانهام همین جاست» ، «همه سیزده سالگیام» و... از دیگر آثار اوست.
شخصیت محوری کتاب «روزهای بیآینه» همسر شهید حسین لشگری است. چه چیزی سبب شد به جای خود شهید، به زندگی همسر او بپردازید؟
این کتاب زندگینامه منیژه لشگری همسر شهید حسین لشگری است و نخستین تجربه من بود که برای شناخت یک شهید پیش از آن که سراغ همرزمانش یا حتی یادداشتهای خود شهید بروم و بهطور مشخص راجع به خود شهید شروع به مطالعه کنم، از منظر همسر شهید او را بشناسم. بر این اساس ابتدا سعی کردم منیژه لشگری و فضای زندگی او را بشناسم. او زنی است که در 18 سالگی با مردی که ده سال از خودش بزرگتر است ازدواج میکند. هر دو بشدت عاشق یکدیگرند که این عشق خودش ماجرای جذاب و رمانتیک دارد. در 19 سالگی مادر میشود و هنگامیکه فرزندش هنوز یک سال ندارد، همسرش مفقودالاثر میشود. به قول خودش شخصی نبود که خیلی درگیر انقلاب و دیدگاههای انقلابی شود، اما جنگ مانند توفان زندگی او را بر هم زد. 14سال انتظار میکشد و زمانیکه از زنده بودن و بازگشت همسرش ناامید شده، با حمله آمریکا به عراق، خبر زنده بودن همسرش به او میرسد.
دلیل اسارات طولانیمدت شهید لشگری چه بود؟
در واقع، عراق نمیخواست نشانی از زنده بودن و اسارت او به صلیب سرخ بدهد. این خلبان 28 شهریور 58، یعنی قبل از آغاز جنگ اسیر میشود و عراقیها از او میخواهند که با شبکههای خارجی مصاحبه کند تا نشان دهند که ایران تهاجم به عراق را آغاز کرده است. او در برابر فشارها و شکنجههای بعثیها مقاومت میکند. برای همین مدت ده سال در انفرادی بود.
چه چیزی در گفتوگو با همسر شهید بیش از همه شما را تحتتأثیر قرار داد؟
شهید لشگری سال 72 به صلیب سرخ معرفی میشود و میتواند با خانوادهاش نامهنگاری کند. واکنش همسرش به نخستین نامه و عکس او خیلی تأثیرگذار است. او میگفت: اولین بار که عکسش را دیدم، حیرتزده شدم و ترسیدم. تصویری که در عکس میدیدم مردی نبود که میشناختم. انگار که فرد دیگری باشد.» میگفت بیش از این که خوشحال شود، دچار بهت و اضطراب شده که چگونه با این مرد زندگیاش را ادامه دهد. منیژه لشگری خیلی زندگی عجیبی دارد؛ پس از 18 سال شهید لشگری به کشور بازمیگردد حالا این زن به قول خودش دوباره باید عاشق مردی شود که هم نسبت به او احساس غریبی میکند و هم زمانی عاشقش بوده است.
همین سوژه بود که شما را ترغیب کرد به زندگی همسر این شهید بپردازید؟
همیشه دغدغهام این بوده سراغ آدمهایی بروم که از فاش کردن درونیاتشان نترسند. ببینم کجاها دچار تردید شدهاند و کجاها انتخاب کردهاند. خیلی نمیتوانم با راویانی همکاری کنم که میخواهند خط مشخصی را با حساب و کتاب روایت کنند.منیژه لشگری زنی است که با مردی آمریکارفته و خلبان درجه یک ارتش ازدواج کرده که به گفته خودش آن زمان آرزوی هر دختری بود. اما پس از 18سال با مردی روبهرو میشود که حافظ قرآن است و تبدیل به مردی مذهبی شده؛ این مواجهه برای او خیلی عجیب است. سعی کردم فراز و فرودهای درونی این زن را در کتاب به تصویر بکشم. این موضوع فضای کار را خیلی زنانه و جذاب میکند. او زنانگی و مادر بودنش را دوست دارد. انتظار 18 ساله و مقاومتش دربرابر اصرار دیگران برای ازدواج مجدد همه به همین دلیل است. او این شرایط بحرانی روحی را با توسل به عشق همسری و مادری و زن بودن تحمل میکند. از این منظر کتاب خیلی درونگراست و من سعی کردم به لایههای درونی یک شخصیت در مقولههایی چون عشق، انتظار، بیخبری و... بپردازم.
کار قبلی شما «همه سیزده سالگیام» نیز در حوزه ادبیات اسارت بود. دلیل خاصی دارد که بر ادبیات اسارت متمرکز شدهاید؟
ترجیحم کار کردن در حوزه ادبیات اردوگاهی است. باز به همین دلیل که با درونیات افراد سر و کار دارد. دوست دارم در مقوله ادبیات پایداری لایههای درونی آدمها را کنار بزنم و کمی از خط مقدم فاصله بگیرم و ببینم انسان در شرایطی زندگی میکند که کمترین امکانات برای ادامه حیات وجود دارد و نمیداند چه آیندهای در انتظارش است، چگونه زندگی میکند و با خودش کنار میآید، اعتقاداتش تا کجا او را همراهی میکند؟ برای همین ادبیات اردوگاهی برایم جذابیت زیادی دارد، چون درون آدمها برایم معماست بویژه انسانهایی که برای اعتقاداتشان از همه چیز میگذرند. حس میکنم در زمانه ما نیز ادبیات اردوگاهی خیلی جای کار دارد.
برخی معتقدند ادبیات پایداری در جذب نسلی که دوران جنگ را ندیدهاند موفقیت چندانی نداشته است. شما تا چه اندازه با این موضوع موافقید؟
یکی از دغدغههای من همین مسأله است. بارها از خودم پرسیدم به تصویر کشیدن این انسانهای خالص و آرمانگرا چه نتیجهای دارد. فکر میکنم هنری موفق است که بتواند با افراد روز جامعه ارتباط برقرار کند. به هیچ وجه موافق این نیستم که به دهه شصتیها و هفتادی برچسب پایبند نبودن به آرمانها بزنیم چون حاضر نیستند کتاب ادبیات پایداری بخوانند. من نویسنده باید با توجه به نیازهای روز داستانم را بپرورانم. برای همین سراغ بخش جنگ این آدمها نمیروم و بیشتر بر فطرتشان متمرکز میشوم. فطرت انسانها در همه زمانها با یکدیگر ارتباط برقرار میکند. اگر با این منظر سراغ شخصیتهای دفاع مقدس برویم و سیر زندگی و لایههای درونیشان را کنار بزنیم، زمانی که او درگیر جنگ میشود برای خواننده باورپذیرتر است و خواننده میتواند با هر بخشی از این شخصیت ارتباط برقرار کند، نه لزوما با بخش جنگ. ما متأسفانه در آثار ادبیات پایداری فضا را بستهایم. صرفا راجع به افراد پذیرفتهشدهای حرف میزنیم. در حالیکه منیژه لشگری آدمی آرمانگرا نیست. خودش میگوید جنگ مانند توفانی زندگیاش را به هم ریخته، اما مردی کنارش است با اعتقاد قلبی به این که جنگ، دفاع مقدس بوده و اصلا پشیمان نیست که 18 سال اسارت کشیده است. من این دو را در کنار هم میبینم و قضاوت را به عهده مخاطب میگذارم.
یعنی باید از چهرههای دفاع مقدس تقدسزدایی کرد؟
بحث من این نیست. لزومی ندارد ما آن بخش را کمرنگ کنیم تا به واقعگرایی برسیم. در همین داستان روزهای بیآینه، برخلاف شخصیت منیژه لشگری، همسرش آرمانگراست. این موضوع تضاد جذابی را برای مخاطب بهوجود میآورد. من با دوستانی که میگویند از جنگ تقدسزدایی کنیم موافق نیستم. به نظرم جنگ پارادوکس عجیبی است که در آن همه صفات انسانی به حد کمال بروز پیدا میکنند ما باید همین تناقض را به تصویر بکشیم. از این جهت، جنگ میتواند مادر ادبیات و آفرینش باشد. برخی به من میگویند 20 سال است در این حوزه مینویسی، خسته نشدی؟ به تکرار نرسیدی؟ اینها مسائلی است که دوست دارم دربارهشان بنویسم. من در حوزه ادبیات پایداری نه خسته شدهام و نه به تکرار رسیدهام. شناخت آدمهای جنگ و درونیات آنها، بر زندگی من تأثیری بسزا داشته تا آدم قویتر و شادتری باشم. وقتی رنجهای زندگی را میشناسم از خوشیهای آن با عمق بیشتری لذت میبرم.
کمیل انتظاری / روزنامه جام جم