به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «عبدالحکیم حنینی»، متولد سال 1965 در روستایی در نزدیکی «نابلس» از شهرهای «کرانهی باختری رود اردن»، از اولین اعضای شاخهی امنیتی «حماس»(حرکت مقاومت اسلامی فلسطین) در کرانهی باختری و از بنیانگذاران «گردانهای عزالدین قسام«، شاخه نظامی جنبش «حماس»، در آن منطقه است. وی که چند سال در زندان های رژیم صهیونیستی اسیر بوددر جریان تبادل اسرای موسوم به «وفاء الاحرار» (تبادل بیش از هزار اسیر فلسطینی با «گلعاد شالیط» سرباز صهیونیست) در سال 2011 از زندان آزاد شد. او مدتی پس از رهایی، طی 11 جلسهی حدودا 45 دقیقهای به ذکر خاطراتش از دوران کودکی تا زمان آزادی پرداخته و مطالب مهم و جالب توجهی را روایت نمود.
با توجه نزدیکی «روز جهانی قدس» بر آن شدیم «خا1طرت عبدالحکیم حنینی» را ترجمه و در اختیار کاربران عزیز قرار دهیم. این خاطرات به مرور به صورت اختصاصی در گروه جهاد و مقاومت مشرق تقدیم خواهد شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در پی میآید، بخش ششم از خاطرات «عبدالحکیم حنینی» (از بنیانگذاران بخش امنیتی و نظامی «حماس»در «کرانهی باختری») است :
تصویر: راوی خاطرات، آزاده ی فلسطینی، عبدالحکیم حنینی
*مجری: شما تا این زمان هنوز در عملیاتها تازهکار بودید.
-عبدالحکیم حنینی: هیچ خبر نبود.
*آهان، یعنی عملیات مخفیکاری [از قبیل تغییر چهره و لباس] هنوز نبود یعنی ...
-نه. دربارهی مخفی کاری میتوان گفت که پیشرفته بودیم چون کسانی از بچههای مجاهد تحت تعقیب بودند، در کوهها و غارها مخفی بودند و تا حدی تجربه داشتند، در این حوزه تکیه داشتند به ...
*لباس شهرکنشینان را میپوشیدند و میآمدند پایین و [یا] لباس خاخامها را میپوشیدند و میآمدند پایین.
-در مخفیکاری و اینکارهایی که این طور چیزها باشد، صادقانه بگویم نه، در آن برهه نرسیده بودیم به...
*در آن وقت [به این حد نرسیده بودید]
-بله. در موضوع تغییر لباس به لباس شهرکنشینان [هنوز به این جا نرسیده بودیم]. بله ولی مخفی شدن در کوهها را داشتیم یا در بحث مدار شناسایی جعلی فعالیت داشتیم. برای مجاهدین مدارک شناسایی جعل میکردیم تا بتوانند خیلی راحت جابهجا شوند. در عملیات [بروقین] سه نفر از مجاهدین در درگیری مستقیم شرکت داشتند.
*یادت هست چه کسانی بودند؟
-سلامة مرعی (که اسیر آزاد شده است)، اشرف الواوی از روستای بلعا که او هم اسیر آزاد شده است، متاسفانه در این دور جدید دستگیر شد [...] و شهید ساهر التمام رحمة الله علیه. این سه نفر برای این جیپ کمین گذاشتند. راننده هم محمد المعالی بود. [...]
تصویر: آزاده ی فلسطینی« سلامه مرعی» از رزمنده گان قدیمی «حماس»
*عقبنشینی را پوشش میداد
-او آن جا بود که عملیات عقبنشینی را پوشش دهد. البته بچهها همان طور که گفتیم آموزش دیده نبودند، یعنی [آن میزان] آموزشی که لازم بود [را نداشتند]. جیپ میآید. بلافاصله با آن درگیر میشوند، افسران را میکشند و دو نفر [از نظامیها] را هم زخمی میکنند. سربازها آموزش دیده بودند. بچهها از ساختمان روبرویی شلیک میکردند. درگیری در خیابان "جب نائل" رخ داده بود. بچهها فکرش را نکرده بودند که کسی از ترس برود [زیر ماشین مخفی شود]. آن ها در سمت بالا بودند [ و از بالا تیراندازی میکردند]. اما سربازها آموزش دیده بودند و فهمیده بودند که تیراندازی از سمت بالاست لذا پریده بودند پایین...
*و رفته بودند زیر ماشین [مخفی شده بودند]
-رفتندد زیر و شروع کردند به شلیک هوایی.
*که نیروها[ی کمکی] بیایند.
-طبیعتا نیروها[ی کمکی] میآیند. شلیکها در شب شروع شده بود، یعنی عملیات شبانه بود. [آن نظامیان مخفی شده] شروع میکنند به کاری که ما میگوییم پیغامهای نوری [به شلیک به سمت آسمان]. شلیک شروع میشود. و چطور از ترس کل منطقه را بسیج میکنند. ولی اولین غافلگیری این بود که بچهها موفق شدند دو سرباز را زخمی کنند و افسران را بکشند و عقبنشینی کنند. در حین عقبنشینی، شهید ساهر التمام رحمة الله علیه موفق نمیشود. یعنی به خاطر شدت و حجم آتش تیراندازیها بعد از حضور نیروهای کمکی، موفق نمیشود به همراه سلاحش عقبنشینی کند و سلاح کلاشینکوف در محل نبرد میماند. وقتی برگشتند این مسئله [خیلی شدید] روی او اثر گذاشته بود، اینکه من ...
*یعنی ما...
-ما که باورمان نمیشد یک قبضه سلاح گیر بیاوریم [و آن قدر از به دست آوردن آن خوشحال شدیم] حالا یک قبضه سلاح از دست دادهایم. ولی برادران او را آرام میکنند که نگران نباش و این مسائل.
موقع عقبنشینی نتوانسته بودند سوار ماشین شوند چون گشتیهای ارتش اشغالگران از همان خیابان آمده بودند و لذا برادرمان که راننده بود عقبنشینی کرده و برگشته بود. بچههای مجاهد پیاده برگشته و از هم جدا شده بودند. فکرش را بکن مثلا سلامة مرعی که اهل همان منطقه است، بچه روستاهای بنی حسان است رفته بود به سمت یک شهرک [صهیونیستی]. رفته بود در کوههایی مخفی شود، یعنی در جایی مخفی شود که اشغالگران فکرش را هم نمیکنند که...
*که آن جا باشد.
-فکرش را هم نمیکنند کسی فرار کند و بخواهد برود در آنجا مخفی شود. در سمت یک شهرک [صهیونیستی] مخفی شده بود.
*مثل سارقی که برود بالای کلانتری مخفی شود!
-این [کار]سختی است. ولی شهید ساهر بچهی نابلس بود [و اهل آن منطقه نبود] و منطقه را نمیشناخت ولی بالاخره او و اشرف الواوی(از اهالی طولکرم) رسیدند به مناطق امن و بچهها بعد از تلاش سنگین آن ها را آوردند و بعد آن ها را برگرداندند به مخفیگاههایشان و به آن جاهایی که با امنیت در آن مخفی بودند. این عملیات هم یعنی بلافاصله بعد از کشته شدند دو نظامی اسرائیلی بود.
تصویر: آزاده ی فلسطینی، اشرف الواوی، از رزمنده گان قدیمی «حماس»
*این عملیات چه بازتابی در آن وقت بر روی اسرائیلیها داشت؟ در این عملیات چیزهای جدیدی استفاده شده بود.
-[...] یعنی در نابلس و سلفیت، شکی نیست که مجاهدین در آن روز [این «اولینها»] را ثبت کردند. به همین خاطر نیروهای اشغالگران به هول و ولا افتادند و شروع کردند به گشتن دنبال زاهر جبرین و دنبال سلامة مرعی و دنبال همهی افراد تحت تعقیب. با شدت تمام به دنبال این ها میگشت. دنبال این دلاورمردان میگشت که چه؟ دستگیرشان کند.
*قبل از عملیات بزرگی که اولین عملیات استشهادی در تاریخ اخیرِ مقاومت فلسطین بود، عملیات دیگری هم انجام دادید؟
-عملیاتی که توسط گروه ویژه انجام شد. همان کسانی که برایشان یک هفتتیر خریدیم و یک ...
*همانهایی که در قدس بودند.
-بله در قدس بودند. آن برادران یک عملیات کردند. البته گفتم، دو نظامی اسرائیلی را کشتند [و کسانی دیگری از صهیونیستها را هم] زخمی کردند. قبلش هم "تولیدانو" را کشته بودند و پیشتر هم یک افسر گارد مرزی [صهیونیستها] را زخمی کرده و تا حد کشتنش تقریبا پیش رفته بودند. تمام اینها تنها ظرف چند ماه پشت سر هم اتفاق رخ داد. چند ماه پشت سرهم و بسیار سریع این عملیاتها رخ داد. طبیعتا مسئولیت تمام این عملیاتها را ما در شمال به نام "گردانهای عبدالله عزام" پذیرفتیم و برای برادران مسئولمان در خارج پیام میفرستادیم که عمو جان ...
*شهید عبدالله عزام...
-فلسطینی بود بله...
*در افغانستان در پیشاور کشته شد.
-بله صحیح است. او از اولین مجاهدین در اردوگاههای الشیوخ بود...
تصویر: شهید احمد شاه مسعود(سمت راست) در کنار «عبدالله عزام»
*1968.
-بله. و عملیات دلاورانهای انجام داد در جایی که به آن کمربند سبز میگفتند. از موفقیتآمیزترین عملیاتها در الاغوار. آن زمان هنوز عضو جنبش اخوان المسلمین بودند و تعداد زیادی از نظامیان [صهیونیست] را در آن روز کشتند و زخمی کردند.
*یعنی این عملیاتهای اول، همهاش، از اولین عملیات تا سال 1993 به اسم [سازمانِ] شهید عبدالله عزام انجام میشد؟
-در شمال [اینطور اعلام میکردیم]
*در شمال.
-در شمال کرانهی باختری ولی در جنوب...
*در جنوب [کرانهی باختری] و در غزه [چطور؟]
-[در آنجاها با نام] گردانهای عزالدین قسام [انجام میشد] تا این که توانستیم برادرانمان در رهبری خارج را قانع کنیم که [این دو اسمی بودن] لازم نیست. هدف آن ها این بود که می خواستند ذهن اشغالگران را متشتت کنند.
*درست.
-که گردانهای عزالدین قسام غیر از گردانهای عبدالله عزام است و از نظر نمادین هم برای شهید عبدالله عزام [زنده کردن نام باشد]. ما نه، نظرمان در داخل این بود که نه، این اسم [یعنی نام شهید عزالدین قسام] یک حالت نمادین دارد، او یک مجاهد سوری بود، از سوریه آمده بوده در فلسطین جهاد و مقاومت کند ...
*عزالدین قسام.
-شیخ عزالدین قسام. لذا حالت نمادینی در وحدت امت داشت. در وحدت امت یعنی وحدت امت عربی و اسلامی در مقاومت مقابل این اشغاگران. لذا به صورت مداوم اصرار کردیم تا آن که نظرمان را به کرسی نشاندیم. و قرار شد [از آن به بعد] پذیرش مسئولیت هرگونه عملیاتی به چه نامی شد؟ گردانهای عزالدین قسام. در کل کرانهی باختری و باریکهی غزه.
*از شما کسی دستگیر شد؟
-متاسفانه تا پیش از 1 آپریل 1993 دو نفر دستگیر شدند. در برج یک [ژانویه] فکر میکنم، اگر حافظهام اشتباه نکند، آن برادران از افراد تحت تعقیب بودند و با برادران در شاخهی امنیتی و نظامی کار میکردند و شدیدا به سلاح احتیاج داشتیم. تعداد افراد تحت تعقیب هم روی کار تاثیر میگذاشت. چون وقتی فردی تحت تعقیب است نیازمند آن است که جابهجایش کنی و [وضعیتش] را پیگیری کنی و مسائل مورد نیازش را فراهم کنی و از جایی به جای دیگر ببریاش. این مسئله روی دوش افرادی که فعالیت داشتند سنگینی میکرد لذا نقشه ریختیم که اگر بتوانیم بعضی از افراد تحت تعقیب را به صورت قاچاقی به اردن بفرستیم. در این صورت از دوجهت سود کردهایم.
*چه جهتهایی؟
-اولا از تعداد افراد تحت تعقیب در منطقهمان کم میکنیم و باب قاچاق سلاح [برای عملیات ضد اشغالگران] هم برایمان باز میشود...
*از اردن به کرانهی باختری.
-[بله] از اردن. چون به دست آوردن سلاح در اردن بسیار آسانتر بود... [...]
*همهی سلاحهایی که تا این زمان به دست میآوردید یا از تجار بود یا از نظامیان[صهیونیست] که میکشتیدشان.
-بله همین طور بود.
*توانستید در آن زمان از نظامیان سلاحی به غنیمت بگیرید؟
-بله، واحد ویژه چند کُلت به غنیمت گرفت.
*چند کلت.
-بله.
*ولی به سلاح کلاشینکوف یا یوزی یا این قبیل دست پیدا نکردید.
-نه، نظامیها[ی صهیونیست] همیشه از یوزی یا M16 استفاده میکردند.
*M-16
-بله M-16. نظامیان اشغالگر [از این سلاح استفاده میکردند].
*خب برگردیم به موضوع افراد تحت تعقیب و فرستادن قاچاقی آن ها.
-بله. لذا تصمیم گرفتیم دو نفر را قاچاقی به اردن بفرستیم. برادرانی که انتخاب کردیم از کسانی بودند که اگر دستگیر شدند از افراد با جرم سبک باشند که به حبس ابد محکوم نشوند. [جرمشان طوری باشد که نهایتا محکوم شوند به] 4 سال، 5 سال، 3 سال. یعنی مسئله قابل پذیرش باشد. دو نفر از اعضایمان بودند ، سامر بنی عودة از روستای طمون و برادر خضر بشارات. این دو در سرپناه دادن به افراد تحت تعقیب و جابهجاییشان مشارکت کرده بودند. برادرمان سامر بنی عودة به ما اطلاع داد که در منطقهی العین البیضاء در منطقهای که یک منطقهی مرزی با اردن است یک پیرمرد سن بالا هست که کاملا میداند بهترین جا برای عبور قاچاقی کجاست...
تصویر: خضر بشارات
تصویر: سامر بنی عوده
*به اردن.
-[بله] به اردن. ما هم گفتیم به او بگو دو جوان هستند میخواهند بروند [آن سوی مرز]. آن پیرمرد (خدا خیرش بدهد) هم قبول کرد که آن ها را قاچاقی ببرد. ما هم به آن ها طناب و تیوب دادیم...
*طبیعتا لازم بود از رودخانه عبور کنند.
-بله میخواستند از رودخانه عبور کنند. مشکل این بود که طبیعتا [بچههای] ما تجربهی کم تری داشتند و آن پیرمرد باید تجربهی بیشتری میداشت که در آن برهه، فصل زمستان، که ماه اول [ژآنویه] بود، آب سرد میشود..
*سطح آب رودخانه [اردن] بالاست و جریانش راحت است.
-و قوی. نهایت آن که برادران لو رفتند.
*برای این که مردم موضوع رودخانه اردن را بفهمند [اضافه میکنم که] رودخانهی اردن کوچک است
-درست است، کوچک است...
*یعنی رودخانه به آن مفهوم نیست که...
نه. صحیح است. ولی در آن مقطع سطح آب بالا بود و کمی هم [جریان آب] قوی بود، چون بین کوهها میآید. بله، خلاصه همراهشان طناب بود. در جریان عبور از سیم خاردارهای مرزی ، از آن سیم خاردارها که رد میشوند و داخل [اردن] میشوند، تیوبی که همراهشان بوده تا با آن از رودخانه عبور کنند میترکد. به خاطر خارهایی که در آن سیمها بوده میترکد. لذا تیوب که از بین میرود و میماند برایشان فقط طناب. از مرز میآیند پایین و میرسند به رودخانه. تصمیم میگیرند با طناب رد شوند، نمیتوانند. نمیتوانند چون جریان آب قوی بود. سه ساعت آن جا میمانند تا آن که گشتی اسرائیلی میآید و دستگیرشان میکنند. آن ها هم هی تلاش میکنند، تلاش میکنند ،تلاش میکنند [تا رد شوند] ولی [نهایتا نمیتوانند] و دستگیرشان میکند.
ما روز دوم یا سوم فهمیدیم که دستگیر شدهاند. چون دیدیم تحرک یهود [صهیونیستها] در مرز زیاد شده و در رسانهها هم اعلام کردند که دو نفر قصد عبور قاچاقی را داشتند که دستگیرشان کردیم. ما [در این قبیل موارد] همیشه منتظر میمانیم تا وکیل تسخیری [اجازه ملاقات با دستگیر شدگان را پیدا کند] و از آن ها بپرسد به چه چیز اعتراف کردهاند و بر آن اساس ما رفتارمان را تنظیم کنیم. لذا آن خانهای که بچههای تحت تعقیب در آن با ما خداحافظی کرده بودند، با برادرمان زاهر جبرین و سلامة مرعی توافق کردیم که برنگردند...
تصویر: زاهر جبرین
*به آن جا.
-بله، چون تمام است.
*تمام [الان اگر برگردند] کمین [میخورند و ممکن است بر اساس اعترافات، صهیونیستها منتظر دستگیر کردنشان باشند].
-بله، الان دیگر امن نیست. تا ببینیم برادران به چه چیزی اعتراف کردهاند. اشغالگران 50 روز اجازه ندادند هیچ وکیلی با آن ها دیدار کند. این در آن روزها عجیب بود. تا این که زاهر و سلامة دستگیر شدند. بعد از دستگیری زاهر و سلامة اجازه دادند که وکیل با آن ها دیدار کند. چرا اجازه نمیدادند؟ نمیخواستند اطلاعی [از صحبتهای بیان شده و اطلاعات لو رفته] به بیرون درز کند.
ادامه دارد ...
ترجمه: وحید خضاب