به گزارش مشرق، "مرقوم شریف واصل، توفیق و تأیید جنابعالی را از خداوند تعالی خواستار است. امید است انشاءاللّه تعالی وجود شریف در آن محل شریف، موجب برکات و ترویج مذهب مقدس باشد"(صحیفه امام، 1349/04/16)
متن بالا نامه به شخصی است که نامش چندبار در صحیفه امام تکرار شده و ساکن سوریه بوده است. پس از مدتی پیگیری برای مصاحبه با نماینده امام راحل در سوریه و تولیت حرم حضرت سکینه بنت علی(ع)، برای دیدار ایشان در خانهای در خیابان پیروزی تهران رفتیم. هرچند حال وی چندان مناسب نبود اما با متانت و روی خوش از ما استقبال کرد.
آیتالله سیّد احمد واحدی جهرمی متولد 1311 در جهرم است. وی از سال 1332، جهت ادامهی تحصیلات از جهرم به قم رفت و ساکن آنجا شد و از محضر آیات میرزا هاشم آملی، شیخ عباسعلی شاهرودی، علامه طباطبایی و آیات عظام بروجردی و امام خمینی بهره برد.
وکیل شرعی امام در سوریه پیش از انقلاب بنا به دعوت عدهای از طلاب افغانستانی و پاکستانی ساکن در زینبیه به سوریه رفته، هرچند خودش درباره علت حضورش در سوریه روایت دیگری دارد. وی مدتی در این کشور تولیت حرمهای مطهر حضرت زینب و حضرت رقیه(س) را عهدهدار و امام جماعت صحن مطهر حضرت زینب بود.
سخن به حرم حضرت سکینه(س) که میرسد آه از نهادش بلند میشود و به گریه میافتد: چرا مزاری که سالها برای بازسازی آن زحمت کشیده بود توسط گروهک داعش تخریب شد. فعالیت مهم آیتالله واحدی در سوریه، احیاء و بازسازی قبر حضرت سکینه بنت علی در شهر داریا دمشق و عهدهدار بودن تولیت آن مکان مقدس بوده است.
وی در سالهای پیش و پس از انقلاب اسلامی وکیل شرعی امام خمینی(ره) در سوریه بود و مورد احترام علما و بزرگان، رئیس جمهور و نخست وزیر، وزرا و قاطبه مسئولین حکومتی و مردم دمشق است.
از جمله آثار وی میتوان به "تعالیم الاسلام"، "الزواج الاسلامی"، "سلسله آباء النبی"، "عقل و دین" و... اشاره کرد.
متن پیشرو مصاحبه با آیتالله واحدی است که از منظرتان میگذرد:
به نام خدا، باتشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، مبدأ ورود شما به حوزه علمیه قم از چه تاریخی بود و چه زمانی با حضرت امام خمینی(ره) آشنا شدید؟
بنده در سال 1332 به قم آمدم. البته همان ابتدا با امام(ره) آشنا نشده بودم. مدتی درسهای سطح داشتیم تا وقتی به درس خارج که درس امام باشد برسیم دو سه سال طول کشید. ما از سال 1336 با امام آشنا شدیم و گاهی خدمت ایشان میرسیدیم و ایشان هم به ما محبت داشتند. در درس خارج ایشان شرکت داشتیم، گاهی از نوشتههای ایشان استفاده میکردیم یا از ایشان امانت میگرفتیم و برمیگرداندیم تا اینکه یک مقدار مبارزات شدت پیدا کرد و آقا با لحن بسیار تندی با شاه و دستگاه شاه در جلسه درسشان صحبت کردند. خیلی ایشان سخت جلو آمدند و شبانه آقا را گرفتند و بردند و ما همگی ناراحت و عصبانی شده بودیم و چارهای نبود. قدرت دست شاه بود. ایشان را گرفتند و یکسره هم به ترکیه نبردند و یک شب در تهران ماندند.
امام را به بورسای ترکیه که شیعه دارد تبعید کردند. زمانی که من سوریه بودم بعضی از اهالی شهر بورسای ترکیه آمده بودند منزل من. یک پسر جوانی بود که 5 زبان بلد بود و میخواست در سوریه زن بگیرد. من را واسطه قرار داده بود ولی فرهنگشان یکی نبود و نشد و رفت ولی الان گاهی به من سر میزند.
وقتی آقا آمدند عراق ما با ایشان مکاتبه داشتیم. گاهی اگر پولی میرسید به عنوان وجوهات میفرستادم و جواب نامههای ما را هم مرتب میدادند. یک شعر بلندبالایی هم من برای ایشان در آن زمان گفتم و از طریق فرزندم فرستادم. او هم پاریس ماند تا زمانی که آقا از پاریس آمدند ایران. پسرم هم آمد به سوریه و اخبار و گزارشات آنجا را برای ما آورد. پسر بنده با امام در فرانسه بودند و آقا هم به ایشان اظهار محبت کرده بودند و گفته بود پدر شما با من نامهنگاری دارد.
بعدها هم فتواهایی که میخواستیم استفتا میکردیم و ایشان هم جواب استفتاء ما را میدادند. چند بار هم در قم و جماران خدمت ایشان رسیدیم و اوایلی که هنوز در قم بودند بنده آنجا رفتم خدمت ایشان و عکسی هم با ایشان گرفتیم و باز هم ایشان دعا کردند که موفق شویم برای خدمت کردن.
شما در محضر مرحوم آیتالله بروجردی هم تلمذ کرده بودید؟
بله. یکسال در درس ایشان بودم. باب قضا و شهادات را تقریر کردم و زمان امتحان هم تقریراتم را نشان دادم. در هر صورت ایشان بعد از یکسالی که قضا و شهادات گفتند مرحوم شدند.
چه کسی عامل اختلاف امام و آیتالله بروجردی بود؟
رابطه مرحوم امام با مرحوم بروجردی چگونه بود؟
امام خمینی نسبت به آقای برجرودی ارادت و علاقه داشت منتها آقای بروجردی یک خادمی داشت که بعضی اوقات بدرفتاری داشت حتی من شنیدم امام خمینی گفته بود اگر آقای بروجردی این حاجی احمد(خادم مرحوم بروجردی) را بیرون کند ما حتی برای آقا ظرف آب پر میکنیم. تااین حد! آقای خمینی دارای قلب صافی بودند اما در وقت انتقام از دشمنان خدا هم حسابی شدید انتقام میگرفت.
شعری که بر دیوار فیضیه نقش بسته بود
در سال 42 در سالروز شهادت امام صادق(ع) به مدرسه فیضیه قم حمله میشود و در آن جریان یک طلبه هم به شهادت میرسد. شما آن زمان در فیضیه حضور داشتید؟
من آن زمان شیراز بودم. از جهرم آمده بودم شیراز که بیایم قم. همان شبی که به فیضیه حمله شد، ما در مسجد جامع شیراز که آیتالله دستغیب نماز میخواند بودیم و شنیدیم به مدرسه فیضیه حمله کردند و مورد هجوم شاه قرار گرفته است.
زمانی که برگشتیم دیدیم آثار خرابی، نکبت و شکستگی بر روی درها و حجرهها هست و در و دیوار دالان مدرسه پر از اشعار ضدشاه بود. یکی از شعرهایی که یادم هست روی دیوار فیضیه نقش بسته بود این بود "آشیانه منِ بیچاره اگر سوخت چه باک/ فکر ویران شدن خانه صیاد کنید" و مدرسه هم تا مدت زیادی تعطیل بود.
بعد از تبعید حضرت امام سال 43 شکل مبارزات حضرتعالی با رژیم شاه به چه نحوی بود و بیشتر با چه افرادی در ارتباط بودید؟
من مبارزه علنی نداشتم و مخفیانه بود ولی همزمان با مبارزات امام به انقلاب پیوستیم. من در جهرم منبری بودم. آنقدر انتقادات از دستگاه دولت و شاه میکردم که بعضی افراد من را نصیحت میکردند و میگفتند "کسی که این راه را به تو نشان داده است به تو نانی نداده است"! اما بنده میگفتم و ترسی هم نداشتم و طوری هم نشد.
"بر تو ای روح و روان باد سلام"
من شعرها گفتم، مقالات نوشتم و با افرادی مانند مرحوم آقای مشکینی و آقای خزعلی رفیق بودم و رفت و آمد داشتیم. من یک ضبط صوت در خانه داشتم -هنوز آن زمان ضبط صوت شایع نبود- این ضبط صوت را از قطر آورده بودند و سخنرانیهای شهید آیتالله دستغیب را منعکس میکردیم. یک شعری هم برای امام نوشتم با این مطلع که:
"بر تو ای روح و روان، بر تو و خلق جهان باد سلام/ برو ای روح و روان سوی وطن، بزدا غم، بزدا اهریمن، ریشه ظلم و ستم را برکن"
این شعر را فرستادم پاریس و آقا هم جواب دادند "مرقوم شریف ضمیمه اشعاری که از طبع روان جنابعالی بود واصل گردید و سلامت و سعادت جنابعالی را از خداوند تعالی خواستارم" برای فوتشان هم به همان وزن یک چکامهای فرستادم که خدا رحمت کند احمدآقا را گفت شما هر اثری دارید و هر شعری برای امام دارید بدهید که ما استفاده کنیم و من هم برای آنها فرستادم.
شما از حدود سال 53 به سوریه سفر کردید و نماینده حضرت امام بودید. در برخی سایتها نوشته شده شما به دعوت طلاب شیعه به این کشور سفر کردید. علت عزیمت جنابعالی به سوریه چه بود؟
نخیر؛ داستانش مفصل است. بنده 15 سال به جهرم شهر خودم نرفته بودم و بعد از 15 سال رفتم آنجا و مردم خیلی احترام گذاشتند به من و خیلی استقبال کردند، خدا رحمت کند مرحوم آیتالله حقشناس عالم بزرگ و محترم جهرم به من گفت فلانی خدا میداند من یاد ندارم یک اهلِ علمی به جهرم آمده باشد که اینقدر مورد احترام و عنایت اهالی قرار گرفته باشد. ما یک دعواهای کهنهای در جهرم داریم که خسته شدیم از بس کوشش کردیم این دعواها را بین مردم برطرف کنیم و اصلاح کنیم ولی نشده است.
تو میتوانی این کار را کنی و با این محبتی که مردم به تو دارند و این حرفشنوی که نسبت به تو دارند موفق میشوی. اتفاقاً همینطور شد من دخالت کردم و بعضی از دعواهای 14 ساله بین مردم در یک محله را آشتی دادم. ماندن من در جهرم به جای 10 روز، یک ماه طول کشید و بعد 3 ماه طول کشید و بعد منتهی شد به تعطیلی مدارس. 4 فرزند داشتم 2تا کوچک و 2 تا هم محصل که مدرسه میرفتند، خلاصه مردم اصرار کردند که باید بمانی و حالا که مدارس تعطیل شده است، خانواده شما بیایند اینجا و چند ماه تابستان هم اینجا بمانید. بالاخره اصرار اینها سبب شد که من موافقت کنم خانواده من از قم بیایند.
خدا رحمت کند آیتالله شرعی(عضو ارشد جامعه مدرسین) شوهر خواهر من بود. من به آقای شرعی تلگراف کردم این همشهریان نمیگذارند من بیایم، آقای حقشناس هم به آقای شرعی تلگراف کرده بود که همشهریان مانع آمدن آقای واحدی هستند شما خانواده ایشان را مدتی بفرستید اینجا، ایشان برای خانواده من ماشین گرفتند و فرستادند و ما از جهرم آمدیم شیراز برای استقبال آنها، هرچه جستجو کردیم خبری از آنها نشد و بعداً به ما با احتیاط رساندند که یک ماشینی در راه چپ کرده است. وقتی من دیدم بچههای من نیامدند گفتم حتماً همان ماشینی است که چپ کرده است.
من را بردند در سردخانه و دیدم همسرم، مادرم، دخترم و سه فرزند دیگر آنجا هستند و از روی لباسشان شناختم. 6 نفر از خانواده من کشته شدند و من به داغ آنها مبتلا شدم.
وضع بسیار عجیب و غمزدهای ما داشتیم، شبها خوابم نمیبرد و در حیاط راه میرفتم، کتاب میخواندم و گریه میکردم و رضا پسرم هم همیشه پیش من بود و از کنار من تکان نمیخورد. دیدم این بچه دارد از بین میرود. شنیده بودم در بیروت آسید حسن شیرازی یک مدرسهای تاسیس کرده است. هم درسهای عربی میدهد و هم درسهای روز تدریس میکند. من این بچه را بردم بیروت تا روحیهاش خوب شود. بحمدلله روحیهاش خوب شد، 2، 3 سال آنجا بود و بعد آمد ایران.
طلبهها دورهام کردند و گفتند زندگی و جا نداریم!
من برای سرکشی به این بچه به لبنان و وسوریه میرفتم و گاهی هم حرم حضرت زینب(س) برای زیارت میرفتم. یک روز در صحن حضرت زینب یک عده طلبه افغانی و پاکستانی ریختند دور من و جمع شدند. سالی بود که ایرانیها را از عراق بیرون میکردند. آنها گفتند ما را بیرون کردند، ما زندگی نداریم، جا نداریم، خرجی نداریم، شما میروید قم با آقایان درباره ما صحبت کنید تا به ما عنایت کنند. من هم چون خودم دلشکسته بودم زود دلم برای آنها شکست و تحت تاثیر قرار گرفتم، آمدم با آقایان صحبت کردم. با آیات گلپایگانی و شریعتمداری و با افراد دیگر صحبت کردم. آیتالله شریعتمداری یک پول نقدی داد و گفت این را بین آنها تقسیم کن و بعد یک مقدار مختصری هم فرستادند. آقای گلپایگانی هم ماهی 8 هزار تومان برای 25، 26 نفر میداد. امام هم یک شهریهای برای طلبههایی که اطراف ما بودند فرستادند.
فعالیت من هم این بود کاروانهایی که از سوریه میآمدند آنجا، آنها را مهمان میکردم و روضۀ برای آنها میخواندم و یک پولی به دست میآوردم. به مرور کمکم آنجا گسترش پیدا کرد. من با 24 نفر کارم را شروع کردم و بعد افزایش پیدا کرد تا حدود 200، 300 نفر شدند و آخرالامر حوزه علمیه من در آنجا حوزۀ رسمی شد. نه کسی من را آنجا فرستاد و نه کسی من را طلب کرد، خودم به اختیار خودم و به ارادۀ خودم چنین تصمیمی گرفتم. رفتم ماندم و موفق هم بودم.
بعد از آنکه حضرت امام فهمیدند شما در سوریه هستید از طرف ایشان در آن کشور نماینده شدید؟
بله؛ نامهنگاری بین من و امام بود. البته مقصود از نماینده، داشتن دفتر و حقوق و اینها نبود، دستخطی آقا برای من نوشته بود که من در امور شرعی دخالت کنم اما اینکه مکتب و کارمند داشته باشم خیر؛ خودم تک و تنها بودم.
نام حوزه علمیهای که شما تاسیس کردید چه بود و آیا حوزه شیعه دیگری در سوریه وجود داشت؟
نام حوزه علمیه ما "الحوزه العلمیه الزینبیه" بود. آسیدحسن شیرازی هم خیلی موثر بودند ایشان برای طلبهها اقامت گرفتند. من آنجا ادارۀ درسی و حوزوی داشتم و وی فعالیتهای سیاسی بیشتر داشت.
رفت و آمد غرضی، چمران و منتظری به خانهام در سوریه
در دورانی که شما در سوریه بودید، برخی مبارزین انقلابی از ایران به سوریه رفتوآمد داشتند از جمله گروهی که با شهید محمد منتظری همکاری میکردند. شما در آن زمان با این گروهها ارتباطی داشتید؟
بله؛ جای آنها خانه من بود. آنها از دست رژیم شاه فراری بودند و آقای غرضی و دوستانش شبها در منزل من اجتماع میکردند. کیفهایشان دستشان بود و از دیوار شبها وارد خانه من میشدند. خانواده من ایران بود و اینها خودشان میرفتند مطبخ اگر چیزی بود و پیدا میکردند، میخوردند. نامشان هم چیز دیگری بود یعنی مستعار بود. آقا محمد منتظری نام مستعار داشت، آقای غرضی هم همینطور تا اینکه انقلاب اوج گرفت.
یک بار هم کاردار سفارت شاهنشاهی در سوریه، دکتر مجد تلفن کرد و گفت من میخواهم بیایم نزد شما. گفتم بفرمایید و آمد در اتاق ما نشست. اتفاقاً صبح همان روز خدا رحمت کند مرحوم شهید چمران یک کیسه اعلامیه ضدنظام و ضد شاه آورده بود منزل ما. منزل ما هم محل پخش اعلامیهها بود. کیسه را گذاشت و این آقا هم آمد در همین اتاق کنار کیسه اعلامیهها نشست. بعد گفت من به شما احترام میگذارم شما مردی بزرگ هستید و باید به ایران بروید. به شاه گفتند شما در اینجا چریک برای خرابکاری میپروانید و به ایران میفرستید و از من توضیح خواسته است.
کاردار سفارت گفت: گویا باکی از پرورش چریک نداری!
لبخندی زدم و پرسیدم من اینجا چریک میپرورانم؟! گفت بله دیگر. گفتم من اینقدر جرات دارم و زرنگ هستم که چریک تربیت کنم؟! آن وقت مگر اینجا(سوریه) جای چریک پرورش دادن است؟ در جنوب لبنان بله ولی اینجا نه! گفت گویا باکی از چریک پرورش دادن ندارید؟(میخندد) گفتم من تعجب میکنم اینقدر بزرگ شدم که نام من به شاه رسیده است! گفت به مرگ دو بچهام رسیده است.
با مرحوم حافظ اسد رئیسجمهور فقید سوریه هم مراوده داشتید؟
مراوده به آن معنا که نه چون من یک فرد عادی و غریبه بودم چطور با رئیس یک کشور مراوده داشته باشم اما چند تا دیدار با وی داشتیم. دیداری در قصرش داشتیم که خیلی به ما احترام گذاشت. آقای خلخالی آمده بود سوریه و با او رفتیم قصر ریاستجمهوری. من در کنار کرسی رئیس قرار گرفتم که بعضی حرفها با من ردوبدل میشد..
حافظ اسد گفت "با برادران من رفتوآمد داشته باشید"
به هر کدام از ما یک قرآن تقدیم کرد و وقتی خواستیم خداحافظی کنیم، اشارهای به من کرد که صبر کن. آقای خلخالی و محمد منتظری جلوتر رفتند. من عقب ایستادم و وی آهسته سرش را گذاشت کنار گوش من و گفت "آقا؛ شما با برادران من رفت و آمد داشته باشید". منظورش از برادرها علویها بودند. در جلسات دیگر هم که غیررسمی بود من ایشان را میدیدم و احوالپرسی میکردم.
دیدگاه آن مرحوم نسبت به جمهوری اسلامی و حضرت امام چه بود؟
در اجلاس غیرمتعهدها در دهلی، ایشان هم شرکت داشت و آنجا از امام و ایران رسماً صحبت و دفاع کرد. خیلی خوب درباره انقلاب ایران صحبت کرد. حافظ اسد به کل طرفدار ایران بود و خدمات مهمی در زمان انقلاب و جنگ در نقل و انتقال اسلحه داشت.
شما در سوریه تولیت حرم حضرت سکینه بنت علی(ع) را هم برعهده داشتید. از چه زمانی مسئولیت اداره حرم را برعهده گرفتید؟
در سال 1367 در سوریه یک قبری مربوط به اهلبیت پیدا شد. مردم آنجا میدانستند قبر اهلبیت است اما نمیدانستند برای کیست. استاندار آنجا مرد باقدرتی بود. ایشان آمد و از ما خواست رسیدگی به آن را قبول کنیم و قبر را بالا بیاوریم و درست کنیم و مزار شود. من آن قدرت را نداشتم چون پول میخواست و کار کوچکی نبود. خانههای اطراف در طرح بود که خریداری و جزو مزار شود و این از عهده من برنمیآمد.
رئیس مکتب(دفتر) حافظ اسد، "عدنان مخلوق" دنبال کار بود. آخرالامر با اعتراض به من گفت "هذه سِتُکم أو ستنا؟!" این بانو مربوط به ماست یا مربوط به تو است؟ تو باید شور و شوق داشته باشی و احساس داشته باشی. در هر صورت ما را وادار به این کار کردند. در برخی منابع حدیثی نامی از این بانو به چشم میخورد و با استناد به این روایات مشخص شد این بانو از فرزندان حضرت علی(ع) است.
ریشههای فتنه سوریه در آمریکاست
خدمت آقا هم آمدم و جریان را گفتم. ایشان فرمودند هر جا بقعهای برای اهلبیت باشد برای ما ارزش و احترام دارد. خدا به حق حضرت سکینه از داعش نانجیب انتقام بگیرد. یک مزار بسیار قشنگ و خوبی درست کرده بودم که از نظر آینهکاری زیر گنبد شاهکار بود. محیط گنبد 14 معصوم نقش بسته بود. ریختند همه را خراب کردند. 20 سال زحمت کشیدم برای این کار و سفرهایی به مسقط و امارات و کویت برای کسب هزینه رفتم و تا حدی هم موفق شدم ولی متاسفانه الان خراب شد. خدا لعنت کند داعش را و کسی که داعش را تقویت میکند. ریشههای فتنه سوریه آمریکا است و از آمریکا سرچشمه گرفته است.
با امام موسی صدر هم در سوریه ارتباط داشتید؟
بله. ایشان هر از چند گاهی میآمدند سوریه و در یکی از غرفههای حوزه ما منزل میگرفتند و آنجا میماندند. ما میرفتیم نزد ایشان و با ایشان مانوس بودیم. یادم است روزی که ایشان حرکت کرد برای لیبی که پس از آن مفقود شد من پیشش رفتم. محاسن بلند و قشنگی که داشت خیلی کوتاه کرده بود. گفتم چرا ریشت را کوتاه کردی؟ مناسب صورت شما نیست. گفت حالا میگذاریم دوباره بلند شود. بعد رفت و پیدایش نشد.
در زمینه وحدت شیعه و سنی هم اقداماتی داشتید؟
ما با شیعه و سنی رفیق بودیم و رفت و آمد داشتیم. سنیها منزل ما میآمدند و گاهی از من مسئله میپرسیدند و من را به منزلشان دعوت میکردند.
با بشار اسد دیداری داشتید؟
بله؛ بشار اسد من را خیلی خوب میشناسد و در برخوردها هم خیلی اظهار محبت نسبت به ما میکرد. راجع به حضرت سکینه(س) هم ایشان خیلی ارادت داشت و کار ما را تایید میکرد.
نقش مدافعان حرم را در دفاع از حریم اهلبیت(ع) چقدر موثر میدانید؟
قطعاً خیلی موثر هستند و نگذاشتند حرم حضرت زینب لطمهای بخورد. اما متاسفانه الان دیگر چیزی از حرم حضرت سکینه باقی نمانده است. گنبدی به آن بزرگی که مهندسین میگفتند هیچ گنبدی به آن نمی رسد، همه را نابود کردند. من 20سال زحمت کشیدم. الان گویا کمیته بازسازی عتبات حرم حضرت سکینه را هم در اولویت گذاشته است.
نظر رهبر انقلاب درباره زیارتگاههای اهلالبیت(ع)
مقام معظم رهبری سفری به سوریه در زمان جنگ ایران و عراق داشتند. از آن سفر چیزی یادتان هست؟ نظرتان درباره مدیریت رهبر معظم انقلاب در جهان اسلام چیست؟
بله؛ در زمان حیات امام به سوریه آمدند و من خدمت ایشان رسیدم. بعد از رهبری هم با آقای خامنهای به همراه آقای مهدویکنی، مرحوم آیتالله شرعی خدمت ایشان رسیدیم و گعده دوستانهای داشتیم. ایشان از شعرهای من تعریف کردند و گفتن چند شعر خوب سرودی و من دیدم.