به گزارش مشرق، هر آمدنی رفتنی دارد و هر رفتنی آدابی. یادش بخیر زمانی رعایت اصول در کنار سنتها برای برخی به معنای رعایت اخلاق و داشتن مرام و معرفت بود. در جایی که مرام و معرفت باشد حتما نفسهای گرم مردانه هم بود و در جایی که نفسهای گرم مردانه باشد حتما ایثار و گذشت هم هست و خوب که نگاه میکنی میتوانی در قامت یک مرد انسانهایی را ببینی که اخلاق را رعایت کردند حالا این انسانها میتوانند در کالبد یک زن باشند یا یک مرد، دیگر فرقی ندارد.
شهدا مردانی از این جنس بودند که اخلاق را رعایت می کردند. برخی میگویند اینها مردان جنگند و مردان خدا، اما من میگویم اینها مردان خدایند نه جنگ، آنها که سَرِ جنگ نداشتند اما تا دلت بخواهد جان برای دفاع داشتند، تا دلت بخواهد چشمی برای خوب دیدن، گوشی برای درست شنیدن و قلبی برای عاشق شدن و ماندن داشتند و اینگونه بود که مردان خدا «اخلاق را رعایت میکردند».
همنشینی و همکلامی با آنها تو را هم مرد میکرد، مثلا گذشتت بیشتر میشد، بیشتر عاشق میشدی، دلبستگیات به دنیا و مادیات کمتر میشد یا اینکه مرام و معرفت معنای دیگری برایت پیدا میکرد، چشمانت کمی بیشتر برق میزند، خلاصه آرامتر میشدی، خیلی آرام.
پریدن با ستارههایی مانند شهدا که سر زانوانشان پاره و خاکی است و چشمهای رنگی ندارند تاوان دارد. تاواناش هم این است که دیگر دلت رفتن میخواهد نه ماندن. دیگر دلت دنیا و آدمهایش را نمیخواهد و فقط «خدا برای تو کافیست».
حبیبالله کاسهساز یا آقاحبیب سینماگر یا همان «حبیبِ سینما» جزء همان کسانی بود که با خیلیها پیش از شهادت نشست و برخاست داشته، عملیاتهای زیادی را برای دفاع به چشم دیده، پر کشیدن و پرپر شدن نفسهای مردانه زیادی را به خاطر سپرده بود.
قسمتش بود که نرود و بماند و در سینما از دفاع مقدس حرف بزند، از اخراجیها بگوید و آداب احترام را نسبت به امثال اخراجیها در سینما به جای آورد. این روزهای آخر سرطان را که در آغوش گرفته بود وقتی حالش را میپرسیدند میگفت «هرچه از دوست رسد نیکوست». هرچه باشد سر سفره شهدا نشسته و از آنها یاد گرفته و در سینما با آنها حشر و نشر داشته غیر از این نمیتوان انتظار داشت.
شاید باورش سخت باشد اما آقا حبیب سینما یا همان حبیب سینماگر که او را پدر سینمای دفاع مقدس هم میدانستند یا دست کم میتوان مدال افتخار فعالیت جدی و دلسوزانه را در این عرصه به او اهداء کرد، برای همیشه با سینما، با دوربین ها و عکاسان با خانوادهاش با اخراجیها با همه ما خداحافظی کرد. حالا نوبت ماست برای «رعایت آداب خداحافظی».
«خانه سینمای شماره 2» برای ما کمی ترسناک شده است جایی برای خداحافظی ابدی و همیشگی که دیگر سلامی در کار نیست، هر بار که به آنجا میروم با خودم میگویم دفعه بعد برای خداحافظی ابدی با چه کسی به اینجا خواهم آمد!؟
دیروز نوبت خداحافظی با آقا حبیب بود. خوبی هنر و هنرمند جماعت این است که یادگاری زیاد دارد خودشان هم که نباشند بچههایشان هستند که حرفشان را بزند. آقا حبیب هم بچههای زیادی دارد همین اخراجیها از پس خیلیها بر میآید. شاید اینها معنای خداحافظی ابدی را برای ما تحمل پذیرتر کند.
دیروز «خانه سینما شماره 2» پذیرای چهرههای سینمایی بود که برای خداحافظی با آقا حبیب آمده بودند. سیروس الوند، محمدمهدی حیدریان، حیدری خلیلی، علی سرتیپی، مسعود جعفری جوزانی، مسعود ده نمکی، هاشم میرزاخانی، حبیب ایل بیگی، حبیب اسماعیلی، ناصر شفق، محمد مهدی عسگرپور و ... تعدادی از آنها هم چند کلامی حرف زدند فصل مشترک حرفهایشان در مورد حبیب سینماگر این بود که او خودی و غیر خودی نمیکرد.
صدای گریههای نزدیکانش میآید، سید جواد هاشمی که وظیفه اداره برنامه را بر عهده داشت با بغض و به شختی شعری را می خواند و کلمات با تمنا از گلویش بالا میامدند، عکاسان عکس میگرفتند، خبرنگاران یادداشت بر میداشتند و برخی با هم اختلاط میکردند، حکماً در مورد اقا حبیب حرف میزدند، تعدادی هم با رسانههای تصویری مصاحبه میکردند. همه سعی می کردند آداب مراسم را رعایت کنند.
خواندن نماز میت آغاز میشود، گفتنش هم کمی وهم دارد آن هم در «خانه سینمای شماره 2» هر چند وقت یکبار همین وضعیت تکرار میشود، لااقل برای من در جایگاه یک خبرنگار. همه رو به قبله میایستند و من روی پله در آخر صف. در چشم بر هم زدنی مراسم به پایان میرسد حیاط خلوت میشود گویا نه خانی آمده و نه خانی رفته است. دوباره همه چیز مثل قبل میشود از حیاط خارج میشوم به درهای بسته نگاه میکنم و در دل میگویم دفعه بعد برای بدرقه چه کسی این درها باز خواهد شد؟!
به همراه عکاس به بهشت زهرا میرویم و خود را به سرعت به قطعه هنرمندان میرسانیم. از خیلیها عبور میکنیم از علی معلم، خسرو شکیبایی، مرتضی پاشایی، ثریا حکمت، مرتضی احمدی، داود رشیدی و ... و من رفتنشان را باور ندارم.
دلم مرا سر قبر علی معلم مینشاند تا فاتحهای بخوانم دختر جوانی را میبینم که با ناراحتی زیاد سر مزار علی معلم نشسته و گویا فاتحه میخواند که به یکباره سرش را بالا میآورد و میگوید «خوب شد؟» و پسر بچهای که تلفن همراهی در دست دارد میگوید «آره فقط عکس علی معلم کمرنگ افتاد!» و دختر دوباره همان حس و حال را میگیرد و پسر بچه از نو از او عکس میاندازد اما این بار علی معلم در عکس پررنگ بود و دختر رضایتش جلب شده بود».
نمیدانم باید این حس و حالی را که شاهد بودم چگونه تعریف کنم بگویم هنرمند جایگاه بالایی دارد و مخاطبان قدرشناس یا از این روزگار مجازی در دل فریاد الامان سر دهم.
از دوستان عبور میکنم و به خانه تازه آقا حبیب میرسم. مراسم تدفین رو به پایان است صدای داغ گریه به گوشم میرسد و افرادی که ایستادهاند و سلفی میگیرند. چشمم به سعید سهیلی میافتد کارگردان رکورددار فیلم «گشت 2» گویا با آقا حبیب دوستان خوب و نزدیکی بودند، مغموم و غمگین به درختی تکیه داده بود و کم کم خودش را جمع و جور میکند تا بالای مزار حاضر شود معلوم است که طاقتش طاق شده و به سختی ایستاده.
مسعود دهنمکی را هم میبینم او با حبیب سینما فصل نویی در زندگیاش را در این عرصه آغاز کرد حتما حرفهای گفتنی زیادی دارد، ما در هوای گرم به دنبال حاشیه میگردیم اما خبری از حاشیه نیست که نیست. نه از حاشیه و نه از حبیب سینما، این دو میانه خوبی ندارند نه حاشیه اهل آقا حبیب بود و نه آقا حبیب اهل حاشیه. همه چیز تمام میشود. تمام!
حاشیه که نداشت اما در همین گیر و دار بودم و مرگ رفتن فکر میکردم و شلوغی که دیگر خبری از آن نبود که به یکباره یک پیام در تلگرام از چند نفر دریافت میکنم هر کدامشان چند نام فرستادند و میگفتند اسامی این افراد در گزارشی که از تشییع صبح منتشر کردید، نیست! و من به این فکر میکنم چرا نامها اصرار به ماندن دارند، حتی در رفتن یک نام بزرگ.
یک ساعتی میگذرد، حالا همه رفته بودند. مزاری که تا چند دقیقه پیش برای رساندن خودت تا نزدیکی آن باید انتظار میکشیدی حالا خلوت است. و ما باور نداریم که روزی اینجا نوبت ما میرسد و دوباره بعد از دور شدن از خاک به دروغگفتن، غیبتکردن، برجسازی و ... ادامه میدهیم. ما رفتن را باور نداریم.
حتم دارم اگر آقا حبیب بود و از او در مورد رضایتش از مراسم میپرسیدم میگفت «هرچه از دوست رسد نیکوست».