سرویس جهان مشرق - وقتی از «عبد الکریم» پرسیدند: «آیا حملات تروریستی شارلی ابدو که هفتم ژانویه سال 2015 میلادی در شهر پاریس به وقوع پیوست را محکوم می کند، یا نه»؟ پاسخ داد: «چرا باید این حملات را محکوم کنم»؟
گفتند: «چون تو مسلمان هستی .. ما نمی گوییم، هر مسلمانی تروریست است، اما بر این باوریم، هر تروریستی بی تردید مسلمان است». عبد الکریم که بسیار منطقی نشان داده بود، خاطر نشان کرد: «تردید نداشته باشید، من از این حمله تروریستی و هر فرد افراط گرایی که حرمت دین و مذهبش را زیر پا بگذارد و تلاش کند، مذهب را به دستاویز و ابزاری برای توجیه و سرپوش نهادن بر تروریسم قرار دهد، اعلام برائت کرده و اقدامات و عملکردش را محکوم می کنم».
اما در عین حال دو نکته مهم را به آنها یادآور شد. اول اینکه نه تنها پلیسی که تلاش کرده بود، مانع حمله وی شود، مسلمان بوده، بلکه کارگر فروشگاهی که یهودیان را از یکی از حملات تروریستی و انتحاری پاریس نجات داد، نیز مسلمان بود.
اما عبد الکریم قبل از یادآوری نکته دوم، از بازجویانش خواست، به سوالات وی پاسخ دهند و ادامه داد: «چرا اقدامات اندرس بریویک، تروریست مسیحی و یکی از اعضای گروه تروریستی مسیحی شوالیه های معبد را محکوم نمی کنید، مگر شما مانند او مسیحی نیستید، چرا از بریویک اعلام برائت نمی کنید».
یکی از بازجویان در جواب او گفت: «فرض کنیم، مواردی انگشت شمار تحت عنوان تروریست در جوامع مسیحیان وجود داشته باشد که تماما از بیماری های روحی و روانی رنج می برند، اما پدیده ای به نام گروه های تروریستی مسیحی در جوامع ما وجود ندارد».
عبد الکریم که چنین پاسخی را پیش بینی کرده بود، به سرعت گفت: «درباره ژوزف کانی و گروه های شبه نظامی اش در اوگاندا چی می گویید؟ آنها هم مسیحی هستند، آوازه تجاوزات و وحشیگری هایشان آفریقا را پر کرده است .. در اوگاندا هیچ کس به ویژه زنان و کودکان از جنایات آنها که ساده ترین اش تجاوز و تعرض به زنان و ذبح غیر نظامیان با ساطور و قمه است، در امان نیست .. می دانید، چه هدفی دارند؟ .. تلاش می کنند، دولتی دینی با تکیه بر ده فرمانی که خداوند به حضرت موسی(ع) داده بود و در تورات ذکر آن رفته، در اوگاندا تاسیس کنند.»
***********
این بخشی از برنامه یکی از شبکه های تلویزیونی آلمان بود که هدف آن ایجاد آگاهی در افکار عمومی و جلب کردن توجه جامعه جهانی به اتهاماتی است که به دین اسلام به عنوان حامی تروریسم و تروریست بودن مسلمانان و ضرورت برائت جستن از آنها و اقدامات آنها که در حال حاضر آن را در فعالیت های تروریستی «داعش» مجسم می کنند، وارد شده است، غافل از اینکه افراط گرایی و خشونت مختص یک آیین و مذهب یا پیروان دینی خاص نمی باشد و در طول تاریخ همواره گروه ها و فرقه های افراط گرایی از جوامع مختلف بشری سربرآورده و برای تحقق خواسته هایشان انسان های دیگر را قربانی کرده اند.
آنچه در این ادامه این گزارش می خوانید، یکی از همین گروه های افراط گراست که اگر جنایاتش از داعش وحشتناک تر و غیر انسانی تر نباشد، کمتر از آن نیست، گروه تروریستی افراط گرای مسیحی به نام «ارتش مقاومت خداوند» (LRA) که در کشور «اوگاندا» فعالیت می کند و از ارتکاب هیچ جنایتی فرو گذاری نمی کند.
کشور آفریقایی اوگاندا
اوگاندا یکی از کشورهای فقیر قاره آفریقاست که طی یک قرن و نیم گذشته همواره صحنه تاخت و تاز مسیحیت علیه مظاهر اسلام بوده است. این کشور در شرق آفریقا، از غرب به کنگو و رواندا، از شرق به کنیا، از شمال به سودان و از جنوب به تانزانیا منتهی می شود. دین اسلام اولین دینی بود که توسط اعراب مسلمان جنوب عربستان در سال 1860 میلادی وارد این کشور شد و علاوه بر مردم عادی برخی از حکام محلی نیز به آن گرویدند. این روند تا زمان استعمار انگلیس در این کشور ادامه داشت.
در دهه آخر قرن نوزده و درست قبل از سلطه بریتانیا بر این کشور، گروه های انگشت شمار مسیحیان پروتستان انگلیس و کاتولیک فرانسه که در این کشور اقامت داشتند، اقداماتی را جهت مبارزه با گسترش اسلامگرایی انجام داده بودند.
با ورود استعمار انگلیس، اسلام ستیزی انگلیسی ها به ویژه در حوزه آموزش و تعلیم با جدیت بیشتری ادامه یافت، به همین دلیل بیشتر جمعیت مسلمانان اوگاندا در شمال این کشور متمرکز شدند.
تمرکز آنان در نزدیکی مرزهای سودان باعث ارتباط آنان با دانشگاه های اسلامی این کشور شد، به همین دلیل استعمار انگلیس دانشگاهی به نام «ماکه ره ره» در اوگاندا برای جلوگیری از ارتباط مسلمانان با دانشگاه های سودان تأسیس کرد و سپس مسؤولیت نظارت بر آموزش دانشگاه را به عهده هیئت های یهودی و مسیحی گذاشت تا بدین وسیله ارتباط بین مسلمانان و فرهنگ اسلامی را قطع کنند.
اوضاع مسلمانان در اوگاندا بر همین منوال حتی پس از استقلال این کشور در سال 1962 میلادی نیز ادامه داشت تا با تشکیل گروه موسوم به «جیش الرب» یا «ارتش خداوند» این روند به اوج خود رسید.
ریشه های پیدایش این گروه
پیدایش این گروه به سال ها پیش و به زنی از روستای «اوپیت» در شمال اوگاندا باز می گردد. این زن که «آلیسا اوما» نام داشت، در 30 سالگی پس از مدت ها ناپدید شدن به ناگاه ادعا کرد که از یک سال پیش روح یک افسر ایتالیایی، به نام «لاکوِنا»، به معنای «کلام خداوند» در جسم او حلول کرده است. او که از آن پس نام خود را به «آلیس لاکونا» تغییر داده و تا مدت ها به کار جادوگری و دوا و درمان روستائیان مشغول بود، پس از مدتی اعلام کرد، تصمیم گرفته ابتدا روح شمال اوگاندا و بعد کل جهان را از پلیدی ها پاک و منزه کند و جنگ یکی دیگر از راه های دستیابی به شفای الهی است، لذا آنها که جان خود را در این راه از دست بدهند، روحشان جاودانی خواهد شد.
به این ترتیب، او گروهی به نام «جنبش روح القدس» را تاسیس کرد و اولین عملیات نظامی علیه دولت مرکزی را ژانویه سال 1987 میلادی آغاز کرد که با شکست سخت و فروپاشی این گروه اواخر همان سال مواجه شد.
ظهور ارتش مقاومت خداوند
یک سال بعد از این شکست، در سال 1988 میلادی «ژوزف کانی»، برادر زاده آلیس لاکونا رهبری این گروه را در دست گرفت و نام آن را به «ارتش مقاومت خداوند» تغییر داد و از سال 1992 میلادی با شعار حمایت از قبایل «آکولی» که در شمال اوگاندا و بخشی از جنوب سودان به صورت پراکنده زندگی می کنند و با هدف تشکیل حکومت دینی مسیحی بر اساس ده فرمان حضرت موسی مبارزات مسلحانه خود را در کشور اوگاندا شروع کرد.
وی پس از مدتی با زور و قساوت نظامی بر بقیه رقبا و منجمله دولت و پلیس و ارتش اوگاندا چیره شد و قدرت را در منطقه در دست گرفت. این آغاز رسمی آن چیزی است که به «جنگ داخلی آکولیلند» در اوگاندا معروف شده است.
طولی نکشید که ماهیت واقعی ارتش مقاومت خداوند بر همه، به خصوص قبایل آکولی که داعیه آزادی آنها را داشت، آشکار شد. روستاها سوزانده می شدند، دست و پای مردم قطع می شد، آدم ها به خصوص کودکان ربوده می شدند و از هر نیرویی برای تسلط بیشتر بر قدرت استفاده می شد.
ژوزف کانی که ادعا داشت، مبارزات آنها جنبه الهی و معنوی دارد، از هیچ اقدامی، همچون قتل و کشتار افراد بی گناه، غارت، تجاوز جنسی، سوزاندن کودکان در آتش و اجیر کردن آنها برای جنگ فرو گذاری نمی کرد.
می گویند، ژوزف کانی انسانی عجیب و غریبی است. وی اگرچه از نبرد در راه انجیل و ده فرمان سخن می گوید، اما پایه های مذهبی و ایدئولوژیک اش مشخص نیست، یک شنبه ها مسیح را دعا می کند و جمعه ها، در پیشگاه الله نماز می خواند. او ادعا می کند که ارواح به او می گویند، چه کار کند و چه کسی را بکشد.
از سال 1994 میلادی دولت وقت سودان به دلیل حمایت دولت اوگاندا از شورشیان جنوب سودان که در پی جدایی از دولت مرکزی بودند، حمایت از ژوزف کانی و شبه نظامیان موسوم به ارتش مقاومت خداوند را آغاز کرد. حمایت خارطوم از کانی و گروهش به مثابه جان تازه ای بود که به روح این گروه دمیده شد تا با افزایش قدرت و توان جنگی این گروه، جنایاتش را در ابعادی وسیع تر و وحشیانه تر ادامه داد.
دادگاه جنایی بین المللی لاهه در سال 2005 میلادی گزارشی درباره جنایات شبه نظامیان ارتش مقاومت خداوند منتشر کرد، طبق آمار منتشر شده در این گزارش این گروه تا آن تاریخ موجب کشته شدن صدها هزار نفر، آواره شدن بیش از 2 میلیون نفر، ربوده شدن بیش از 75 هزار کودک، ربودن بیش از 200 هزار زن و دختر و بهره گیری جنسی از آنها در جنوب سودان شده بود.
بر اساس این گزارش، شبه نظامیان ارتش مقاومت خداوند اسرای خود را به بردگی گرفته، گوش ها و بینی ها و دست های برخی از آنها را بریده و چشم های برخی دیگر را کور کرده و به زنان و دختران را به غیر انسانی ترین شکل مورد بهره برداری جنسی قرار دادند.
کانون فعالیت شبه نظامیان ارتش مقاومت خداوند مناطق شمالی اوگاندا، جنوب سودان و شرق آفریقای مرکزی است و هدف این گروه عمدتا قبایل مسلمان در این مناطق است.
شبه نظامیان ارتش مقاومت خداوند به موهای بافته بلند و چاقوهای «بانگا» و فریادهای «تونگ تونگ» به معنای «تیکه تیکه کردن» هنگام حملات اشان به روستاها و مناطق مسکونی شهرت دارند.
کودکان بزرگترین قربانیان ارتش مقاومت خداوند
از لحاظ سازمانی «ژوزف کانی» رهبر این گروه و «وینسنت اوتی» جانشین وی، مرد دوم این گروه به شمار می آید و دارای گروه های متعددی هستند که فرماندهان میدانی آنها توسط کانی منصوب می شوند. این فرماندهان در تصمیم گیری ها دارای استقلال میدانی هستند.
پیش از این گزارش هایی درباره استفاده از کودکان در ارتش اوگاندا منتشر و دولت و ارتش این کشور به خاطر استفاده از کودکان در جنگ ها به شدت محکوم شده بود، اما ارتش مقاومت خداوند باب جدیدی را در این قضیه گشوده بود. کودکان، در صدها و هزاران روستاها و شهرک دزدیده می شدند و از سنین خیلی پایین در این ارتش شروع به کار می کردند و با تفنگ و کشتن بزرگ می شدند.
بهره برداری از کودکان خیلی زود به شاخص ترین و مهمترین ویژگی این گروه تبدیل شد. این کودکان در گروه سنی 11 تا 15 سال قرار داشتند و در تمام حوزه ها و فعالیت ها از جمله در میدان های نبرد به خدمت گرفته می شدند.
گزارش های صندوق کودکان سازمان ملل «یونیسف» تاکید می کند که 80 درصد جنگجویان این گروه که به حدود 40 هزار کودک می رسد، را کودکان تشکیل می دهند.
کودکانی که از اردوگاه های گروه ارتش مقاومت خداوند نجات یافته اند، می گویند که شورشیان آنها را به تهدید اسلحه وادار می کردند تا کودکان دیگر را بربایند، آنها را بکشند وخون اشان را بیاشامند.
روایت های تعدادی از قربانیان
«پاملا آبر» 18 ساله قبل از آنکه از دست شورشیان فرار کند، پنج ماه زندانی بود. کار این دختر جوان پخت و پز و جمع کردن هیزم بود و در عین حال برده جنسی فرمانده اش نیز بود. این سرنوشت بسیاری از زنان جوان و دختر بچه هایی است که توسط شورشیان ربوده شده اند و اینک برخی از این زنان و دختران از ربایندگان خود صاحب فرزند هستند.
پاملا می گوید، بلافاصله پس از ربوده شدن می بایست در قتل دختر چهارده ساله ای به نام «آدوک» شرکت می کرد که در حین فرار دستگیر شده بود. به پاملا و ده اسیر جدید دستور داده شده بود تا آن دختر را تا حد مرگ گاز بگیرند.
پاملا توضیح می دهد: «شروع به گاز گرفتن آن دختر کردیم، اما او نمرد. وقتی او را گاز می گرفتیم، به شورشیان التماس می کرد که او را ببخشند و قول می داد، دیگر هرگز فرار نمی کند. تمام بدن او خونین و مالین شده بود، اما هنوز زنده بود، بنابراین به ما دستور دادند، از او نیشگون بگیریم، اما او باز هم نمرده بود. بنابراین گفتند که به نوبت او را با یک کنده درخت بزنیم. این کار را کردیم و او مرد».
پاملا درباره احساسش حین شکنجه تا سرحد مرگ آن دختر چنین می گوید:«وحشت زده بودم. اما به ما گفته بودند، اگر دخترک را نکشیم، آنها خودمان را خواهند کشت».
«ریچار آبونگای« 12 ساله مدتی را با شورشیان سپری کرده و برای آنها بارهای سنگین آذوقه مسروقه را حمل می کرد. ریچار تعریف می کند که «یک بار وقتی پسر 11 ساله ای از خستگی شکایت کرد، شورشیان به او گفتند، بارهایش را زمین بگذارد. سپس به بچه های دیگر دستور دادند، دور او جمع شوند. وقتی همه جمع شدند، با یک بیل پایش را قطع کردند. بعد نوبت به دست هایش رسید. بعد پلک هایش را با تیغ بریدند و پس از آن ساعدهایش را در پشت سرش بستند. او هنوز زنده بود. شورشیان او را از پا به درختی حلق آویز کردند و به ما گفتند، تا زمانی که جان از بدنش خارج شود، او را بزنیم».
«ملانی» زمانی که توسط ارتش مقاومت خداوند ربوده شد، 13 ساله بود. او نزدیک به 5 سال در اسارت این گروه بود. او ماجرا را اینگونه توضیح می دهد: «آنها وقتی مرا گرفتند، جیغ و داد زدم، اما دهانم را بسته و دست و پاهایم را با طناب بستند و مجبورم کردند که راه بیفتم. بقیه دوستانم که گرفتار شده بودند، را هم در آنجا دیدم. صبح به سمت شهر «کیسویلی» پیاده راه افتادیم، وقتی به آنجا رسیدیم، ما را تقسیم کردند. من را به مردی دادند. با خودم می گفتم، با این سن اندکم چگونه می توانم با یک مرد به این بزرگی باشم. آخر من خیلی کوچک بودم. چند ماه بعد از اسیر شدنم باردار شدم. کودک اسیر دیگری به من کمک کرد تا در جنگل به تنهایی، فرزندم را به دنیا آورم».
«پانگیلیما» روستایی کوچک در مسیر ورود به منطقه ای است که به «مثلث مرگ» در اوگاندا معروف شده است. پنج سال پیش جوزیان و شوهرش برای چیدن برگ های گیاه «مانیوک» به این منطقه رفته بودند که با ارتش مقاومت خداوند رو به رو می شوند. شوهرش زیر شکنجه جان خود را از دست می دهد. سپس شبه نظامیان از او پرسیدند، آیا می خواهد، مانند شوهرش بمیرد؟
جوزیان می گوید: «گفتم بله. یکی از آنها چاقو برداشت تا لبهایم را ببرد. آنها هفت نفر بودند، یکی از آنها که رئیس اشان بود، قبول نکرد. بعد می خواستند، با قیچی این کار را انجام دهند، رئیس اشان بازهم قبول نکرد. به او یک تیغ سلمانی نشان دادند، او سرش را به نشانه تایید تکان داد. در حالی که به من ناسزا می گفتند لبهایم را بریدند».
جوزیان هنوز هم می ترسد، از خانه خارج شود. تکه ای از پوست رانش را به لب هایش پیوند زده اند و هنوزهم به طور منظم تحت نظر پزشک قرار دارد.
یکی از فرماندهان سابق این گروه شورشی توضیح می دهد: «به من گفتند، اگر می خواهی کشته نشوی باید روستاییان را مثله کرده، گوشت آنها را پخته و بخوری».
یکی از وحشتناک ترین جنایات این گروه در سال 2004 رقم خورد، زمانی که شبه نظامیان ارتش مقاومت خداوند به یکی از اردوگاه های پناهجویان مسلمانان اوگاندایی در شمال شهر «لیره» حمله برده و 200 نفر را قتل عام و 56 نفر را زخمی کردند.
یک کشیش مسیحی درباره کشتارهای ارتش مقاومت خداوند می گوید: در طول زندگیم، چنین جنایاتی را هرگز نشنیده و ندیده بودم . شورشیان چادرهای آوارگان فقیر و بی پناه را بی رحمانه آتش زده و خانواده هایی را زنده زنده و به طور کامل در آتش سوزانده بودند.
گروهی به نام «کودکان نامرئی» که در راستای کمک به قربانیان جنایات ژوزف کانی ابعاد فجیعی از جنایات وی و شبه نظامیانش را به خصوص در مورد کودکان افشا می کنند، در سال 2012 میلادی فیلمی درباره کانی و جنایاتش در یوتیوب منتشر کرد که ظرف 5 روز بیش از 40 میلیون بازدید داشت.
مقایسه ای تطبیقی بین داعش و ارتش مقاومت خداوند
یک مقایسه ساده تطبیقی نشان می دهد، وجوه تشابه بسیاری بین دو گروه تروریستی و افراط گرای «داعش» و «ارتش مقاومت خداوند» وجود دارد، به گونه ای که می توان هریک از آنها را نسخه ای از یکدیگر در جهان اسلام و مسیحیت شمرد، اگرچه ما معتقدیم، امثال ارتش مقاومت خداوند در دنیای مسیحیت بی شمارند، اما یا جنایات آنها نادیده گرفته شده و یا اگر هم دیده شده، بر آن سرپوش گذاشته شده است.
مهمترین وجوه اشتراک این دو گروه عبارتند از:
- هر دو گروه در تفسیر و توجیه جنایات خود به دین و متون مذهبی استناد می جویند و مشروعیت خود را از دین می گیرند
- هر دو گروه ادعای تاسیس دولتی دینی و اجرای شرع را دارند و قرائت آنها از متون و نصوص دینی، قرائتی صوری است و آنچه از ظاهر آیات برداشت می شود، اجرا می گردد
- اندیشه، افکار، ایدئولوژی، رفتار و تعامل هر دو گروه تجسم بخش نهایت خشونت و افراط گرایی علیه بشریت است
- هر دو گروه آیین ها و اعتقادات گروه ها و ادیان دیگر را نفی و رد می کنند
- هر دو گروه داعیه سیطره بر جهان و فتح جهان و حاکمیت دولت دینی مورد ادعای خود بر سرتاسر جوامع بشری را دارند
- هر دو گروه به زور و قدرت به عنوان تنها عاملی که می تواند، آنها را در رسیدن به اهداف اشان کمک کند، تکیه می کنند
- رهبران هر دو گروه (ابو بکر البغدادی در داعش و ژوزف کانی در ارتش مقاومت خداوند) دارای شخصیت های مشابهی هستند، از جمله هر دو ادعا رهبری جوامع بشری را دارند (البغدادی خود را خلیفه و کانی خود را پیامبر می خواند)، همچنین هر دو برخلاف ظاهر فاقد شخصیتی کاریزما هستند و فرمان برداری و سرسپردگی عناصر وابسته به آنها تنها با توسل به خشونت و اشاعه رعب و وحشت به دست آمده است
- هر دو گروه به قتل و کشتارهای وحشیانه، بریدن سرها، مثله کردن افراد، ربودن کودکان و استفاده از آنها در میدان های جنگ، تجاوز و تعرض به زنان، برده داری ، سوء استفاده جنسی از اسرا، آتش زدن افراد بی گناه و غیره معروف هستند و شباهت های بسیاری بین جنایات آنها مشاهده می شود
- هر دو گروه در کشورهای دیگر پراکنده شده و نفوذ کرده اند، همانند داعش که علاوه بر سوریه، در کشورهای دیگری چون عراق، یمن، لیبی، مصر، لبنان و غیره نفوذ کرده، ارتش مقاومت خداوند نیز به غیر از اوگاندا در کشورهایی مانند سودان، سودان جنوبی، آفریقای مرکزی و کنگو دموکراتیک نفوذ کرده وفعالیت دارد
- هر دو گروه مورد حمایت آمریکا قرار دارند و ابزاری در دست این کشور و غرب برای دستیابی به مقاصدشان در دو منطقه مختلف جهان شمرده می شوند، آیا منطقی است، کشوری چون آمریکا که تاکنون چندین بار نیروهایی برای سرکوب شورشیان اوگاندا به این کشور اعزام کرده، نتواند بر گروهی چون ارتش مقاومت خداوند فائق آید، در این تردید نیست که هم داعش و ارتش مقاومت خداوند مورد حمایت این کشور و مجری اهداف آن در کشورهای خود هستند
- هر دو گروه به شکلی فاحش بر بهره برداری از کودکان در تمام امور و فعالیت ها از جمله در میدان های نبرد و انجام کارهای شاق تکیه دارند، داعش در سال 2015 میلادی 900 کودک و در سه ماهه اول سال 2016 میلادی 800 کودک دیگر را پس از گذراندن دوره های آموزشی و نظامی در موصل در میدان های جنگ و نبردها مورد بهره کشی قرار داده است، همانند گروه ارتش مقاومت خداوند که گزارش های سازمان جهانی یونیسف تاکید می کند، 80 درصد جنگجویان این گروه را کودکان تشکیل می دهند
- هر دو گروه خط مشی و دیدگاه مشابهی در قبال کودکان دارند، این دیدگاه و خط مشی بر ربودن کودکان، بهره برداری جنسی از دختران کم سن و سال، بهره کشی جنسی و کاری از دیگر کودکان و غیره متمرکز است
خلاصه سخن
آنچه در این گزارش به آن اشاره شد، نگاهی کوتاه و گذرا به تاریخ تشکیل یکی از مخوف ترین و وحشتناک ترین گروه های شبه نظامی مسیحی در جهان و مشخصا در کشور اوگاندا در قاره آفریقاست.
مروری برجنایات این گروه در طول تاریخ شکل گیری آن، بیش و پیش از هر چیز جنایات گروه تروریستی تکفیری «داعش» در عراق و سوریه را در اذهان زنده می کند، اما سوالاتی که در اینجا مطرح می شود، این است که چرا غرب تاکنون سخنی از جنایات این گروه آنگونه که درباره داعش و مسلمانان و متهم کردن آنها به حمایت از تروریسم و تروریسم پروری جار و جنجال به راه انداخته، درباره ارتش مقاومت خداوند به راه نیانداخته است؟ آیا جنایات داعش و لشکر خداوند تفاوتی با هم دارند؟ آیا مسلمانانی که به دست این گروه کشته شده و همچنان کشته می شوند، قربانیان تروریسم نیستند؟ آیا این جنایات کافی نیست تا دین مسیحیت و مسیحیان به حمایت از تروریسم و تروریسم پروری متهم شوند؟
سوال این است که چطور جهان غرب و مسیحیت با دیدن داعش که ساخته و پرداخته خود این کشورهاست و جنایاتش فریاد تظلم و تضرع سر داده و گوش فلک را از ضرورت دادخواهی از این گروه و مسلمانان و دین اسلام سر داده اند، در حالی که در برابر جنایات خویش و گروه های ضد بشری مسیحی که در طول تاریخ در کشورهای مختلف جهان سر برآورده و علیه بشریت از جمله مسلمانان مرتکب فجیع ترین جنایات شده اند، سکوت اختیار کرده و بر این جنایات سرپوش نهاده اند؟