به گزارش مشرق، تحولات چند دهه اخیر ایران، ساختارهای اجتماعی به ویژه خانواده را دچار تحولات بنیادین کرده است. برخی با بدبینی تمام از پایان خانواده و برخی دیگر از ظهور خانوادهای انسانی تر سخن می گویند. افزایش طلاق و خشونت در خانواده طی سالهای اخیر نمود بیرونی یک پدیده اجتماعی رو به رشد است که محمدامین قانعی راد استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در کتاب «زوال پدرسالاری؛ فروپاشی خانواده یا ظهور خانواده مدنی؟» این چالشها را نتیجه طبیعی از بین رفتن هنجارهای «پدرسالاری» در خانواده و به طور کلی در جامعه و شکل نگرفتن قواعد گفتگویی می داند. برای تشریح بیشتر این موضوع با وی به گفتگو نشستیم:
*حوزه تخصصی فعالیتهای علمی شما جامعه شناسی علم است. علت تالیف کتابی با بن مایه خانواده از سوی شما چیست و چه عواملی سبب گرایش شما به موضوع پدرسالاری و خانواده شده است؟
خانواده مهمترین نهاد یک جامعه هست و هیچ جامعه شناسی نمیتواند نسبت به خانواده بیتفاوت باشد و به آن نیاندیشد. نهاد دولت، نهاد بازار و ... هم مهم هستند اما خانواده بسیار جایگاه والایی دارد. حتی اگر نگاه قدسی به خانواده نداشته باشیم و به عنوان یک نوآوری اجتماعی به آن نگاه کنیم، این نهاد، ساختاری بوده که برای ساماندهی روابط انسانها ایجاد شده و رابطه بین انسانها را سامان می دهد. نسلهای مختلف و جنسیتهای مختلف در کنار هم زندگی می کنند. خانواده در وهله اول مبتنی بر روابط زن و مرد است بعد فرزندانی می آیند و نسل جدید را ایجاد می کنند. باید بدانیم که تا اطلاع ثانوی نهاد جایگزینی برای خانواده نداریم. حتی آنجا که اسمهای دیگری روی آن می گذارند، باز هم شکلی از خانواده است. پیمانی که بین زن و مرد بسته میشود، این پیمان به رابطه ۲ نفر اعتبار میدهد، ۲ نفر با هم پیمان میبندند و این تشکیل یک خانواده است.
رویکرد شما در حوزه خانواده چیست و از چه زاویه ای به چالشهای نظام خانواده در ایران نگاه کرده اید؟
رویکرد ویژه خودم را در کتاب توضیح دادهام. اصولا من همیشه از حوزه جامعه شناسی معرفت وارد همه مباحث اجتماعی میشوم و هیچ مبحثی نیست که به آن بیتوجه باشم. به جامعه، سیاست و موضوعات دیگر با رویکرد معرفتی می پردازم. جامعه شناسی معرفت، شکل گیری و تغییر الگوهای معرفتی را مورد بررسی قرار میدهد. الگوهای معرفتی مثل پارادایمهای دانش یا سیستمهای شناختی که بشر در طول تاریخ داشته و دگرگون میشود. این سیستمهای شناختی، واقعیتهای موجود را تبیین میکنند، ارزشها را توضیح میدهند و چه باید کرد و چگونه باید کرد را نشان می دهند. در واقع هم جنبه فرهنگی دارند هم جنبه ارزشی و یکی از این الگوهای شناختی ما الگوی «پدر سالاری» است.
پدر سالاری یک چارچوب فرهنگی است که به ما می گوید جهان پیرامونی خود را چطور ترسیم کنیم. چگونه تصمیم بگیریم و تصمیمات ما بر مبنای کدام یک از ارزشها باشد. به نظر می رسد در سالهای اخیر به ویژه با مدرن شدن جامعه، خانواده در حال یکسری دگرگونیها است. انتهای این اتفاق در حال رخ دادن، چیزی است که من نامش را «زوال پدرسالاری» گذاشته ام.
*مفهوم پدرسالاری در فرهنگ ما با نوعی خودرایی و استبداد عجین شده است. منظور شما از پدرسالاری دقیقا به چه مفهومی اشاره دارد و فرآیند زوال این مفهوم چگونه آغاز شده و ادامه یافته است؟
همین ابتدا بگویم که معتقد نیستم پدرسالاری همان مردسالاری است. اینها ۲ مفهوم متفاوت هستند. در جامعه تاریخی ما در بسیاری موارد این مادران بودند که پدرسالاری میکردند؛ زنانی که همین الگوی معرفتی را بازتولید می کردند و شکل می دادند. اینها زنانی بودند که هم به نحوی از نظر سنی جا افتاده تر بودند و هم در جایگاه مادری قرار داشتند. جایی که بحث مادرسالار پیدا می شود در واقع همان پدرسالار است. مادرسالاران ما همان اقتدار پدرسالاری را تثبیت میکردند. الگوی رفتاری و حرفهایی که میزدند همان بازتولید معرفت شناختی پدرسالاری است. گاهی گمان میکنیم فمنیستها و جنبش زنان و جوانان و ... این زوال پدرسالاری را موجب شدند. در کتاب سعی کردم نشان دهم این واقعه خودش اتفاق افتاده و حتی اگر جایی افرادی وارد شدند که فرایند زوال پدرسالاری را تشدید یا تقویت کنند، از قضا آن را عقب انداختند. حساسیتهای ایجاد کردند که نوعی مقاومت در برابرشان صورت گرفت. این گونه نیست که تصور کنیم زوال پدرسالاری ناشی از تصمیم گیری زنان و جوانان است، زیرا در یک فرآیند متناقض نما، مهمترین افرادی که در زوال پدرسالاری نقش داشتند مردان بودند که به آن دامن زدند. حتی در جاهایی سالمندان نقش بیشتری در کمرنگ شدن پدرسالاری داشتند تا جوانان.
مساله را باید نوعی تحول اجتماعی بدانیم. با این نگاه، ریشه آن باید در کل جامعه جستجو شود. یعنی کل جامعه دچار تحول شده و موضوع فقط تحول خانواده نیست، لذا ما زوال پدرسالاری را در عرصه های مختلف میبینم. یکی از مهمترین عرصهها که در کتاب نشان داده ام عرصه سیاست بوده است. پدرسالاری سیاسی و خانوادگی را بررسی کرده ام. پدر سالاری یک نظام قدرت است که میگوید چه کسی تصمیم بگیرد، تصمیم چگونه گرفته شود و نقش کنشگران اجتماعی را توضیح می دهد. در نظام خانواده، این شخص پدرسالار بوده که تصمیم می گرفته و دیگران هم از آن تبعیت میکردند. میخواهم بگویم نباید یک تصویر منفی استبدادی از پدرسالار داشته باشیم. پدرسالار کسی بوده که مثلا مستبد بوده اما اقتدار داشته و شیوه تصمیم گیری را تعیین می کرده، حتی برای نسل جوان او بوده که تصمیم می گرفته که مثلا چه زمانی و با چه کسی ازدواج کند. حتی محل زندگی زوج جوان را تعیین می کرده. ولی پدرسالار یک فرد مستبد نبوده بلکه صاحب اختیار بوده. یک نوع نظام حمایتی در نظام خانواده به طوری که کل زندگی فرزندان را پدرسالار تامین می کرده. فرزندان را همسر میداده، مسکن میداده و جایگاه فرزندان را جامعه تعریف می کرده و به طور کلی از فرد در جامعه مراقبت می کرده است. این یک نوع مراقبت همراه با اقتدار است در عین حال مسئولیتهای زیادی در قبال تمام تحولات نظام خانوادگی داشته است. معمولا پدرسالاری در خانواده هسته ای نبوده در خانواده گسترده مشتمل بر چندین کانون خانوادگی بوده و یک نفر نظام قدرت را کنترل می کرده است.
با وجود چنین مزیتهایی در نظام خانوادگی پدرسالار، چه عواملی سبب زوال پدرسالاری شدند و از بین رفتن این مفهوم چه اثراتی بر خانواده های جدید داشته است؟
ببینید پدرسالار به اعضای خانواده، امنیت خاطری میبخشیده اما یک چیز مهم را از آنها می گرفته و آن مفهوم آزادی است. اعضا امنیت داشتند اما آزادی نداشتند؛ در عین حال راحت بودند. این پیله حفاظتی پدرسالاری به نحوی عمل میکرد که جامعه به درستی کار می کرد و خانواده به خوبی شکل میگرفت و فرو نمی پاشید بلکه دوام و استحکام و استمرار داشت. همه در درون این پیله حفاظتی از آرامش برخوردار بودند. تصور کنید در یک تحول تاریخی این پیله حفاظتی از روی نسل جوان برداشته می شود. با آدمهایی مواجه هستیم که دچار اضطراب و سردرگمند و می دانند که باید تصمیم بگیرند اما نمی دانند چه تصمیمی. قبلا تصمیمات برای آنها گرفته می شد و این یک بار سنگین روانی روی دوش آدمها می گذارد. امروز دختر و پسر تصمیم ازدواج و فرد مورد نظر را با خانواده در میان می گذارند و خانواده به آنها اختیار عمل می دهد اما در گذشته اینطور نبود. امروز کل مسئولیت با خود فرد است که این فشار روانی وارد می کند و جوان دچار احساس عدم امنیت می کنند، اما احساس آزادی می کنند و این یک تقابل است.
خانواده حداقل از ۲ نفر تشکیل می شود و هر ۲ این اضطراب را دارند اما قدرت تصمیم گیری را حق خود می دانند و نمیخواهند این حق را واگذار کنند. بنابراین عروس هیچ حقی را برای مرد در نظر نمی گیرد و میخواهد مستقل تصمیم بگیرد. از سویی مردان ما هنوز مایه های پدرسالاری را دارند و دوست ندارند زن برای آنها تصمیم بگیرد. اینجا یک واحد خانوادگی شکل میگیرد که بی قاعده است و این خانواده را به کانون خشونت تبدیل می کند. اعضای اصلی خانواده هر کدام یک «من» هستند که می خواهند حرف خود را بزند. جامعه چنین انتظاری دارد و این شخصیت در فرد شکل گرفته ولی اینکه چگونه باید تصمیم بگیرند معلوم نیست وبی قاعده شده است. این بی قاعدگی خانواده را دستخوش خشونت می کند و طلاق عاطفی تا طلاق حقوقی اتفاق می افتد. سرنوشت خانواده جدید در فقدان پدرسالاری همین است.
*با توجه به شکل گیری بی هنجاری خانوادگی در پی از بین رفتن پدرسالاری، خانواده ها (زن و مرد) چگونه باید این مساله را در میان خود حل کنند؟ آیا خشونت در خانوادهها ناگزیر است یا می توان راهی برای مقابله با آن جست؟
وقتی قاعده ای نیست، آدمها برای اینکه حرف خود را پیش ببرند با هم درگیر می شوند. فرض دیگری متصور نیست که خانواده دچار درگیری نشود. تنها راه این است که اعضای خانواده بیایند برای گفتگو و تصمیم گیری به یک قاعده سازی اقدام کنند.
اینجاست که خانواده گفتگویی شکل می گیرد، یا همان چیزی که به آن خانواده مدنی هم می گویند. گفتگو جایگزین خشونت می شود. این خشونت در مقیاس خرد، دائم در حال رخ دادن است و نیاز نیست که خشونت در مقیاس کلان جستجو شود. وارد هر خانواده ای می شوی میبینی که به صورت متقابل مرد و زن هر دو احساس خشونت می کنند. به همین دلیل است که بیشتر خانواده هایی که تشکیل می شوند به سرعت دچار فروپاشی می شوند. میزان طلاق خیلی بالاست. امروزه چیزی که زن و مرد را به هم نزدیک می کند در فقدان الزامات شدید اجتماعی، نیازهای فردی مثل نیاز جنسی، نیاز سرپناه، معیشت و ... است. در شرایط پدرسالاری، پدرسالار برای شما تصویر زیبایی از خانواده می ساخت که دختربچه از سنین کودکی با خالهبازی و عروسک بازی، دائم در حال آماده سازی خود برای عروس و مادر شدن بود. از سوی دیگر مرد جوان احساس میکرد باید یک مسئولیت بزرگ اجتماعی را بپذیرد و اصلا نمی تواند مجرد و تنها بماند. این واژه «سرو سامان پیدا کردن» هنوز هم از سوی پدر و مادرها به کار می رود. انگار تا زمانی که ازدواج نکرده ای، بی سر و سامانی و پس از آن است که سامان پیدا می کنی. جاذبه فرهنگی ازدواج در زمان پدرسالاری خیلی بالا بود و ازدواج یک افتخار اجتماعی بود. کسی که لباس عروسی و دامادی به تن می کرد افتخار می کرد که موقعیتی را پذیرفته و به عنوان یک عضو بالغ، وارد جامعه شده است و مسئولیتها را میپذیرد. در فقدان پدرسالاری این جاذبه فرهنگی شدیدا کاهش پیدا می کند و بیشتر جاذبه های فردی و شخصی مثل عشق جایگزین شده است. قبلا مسئولیتهای اجتماعی حکم به ازدواج می داد اما حالا میل به یک رابطه صمیمانه و عشق، به خانواده شکل می دهد. همین عشق اگر دچار فرایند بی قاعدگی شود و عشق نتواند قواعد زندگی مشترک را تعریف کند؛ خود عشق هم به تدریج کمرنگ می شود و خانواده به کانون خشونت تبدیل می شود.
معتقدم اینطور نیست که قاطعانه بگوییم با از بین رفتن پدرسالاری معنای خانواده از بین می رود و اساس خانواده دچار فروپاشی می شود. می تواند این طور نباشد و خانواده می تواند به گزینه دیگری فکر کند. می شود خانواده اهمیت خود را داشته باشد اما درون یک مناسبات مدنی و گفتگویی. البته خانواده و هیچ نهاد اجتماعی دیگری را به گفتگو نمی شود تقلیل داد. جنبه فراگفتگویی جنبه هنجاری است. قواعد هنجاری و گفتگو با وزنهای مختلف باید حضور داشته باشد. در طول تاریخ هم هیچگاه اینطور نبوده که زن و شوهر به هیچ وجه گفتگو نکنند و به تصمیم نرسند. همیشه قواعد گفتگویی بوده اما قواعد هنجاری سنگین تر بوده. هنجارها به صورت اتوماتیک مشخص می کنند نقش زن و شوهر و فرزندان درون خانواده چیست؟ اما هرچه جلو می رویم نقش گفتگو در حال پر رنگ شدن است.
نماد مشخص فروپاشی خانواده طلاق است. ممکن است خانواده باشد اما با طلاق عاطفی و بی تفاوتی. حالت مابین اینها خانواده دچار خشونت است. زوجین یکدیگر را عامل مشکلات می دانند. ما اینجا ۲ نفر را در یک نظام فاقد قواعد و بدون گفتگوی فرهنگی در یک آپارتمان ۵۰ متری قرار داده ایم و اینها دائم سوهان روح همدیگر هستند. نخستین چیزی که به ذهن اینها می رسد پس از تلاشهایی برای برقراری سلطه در طرف مقابل که این تمایل به سلطه، درگیریهایی هم ایجاد می کنند راهش را در طلاق می بینند.
فکر نمی کنند راه دیگری هم وجود دارد. آن هم اینکه فکر سلطه نباشند. فکر توافق باشند البته ما هنوز اهمیت توافق را که از طریق ظرفیتهای گفتگویی حاصل می شود به طور کامل درک نکرده ایم و آموزش نداده ایم. اینکه کجا باید آموزش میدادیم پاسخش مشخص است؛ مدرسه. مدرسه الان شده فقط درس و اماده سازی برای کنکور و حفظیات. تعاملات انسانی در مدارس به حداقل رسیده است. مدرسه دیگر نهاد انسانی نیست، تبدیل به کارخانه ای برای هدایت افراد به مدرک و محفوظات شده است. این آموزش مدنی باید در مدارس و رسانه ها و در سطح سیاسی شکل بگیرد تا بر خانواده تاثیر بگذارد. بازتاب این ۲ تاثیر در هم است.
از جامعه ای که از نظر سیاسی غیر گفتگویی است نمی توانیم انتظار داشته باشیم افراد در درون چنین جامعه ای با هم گفتگو کنند. اتفاقا همه نگاه به بالا می کنند زیرا شرایط سیاسی غیر گفتگویی در تمام عرصه ها خود را بازنمایی می کند. یک راه برای تعاملات انسانی در مدارس به حداقل رسیده است. جلوگیری از فروپاشی خانواده گسترش گفتگو در سطح سیاسی است. چیزی که به ظاهر هیچ ربطی به خانواده ندارد اما بسیار می تواند موثر باشد. انسانها یاد میگیرند که مشکلات با گفتگو قابل حل است اما موضع گیریهای یک جانبه محکوم کردن یک طرف و حق به جانب بودن به خشونت در خانواده هم سرایت می کند. در مجموع انتخاب بین توافق و طلاق است که معمولا هم طلاق ساده تر است. صبر و حوصله ای می خواهد که ما نداریم.
جامعه ما را عجول بار آورده است ولی به توافق رسیدن روندی زمان بر است. اما بر هم زدن یک رابطه خیلی زود به نتیجه می رسد. معتقدم احتمالا در پنج سال آینده اگر اصلاحاتی در عرصه گفتگوی سیاسی نرسیم میزان طلاق در جایی به ثبات می رسد. ما نیاز به برجام خانوادگی داریم. در همه عرصه ها نیاز به گفتگو داریم. ظاهرا هنجارها تضعیف شده اند و گفتگو باید جای آن را بگیرد. نباید از گفتگو بترسیم چون ممکن است نتیجه گفتگو رسیدن به همان هنجارها و قواعد احتمالا در پنج سال آینده اگر اصلاحاتی در عرصه گفتگوی سیاسی نرسیم میزان طلاق در جایی به ثبات می رسد. ما نیاز به برجام خانوادگی داریم. در همه عرصه ها نیاز به گفتگو داریم. ظاهرا هنجارها تضعیف شده اند و گفتگو باید جای آن را بگیرد پیشین باشد.
ویژه گفتگویی به انسان یک راه حل است که از شیوه های ارتباطی و کلامی برای حل مسائل استفاده کنیم. خانواده ذاتا یک نهاد محافظه کارانه است در عین اینکه به قواعد گفتگویی معتقدم اما باز معتقدم خانواده یک سری قواعد هنجاری دارد، اما باید در جامعه مدنی به گفتگو گذاشته شود و به توافق برسد.امروز در قراردادهای ازدواج میبینم که زن حق طلاق گرفته نصف درآمد را گرفته، حق سفر را گرفته، حضانت فرزند را گرفته، عملا چیزی برای مرد نمانده است. اینکه جامعه اجازه می دهد چنین اتفاقاتی بیفتد نشان می دهد همه به نوعی پذیرفته اند که تغییراتی ایجاد شده است که نیازمند مطالعه و برنامه ریزی جامعه مدارانه است.