به گزارش مشرق، مات و مبهوت فقط به حوادث دلخراشی خیره شده بودم که مقابل چشمانم رخ می داد،از دست هیچ کس کاری ساخته نبود. همه چیز در چند لحظه اتفاق افتاد. سیل ویرانگر خودروها را با خود می برد و من فقط چهره وحشت زده ای را می نگریستم که ...
این ها بخشی از اظهارات مسافر ۴۶ ساله ای است که با کمک یکی از اهالی روستای بابارمضان از جریان خروشان سیل نجات یافت. این مرد که هنوز از یادآوری صحنه های وحشتناک لحظه وقوع سیل، اشک در چشمانش حلقه می زد گفت: دیدن آن صحنه ها دل هر انسانی را به لرزه در می آورد به طوری که کابوس فریادهای دلخراش آن زن از پشت شیشه های خودرو رهایم نمی کند! او آخرین رمق هایش را در گلو جمع میکرد و برای نجات اعضای خانواده اش که داخل خودرو بودند فریاد می زد و کمک می خواست.
خودروی آن ها مانند قایقی کوچک روی جریان خروشان سیل شناور بود و من فقط نظاره گر این صحنه تلخ بودم.
«حسن کریمیان» مردی که خدا را به خاطر نجات خود و اعضای خانواده اش شکر می کرد ادامه داد: یک روز قبل از وقوع سیل و به دعوت یکی از دوستانم راهی روستای بابارمضان در شهر کلات شدم. آن روز دامادم نیز به اتفاق دختر و نوه ام سوار بر خودرو پرایدش ما را همراهی می کرد.
روز بعد به یکی از تفریحگاه ها در اطراف رودخانه رفتیم. تعدادی از مسافران روی سکوها چادر زده بودند ما هم چادر مسافرتی را برپا کردیم و من مشغول بازی با پسر ۵ ساله ام شدم. خودروها را در زمین خاکی که پارکینگ تفریحگاه بود پارک کرده بودیم و هر کدام از اعضای خانواده به کاری مشغول بودند عقربه های ساعت حدود ۱۲:۳۰ ظهر را نشان می داد که ناگهان آسمان تیره شد و قطرات درشت باران فرود آمد بسیاری از مسافران به داخل چادرهایشان پناه بردند و برخی هم متعجب از قطرات بسیار درشت باران به آسمان می نگریستند هنوز چند دقیقه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که فریاد «سیل آمد!»
همه نگاه ها را به رودخانه دوخت و به طور ناگهانی آب های خروشان از رودخانه بیرون زد مسافران هراسان به این سو و آن سو می دویدند زنان و مردان از چادرها می گریختند. سیل در یک لحظه همه چیز را نابود کرد. وقتی دو خودرو را در جریان رودخانه دیدم به سوی پارکینگ دویدم اما خیلی زود فهمیدم زیرشلواری به تن دارم و سوئیچ خودرو در جیب شلوارم است.
وحشت زده به سمت چادر فرار کردم اما دیگر دیر شده بود و خود را در محاصره سیل دیدم بلافاصله روی سقف یک خودرو پریدم اما سیل خودرو را به طرز وحشتناکی تکان می داد یکی از اهالی آن محل فریاد می زد بپر پایین! بپر پایین! چشمانم را بستم و روی سکو پریدم اما سیل سکو را هم تکان می داد در همین لحظه بود که آن جوان فریاد زنان دستم را گرفت و با قدرت عجیبی مرا از داخل آب ها بیرون کشید! گیج و مبهوت بودم سیل همه چادرهای مسافرتی و اموال داخل آن را مقابل چشمانم درون رودخانه ریخت و تنها رنگ هایی از چادرهای مسافرتی روی آب نمایان بود.
از خانواده ام خبری نداشتم اما زوج جوانی را دیدم که به همراه فرزند کوچکشان نتوانستند از چادر بیرون بروند و امواج سیل آن ها را با خود برد!! دست و پایم را گم کرده بودم امواج وحشتناک غرش کنان، خودروها را به حرکت درآورده بود داخل برخی از این خودروهای شناور، افرادی از دور دیده می شدند اما هر کس فقط برای نجات خودش تلاش میکرد.
نگاهم به خودروی سمند شناور روی جریان آب خیره ماند، زن جوانی با چهره ای وحشت زده با مشت به شیشه خودرو می کوبید و کمک می خواست اما سیل بیرحم او را در افق نگاهم به دور دست ها برد. گویی قیامتی برپا شده بود! برای یک لحظه خودرو پرایدی که تنها وسیله امرار معاشم بود را روی موج های خروشان سیل دیدم ولی تنها لحظه ای درنگ کافی بود که دوباره گرفتار آب های خروشان شوم!
لباس هایم را سیل برده بود که هراسان به سمت کوه دویدم. مردم و اهالی منطقه به کمک سیل زدگان شتافته بودند و فردی کودکی را در آغوش گرفته بود و آن دیگری دست زنی را می کشید تا به بالای کوه برساند. دختر بزرگم با دیدن من از خوشحالی گریه می کرد خدا را شکر همه آن ها از این حادثه دلخراش جان سالم به در برده بودند.
اهالی روستا از هیچ کمکی به هموطنانشان کوتاهی نمی کردند هنوز دقایقی از ماجرا نگذشته بود که اهالی روستا لباس و آذوقه به بالای کوه رساندند.حدود ساعت ۱۹:۳۰ بعدازظهر نیروهای امدادی نیز به یاری حادثه دیدگان شتافتند و آن ها را در مدرسه روستا اسکان دادند. پیرزنی با سینی نان و پنیر و عسل التماس میکرد تا عصرانه ای بخوریم اما کسی میل به غذا نداشت و تنها چشمان اشکبار پیرزن بود که با همین وضعیت ما را دلداری می داد.
عقربه های ساعت به نیمه شب رسیده بود که اتوبوسی برای انتقال مسافران به مشهد فراهم شد. فردی از میان جمعیت گفت: کرایه اتوبوس را باید خودتان پرداخت کنید چرا که بودجه ای برای انتقال شما به مشهد وجود ندارد!!
این جمله موجب عصبانیت راننده اتوبوس شد. او فریاد زد هر کدام از این ها قبل از وقوع سیل سر وسامانی داشتند حالا...! مرد ۴۶ ساله در حالی که به شرف و وجدان راننده درود می فرستاد ادامه داد: او ۸۰ نفر را سوار کرد، کامیونی هم از راه رسید و برخی مسافران به قسمت بار آن سوار شدند و ما را به مشهد انتقال دادند. وقتی به میدان امام حسین(ع) مشهد رسیدیم راننده اتوبوس دسته اسکناسی بیرون آورد و گفت: هر کس برای رفتن به منزلش پولی لازم دارد! خجالت نکشد!!
و... اما همه به غیرت او آفرین گفتند و کسی از آن پول ها برنداشت! دو روز بعد برای پیدا کردن لاشه خودروی خودم و دامادم، عازم روستا شدیم.
اهالی ۳ روستای رباط، بابا رمضان و احمدآباد همه امکاناتشان را برای کمک به سیل زدگان به کار گرفته بودند هیچ کس چشمداشتی نداشت. آقاخلیل از اهالی روستای رباط سوار بر تراکتور به یاری من آمد ابتدا لاشه خودروی دامادم را پیدا کردیم و سپس در فاصله ۶-۵ کیلومتری خودروی مچاله شده من افتاده بود هفت تن از اهالی به کمکم آمدند با دو دستگاه تراکتور چند ساعت طول کشید تا تکه آهنی را که از پرایدم باقی مانده بود کنار پل روستای رباط انتقال دادیم.
از آن روز به بعد هم با آن که فرمانداری کلات و پاسگاه انتظامی محل همکاری بسیار صمیمانه ای با ما کردند ولی هیچ کس در مشهد و استانداری پاسخگوی ما نیست عده ای هم می گویند باید نزد نماینده های مجلس بروید! و دیگری می گوید باید به نهاد ریاست جمهوری مراجعه کنید. حالا من مانده ام و کابوس های وحشتناک و فریادهای دلخراش آن زن!!