به گزارش مشرق، حیدر قاسمی نژاد که به پدر ورزش صبحگاهی ایران معروف شده بود در سن 84 سالگی دار فانی را وداع گفت. به همین بهانه گفتگویی قدیمی از وی که با مجله مهر انجام شده را منتشر می کنیم:
پدربزرگ ها همیشه چشم و چراغ خانه هستند و قدمشان برای هر خانه ای مبارک و پربرکت است. برای همین وقتی آقای «حیدر قاسمی نژاد» با لباس و گرمکن ورزشی مهمانمان شد حسابی سر ذوق آمدیم و سرحال می شدیم. آقای قاسمی نژاد آنقدر سرحال و شاداب بود که بارها برایش روی تخته کوبیدیم و گاهی هم به خاطرتنبلی هایمان از روی خجالت سرمان را پایین گرفتیم. معلم ورزش مهربان شیرازی در عصر یک روز تابستانی با لباس ورزشی و کفش های کتانی میهمان ما شد تا برایمان تعریف کند که چطور لقب «پدر ورزش صبحگاهی ایران» را به خود اختصاص داد.
خاک آبادان آدم را ورزشکار می کند
آقای قاسمی نژاد متولد سال ۱۳۱۲ در شیراز است. در زمان شروع به کار و راه اندازی پالایشگاه آبادان خانوادگی به آبادان مهاجرت می کنند و از آنجا که خاک خوزستان به خصوص آبادان ورزشکار پرور است از همان بچگی به ورزش گرایش پیدا می کند. آنقدر که دیگر ظهر ها به خانه نمی آید و در کوچه پس کوچه ها با دوستانش مشغول فوتبال و بسکتبال بازی کردن می شود «از همان زمان در تمام رشته های ورزشی به خصوص فوتبال و بسکتبال فعالیت می کردم. یادم می آید پرتاب گر فوق العاده ای بودم و در یکی از مسابقات از ۵۰ تا پنالتی ۴۸ توپ را وارد سبد کردم. بعدها مربی و کم کم سرپرست تیم بسکتبال جمهوری اسلامی شدم. بسیاری از بازیکنانی که من آن دوران با آنها سرو کار داشتم الان چهره های سرشناسی شدهاند و هنوز کارهایشان را دنبال می کنم. چهره هایی مانند «مهران شاهین طبع»،«حسن میرزا آقا بیک»، «مهران حاتمی» و «مصطفی هاشمی» آن دوران از اعضای تیم ملی بودند که در حال حاضر مربی هستند.» آقای قاسمی نژاد بعد از تمام کردن دوران مدرسه در دانشسرای مقدماتی تهران آزمون دبیری می دهد و قبول می شود تا بعد از آن دبیر ورزش مدارس شود.
۹شب می خوابم، ۴ صبح بیدار می شوم
برنامه روزانه آقای قاسمی نژاد بسیار منظم است. وقتی می پرسم شب ها چه ساعتی می خوابد و صبح ها چه ساعتی بیدار می شود، قاطعانه جواب می دهد که شب ها اصلا به فکر شام نیست و به خوردن یک عصرانه مختصر اکتفا می کند برای همین شب ها ساعت ۹:۳۰ به رختخواب می رود و صبح ها راس ساعت ۴:۳۰ از خواب بیدار می شود. این برنامه منظم را هیچ چیزی به جز برنامه ۹۰ به هم نمی زند: «اعتراف می کنم شب هایی که برنامه ۹۰ دارد بیدار می مانم و تماشا می کنم چون واقعا این برنامه را دوست دارم. اما فوتبال ها و مسابقات ورزشی شب ها را نگاه نمی کنم و دیدن این برنامه ها باعث نمی شود که صبح ها دیرتر از خواب بیدار شوم. من سال ها قبل که در دبیرستان ها معلم ورزش بودم، هم راس ساعت ۶ در مدرسه حضور داشتم. به دانش آموزانم هم می گفتم من از آن معلم ها نیستم که نمره درس ورزش را ۲۰ و ۱۹ بدهم. باید برای به دست آوردن نمره تلاش کنید. به خاطر همین آنها هم که می دانستند من صبح های زود مدرسه هستم صبح ها چند ساعت زودتر مدرسه می آمدند و باهم تمرین ورزش می کردیم. مدارس در آبادان به گونه ای بود که مثلا یک مدرسه شاید ۴ تا زمین بسکتبال و والیبال داشت. اصلا حیاط مدرسه مثل یک دشت بود. بعد از تمرین و بازی نیز بچه ها راس ساعت ۸ صبح به جای آنکه کسل و خواب آلوده باشد سرحال و سرزنده وارد کلاس درس می شدند.
دانش آموز باید سروصدا کند
آقای قاسمی نژاد معتقد است درس ورزش در بسیاری از مدارس جدی گرفته نمی شود و متاسفانه بسیاری از والدین دانش آموزان و اولیای مدرسه فکر می کنند درس هایی مثل ریاضی و فیزیک مهم تر است. «درس ورزش اگر از باقی درس ها مهم تر نباشد اصلا کمتر نیست. چون سلامتی جسم و روان به همراه دارد. آن موقع ها بسیاری از معلم ها من را با حسرت نگاه می کردند و می گفتند کاش ما جای تو بودیم. همیشه درحال خنده و بازی و دویدن هستی بعد زمان استراحت می توانی یک عالمه غذا بخوری و شاداب باشی آن وقت ما یک دانه خرما از گلویمان پایین نمی رود. اوایل پدرو مادرها اذیتم می کردند. اما کادر مدارس همیشه از من پشتیبانی می کرد. با همین صبح زود بیدار شدن، دویدن و ورزش کردن ها اولیای دانش آموزان متوجه شدند که فرزندشان که تا چند وقت قبل سست و تنبل بود حالا سرحال است. اگر چاق بوده لاغر تر شده و توانسته با شادابی بیشتری درس های دیگرش را بخواند و نمره بهتری بگیرد. متاسفانه هنوز در برخی از دوره های تحصیلی به خصوص ابتدایی به جای آنکه بچه ها خوشحال باشند و با اصول ورزش کنند؛ به جای معلم ورزش، همان معلم کلاسی را می آورند. او هم یک توپ می اندازد جلوی پایشان و می گوید بدوید یا حتی برخی بچه ها را بیرون نمی برند و مجدد آن ساعت سرکلاس درس نگه می دارند. یادم می آید آن دوران هنگام بازی کردن و سروصدا کردن بچه ها، برخی معلم ها می گفتند آقا سروصدا نکن ما درس داریم. اما من می گفتم پنجره ات را ببند. ما باید سروصدا کنیم. این شاد بودن و سروصدا کردن را نباید از دانش آموزان گرفت.»
گروه ۴ نفره مان ۴۰۰ نفر شد
وقتی می پرسم که قصه ورزش صبحگاهی و لقب «پدر» برای این رشته از کجا شروع شد؟ به سالها قبل بر می گردد و می گوید: «به تهران که آمدیم از همان اول، صبح های زود قبل از رفتن به مدرسه پیاده روی می کردم. آشنایان و شاگردانم هم من را می دیدند و سلام و احوالپرسی می کردند. کم کم پشت سرم راه افتادند . بقیه هم که راه رفتن و نیمچه دویدن ما را دیدند پشت ما حرکت کردند تا اینکه گروه سه چهار نفره مان شد ۸ نفر و بعد ۱۰ نفر و کم کم تبدیل به ۴۰۰ نفر شدیم. اوایل از همسایه ها خجالت می کشیدم اما کم کم آنها هم راغب شدند و حرکت کردند. بعد گزارشگران صداوسیما برای تهیه گزارش سراغ ما آمدند و ما شناخته شدیم. کم کم جهاد تربیت بدنی از گروه ما حمایت کرد و این قصه همینطور ادامه پیدا کرد تا حرکت خودجوش ورزش صبحگاهی زیر پوشش و حمایت فدراسیون ورزشهای همگانی قرار گرفت و در حال حاضر من «رئیس انجمن ورزش صبحگاهی فدراسیون ورزش های همگانی » و همچنین «عضو هیئت رئیسه ورزش های همگانی کشور» و «عضو هیئت رئیسه ورزش های همگانی استان تهران» هستم. بعدها مربی های زیادی در دوره های مختلف تربیت کردیم و به پارک های مختلف فرستادیم. حالا هر پارک چند ایستگاه صبحگاهی با مربیان آموزش دیده دارد. دلم می خواهد صبح ها بروید و ببینید که وقتی مردم از ورزش بر می گردند چقدر خوشحال و سرحال هستند.
مگر می شود آدم برای سلامتی وقت نداشته باشد؟
بحث ورزش صبحگاهی که به میان می آید آقای قاسمی نژاد جدی تر می شود و کلی از سبک زندگی امروزی شکایت می کند: «وضعیت کنونی دنیا متاسفانه ماشینی شده است. چرا قبلا با اینکه رفاه کمتر بود عمرها بالای ۱۰۰ سال بود؟ چون دود و دم نبود. حرص سبقت گرفتن در مال دنیا نبود. مردم تحرک داشتند. فقط گاهی وبا می آمد و عده ای می مردند. اما الان این اسم های مختلف سرطان و بیماری در حال پرپر کردن جوان های ما هستند. اما در عوض چه چیزهایی وجود داشت؟ تحرک، پیاده روی، دوچرخه سواری، کشاورزی، اسب سواری، شنا. قبلا آب زیاد بود و مردم مدام در شط و نهرها شنا می کردند.» وقتی سرحرف های آقای قاسمی نژاد می پرم و می گویم خب آدمهای امروزی وقت کمتری دارند، کمی ناراحت می شود و با صدای بلندتری حرفهایش را ادامه می دهد: «کمبود وقت کجا بود؟ ۶ صبح نمی توانید خب ۶ عصر. نه اصلا شب بروید پیاده روی کنید. هرکس حداقل روزی ۵ تا ۶ کیلومتر باید پیاده روی کند.اصلا چه کاری واجب تر از سلامتی شماست که می گویید برایش وقت ندارید. کسانی که روزانه ورزش می کنند هم زندگی بهتری دارند هم اگر کارمند هستند خوشرو ترند. اگر معلم و استاد هستند خوش اخلاق ترند. مردم بدانند وقت برای خوابیدن زیاد دارند. چرا نمی خواهند روزشان را با یک ساعت پیاده روی آغاز کنند. باورتان نمی شود که چه نشاطی به آدم می دهد. قند و چربی که بلای جان آدم است را می سوزاند. به خدا با این غذاهای ناجوری که جوان ها می خورند بیشتر از قبل به پیاده روی و سوزاندن چربی احتیاج دارند. شما الان هرکسی را نگاه کنید سرش داخل موبایل است. آخر این چه معضلی است که به جان جامعه افتاده؟ به مهره های گردنتان رحم کنید. بازی های موبایلی کجا؟ گرگم به هوا الک دولک کجا؟ متاسفانه من می بینم که پدرومادرها بچه هایشان را بد تربیت می کنند به جای اینکه بازی کنند دستشان موبایل می دهند. گاهی مترو که سوار می شوم می بینم همه سرشان را داخل موبایل کرده اند و حرص می خورم. پدرجان یک ایستگاه زودتر پیاده شو جای این کار کمی سرحال و شاداب تر شوی.»
از تکنولوژی خوشم نمی آید
آقای قاسمی نژاد اصلا لب به کله پاچه و فست فود نمی زند. وقتی دلیلش را می پرسیم می گوید که کله پاچه برای سن و سالش مناسب نیست و فست فود نیز از موادی ساخته شده که برای بدن ضرر دارد. وقتی با خنده می پرسم که یعنی اصلا لب نمی زند. می خندد و می گوید: « به خدا آخرین بار ۱۰ سال پیش فقط برای اینکه توی ذوق نوه ام نخورد یک ذره پیتزا خوردم. متاسفانه دو هفته پیش هم پسرم کله پاچه خریده بود که خوردم. ولی باور کنید نمی خورم. کله پاچه را خیلی دوست دارم اما برای سن و سال من اصلا مناسب نیست. به جوان ها هم می گویم ۶ ماه یکبار بخورند.فقط کسانی کله پاچه بخورند که حداقل روزی یک ساعت تحرک بدنی مناسب دارند.» رابطه آقای قاسمی نژاد اصلا با تکنولوژی خوب نیست برای همین قبل از مصاحبه وقتی می خواهیم آدرس را پیامک کنیم خیلی جدی می گوید: «خیر بگویید می نویسم». وقتی می گوییم چرا تکنولوژی های امروزی را دوست ندارد جواب می دهد: «من اصلا پیامک دادن هم بلد نیستم و نه خوشم می آید. حتی دلم نمی خواهد یادم بگیرم. اصلا چه سختی دارد که من بنویسم؟ قول می دهم کاغذش را هم گم نکنم. خود همین موبایل می دانید چه تشعشاتی دارد که برای انسان مضر است؟ این چیزها رفاه را به جامعه آورده اما سلامتی را از انسان گرفته است. » برای همین وقتی می پرسم چرا از شهر به روستا نرفته جواب جالبی می دهد: «من عاشق روستا هستم. کاش روستایی بودم. اما الان باید بمانم و این مردم را به ورزش کردن عادت بدهم.»
فوت همسرم تنها بیماری من شد
آقای قاسمی نژاد در سن ۸۲ سالگی هیچ بیماری و یا مشکل فشار خونی ندارد. وقتی این حرف را می زند. آرام روی تخته می زنیم و برایش آرزوی طول عمر و سلامتی می کنیم. اما پشت بندش حرفی را می زند که بحث از ورزش به جای دیگری می رود و مصاحبه اینطور تمام می شود: « الحمدلله من مشکل یا بیماری خاصی ندارم اما فروردین سال گذشته که همسرم را از دست دادم افسرده شدم. خاطراتش که یادم می آید حسابی به هم می ریزم. واقعا خانم بود. هنوز وقتی وارد اتاق ها می شوم و می بینم چقدر همه چیز مرتب است و چقدر پرونده ها و مدارک را در پوشه های مختلف منظم روی هم چیده است. دلم تنگ می شود. به همین خاطر دکتر رفتم و فقط یک سری ویتامین و قرص های نشاط آور برایم نوشت. شما نمی دانید من چه همسری داشتم. وقتی جنگ شروع شد یکی از پسرهایم در آمریکا در حال تحصیل بود که برای جنگ برگشت ایران تا خودش را به جبهه معرفی کند. یک روز تماس گرفت و گفت که می خواهد خانه بیاید تا لباس هایش را مادرش کمی تنگ و مرتب کند اما خانمم پشت تلفن خیلی محکم گفت: «اگر می خواهی تنها بیایی، نیا، دوستان و هم دوره هایت نمی توانند به خانواده هایشان سر بزنند و جای نرم و راحت ندارند بعد تو می خواهی بیای پیش خانواده ات؟ اگر با آنها می آیی بیا وگرنه تنهایی حق نداری بیایی. باورتان نمی شود وقتی پسرم با دوستانش آمد، همسر من برای همه شام پخت. لباس ها و جوراب های تک تک شان را شست و مرتب کرد. من نمی توانم این خاطرات را فراموش کنم. برای همین تشییع جنازه همسرم کلی سردار و فرمانده شرکت کرد که باعث تعجب همه شده بود.»