سرویس فرهنگ و هنر مشرق- وقتی در جشن منتقدان سینمای ایران، در شامگاه پنجشنبه(۲۶ مرداد) ، هنگام اهدای جایزه دیپلم افتخار بهترین کارگردانی به محمدحسین مهدویان کارگردان فیلم تحسین شده «ماجرای نیمروز»، یک به اصطلاح فیلمساز طرفدار فتنه، در اقدامی خلاف عرف و اخلاق، از دادن جایزه به استعداد جوان و تابناک سینمای ایران خودداری کرد و او را فیلمساز «حکومتی» خواند، در کنار همه زشتی های این اقدام، یک رویداد نمادین رقم خورد که پیام تلخ و قابل تاملی در خود داشت.
وقتی در رویدادی فرهنگی در «جمهوری اسلامی ایران»، یک فیلمساز جوان و متعهد (که حتی به لحاظ خط سیاسی، اصلاح طلب هم محسوب می شود)، به واسطه این که از حقانیت جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ دفاع و برای اولین بار به صراحت و با صدای رسا از تقاص گیران خون ۱۷۰۰۰ شهید ترور در فیلم خود تجلیل کرد، مورد بی حرمتی و توهین یک چهره مثلا فرهنگی به شدت مشکوک و مساله دار قرار گرفت و صدایی نه از مسوولین فرهنگی و نه همصنفان مهدویان درنیامد، نشان از این داشت که خطر استحاله فرهنگی و خموده شدن حسگرهای غیرت انقلابی در حوزه فرهنگ بسیار جدی است و به مرحله تهدیدآمیز رسیده است.
نکته این جاست که جعفر پناهی که این اقدام زشت را نسبت به یک هنرمند همصنف مرتکب شد، در حالی مهدویان جوان را به «حکومتی» بودن متهم می کند که یک بار برای همیشه این معما را توضیح نداده که چگونه یک فیلمساز که هیچ کدام از آثارش در ایران اکران عمومی نداشته و طبیعتا نمی توانسته از این راه درآمدی داشته باشد، و از سوی دیگر به اصطلاح خودش «حکومتی» و کارمند دولت هم نیست، در همه این سال ها زندگی مرتبی دارد و «فرشته نشین» بوده است و بی دغدغه برای خود می چرخد و هر از چندی «فیلمکی» با گوشی موبایل می سازد، در حالی که اطمینان دارد همین فیلمک خلاصه در جایی، گوشه ای از جشنواره های رنگارنگ فرنگی، تندیس خرسی، گاوی یا بزی دریافت خواهد کرد.
این البته فقط معمای پناهی نیست و این مساله درباره بسیاری از این چهره های سینمایی صدق می کند که سال هاست کار هنری نکرده اند (دست کم کار درآمدزایی نساخته اند)، کارمند جایی هم نیستند، ولی در بهترین مناطق تهران زندگی می کنند، مسافرت های چندباره خارجی در سال دارند و از این جشنواره به آن جشنواره می روند. این معمایی است که مثلا آن مجله معروف سینمایی هم باید پاسخ دهد که چگونه وقتی فروش دکّه ای آن در سال های اخیر نزولی وحشتناک کرده و عمده شماره های آن مرجوعی بالایی دارد، همچنان با بهترین کیفیت فنی مجله در می آورد، پول پرسنل نه چندان کم شمارش را می دهد (ظاهرا پول خوبی هم می دهد!)، رویدادهای فرهنگی برگزار می کند و از همه مهم تر، همچنان اتاق سردبیری آن، یکی از ستون های تعیین خط مشی فرهنگی در جمهوری اسلامی است.
عزیزالله حمید نژاد کارگردان فیلم هور در آتش
همه این ها وقتی عجیب تر و تامل برانگیزتر می شود که ان را در کنار وضعیت کسانی دیگر قرار می دهیم که از قضاء در سینما و فرهنگ و هنر این مملکت «کاری» صورت داده اند و منشاء اثر بوده اند، ولی اکنون سال هاست که امکان فیلمسازی از آن ها دریغ می شود و به سختی و صعوبت هرچه تمام تر روزگار می گذرانند. چگونه است که در جمهوری اسلامی ایران، کارگردان یکی از ۵ فیلم برتر حوزه دفاع مقدس(بلکه یکی از ۵ فیلم برتر تاریخ سینمای ایران) یعنی فیلم «هور در آتش» (عزیزالله حمیدنژاد) سال هاست که امکان فیلمسازی در این ژانر(که هیچ، در هیچ ژانری) را پیدا نمی کند؟ یا کسی مثل علی اصغر شادروان که یکی از بهترین فیلم های ژانر «زندگینامه» را درباره شهید بزرگوار سید علی اندرزگو (به اسم «تیرباران») در سال ۶۵ ساخت، دیگر هرگز فرصت ذوق آزمایی را در عرصه هنر انقلابی پیدا نکرد؟
یا کسی که سال ۶۲، یکی از اولین فیلم های مهم دفاع مقدس یعنی «دیار عاشقان» را ساخت(حسن کاربخش)، سال هاست که در سینمای ایران منزوی شده است؟ یا «رحیم رحیمی پور» که زمانی همرده کسانی چون ابراهیم حاتمی کیا، رسول ملاقلی پور، مجتبی راعی و یکی دو چهره دیگر، پایه های سینمای انقلاب در دهه ۶۰ بودند، اکنون به بوته فراموشی سپرده شده است؟ یا «فریبرز صالح»، کارگردان مورد احترام و قدیمی تلویزیون ایران در سال ۶۱، زمانی که در پی انقلاب هنوز سینمای ایران از تعطیلی و رکود در نیامده بود، در فقر مطلق امکانات، فیلم به شدت قابل احترام و خوش ساخت در ژانر مذهبی به نام «سفیر»(درباره یکی از صحابه حضرت اباعبدالله(ع)) ساخت که مورد استقبال شدید تماشاگران ایرانی هم قرار گرفت و یکی از دو فیلم پرفروش سال ۶۲ شد. نتیجه این که، فریبز صالح که می توانست با این فیلم آغازگر ژانر تاریخی-مذهبی سینمای بعد از انقلاب باشد، بعد از این فیلم تنها توانست یک فیلم سینمایی نصفه و نیمه در این ژانر(به نام شیخ مفید) بسازد و تا زمان فوتش در سال ۹۴، عملا به حاشیه رفت. از «احمد مرادپور» که در سال ۷۲ در ۳۳ سالگی، تنها فیلم درخور سینمای ایران را درباره حماسه شگفت انگیز کربلای ۵ تصویر کرد، چه کسی خبر دارد؟
یا همین مورد اخیر، مورد تراژیک «حاج حبیب» سینما(مرحوم حبیب الله کاسه ساز) که یک تنه ستون سینمای دفاع مقدس بود و در سال های آخر عمر بی مهری دید و بدون آن که بتواند پروژه های سینمایی خود را پیش ببرد، در نوعی عزلت و گوشه تنهایی بعد از تحمل بیماری سخت، از دنیا رفت. و از این نمونه های تلخ و بعضا تراژیک بسیار است که کسانی که زمانی به واسطه این که زبان خلق ستم کشیده و سرفراز ایران در سخت ترین دوران انقلاب شدند و از سوی حلقه شبه فاشیست شبه روشنفکری سینما و هنر این مملکت انگ «حکومتی» خوردند، در همین کشور و نظام، به واسطه نقش آفرینی دست هایی مرموز، حاشیه نشین شدند و به جای ان که پختگی هنری و ذوق سینمایی خود را مصروف ساختن آثار ماندگار بیشتری برای انقلاب مظلوم ملت ایران کنند، در کنج عزلت خزیده اند.
عجیب این جاست که در سینمای «جمهوری اسلامی ایران»، که به تعبیر خود دست اندرکاران این سینما، از جمله فریدون جیرانی، بالای ۸۰ درصد سرمایه در گردش آن از پول دولت جمهوری اسلامی تامین می شود، در حدود ۴۰ سالی که از انقلاب می گذرد، به تعداد انگشتان دو دست هم فیلم درباره جنایات ضدانقلاب و به ویژه پدر معنوی داعش(سازمان منافقین خلق) و عظمت رشادت های پاسداران انقلاب(سپاه، کمیته، بسیج، اطلاعات و ...) ساخته نشده است و وقتی بعد از نزدیک به ۲۵ سال بعد از ساخته شدن آخرین اثر مهم در این حوزه(روز شیطان ساخته بهروز افخمی در سال ۱۳۷۰)، جوانی کاربلد و دهه شصتی به نام مهدویان فیلمی خوش ساخت در این مورد می سازد(با وجود همه اشکالاتی که به لحاظ برخی جزییات تاریخی به آن وارد است) که نظر مخاطب عام را هم جلب می کند، در جشنواره اصلی سینمای جمهوری اسلامی(جشنواره فجر)، علی رغم همه شایستگی های فنی، در بخش های اصلی چون بهترین بازیگر اول مرد، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه و بهترین فیلمبرداری نامزد هم نمی شود و برای خالی نبودن عریضه، با یک نوع منّت، جایزه بهترین فیلم را به آن می دهند!(این که چطور فیلمی که در رشته های اصلی شایسته نامزدی هم نبود، بهترین فیلم جشنواره شد، معمایی است که هیات داوران باید حل می کرد) و فضای شب اهدای جوایز به قدری سنگین بود که مهدویان و تیم او با دلخوری و ناراحتی آشکار روی صحنه آمده و جایزه خود را دریافت کردند. و اما سوزناک ترین بخش ماجرا آن جاست که چند روز بعد از جشنواره کاشف به عمل می آید که عامل اصلی قدر ندیدن فیلم در جشنواره، یکی از اعضای هیات داوران بود که از اتفاق به عنوان یک چهره «ارزشی» در حوزه رسانه شناخته می شود!
و آش سینمای ایران در زمینه «اپوزیسیون نمایی» و تجاهر به «ضدانقلابی گری»، آنقدر شور می شود که آن دختر جوان که مظهر «ژن خوب» در سینمای این کشور است و در هر رویدادی که حاضر می شود (به ویژه دم انتخابات که اوج ماه عسل دولت ها با «سلبریتی»هاست) نیش و کنایه و بلکه ناسزایی نثار جمهوری اسلامی می کند، در توئیتی خطاب به مهدویان(بعد از اقدام زشت پناهی) او را بابت ساخت «ماجرای نیمروز» آشکارا تخطئه و به «یکطرفه»! تصویر کردن تاریخ متهم می کند. تو گویی، مهدویان می بایست فیلمی می ساخت که در آن اعضای یک فرقه جهنمی(منافقین) را که فلان باقالی فروش محل را به جرم داشتن ریش به رگبار می بستند و مغازه فلان سلمانی را به جرم داشتن عکس امام به آتش می کشیدند و سیده فاطمه طالقانی دو ساله را به جرم این که پدرش عضو جهاد سازندگی بود، زنده زنده در آتش سوزاندند و پوست سر پاسدار ۱۷ ساله کمیته را کندند و او را با سیخ آهنی داغ کردند و بر کمرش اتوی داغ چسباندند، تقدیس می کرد و تاریخ را از زاویه دید آن ها روایت می نمود تا دل دخترخانم بازیگر شاد شود و او همفکران انحصارطلبش از مهدویان رضایت پیدا کنند.
ژن خوب در سینما هم هست!
البته از سینمایی که در آن با پول صدا و سیمای جمهوری اسلامی فیلمی ساخته می شود که در آن دفاع مقدس یک نوع «کشتار بی رحمانه» و خانواده شهید یک مشت دغلکار و شیاد و سوء استفاده کننده از بیت المال و جمهوری اسلامی یک سیستم فاسد تصویر می شود که امورات آن توسط مشتی مامور امنیتی فاسد می چرخد و البته صحنه پایانی آن یک چشم انداز حماسی از «فتنه ۸۸» است (منظور فیلم «یک خانواده محترم» است)، سینمایی که با بودجه فارابی و حوزه هنری سازمان تبلیغات، فیلمی در آن ساخته می شود که یک سال قبل از فتنه ۸۸، سناریوی آن را به نحوی تقریبا رو و آشکار به تصویر می کشد و در آن جوانان حزب اللهی و انقلابی، مشتی انسان نامتمدن و وحشی نشان داده می شوند(فیلم «زادبوم»)، سینمایی که با پول نیروی انتظامی فیلمی ساخته می شود که در آن فرهنگ سنتی ایران در هیات پدری بی رحم و وحشی به تصویر کشیده می شود که به طرزی سبعانه دختر خود را به ظن ارتباط نامشروع زجرکش می کند (فیلم «خانه پدری») و سینمایی که ....الخ، نمی توان انتظاری جز این داشت که پایوران آن که همه سر و پوست و استخوان سینمایشان از پول جمهوری اسلامی است، به اپوزیسیون بودن خویش افتخار کنند و از هر آن چه نشانی از انقلاب و جمهوری اسلامی دارد، در روز روشن و در مراسم دولتی اعلام برائت و آن را تحقیر کنند.
حقیقت تلخ این است که «جمهوری اسلامی» و ارزش های بنیادین آن، گمشده ی اصلی سالیان اخیر «سینمای جمهوری اسلامی» است و البته دامنه این تراژدی مع الاسف محدود به سینما نیست و حتی دامن صدا و سیمای ما را هم گرفته است. کما این که در پرمخاطب ترین سریال های تلویزیون، «مدرنیته افراطی» و مظاهر آن چون «فمینیسم» ترویج می شود و صفحه جعبه جادو سال هاست که نه نشان از آثار فاخر تاریخی چون سربداران، کوچک جنگلی، امیرکبیر و...دارد و نه نشان از آثار مذهبی گرانقدری چون «امام علی(ع)». بگذریم از این که حتی بزرگان تاریخ معاصر این سرزمین، از رجایی و باهنر و بهشتی گرفته تا پاسداران گمنامی که این نظام و تمامیت ارضی این سرزمین مدیون ایثار آن هاست، سال هاست که سهمی در آنتن جمهوری اسلامی ندارند. آخرین باری را که یک مجموعه تلویزیونی قابل اعتناء و جذاب داستانی درباره تاریخ انقلاب اسلامی نمایش داده شد، کسی به یاد دارد؟
مع الاسف، محصول سال ها مدیریت فرهنگی میانمایه و «کارمندی» با استراتژی «آسته بیا، آسته برو، که گربه شاخت نزنه»، چنین شده که امروز انقلاب اسلامی مهجورترین عنصر در کلیت هنرهای تصویری «جمهوری اسلامی ایران» است و عجیب تر آن که، عناصر همین سینمای از نفس افتاده، بی هویت ولی پرمدعای ما که کل دکان و دفتر و دستک خود را مدیون پول حکومتی هستند که به سینما تزریق می شود، روز به روز در تقابل خود با ارزش های همین حکومت، جری تر و طلبکارتر هم می شوند.
«سید کامران مرتضوی»