به گزارش مشرق، چرا به سینمای ایران بیاعتماد هستیم؟ چرا به سینماگر ایرانی اعتماد نداریم . اگر در اتحاد جماهیر شوروی یک ژدانف و در تاریخ سیاسی ایالات متحده یک مک کارتی و یک «جی. ادگار هوور» وجود دارد در سینمای ایران حلقهای از ژدانفها، مک کارتیها، هوورها، دایره بستهای را تشکیل دادهاند و طی سی سال اخیر سینمای ایران از حیث سینماگران ارزشی و انقلابی پاکسازی کردهاند. پاراگرافهای مذکور چقدر شعاری، سیاسی و برای بسیاری از مخاطبان زننده است اما واقعیت است . واقعیتی که مسئولان فرهنگی چشمشان را به روی آن بستهاند. به بهانه هفته دفاع مقدس به سراغ «رحیم رحیمیپور» رفتیم. فیلمسازی که کارش را با ساخت زندان «دولهتو» آغاز کرد و با « اتاق یک» کارش را ادامه داد. آیا کسی جرات میکرد در دهه شصت زمانی سربازانمان را سر میبریدند یک فیلم درباره حزب کوموله و یک فیلم درباره حزب دموکرات کردستان بسازد؟ او کارش با فیلمهای دفاع مقدسی الماس بنفش و انفجار در اتاق عمل ادامه داد اما به طرز نامحسوسی از سینمای ایران پاکسازی شد. آنچه در پی خواهد آمد گواهی بر عملیات پاکسازی در سینمای ایران است.
****
*تسنیم:به چه دلیلی به سینما علاقهمند هستید؟
یادم است از بچهگی و شاید از وقتی مادرم خدابیامرز مرا حامله بود به سینما میرفتم و بعداً با توجه به رهنمودهای امام«ره» به این رسیدم که سینما یکی از مظاهر تمدن و از آفرینشهای الهی است و مثل هر چیزی که ملکوت دارد سینما هم در دستگاه خلقت طرح و فیلمنامه و ملکوت دارد و لذا اضافه کردن هر لفظی مثل معناگرا و فاخر به سینما غلط و مثل همان ژن برتر و نوعی نژادگرایی و رانت خواری است چون که خود سینما ملکوتی و از مظاهر است و نور که عامل اصلی در سینما است مولفه مورد توجه و عنایت خداست. حضرت حق در قرآن میفرماید:
۞ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ
خداوند نور آسمانها و زمین است؛
آیه 35 سوره نور
یعنی هر چیزی که روی پردۀ جهان هستی دیده و سینمایی میشود به وسیلۀ نور الهی است. بنابراین تنها هنری که بیشتر از همه به آفرینش نزدیک است سینماست، چون سینما بدون نور معنی پیدا نمیکند، راستی چه شده که شما به سراغ بنده آمدید؟
*من فیلم زندان «دوله تو» شما را در شش هفت سالگی تماشا کردم. خیلی برایم هیجان داشت و همکارم که همراه من آمده، 10 سال پس اینکه شما فیلم زندان دولهتو را ساختید به دنیا آمد. اخیرا بازهم فیلم زیبای «شب دهم» را دیدم که نوشته شما بود و آقای شورجه کارگردانی کرده است. در محفل کوچکمان با یک نسل سومی دیگر صحبت کردیم و علاقهمند شدیم ببینیم ،کارگردان انفجار اتاق عمل کجاست؟ چون فیلمهای شما لحنی منتج از جریان انقلاب داشت و از سوی دیگر مسئله پاکسازی فیلمسازان انقلابی را به صورت جدی داریم در عرصه رسانه پیگیری میکنیم. خیلی جالب است سریال «فرار از زندان» با آن پروپاگاندا و آن هیاهو در ایران آمد و دوبله شد و همه میدیدند. من همیشه به خودم میگفتم، این قصه را من قبلا در فیلمی ایرانی دیدم. چون فیلم «اتاق یک» را در نوجوانی و در سن شش هفت سالگی روی پرده سینما دیده بودم. شما در آن قصه به روایت واقعی «شهید ابراهیم علی اصغرلو» ارتشی قهرمانی که در چنگال تجزیه طلبان اسیر شده بود، اشاره کردید. در منطقهای که کوملهها استقرار نظامی داشتند پرواز کرده بود و اسیر شده بود و همراه سایر زندانیها چالهای حفر کرد و از زندان فرار میکند. شما به عنوان فیلمساز برای جمع سه نفره ما هنوز جذاب هستید. داستانتان را از ورود به عصره سینما بگویید.
من از یازده سالگی خیلی به شعر علاقه داشتم. یادم هست یکبار خون دماغ شدم. مادرم خدا بیامرز من را برد کلینیک که باند در بینیام بگذارند و با فشار باند مویرگهای بینیام را ببندند. در راه رسیدیم به فلکۀ جویشاه در اصفهان که حالا شده فلکه شهید بهشتی، «آنجا محله ی لنبان و محله شهید بهشتی بود.» من به شدت گریه میکردم. گفتم نمیآیم ، یکدفعه چشمم خورد به یک کتابفروشی که «کمالینژاد» نام داشت، به مادرم گفتم اگر یک «دیوان حافظ» برای من بخری، میآیم، رفتیم داخل کتابفروشی مادرم 5 ریال داد یک دیوانِ حافظ برایم خرید، بعد رفتیم کلینیک، آن کتاب حافظ همیشه دست من بود. دبیرستان هم که میرفتم برای بچههای کلاس فال میگرفتم. نفری 5 ریال از آنها میگرفتم و پول توجیبیام را اینطوری به دست میآوردم. از آن زمان شروع کردم به شعر گفتن. یکی از اشعارم را که در انجمن ادبی اصفهان خواندم، آقای متین که استاد آنجا بود تایید کرد و گفت رحیمی خوب است، شعرش این بود:
«در این شهرِ غمآلودِ پر از درد / نگاهی در نگاهِ زارم افتاد / به دل گفتم که ما را دلبر آمد / بگفتا رونقی در کارم افتاد / از او تصویرِ آغشته به مهری / به دیوارِ دلِ بیمارم افتاد / که تا مرز ابد با او نشینم / چو خواب از دیدۀ بیدارم افتاد. »
اما دل در عصر جوانی ما را سویی میبرد و عقل معیشت سوی دیگر به این ترتیب در رشته علوم آزمایشگاهی دانشگاه شهید بهشتی قبول شدم، آمدم تهران و شروع به درس خواندن و 57 واحد هم پاس کردم، ولی با رشته و واحدهای درسیام نمیتوانستم، ارتباط برقرار کنم. انقلاب فرهنگی که شد در خوابگاه در حال جمع کردن وسایلم بودم که به اصفهان بروم، یکی از بچهها به نام «عباس درگهی» که او هم به هنر علاقهمند بود آمد و گفت بیا برویم یک جایی سینما یاد میدهند و بدین ترتیب شد که من وسایلم را باز کردم و هم اکنون حدود چهل سال است که در تهران ماندگار شدهام.
مدعیان معماری نوین سینما قصه و قهرمان را از سینما گرفتند!
*تا آن مقطع اصلا فیلم دیده بودید؟
خیلی، هفتهای یکبار صبحهای جمعه با دایی عباسم که گچبُر بود میرفتیم سینما. دایی عباس خدا بیامرز میآمد دم درِ اتاق ما میایستاد، یک اتاقِ سه در چهار از سه اتاق یک خانه هفتاد متری مال ما بود که من و پدر و مادر و خواهر و برادرم پنج نفری در آن اتاق زندگی میکردیم. دایی عباس صبحهای جمعه با دوچرخهاش دم اتاق ما منتظر میماند و پدرم 5 زار به من و 5 زار هم به برادرم میداد و میرفتیم سینما، جمعهها صبح کار ما این بود، در خیابان چهارباغ اصفهان از ساعت هشت داخل صف خرید بلیط و بعد صف داخل شدن در سینما میایستادیم تا ساعت ده به داخل سینما برویم و فیلم ببینیم و عجب حالی داشت، متاسفانه بعد از انقلاب مدعیان معماری نوین سینما که این حال را تجربه نکرده و سواد سینمایی نداشتند و «سینما از مظاهر تمدن است» را نمیفهمیدند این حال را که اصلش قصه و قهرمانپروری و رویاپردازی است از سینما گرفتند و در واقع جوهره سینما را از بین بردند در حالی که پیامبر اعظم«ص» فرموده (احسن القصص هذالقرآن) یعنی در تمدن الهی تمام قرآن قصه و درام و کشمکش بین دانایی و نادانی است یعنی همان قصه اول که شیطان و نادانی به آدمیت و عقل و دانایی سجده نکرد.
*کدام فیلمها را آن زمان دوست داشتید.
فیلمیهایی که آنزمان دیدم و روی محتوای آنها فکر میکنم مثلا گنج قارون سلطان قلبها و قیصر بودند. که از همان بچگی با قصیر مشکل داشتم و بعد از انقلاب هم که دوباره فیلمها را دیدم، متوجه شدم این فیلم یک جوهرۀ خاصی دارد که اگر ما ابتذال درونش، یعنی رقص و آواز و برهنگی آن را درست میکردیم، امروز یک سینمای خوب و مردمی و مثل گذشته پر رونق داشتیم، مثلا در فیلم گنج قارون آدمی را نشان میدهد که به ناامیدی مطلق رسیده و میخواهد خودکشی کند، اسمش قارون اسم ثروتمندترین مرد جهان است، او در موقعیتی قرار میگیرد و امیدوار میشود، موضوع امید است، چه میشود؟ با یکسری آدمهای عامی همراه میشود و در زندگی آنها امید میبیند و جالب است که در ترانه فیلم هم میگوید: ( گنج قارون نمیخوام / مال فراون نمیخوام / جام جمشید جم و تاج فریدون نمیخوام.) ولی تو فیلمهای بعد از انقلاب بدلیل سیاست مانور تجملات بیشتر فیلمها در اقتصاد دنبال مال فراون و در سیاست دنبال تاج فریدونند.
* چرا با قیصر مشکل داشتید؟
من چند وقت پیش هم به «ناصر ملکمطیعی» گفتم که این قصه غلط است. چون مردم ایران در دوران گذشته به خواهر هیچ گنده لاتی نظر سوء نداشتند. به صورت منطقی با توجه به بافت فرهنگی فیلم، همه باید مواظب خواهر فرمان و قیصر باشند. قبل از انقلاب همه مواظب خواهر فرمانها و قیصرها بودند، اصلاً نمیگذاشتند کسی به خواهر فرمان چپ نگاه کند. در محله، اگر خواهر فرمان راه میرفت، لاابالیها جرات نمیکردند فکری بد در مورد ناموس فرمان و قیصر به ذهنشان خطور کند. لات و لوتها اگر بلایی هم سر کسی میآوردند، سر زنانی میآوردند که پناهی نداشتند و کسی نبود از آنها دفاع کند. کسانی که مدافعی نداشتند، اینها را من عیناً در محل خودمان یادم است که یک پسری بود، پدرش از این داشمشتیهای گنده لات بود مانند فرمان. خواهرش میان لاتها و چاقوکشها برای خودش حریمی داشت. قصه را نوشتم و به ناصر ملک مطیعی دادم. گفتم الان زمان حال است، فرمان زنده است و فهمیده قصه دروغ بوده که به خواهرشان تجاوز شده و قیصر فرار کرده و فرمان مانده و میخواهد این قصه و فیلم را از بین ببرد که سازندگان این دروغ نمیگذارند و باز فرمان را میکشند. ملکمطیعی قصه را خواند و آمد و گفت من بازی نمیکنم، گفتم چرا؟ گفت مسعود کیمیایی رفیق من است و ناراحت میشود و تو تمام مبانی فکریِ سینمای گذشته را از بین میبری.
حداد عادل برای یاد گرفتن سینما به کلاسهای تل فیلم میآمد
* برگردیم به بیوگرافی زندگی شما. از عباس درگهی دور شدیم.
انقلاب فرهنگی شده بود، من فقط یک دست رختخواب داشتم که آن را پیچیده بودم در یک چادرشب تا بروم اصفهان. چون دانشگاه تعطیل شده بود. درگهی آمد و گفت بیا در فاصله تعطیلی دانشگاه برویم سینما بخوانیم. رفتیم خیابان جمهوری نرسیده به چهارراه ولیعصر. یک کوچه بود رفتیم داخل ساختمانی قدیمی، کلنگی بود دیدیم نزدیک صد نفر آنجا نشستند، شورجه، شمقدری،علیرضا شجاع نوری، علی مرادخانی، حیدریان و.... حضور داشتند. سعید بخشعلیان که الان جانباز شده و دو چشمش نابینا شده و فیلم سرباز کوچک را ساخته است او هم بود، خواهر سعید بخشعلیان هم نماینده ما بود در دانشگاه شهید بهشتی. ایشان ما را جمع کرد از هر دانشگاهی حدود 10، 15نفر جمع شدند، حدود 150 نفر شدیم، این 150 نفر آمدیم رفتیم سر فاطمی یکی از ساختمانهای صدا و سیما، کمال تبریزی و سعید حاجی میری آنجا بودند، نشسته بودیم داخل یک اتاق و کمال یک اِسپلایسر دستش بود آمد میخواست به ما درس بدهد و اسپلایسر را برای ما درس داد. بعد از آنجا آمدیم «تل فیلم» در مقصودبیگ جمع شدیم و کلاسهایمان آنجا تشکیل شد که آقایان اکبر عالمی، هوشنگ توکلی بعد مهدی کلهر آمدند، حتی حداد عادل میآمد، علی جنتی گاهی اوقات سر میزد، فخرالدین انوار و محمد بهشتی از طرف تلویزیون آنجا را به ما داده بودند و بعد که مهدی کلهر و هوشنگ توکلی آمدند یک دوگانگی در نوعِ نگاه پیش آمد یعنی کلهر یک نوعی سینما را میدید، انوار و بهشتی یک طور دیگری میدیدند، کلهر طرفدار سینمای قصهگو و قهرمانی بود ولی بهشتی و انوار طرفدار سینمای به اصطلاح هنری و شاعرانه و بدون قصه بودند، این اختلاف که پیش آمد درِ تل فیلم را بستند و دیگر ما را راه ندادند.
*تسنیم: در واقع از منظر تاریخ نگارانه ما اولین پاکسازی بچه مسلمانها از این مقطع صورت گرفت و این دعوایی که بین بچه مسلمانهای انقلابی سینما و جریان خانه سینما سالها به صورت موازی وجود داشته در طی 30 سال گذشته در واقع از تل فیلم شروع شد. حرفت حسابتان چه بود؟
ما میگفتیم یک نوعِ سینمایی را میخواهیم با نگاهِ انقلابی و رئالیستی و وقایعی که اتفاق افتاده ، آنها میگفتند اصلاً سینما نباید رئالیستی و سیاسی و تابع توده باشد مثلا ساخت فیلمِ زندان دولهتو، مشخص میکند که اختلاف بر سر چه چیزی بود و این دعوا طی سی سال هنوز ادامه دارد و البته در طول تاریخ این دعوا بوده و شبه روشنفکران میگفتهاند چرا وحی بر یک آدم امی بیسواد نازل میشود و بر یک مثلا فیلسوف آنچنانی نازل نمیگردد.
*تسنیم: پارادوکس قضیه اینجاست که خود آنها به شما پروانه ساخت و نمایش دادند.
این جریان در واقع از دل سینما آغاز شد اما ببیند که در یک سیر تاریخی مشخص وارد جریان سیاست شد. این دو دستگی در واقع از سینما آغاز شد و با روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی و طرح مانور تجملات و هر جایی برای خودش درآمدزایی و یا دزدی و اختلاس داشته باشد زمینه برخورد به وجود آمد و دوم خرداد با ژست و آرایش دانایی و شبه روشنفکری که داشت به تقابل دو گروه جنبه رسمی بخشید. همین مسائلی که امروز در انقلاب پیش آمده مشخص میشود که ریشه تاریخی این جریان چگونه است.
* از زندان دولهتو بگویید. گویا فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده است.
زندان دولهتو وقتی من تحقیقات و نگارش را شروع کردم، حسین یزدانپناه و اصغر غواصیه شهید شده بودند و مهدی یزدان پناه و محمد الهی و غلامرضا اسلامی هنوز زنده در زندان دوله تو بودند، آن زمان رفتم دنبال این قصه رفتم مادر یزدانپناه را در اصفهان دیدم.
* اسمها درست هستند؟
بله عینِ اسم خودشان است، رفتیم بچههایی که با اینها بودند را پیدا کردیم و از اینها شروع کردیم به تحقیقات و قصه را نوشتیم وقتی قصه را نوشتم اختلاف بر سر ساخت ایجاد شد. فارابی آنزمان تازه تشکیل شده بود.
* چه سالی قصه را نوشتید؟
59 شروع کردم تا حدود 60الی 61 طول کشید و همزمان در سازمان تبلیغات فعالیت میکردم، آقای «محمدعلی زم» سرپرست سازمان تبلیغات بود و ما زیرنظر آنها بودیم. یک ساختمانی در سمیه بود به نام ساختمان سمعیبصری، ما آنجا بودیم و قصه را من آنجا نوشتم، حوزۀ هنری این طرف بود ما آن طرف بودیم ، یک ساختمان چند طبقه به ما داده بودند و ما را از بچههای مخملباف جدا کرده بودند.
* اگه خوب این موضوع را تحلیل کنیم غیر از دو دستگی سیاسی که بعدا شد اصولگرا و اصلاح طلب، خود شما بچه مسلمانها بدون در نظر گرفتن شاخه انحرافی مخلمباف دو دسته بودید؟
یک طور دیگری به ما نگاه میکردند. مانند یکسری بچه یتیم بودیم که ما را از تل فیلم بیرون کردند و بعد در باغ فردوس کلهر به ما جا داد. بعد از آن رفتیم دانشکده هنرهای زیبا، یک دوره در جهاد دانشگاهی بودیم، بعد رفتیم سازمان تبلیغات استخدام آنها شدیم و قصه را نوشتیم دادیم به آقا زم، مشاور فیلم نامه کلهر بود.
* با این همه دربه دری چی شد که به فکر فیلمسازی افتادی. چی به تو انگیزه داد. ذات سینما با بچه مسلمانی ما در تعارض است.
سال قبلش حسن کاربخش دیار عاشقان را ساخته بود. حسن کاربخش هم جزء تیم بود، حسن که دیار عاشقان را ساخت همه ما مخصوصاً من تحریک شدیم. با دیدن دیار عاشقان فهمیدم که سینما هیچ تعارضی با ذات بچه مسلمانی ما ندارد و اتفاقا تنها ابزار جهاد امروز ما، سینماست.
قبل از ساخت «زندان دولهتو» من در تل فیلم ً فوتورمان کار میکردم، من شعر میگفتم و بعد شورجه برای این شعرها نقاشی میکرد و شهید سیفی اسلاید میگرفت، شعر اولین فتو رمان ما چنین شروع می شد « بر دوش گلی به باغی از غم/ تابوت یکی غنچه روان است/ بر چهره گل شبنمی از اشگ/ افتاده و در راه زمان است...» و....
*و بعد....
یک شعر درباره شهادت بود که خواهر شریفی دکلمه کرد. وقتی به عنوان فوتورمان کار کردیم اثر خاصی شده بود. دیدیم با همه کارها متفاوت است بعد کاربخش دیار عاشقان را ساخت و فهمیدیم میتوانیم فیلم بسازیم. تصمیم گرفتم زندان دولهتو را بسازم، خطشکن ما حسن کاربخش بود، کلهر هم حامی و پشتیبان ما بود.
مهدی کلهر از معدود افرادی است که همچنان انقلابی اصیل باقی مانده است
* تا چه زمانی کلهر ایستاد؟ آیا هنوز کلهر همچنان پشت بچه مسلمانان ایستاده است؟
کلهر هنوز که هنوز است ایستاده است، به غیر از رفتارهای سیاسی که همه چیز ما را آلوده کرد از جمله اقتصاد، سیاست و فرهنگ ما را، ولی نگاهِ کلهر هنوز همان است. خیلی مهم است که آدم انقلابی از دهه شصت تا کنون نگاه انقلابیاش آلوده هیچ جریانی نشود. کلهر همان مرد انقلابی اصیلی است که بهمن 1357 بود. فیلمنامه را دادیم به آقای زم خواند، گفت خیلی خوب است، نمیدانم مخملباف هم خوانده بود.
زم یعنی مخلباف، مخملباف یعنی زم
* مخملباف به زم خیلی نزدیک بود؟
اصلاً یکی بودند همین الان هم نگاه زم با مخملباف یکی است، بقیه حرفها بازی است، مهم نگاه است.
مخملباف حتی سیکل هم نداشت
* ولی آن زمان هنوز زاویه فکری با انقلاب پیدا نکرده بودند؟
با انقلاب همراه بودند ولی نگاهشان عمیق نبود و همین موجب انحراف شد مثلا در فیلم توبه نصوح آدمی که میخواهد توبه کند را به لجن و کثافت میکشانند و اصولا آدمهای خطاکار و سینماگران قبل از انقلاب را اینطوری میدیدند همان که مخملباف گفت با اینها در یک لانگ شات هم نمیایستد اینها آن زمان اصول ناگراهای تند رو و بی ترمز بودند. آقای زم گفت تو زندان دولهتو رانساز، گفتیم چه کسی بسازد؟ گفت مخملباف. دعوا شد، مخملباف اصلاً جلو نمیآمد، ما یک قشرِ دانشجویِ روشنفکر با تحصیلات عالیه بودیم، آنها، سوادشان هم در سطح سیکل و دیپلم، حتی بعضی از آنها سیکل هم نداشتند.
*یعنی آن زمان بچه مسلمانها با سوادتر بودند؟
ما همه دانشگاهی بودیم، از داخل دانشگاهها آمده بودیم و به موضوع علمی و عمیق و انقلابی نگاه میکردیم. سر ساخت زندان دولهتو درگیر شدیم. تمام بچههای ما این طرف، از جمله شورجه و شمقدری و محمد دُرمنش همه جمع شدیم. آقای آیتالله جنتی رئیس سازمان تبلیغات بود، رفتیم پیش او به او گفتیم ما این فیلمنامه را نوشتیم آقای زم (سرپرست حوزه هنری) میگوید شما نسازید و اصلاً ما با ایشان در نگاهِ به سینما اختلاف نظر داریم، یک جلسه گذاشتیم آقای شمقدری و بچههای دیگر این طرف و یک طرف هم زم و یک طرف هم آقای جنتی و گفتیم یا جای ما اینجاست یا جای آقای زم، گفتیم میرویم اگر گذاشتید فیلم زندان دولهتو را بسازیم میمانیم، اگر نگذاشتند بسازیم استعفاء میدهیم میرویم. رفتیم جلسه گذاشتیم گفتیم آقای زم به درد سینما و فرهنگ و هنر نمیخورد او را بردارید، گفتم چیزی که ما میبینیم با چیزی که او میبیند اصلاً متفاوت است، بعد آقای جنتی گفت نخیر آقای زم هستند شما بروید و من استعفاء دادم، ولی بقیه بچهها استعفا ندادند و همانجا ماندند و من آمدم ارشاد پیش انوار که با هم سابقۀ تلفیلم را داشتیم. فیلمنامه را دادیم فارابی آنجا رد کردند .همین آقایان که الان هم هستند، آقای مجتبی اقدامی، عبدالله اسفندیاری، محمدعلی نجفی فیلمنامه را رد کردند و گفتند سینما چه ربطی به مسائل رئالیستی و سیاسی دارد؟
* میترسیدند راجع به حزب دموکرات کردستان کسی فیلم بسازید؟
آن که هیچ اصلاً نگاهشان، نگاهِ دیگری بود. یک بار انوار به من گفت برو پیش بهشتی، ببین بهشتی چه میگوید، هر چه او میگوید به حرفش گوش کن، از او ایده بگیر، کارِ هنری بکنید. از این نظر با زندان دولهتو مشکل داشتند، 5 شهید و انقلاب، بحث سیاسی تند. 35 سال پیش فیلمی ساخته شد که قصه داشته، مسالۀ انقلاب را داشت، الان بعد از 35 سال همان را ساختند ولی قصه ندارد.خلاصه فارابی آن را رد کرد، به همراه کلهر رفتیم به انوار گفتیم. در راهروی باغ فردوس ایستاده بودیم، کلهر هم ایستاده بود، آقای انوار به کلهر گفت اگر تو آن را تایید میکنی من میگذارم رحیمپور آن را بسازد. کلهر گفت من تایید میکنم، گفت من فیلمنامه را خواندم، خیلی خوب است بگذارید بسازد، انوار گفت بساز.
* نکته جالب این است که مراد خانی از خردسالی در ارشاد بود و بازنشستگی ناپذیر است. اینها چطوری وارد ارشاد شدند و هنوز ول کن وزارت فرهنگ و ارشاد نیستند.
یک گروهی از تلفیلم بودند که از ما جدا شدند، زمانی که در تلهفیلم بودیم، کلهر معاونت سینمایی شد و نیرو میخواست آمد از بچههای ما نیرو گرفت، مرادخانی، معصومی، حسین پارسایی و اثنی عشری و.... را برد. مرادخانی در ارشاد مدیرکل تولید فیلم شد. مرادخانی با حیدریان رفیق بود و او را معاون خودش کرد. مرادخانی و حیدریان در فیلمبرداری سررشته داشت و فیلمنامه ما رفت زیرنظر مرادخانی که در اداره تولید فیلم ساخته شود. حیدریان از طرف مرادخانی با من قرارداد بست، یک میلیون و ششصد هزارتومان قرارداد بست برای تولید فیلم زندان دولهتو. گفتیم این پول کم است! گفت ما همینقدر میدهیم. رفتیم ساختن فیلم را شروع کردیم، رضا پاکزاد فیلمبردار بود، خیلی خوب بود و خیلی کمک کرد، یک فیلم سینمایی بود خیلی هم سنگین بود که پاکزاد (فیلمبردار) خیلی کمک کرد.
احمدرضا درویش قبول نمیکرد وارد سینما شود
* اما نکته مهم قصه زندان دولهتو حضور احمدرضا درویش در این فیلم است .
درویش آن زمان در گشت ثارالله بود در سپاه بود، من عکس او را دیدم، دیدم شبیه شهید «اصغر غواصیه» است به او زنگ زدم گفتم بیا. قبول نمیکرد. تئاتر هم بازی کرده بود. نمیآمد و میگفت من فرماندهام و درگیرم. گفتم بیا نقش اصغر غواصیه را بازی کن، گفتم اگر نیایی روز قیامت جلوی تو را میگیرم. چند ساعت گذشت، من و شورجه در دفترمان در فاطمی نشسته بودیم دیدیم در باز شد و درویش آمد داخل. اصلاً درویش سینما نخوانده بود و فقط چند نمایش بازی کرده بود. چند روز پیش به او گفتم یادت است پشت موتور من مینشستیم و با هم قال رسولالله نور العینی، حسینُ منی میخواندیم و با هم میرفتیم سر صحنه، یادت است سر جوادیه یک اتاق اجارهای داشتی، صاحبخانه داشت تو را بیرون میکرد، من در خوابگاه زعفرانیه دو اتاق داشتم، به خانمم گفت یک اتاق را بدهیم درویش، یادت هست در دیزین مسجد را خراب کرده بودند، به دخترم که الان دو تا بچه دارد، آن زمان بچه بود میگفتم نغمه مسجد را چه کسی خراب کرده؟ میگفت درویش. گفتم دوباره بیا خانه ما تا از نوههایم این بار بپرسم مسجد را چه کسی خراب کرد؟ بگویند درویش. گفت یادم رفته، گفتم آلزایمر گرفتی، گفتم معمولاً آدمهای بزرگ، سعی میکنند گذشتههایشان را فراموش نکنند که ببیند چه کسی بودند و از کجا و چطور آمدهاند.
* عبدالرضا اکبری چطور؟
یکی از بچهها او را معرفی کرد، در تلویزیون کار کرده بود و اصلاً با ریش شبیه شهید مهدی یزدانپناه بود، یک تیپ متفاوتی داشت. عبدالرضا اکبری خیلی به نقش یزدان پناه شباهت داشت. هنوز که هنوز است من را میبیند تشکر میکند، بعد هم در چند فیلم دیگر از من بازی کرد
عامل انحراف مهندس موسوی حلقه زهرا رهنورد بود
*گویا فیلم شما متوقف شد دلیلش چه بود؟
عوامل سینمایی وقت و شوراهای فارابی با ساخته شدن فیلم زندان دولهتو مخالف بودند، ولی به واسطه حمایت کلهر ساخته شد و همان یک میلیون و ششصد هزار تومان بودجه ساخت فیلم تمام شد و پروسه تولید فیلم خوابید. گفتند راشها را ببینید. اعتماد نداشتند راشها را دادند به منوچهر محمدی در شبکه 2 آن را دید تا شبکه 2 پول بدهد فیلم ساخته شود. منوچهر محمدی راشها را دید فیلم را تائید کرد ما را فرستادند شبکه 2 برویم با منوچهر محمدی صحبت کنیم که پول بدهند بقیه فیلم را بسازیم. دم در آسانسور من منوچهر محمدی را دیدم، دستم را بردم جلو به او دست بدهم او به من دست نداد. یک نگاهی عجیبی به من کرد چون من را قبول و باور نداشت اما بعدا فیلم را قبول کردند و باقی پول ساخت فیلم را دادند. فیلم را اکران کردیم، احمدنصر، که نقش استوار را بازی میکرد و در زندان در فیلم شهید میشد. گفت من شیراز بودم دیدم فیلم در سینماها اکران شده چه خبر شده بود و مردم میرفتند و فیلم را میدیدند. درست در زمان اکران فیلم شبکه 2 فیلم را پخش کرد. وقتی شبکه 2 فیلم را پخش کرد، حضرت آقا فیلم را دیدند، زنگ زده بودند به مهندس موسوی که نخست وزیر بود و پرسیده بودند این فیلم را دیدی؟ او گفت بود بله ، آقا پرسیده بودند فیلم را چه کسی ساخته است؟ مهندس موسوی هم فیلم را دیده بود و خوشش آمده بود. حضرت آقا فرموده بودند که این فیلم، فیلم درستی است، آن زمان فیلم تاتوره هم ساخته شده بود که خیلی تحویلش گرفته بودند اما مثل اینکه مهندس موسوی به فیلم اعتراض داشت! به نظر من نگاهِ مهندس موسوی با نگاهِ رهبری و نگاهِ انقلاب نزدیک به هم و یکی بود که اتفاق نظر بر فیلم زندان «دولهتو»دلیل این نزدیکی است ولی اتفاقات دیگری داشت از همان زمان میافتاد. اطرافیان مهندس موسوی که جزو شاگرد تنبلهای حسینیه ارشاد بودند و زمان شریعتی هم با تک ماده قبول میشدند و تحلیل علمی از سینما و هنر و امور سیاسی نداشتند و دانش دینی آنها هم سطحی و احساسی و شعرگونه است کار را به اینجا کشاندند و بعد نتیجهاش فتنه 88 شد که مصداق آیه « وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» هستند، حتی خود شریعتی هم مدعی شناخت کامل معارف الهی و نظریه پردازی در این مورد نبود که این شاگردهای تک مادهای مدعی شدند و انقلاب و اقتصاد و فرهنگ و سینما را به اینجا کشاندند.
آری با انتخابهای فرهنگی باید افراد را شناخت، نگاهِ مهندس موسوی سمت زندان دولهتو بود نه سمت تاتوره، نه سمت بنیاد فارابی. انحراف از نوعِ نگاه زهرا رهنورد که به قولش خودش میگوید هنری بود آغاز شد همان امور محسوس را بدون امور معقول دیدن، مخملباف به خاطر مشاوره گرفتن از همین نوع نگاه به مسیر دیگری رفت و از توبه نصوح به فلسفه و جنسیت رسید، سیدمحمد بهشتی هم با زهرا رهنورد هماهنگ بود، مهندس موسوی این وسط با انقلاب یک ارتباطی داشت اما اطرافش را این افراد پر کرده بودند و نمیتواند از اینها جدا شود چون دوستان و خانوادهاش هستند.
بله وقتی زندان دوله تو پخش شد و پس از تماسی که حضرت آقا با مهندس موسوی داشتند مهندس موسوی زنگ زده بود به انوار که این فیلم را چه کسی ساخته است؟ او هم گفته بود یک دانشجوی اصفهانی آن را ساخته است.گفت رئیسجمهور (حضرت آیت الله سید علی خامنهای) زنگ زده و گفته او بازهم فیلم بسازد. ما این نوع سینما را میخواهیم. آن زمان من در خوابگاه زعفرانیه بودم، طبقه پایین حیدریان بود، طبقه بالا من بودم، حیدریان صبح آمد یک پاکتی به من دادند. ده هزار تومان داخلش بود که تتمه دستمزدم بود، گفت این را آقای فخرالدین انوار فرستاده، گفته این را بگیر و بیا وزارتخانه با تو کار دارم، گفتم چه کاری دارد؟ گفت گفته اگر فیلمنامه داری بیاوری، من یک فیلمنامه داشتم به نام خاطرهها.
در دهه شصت به من اجازه ندادند فیلم موزیکال ایرانی بسازم
خاطرهها قصۀ آن دواتگر اصفهانی است که وقتی یک سماور از روسیه میآورند، امیرکبیر سماور را میبیند، و دواتگر را صدا میکند به او میگوید مانند این سماور را بسازد، بعد دویست تومان به او میدهد میگوید برو اصفهان کارگاه تاسیس کن و میخواهد کارگاه سماورسازی تاسیس کند، امیرکبیر عزل میشود و او را میگیرند که این پول را پس بده، بعد او پول ندارد که پس بدهد و او را حسابی میزنند او به گدایی میافتد 170 تومانش را تهیه میکند میدهد کور میشود و قصه از جایی شروع میشود که او کور میشود، فیلم نامه را دادم به ارحام صدر حواند که نقش دواتگر را بازی کند و او قبول کرد.
من چون سابقه سرودن شعر داشتم با نثر مسجع فیلمنامه این قصه را نوشته بودم. دوباره اینها فیلمنامه را فرستادند فارابی. عبدالله اسفندیاری از اول تا آخرش به من متلک گفت، من اصلاً با شعر به سینما آمدم، آخرین شعرم را برای هر کسی میخوانم میگوید خیلی خوب است، وقتی مادرم فوت کرد رفتم اصفهان در راه اصفهان یک شعری که 45 سال پیش گفته بودم یادم رفته بود.ناگهان تو راه اصفهان یادم اومد که «به پای ننهِ خوب و عزیزم/ دلم میخواد همیشه گل بریزم/میگن کرده منو گنده بلالی/ امیدوارم ننه هیچ وقت ننالی.../خلاصه ننه تو خیلی زحمت کشیدی / و خیری از رحیم خود ندیدی.
بله آقای «عبدالله اسفندیاری» که پرفسور سینماست و فیلمنامههایی نوشته که در جهان بی نظیر است و یکی از همان تک مادهایهای حسینه ارشاد است، از سر تا پای فیلمنامه را ایراد گرفت و چون قصه درباره شهدا نبود، حمایت نشد و میگفتند تو میخواهی ادای .علی حاتمی را دربیاوری گفتم علی حاتمی چه ربطی به این فیلمنامه دارد؟ من با او چه کار دارم؟ فیلم من تاریخی است با نثر مسجع؛ خلاصه نگذاشتند و فیلم نامه خاطرهها ماند و از همه غم انگیزتر این که ارحام صدر مُرد و در آن بازی نکرد و منهم گفتم بروم قصههای زندان دولهتو را ادامه بدهم که نتیجهاش شد فیلم اتاق یک.
*اولی به حزب دموکرات و دومی راجع به کوملهها. اما قدرت کارگردانی فیلم اول در فیلم دوم شما نبود.
بله. تحت تاثیر فضای موجود اشتباه کردیم، ما ساختاری کلاسیک را در زندان دولهتو پیاده کردیم و در فیلم دوم گول آوانگارد بودن سکانس پلان بودن را خوردیم. خواستیم یک کار خاص بکنیم و در زمینههایی مشکل پیدا کردیم، این روش ریتم فیلم را انداخت و فیلمبردار هم نتوانست کار را در بیاورد.
* چرا از رضا پاکزاد استفاده نکردید؟
او رفت سوئد و دیگر خبری از او ندارم.
نگاه ظاهرا هنری بنیاد سینمایی فارابی در دهه شصت سینمای ایران را نابود کرد
* با تیم سوسن تسلیمی، محمد مطیع، علیرضا مجلل رفت؟
بعد از آنها رفت، از اولش میگفت من میخواهم بروم. یادم است بچههایش به او میگفتند "پدر" نمیگفتند "بابا" بچههای من هم یاد گرفته بودند به من میگفتند پدر و نوههایم به من میگویند آقای پدر. با پاکزاد خیلی صمیمی و رفیق شده بودیم. خلاصه فیلم اتاق یک نشد و اصلیترین مساله آن هم ریتم بود. اتاق یک ریتم سینمایی نداشت و البته یک چیزی که ما را فریب داد همین نگاه هنری بود که فارابی به سینمای ایران تزریق کرد، اصلاً این نگاه سینمای ایران را نابود کرد. مهمترین مساله هم این بود که عناصر دراماتیک را از از سینما گرفتند قصه و قهرمان. اگر فیلم قصه نداشته باشد دیگر ریتم و دکوپاژ و بازیگری و ..... ندارد. ما هم خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، فیلمی ساختیم که فرمش هنری و جدید باشد ولی نشد، مانند زندان دولهتو نشد.
* یعنی اگر ادابازی هنری را از فیلم شما بگیریم. فیلمتان داستان یکسری زندانی است که میخواهند راهی را حفر کنند و فرار کنند و تقریباً داستانش شبیه همان قصه مایکل اسکافیلد در داستان فرار از زندان است.دقیقا حفرهای حفر میکنند، خاکها را میآورند محوطه پخش میکنند.
فیلم ما داستان فرار سرهنگ شهید ابراهیم علیاصغرلو بود. اشتباه ما نگاه به اصطلاح هنری و شاعرانهای بود که از بنیاد فارابی به سینما و فیلمسازی تزریق شده بود و حالا میفهمیم که شعر برای سینما یک سم مهلک است و سینما باید درام و کشمکش و ریتم و وزن سینمایی داشته باشد.
*چرا موفق نشد؟
اگر سینمایی ساخته بودیم ،موفق بودیم. سینمایک اصولی دارد، اصولش را باید رعایت کنیم اولین مولفه ساخت فیلم نگاه است. یعنی چطوری نگاه میکنیم؟ اگر بخواهیم عمیق ببینیم، باید عمق میدان داشته باشیم، اگر در نگاهمان عمق میدان نداشته باشیم یعنی تا نوک بینیمان را ببینیم این سینما نیست، و فاجعه اینجاست که بعضی دوستان در سینمای ایران موضوعات عمیق را سطحی کرده و حتی عکاسی را در آن رعایت نمیکنند.
* مانند کاراکتر ایدئولوگ که اضافه کردید من هنوز یادم است چقدر به فیلم لطمه زد. انگار سر کلاس مدرسه بودیم. عملا فیلم را بیریخت میکرد.ریتم هم نداشتیم.
ریتم یکی از اساسیترین مختصات سینماست که بتواند قصه را جذاب کند و جاذبه ایجاد کند. اتاق یک شکست خورد و بعد از آن آمدیم فیلمهای دیگری را شروع کردیم که در آنها سعی کردیم مهمترین مولفههای فیلمسازی را رعایت کنیم ولی دیگر قصه در سینما نبود و بنیاد سینمایی فارابی با آن نگاه شاعرانه و تک مادهای حسینه ارشاد قصه و کشمکش و درام را از بین برده بود، خود قصۀ زندان دولهتو واقعاً سینما بود، یک سینمای نو بود، یک سینمای جدید بود. من اخیراً راجع به جهاد با دانشجویان در دانشگاه بحثی داشتیم دیدم درباره جهاد. این قضیه در زندان دولهتو بوده و البته ربطی به من نداشت و من اصلاً نمیفهمیدم قضیه چیست. نکته مهم این است که حسین یزدانپناه و 5 شهید دیگر جهاد را چگونه دیدند و چگونه وارد عرصه دراماتیک جهاد شدند. هنوز که نگاه میکنیم، میبینیم سینمای ما اگر بخواهد جهادی باشد باید چه نوع جهادی را مطرح کند. بعد از همه این اتفاقات فیلم مستاجر را ساختیم، انفجار در اتاق عمل را براساس یک داستان مستند ساختیم و تا سال 75 که آخرین فیلمم راجع به انقلاب را کار کردم، دیگر کاری نکردم، در صورتی که بعضی از بچهها میگفتند برجسازی راه انداختم اما من هیچ کارِ دیگری انجام نمیدادم، از سازمان تبلیغات هم استعفاء دادم آمدم بیرون و دیگر هیچ جا استخدام نشدم، نه بیمهای نه بازنشستگی و حتی یارانه هم نمیگیرم اما سینما را رها نکردم.