سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
دوراهی خطیر و خطرناک پسابرجام!
حسین کچویان در کیهان نوشت:
انقلاب و نظام اسلامی طی چهاردهه تاریخ حماسی و شکوهمند مبارزه و پایداری در برابر نظام تجاوزگر و سلطهطلب غرب تجددی به رهبری آمریکا، هیچگاه در موقعیتی چنین خطیر و سرنوشتساز قرار نداشته است که اکنون به شکل تناقضآمیزی درگیر آن میباشد. ماهیت به غایت خطرناک و تعیینکننده این وضعیت بحرانی که بقا و تداوم سیر پیشرونده انقلاب اسلامی را به چالش میکشاند، نه به دلیل فزونی و تشدید قدرت خصم و نه به واسطه کاهندگی و تضعیف قابلیتهای مبارزه و مقاومت نیروی خودی است. بر عکس در قیاس با هر برههای از این چهاردهه، هیچگاه دشمن چنانکه اکنون ضعیف و عاجز میباشد، نبوده است.
کما اینکه نظام اسلامی هرگز به اندازه ظرفیت و توانی که در وضع حاضر واجد آن میباشد، در اختیارنداشته است. تناقضآمیزی این موقعیت بالقوه خطرناک و آسیبزا نیز در همین حقیقت نهفته است که چالش کنونی در اوج توان ما و در حضیض قدرت آمریکا در جریان میباشد.
اما رمزگشایی از این تناقضنما و حل آن برعکس آنچه در بدو امر به ذهن مینمایاند، دشوار نیست. برای حل این معضل ظاهری؛ پرسش از دلایل پیدایی این موقعیت بالقوه تهدیدکننده و به غایت خطرآفرین، کفایت میکند. با توجه به اینکه طی تمام چهاردهه تاریخ ظهور و بالندگی انقلاب اسلامی حتی یک روز خالی از خصومتها و توطئههای غرب به رهبری آمریکا نبود، با این حال بدون هیچ اغراق و گزافهای تا همین رویاروییهای اخیر نیز همیشه پیروز و سربلند بودهایم. اما چه تغییر و تحولی ما را به این نقطه کشانده است؟
هنگامی که به وضوح هر ناظر کمابیش آشنا به حقایق و واقعیات سیاسی-امنیتی میتواند تغییر معادلات قدرت به نفع نظام اسلامی را تشخیص دهد، آیا دگرگونی در ماهیت تهدیدات علت پیدایی این وضعیت است؟ بیشک تشدید اقدامات خصمانه آمریکا ، نقض مکرر برجام و طراحی آنچه«مادر تحریمها» خوانده شده حکایت از تلاشهای تازه آمریکا در میدان خصومتهای دیرپای آمریکا بر ضد مردم و کشور میکند. اما حتی اگر گزینه نظامی که بطور قطع بیرون از امکانات و توانایی بالفعل آمریکاست به روی میز بازگردد، این گزینه به علاوه گزینه تحریمها چه تحول تازهای در این زمینه به وجود میآورد؟
این تغییرات هر چه که باشد ، حداکثر تغییری درجهای و کمّی در تهدیدات آمریکا ایجاد میکند، نه تغییر ماهوی که معادلات موجود را به شکل خطرناکی دگرگون نماید! این دسته از تغییر تهدیدات به هر میزان که باشد قطعاً هرگز به اندازه وضعیت پیش از برجام تهدیدکننده نخواهد بود. برجام هر ضرری که داشته است، منافع راهبردی ناشی از راهبرد نرمش قهرمانانه را نیز داشته است. اولاً، جبهه همراه خصم اصلی یعنی آمریکا را مخدوش و مختل کرده است. گذشته از عدم امکان همراهی روسیه و چین با آمریکا در وضعیت کنونی، حتی همراهی اروپا با تحریمهای پسابرجامی محل سؤال است. در بدترین حالت نیز تحریمهای آمریکایی پسابرجام در موقعیت قبلی آن نخواهد بود تا بتوان از آن، وضعیت خطیر کنونی را فهم کرد!
با توجه به اینکه تغییرات احتمالی در جبهه خصم بویژه آمریکا نمیتواند معمای تناقضآمیز و موجود در موقعیت کنونی را مفهوم کند، منطقاً پاسخ را بایستی در تغییرات جبهه خودی جستوجو کرد. از آنجایی که آرای مردم در دو انتخابات 92 و96 ریاست جمهوری حمل بر تمایل آنها به مذاکره و حل بحران هستهای شده است، این ممکن است به معنای تضعیف مقاومت مردمی و شکنندگی آنها در برابر «برگشت به دوران تحریم» گرفته شود. بدون اینکه نفیا و یا اثباتا تغییر رأی مردم در دو انتخابات ریاست جمهوری را به معنای ذکر شده، مورد مناقشه قرار دهیم، رد این نظر با دلایل واضحتر و غیر قابل تردید یا تشکیک نیز ممکن است. اولاً مگر پس از برجام ما از تحریمها و دوران آن گذشتیم که اقدامات خصمانه آمریکا در نقض برجام و تحدید تحریمها برگشت به دوران تحریمها به حساب آید؟
به شهادت همگان اعم از موافق و منتقد یا مخالف برجام، دوران پسابرجام با پیش از آن تحولی ماهوی به خود ندیده است که به معنای آسودگی مردم از تحریمها و یا بهرهمندی آنها از فضای آرام بدون تحریم باشد. با توجه به این حقیقت حتی تحریمهای تازه نیز نمیتواند به عنوان دلیلی بر پیدایی وضعیت تازه در جبهه مردم باشد که به اعتبار آن یا به بیان روشنتر با طرح از میدان به در رفتن یا شکنندگی و ضعف مردم، سخن از تغییر معادله قدرت و مقاومت به میان آورد.
ثانیاً هیچکس نمیتواند ادعا کند که رأی مردم بر فرض قبول معنای انتسابی به آن، وادادگی و تسلیم در برابر دشمن بوده است. در بدترین حالت مردم خواستهاند که در عین حفظ عزت و اقتدار یعنی حفظ دستآوردهای هستهای، گردش و جریان عادی اقتصاد و معیشت را نیز شاهد باشند. به شهادت تمام نظرسنجیهایی که از داخل و یا از سوی طرفهای خارجی صورت گرفته است، مردم هیچگاه تسلیم و سازش مطلق یعنی وا دادن در برابر تهدیدات دشمن و شکست را نمیپذیرند و نخواستهاند. ثالثاً همانگونه که این نظرسنجیها گویای آن است مردم با آگاهی از رفتارهای قلدرمآبانه و استکباری آمریکا در نقض برجام، گزینه ادامه مقاومت را انتخاب کردهاند.
در واقع در وضعیت پسابرجام با آگاهی از حقیقت بهانهجوییهای آمریکا بیشک اگر ظرفیت و توان مقاومت مردم افزون نشده باشد که بر اساس تجربه چهاردهه گذشته شده است، قطعاً کمتر نشده است. از پیامدهای مبارک نرمش قهرمانانه و در حقیقت مهمترین آنها چه در خارج و چه در داخل خصوصاً در رابطه با مردم، درک این حقیقت است که رفتارهای آمریکا جز از سر خصومت بیمنطق و غیر انسانی نیست.
بلکه همانگونه که به کرات و با تعابیر مختلف مقامات آمریکایی از جمله گاسپاروانبرگر وزیردفاع ریگان رئیسجمهور آمریکا، صراحتاً در سفر به خلیجفارس و بر روی ناو آمریکایی و در دیدار با نظامیان آمریکایی گفت؛ آنها به چیزی کمتر از خشکاندن ریشه ملت ایران رضایت نخواهند داد و غیر از آن هرچه در مورد حقوق بشر، بمب هستهای و تروریزم و تهدیدات ایران در منطقه میگویند، بهانهای برای تأمین این هدف است.
بنابراین در پرتوی چنین درکی از ناحیه مردم اگر تغییری در معادله قدرت اتفاق افتاده باشد، به نفع مقاومت سرسختانهتر و بدون تردید یا تزلزل است که نتیجه آن، کاهش خطر تهدیدات دشمن است نه افزایش آن!
اما در وضعیتی که امکانات و ابزارهای خصم برای تهدید و خصومتورزی، تغییری ماهوی را نشان نمیدهد و در جبهه خودی در مردم هم ضعف و سستی که به معنای وادادگی و قبول شکست باشد را نمیتوان دید، چرا بایستی سخن از موقعیتی خطرناک و بیسابقه در تاریخ خصومتهای غرب به رهبری آمریکا علیه ملت ایران و انقلاب یا نظام اسلامی به میان آورد؟ ذکر این نکته علیرغم وضوح آن بیفایده نیست که پاسخ این سؤال، تغییر ماهوی در ظرفیتها و امکانات کشور در پاسخگویی به تهدیدات و طرحهای آمریکا نیز نیست. در واقع اگر تغییری در این زمینه رخ داده باشد همانطوری که بدواً گفته شد در جهت مثبت است.
به نظر نمیرسد که ابهامی در افزایش تواناییها و ظرفیتهای سیاسی، نظامی کشور وجود داشته باشد. بر کنار از افزایش قدرت دفاعی کشور، یک تغییر مهم در این زمینه پیروزیهای حاصله در منطقه است که با از بین بردن یا کاهش بسیار زیاد خطر تروریزم و خنثی کردن طرحهای منطقهای آمریکا، همزمان قدرت دفاعی و قابلیت سیاسی کشور را برای مقابله با هر اقدام خصمانه و تهدید جدید آمریکا و غرب به میزان بسیار بالایی افزایش داده است.
اکنون با حذف تمامی احتمالاتی که میتوانست پاسخگوی سؤال ما باشد و با آگاهی از اینکه در شرایط پس از برجام و نرمش قهرمانانه، معادلات قدرت نسبت به قبل از آن و حتی طی چهاردهه گذشته به نفع کشور میباشد، میتوان از تحولی راهبردی سخن گفت که ریشه و منشاء اصلی تهدید بیسابقه و بسیار خطرناک وضعیت موجود است. با اینکه از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی خصومت غرب به رهبری آمریکا علیه نظام برآمده از انقلاب و مردم انقلابی ایران، پایدار و ریشهای، متوجه نابودی کشور به هر شکل ممکن، از جمله تجزیه یا جنگ داخلی ودیگر اشکال ممکن بوده است، در حال حاضر راهبردهای این کشور به دلایل مختلف با تغییراتی همراه بوده است.
وجه مهمی از این تغییرات مربوط به دیدگاههای سیاسی حاکم بر آمریکا در مورد جبههبندیهای درونی ایران و گروههای سیاسی کشور میباشد. آمریکا در تلاش برای ایجاد شکاف و چند دستگی در نظام سیاسی کشور و در جامعه، از همان آغاز به دنبال یافتن نیروها و افرادی در میان جناحها یا گروهها و شخصیتهای به اصطلاح میانهروی سیاسی بوده است که بتواند به کمک آنها طرحهای خود را برای مهار و براندازی انقلاب اسلامی و نظام انقلابی حاکم بر ایران دنبال کند. آغاز این تلاشها با دیدار برژینسکی دستیار امنیت ملی دولت کارتر با بازرگان بود که بعدها در جریان ایران گیت با سفر دستیار امنیت ملی ریگان و دیدار با نمایندگانی از سوی آقای هاشمی رفسنجانی ادامه پیدا کرد.
این سیاست که در زمان دولتهای آقای هاشمی دنبال گردیده پس از دوم خرداد 76 با سرمایهگذاری جدیتری ادامه یافت و مطابق اظهارات هیلاری کلینتون و دیگر مقامات آمریکایی در جریان فتنه 88 به میزان زیادی در تلاش برای ایجاد کودتای مخملی در کشور به اهداف خود نزدیک گردید.
با این حال برجام نشان داد در راهبرد سیاسی آمریکا در مواجهه با انقلاب اسلامی و نظام سیاسی کشور تحولی جدی و ظریف رخ داده است که پیچیدگی و ماهیت خطیر موقعیت کنونی کشور در آن نهفته است.
این تحول که ظاهراً با تأسف تمام، مورد غفلت کلی قرار گرفته است، علت شکست برجام نیز میباشد زیرا صرفنظر از ماهیت و نیت واقعی روحانی و دولت وی، راهبردی که مبنای ورود و عملکرد وی و تیم او در مذاکرات هستهای شد به اعتبار رویکرد یا راهبرد سیاسی پیشین آمریکا طراحی شده بود. این تصور و توهم که آمریکاییها با یافتن به اصطلاح نیروهای معتدل و میانهرو در پیگیری راهبرد سیاسی خود، آنچه را این نیروها خواهان آن هستند بدون هیچ تردید و ابهامی براحتی خواهند داد، اساس راهبردی روحانی و تیم وی در مذاکرات هستهای قرار گرفت. نتیجه این راهبرد به واسطه اعتماد بیقید و شرط به آمریکا قرارداد نامتوازنی گردید که صرف نظر از عدم توازن، فاقد سازوکارهای مناسب برای مواجهه با بدعهدی و تخلفات فعلی آمریکا از آن است.
اما آنچه اکنون کشور را در خطیرترین وضعیت آن طی چهاردهه گذشته در مواجهه با آمریکا قرار داده است، تداوم و استمرار تلقی غلط روحانی و دولت وی در مورد راهبردهای آمریکاست که جریانات اصلاحطلب نیز در آن اشتراک دارند.
با اینکه برجام نشان داده است که راهبرد آمریکا در قبال نیروهای منتقد یا مخالف و یا معارض درونی کشور، شکل پیچیدهای به خود گرفته است، تداوم این نگاه در مورد این راهبرد، نتیجهاش وضعیت کنونی است. در این وضعیت از یک طرف با کشوری روبهرو هستیم که چون همیشه با تمام توان و بصورت فعال با برنامهای منسجم در میدان جنگ و خصومت علیه کشور حاضر است اما در مقابل آن دولتی قرار دارد که همچنان به دنبال جلب نظر آمریکا و غرب بوده و اقتضائات حضور در نبرد فعال و جنگ همهجانبه آمریکا را رعایت نمیکند. آنجا که حتی حاضر نیست علیرغم نقض مکرر برجام و تخلفات بیشمار آمریکا، مطابق همین قرارداد نامتوازن برجام عمل کرده و به اقدام متقابل دست بزند.
با اینکه رفتار شوکآور و غیر قابل انتظار آمریکاییها، روحانی و دولت وی را متحیر و گیج کرده است، به واسطه امتناع از قبول تحول در راهبرد سیاسی آمریکا در رابطه با نیروهای معتدل و میانهرو به اشکال مختلف از زیر بار طراحی راهبرد مناسب با این تحول راهبردی آمریکا و رها کردن راهبرد سابق خود در جلب نظر آمریکا و غرب خودداری میکند. از جمله اینکه با تفکیک میان اروپا و آمریکا به سیاست شکستخورده دیگری برمیگردد که در قرارداد سعدآباد نتیجه آن را دیده است. در حالی که پس از برجام نیز اروپاییها نشان دادند که مثل همیشه در زمینه مواجهه با ایران، طراح و سیاستگذار آمریکا بوده و آنها صرفاً مجری برنامهها و اوامر آمریکا هستند.
با اینکه پیچیدگی رفتار و عملکرد اروپاییها در چارچوب راهبرد جدید آمریکا مسئلهای است که در تناسب با این راهبرد نباید مورد غفلت قرار گیرد، اما نتیجه حاصله یکی است. در هر حال بعید است کسی شک یا تردیدی در این داشته باشد که وضعیت کنونی تا چه حد خطرناک و تهدیدکننده است. نتیجه نبردی که در آن یک طرف با خصومت تمام با طراحی حملات پیدرپی و فلجکننده، مصمم برای از پا درآوردن نیروی مقابل است، در حالی که طرف مقابل بهاشکال مختلف از حضور جدی در میدان نبرد سر باز زده و یا به انکار واقعیت خصومت خصم دست میزند یا اینکه به دنبال جلب نظر محبتآمیز وی میباشد و یا نهایتاً خود را مشغول جلب نظر متحد خصم میکند، روشن است.
این وضعیت عجیب است که کشور را در خطرناکترین موقعیت تاریخی خود پس از انقلاب اسلامی قرار داده است. طی چهار دهه گذشته حتی زمانی که به طور مثال آقای هاشمی در خط همراهی با راهبرد پیشین آمریکا عمل میکرد، هرگز نسبت به ماهیت خصمانه آمریکا و اقدامات توطئهآمیز آن غفلت نداشت، بلکه به تناسب به اقدامات متقابل در برابر آن دست میزد، در حالی که هنوز آمریکا در چارچوب راهبرد قدیمی خود حاضر به سرمایهگذاری بر روی به اصطلاح نیروهای میانهرو و معتدل بود. اما در وضعیت حاضر با اینکه برجام نشان داده است آمریکا براحتی نیروهای معتدل و میانهرو را قربانی کرده و حاضر به قبول هیچگونه هزینهای برای آنها نیست، استمرار عمل و تصمیمگیری در چارچوب راهبرد قبلی آمریکا هیچ معنایی جز خودکشی ندارد.
اما عدم قبول واقعیت جدید راهبرد آمریکا تنها به معنای خودکشی نیروهایی نیست که بر اساس راهبرد پیشین آمریکا در مورد سرمایهگذاری بر روی نیروهای میانهرو و معتدل عمل میکنند. ادامه عمل در این چارچوب به معنای سوق دادن کشور به سمت شکست قطعی مردم و بالا بردن دست نظام و تسلیم ایران نیز هست. چون اینکار معنایی جز پشت کردن به میدان جنگ و واگذاری آن به دشمن ندارد که فعال مایشاء و بدون مانع و اقدامات دفاعی یا تهاجمی مناسب، حملات خود را تا فروپاشی و تسلیم کامل کشور و مردم ادامه میدهد.
روشن است که حل این وضعیت تناقضآمیز و چاره آن در چیست. لازم است که آقای روحانی و دولت وی به عنوان نیروی اصلی در جبهه نبرد کنونی از توهمات بهدر آمده و واقعیت راهبرد تازه آمریکا را بپذیرد.
برجام علیرغم ضررهای بیشمار آن نفعهای متعددی داشته است. از جمله این نفعها، آگاهی از تحول رویکرد راهبردی آمریکا در مواجهه با کشور، از راهبرد تفکیکی به راهبرد یک کاسه است که البته پیچیدگیها و ظرافتهای آن در جای خود باید مورد بحث قرار گیرد.
در صورت درک این تحول همانطوری که در آغاز گفته شد، در میدان نبرد پسابرجامی، تعادل نیروها هیچگاه به اندازه حال به نفع انقلاب اسلامی، نظام و مردم انقلابی ایران نبوده است. اگر چهاردهه مقاومت، جز تداوم و پیشروی انقلاب اسلامی در مقابل شکست غرب به رهبری آمریکا نتیجهای نداشته است، نتیجه نبرد در وضعیت کنونی در قیاس با هر زمان دیگری بهطور مشخص و روشن به نفع مردم ایران خواهد بود. انشاءالله
درباره «قول»
امیر استکی در وطن امروز نوشت:
یک مقام انگلیسی که نامش فاش نشده است، به جناب روحانی قول داده از بازگشایی مجدد برجام توسط ترامپ جلوگیری کند. این را جناب واعظی در جمع اعضای فراکسیون مستقلین ولایی مجلس گفته است و آقای ایمنآبادی، نماینده مردم شهر رشت که اخیرا جشن تولد 2 سالگی صفحه اینستاگرامش را گرفته است(!) هم آن را برای رسانهها نقل کرده است. جناب ایمنآبادی قطعا ناشیگری کردهاند. اینکه حرفهای اینچنینی که از 100 کیلومتری هم معلوم است برای چه منظوری گفته شدهاند را به رسانهها بکشند، یعنی تشت رسوایی دولت تدبیر و امید را از بام بر زمین انداختن!
به نظر میرسد «قول» در سیاست خارجی کشور ما و خاصه در داستان درازدامن هستهای، کمکم نقشی محوری پیدا کند. نقش محوری البته نه برای پیشبرد امور بلکه برای تخدیر عقول! این دست قول و قرارها و اطمینان دادنها و «این تن بمیره» گفتنها را از ابتدای چالش هستهای کشور بسیار مشاهده کردهایم. شاید به خاطر داشته باشید که البرادعی اطمینان داده بود تعلیق مد نظر آژانس صرفا قطع گازدهی به سانتریفیوژهاست و بر همین اساس مذاکرهکنندگان آن موقع و شخص رئیسجمهور وقت هم تعلیق غنیسازی را براساس چارچوبی که آژانس تعریف کرده بود میپذیرند و وقتی سر حساب میشود، میبینند خبری از صِرف قطع گازدهی نیست و باید ساخت و مونتاژ و تحقیق و توسعه سانتریفیوژها را هم متوقف کنند تا مراد اروپاییان و آمریکا از تعلیق غنیسازی برآورده شود.
من قول میدهم اول من دندان عقلم را بدون بیحسی بکشم و تو هم قول بده که بعد از آن برایم بستنی بخری که درد دندانم را کمتر احساس کنم. این به نظر نگارنده خلاصهای طنزآمیز از کل ماجرای برجام است. در این لطیفهای که تعریف کردیم هم، یک طرف قول و قرار مذکور باید ابتدا یک کنش برگشتناپذیر کاملا مشخص را انجام دهد و پس از آن طرف دوم باید یک کنش قابل تفسیر و بدون حدود مشخص را انجام دهد.
در زندگی روزمره ما همواره هنگام معاملات به دنبال سازوکارهایی هستیم که تعهدات متقابل به شکل همزمان و با تضمینهای عینی و قابل احصا انجام شود. اگر معاملات مدتدار انجام میدهیم ریسک ناشی از زمانبندی تعهدات طرف مقابل را در معامله لحاظ میکنیم و اگر جز این کنیم، انتظار پایبندی به اصول اخلاقی از جانب طرف مقابلمان به یک نقطه ضعف و یک ضمانت غیرقابل احصا فروکاسته میشود.
در عرصه جهانی و در جایی که همه بازیگران آن به بیاهمیت بودن اصول اخلاقی در آن اذعان دارند، موکول کردن تعهدات در روابط بینالملل به قول و قرار و امید به رفتار اخلاقی، نهتنها فضیلت نیست بلکه عین خریت خواهد بود. در معاملات و قراردادهای بین کشورها همه چیز را مکتوب و غیرقابل تفسیر میکنند تا راه را بر بدعهدی ببندند. اما وقتی در یک معاهده چندجانبه و بسیار پیچیده، راه برای تفسیر تعهدات طرفهای مقابل ما باز باشد و تعداد قابلتوجهی از مسائل حساس بدون تعیینتکلیف و صرفا بر مبنای تضمین شفاهی و «قول» طرف اصلی مذاکرهکننده رها شود، آنگاه سخن گفتن از بدعهدی طرف مقابل در فردای عملی شدن تعهدات ما، بیشتر به ناله و استغاثه ملتمسانه شبیه خواهد بود تا فعالیت دیپلماتیک. اینکه ما به هر قیمتی به دنبال منعقد شدن سریعالسیر یک معاهده باشیم، باعث میشود از نقاط حساسیتبرانگیز به راحتی گذر کنیم و در جایی که سرعت برای ما معتبرتر از دقت و ماحصل نهایی باشد، آنگاه به ورطه خوشبینی اخلاقی آن هم در صحرای برهوتی که اخلاق در آن راهی ندارد، خواهیم افتاد. این درست اتفاقی است که در جریان برجام برای کشور ما افتاده است.
دولت روحانی و تیم مذاکرهکنندهاش به دنبال حصول سریع به توافق هستهای با کشورهای 1+5 بودند؛ سرعتی که برای بازی کردن نقش منجیان ایرانزمین و فروختن فخر گذر دادن کشور از یک بحران خطرناک، برای امیدورزان و معتدلان بسیار حیاتی بود.
در اصل برای جناب روحانی و نخبگان همراهش آنچه بیش از هر چیز دیگر موضوعیت داشت، مصارف داخلی برجام بود. واقعیت برجام و دستاوردهای انضمامی آن و تعهداتی که به کشور به واسطه آن تحمیل میشد برای آنان در درجه دوم اهمیت قرار داشت. خاصه اینکه به مدد محرمانگی پارهای از تعهدات و با تکیه بر جریان رسانهای زنجیرهای حامی و نانخور خود بهراحتی میتوانستند تا مدتهای مدید، کلاغی که از شکارگاه برجام صید کرده بودند را به عنوان ققنوس تازه متولد شده فصلی نو برای ملک و ملت، رنگ کنند و به خورد ذهن ملت بدهند.
اما این روزها روزهایی نیست که دیگر بشود حقایق را از ملت کتمان کرد و حالا تقریبا همه متوجه شدهاند که سوغات برجام، آنچنان هم که ادعا میشده، چشمگیر و بهدردبخور نیست و ماحصل آن با عدم قطعیتهای زیاد و الا و لابدهای بیشمار همراه است. در جریان مذاکرات هستهای ایران و 1+5، تیم ایرانی خواستار آن شده بود که قانون تحریمها موسوم به ISA (داماتوی سابق) در دوره اجرای برجام تمدید نشده یا دستکم مفادی از این قانون که مغایر تعهدات آمریکا در برجام است، لغو شود.
آمریکاییها به لطایفالحیلی مانع آن شدند که این موضوع در متن برجام قید شود. طرف ایرانی هم تنها به قول شفاهی جانکری برای رعایت این ملاحظه اکتفا کرد. با این حال اما آبان 95 تحریمهای ISA برای یک دوره 10 ساله تمدید شد! تحریمی که نقض صریح برجام بود و البته با اعتراف تلخ محمدجواد ظریف در کمیسیون امنیت ملی همراه شد. پس از تصویب این قانون، ظریف در جلسهای در کمیسیون امنیت ملی اعتراف کرد در جریان مذاکرات موضوع تمدید تحریمهای ISA مطرح شد اما او اشتباه کرد که عدم تصویب این قانون را در متن توافق نگنجاند و صرفا به قول جانکری اعتماد کرد. (وطن امروز/3 مهر96)
جناب رئیسجمهور اخیرا اعلام کردهاند مذاکره با آمریکا اتلاف وقت است، اگرچه چند سال مذاکره و آوردن این دستاورد هیچ، خسارت بزرگی است و این فهم جناب روحانی نیز حکم نوشداروی بعد از مرگ سهراب است اما باز جای امیدواری بود این درسی شود که به قول و قرار مکتوب طرف مقابل اعتماد نکنند چه رسد به شفاهیاتی که در ادبیات عامیانه اینگونه تعریف شده است که «حرف باد هواست». اما حالا سخن گفتن از قول و قرارهای جدید که یک مقام مجهول الاسم انگلیسی به رئیسجمهور داده است، آن هم توسط یکی از نزدیکان مسوول در دفتر رئیس محترم جمهور و در جمع نمایندگان فراکسیونی همسو با دولت، بیش از آنکه یک خبر واقعی و انضمامی از پیشرفت کار ملت در این زمینه باشد، دلخوشکنکی است برای سرگرم کردن مستقلین ولایی. کسانی که برجام را 20 دقیقهای تصویب کردند و برای صفحه اینستاگرامشان جشن تولد میگیرند، با کمتر از این هم راضی خواهند شد. اگر نه برای آنانی که تا حدود کمی هم در باغ واقعیات غیرقابل انکار باشند، قول یک مقام انگلیسی به رئیسجمهور از بیارزشترین آن چه که تصورش را بتوان داشت، بیارزشتر خواهد بود.
داعش یا مرد دیوانه؛ چه کسی پشت کشتار لاس وگاس بود؟
امیر علی ابوالفتح در خراسان نوشت:
لاس وگاس ، پایتخت سرگرمی و قمار آمریکا به خون کشیده شد . هنگام برگزاری کنسرتی در فضای باز ، شلیک گلوله ها از طبقات فوقانی هتلی آغاز شد و صدها تن را هدف قرار داد .
با مرگ بیش از 60 تن و زخمی شدن بیش از 540 تن که حال برخی نیز وخیم گزارش شده است ، هولناک ترین کشتار در تاریخ معاصر آمریکا رقم خورد . ضارب مردی 64 ساله ، آمریکایی ، سفید پوست و اهل ایالت نوادا بود که در اتاق خود ده ها قبضه سلاح گرم در اختیار داشت . استفان پادوک با این سلاح ها که به راحتی از مغازه های اسلحه فروشی قابل خریداری هستند ، ده ها تن را به کام مرگ فرستاد و آمریکایی ها را در شوک و بهت فرو برد.
ساعاتی پس از وقوع کشتار لاس وگاس ، گروه تروریستی داعش مسئولیت این حادثه را برعهده گرفت . گرچه در سخنان دونالد ترامپ ، رئیس جمهور آمریکا پس از این حادثه ، هیچ اشاره ای به تروریستی بودن آن و نقش آفرینی داعش نشد و پلیس نیز ارتباط این فرد با گروه های افراطی را رد کرده است. با این حال چه داعش چه پیرمردی دیوانه ، کشتار لاس وگاس دو حقیقت را عریان ساخت ؛ این که آمریکا همچنان در برابر حملات تروریستی آسیب پذیر است و کشتارهای کور همچنان قربانی می گیرد.
اگر ادعای داعش برای برعهده گرفتن کشتار حداقل 60 تن در لاس وگاس اثبات شود، این موضوع ثابت خواهد کرد که آمریکا هنوز در برابر حملات تروریستی ایمن نیست؛ به ویژه این که چندی قبل ، مشاور ضد تروریسم رئیس جمهور آمریکا ادعا کرد این کشور دیگر در معرض حملات تروریستی قرار نخواهد گرفت . این ادعا با توجه به فعالیت گروه های تروریستی ، از سوی رسانه ها و کارشناسان امنیتی سخنی اغراق آمیز توصیف شد . همچنین اگر در نهایت ثابت شود که داعش از میان شهروندان مسیحی آمریکایی، نه از میان خارجی ها و مهاجرتباران خاورمیانه ای و مسلمان یارگیری کرده است ، تمامی تبلیغات بیگانه ستیزانه و اسلام هراسانه دولت کنونی آمریکا بر باد می رود .
ترامپ در ماه های اخیر به بهانه تامین امنیت در آمریکا ، با دامن زدن به احساسات بیگانه ستیزی تلاش کرده است مانع ورود خارجی ها ، مهاجران و حتی پناه جویان شود . در حالی که عامل کشتار لاس وگاس نه خارجی ، نه مهاجر تبار و نه مسلمان بوده است . البته قابل انتظار خواهد بود که در صورت اثبات وابستگی ضارب به گروه تروریستی داعش ، موج جدیدی از بیگانه ستیزی آمریکا را در برگیرد و فرصت طلایی در اختیار ترامپ بگذارد تا سیاست های ضد مهاجرتی و بیگانه ستیزی خود را علیه مهاجران ، به ویژه مسلمانان تشدید کند .
اما اگر دولت آمریکا ادعای داعش را رد کند ، وجه دیگر ماجرا ظاهر خواهد شد و آن این که مشخص می شود پدیده « کشتار های کور» دوباره چهره هولناک خود را نمایان ساخته است . در این پدیده که به ظاهر منحصر به جامعه آمریکاست ، فردی جنایتکار یا روان پریش یا سرخورده اجتماعی با دسترسی آسان به سلاح گرم به سوی مردمی آتش می گشاید که با هیچ کدام از آنان خصومت شخصی ندارد . در حقیقت ضاربان کشتارهای کور ، فقط تیراندازی می کنند تا دیگران را بکشند و در نهایت نیز خودکشی می کنند . برای آنان کودکان خردسال دبستانی با دانش آموزان دبیرستانی یا شرکت کنندگان در کنسرت های خیابانی فرقی ندارند.
در حقیقت ضارب و مضروب هر دو قربانی فرهنگ لجام گسیخته خشونت در آمریکا و آزادی سلاح در این کشور هستند . آمریکا تنها کشور در جهان است که دسترسی به سلاح را در قانون اساسی خود تضمین کرده است و هر تلاشی برای محدودسازی آن عملی مغایر با قانون اساسی به شمار می آید . ضمن این که گردش مالی عظیم تولید و فروش اسلحه در آمریکا که بخشی از آن در قالب اعانات انتخاباتی به جیب سیاستمداران سرازیر می شود ، امکان تغییر را در قوانین مربوط به حمل سلاح دشوار می کند .
کشتار لاس وگاس کار هر فرد یا گروهی باشد ، آخرین تراژدی تلخ آمریکا نخواهد بود و حوادث بعدی می تواند حتی هولناک تر از مرگ 60 تن و زخمی شدن بیش از 540 تن باشد . استفان پادوک های زیادی در آمریکا زندگی می کنند که می توانند در یک لحظه، خون بریزند و وحشت به پا کنند بدون این که جامعه آمریکا بخواهد یا بتواند برای پیشگیری از چنین فجایعی کاری انجام دهد .
سودای اسرائیلی تجزیه دولتها به ریز دولتها
احمد کاظمزاده در جوان نوشت:
هرچه زمان جلو میرود ابعاد بیشتری از نقش رژیم صهیونیستی در برگزاری همهپرسی جدایی منطقه اقلیم کردستان عراق آشکار میشود. در این راستا عماد علو، مشاور مرکز اروپایی مبارزه با تروریسم با بیان اینکه اسرائیل عامل تحریک مسعود بارزانی، رئیس کردستان عراق برای جدا شدن از عراق است و از این سیاست پشتیبانی میکند، تصریح کرد: تلآویو تلاش میکند برای سرمایهگذاری در حوزههای نفت و صنایع در کردستان عراق، شرکت هایی را که از سوی ژنرالهای اسرائیلی اداره میشود، وارد عمل سازد. البته پیش از این نیز اخبار و شواهد زیادی دال بر خرید نفت منطقه اقلیم از سوی رژیم صهیونیستی منتشر شده بود. کما اینکه این موضوع در خصوص خرید نفت داعش نیز صادق بود یکی از دلایل آن فروش ارزان نفت تولیدی در منطقه اقلیم و مناطق تحت تصرف داعش بوده است.
در واقع زمانی که زمزمه برگزاری همهپرسی جدایی منطقه اقلیم بر سر زبانها افتاد یک ارزیابی از روند تحولات منطقه و معادلات حاکم بر آن نیز نشان میداد که برگزاری این همهپرسی در مقطع کنونی به نفع دو بازیگر آشوبساز منطقه یعنی داعش و دیگر گروههای تکفیری یا رژیم صهیونیستی تمام خواهد شد که در چند سال اخیر شکستهای سنگینی را متحمل شدهاند. لذا احتمال میرفت که این دو بازیگر برگزاری این همهپرسی را به محمل و ابزاری برای جبران شکستها و ناکامیهای خود تبدیل خواهند کرد و دیگر بازیگران نیز مجبور خواهند بود با آن مقابله کنند و بر همین اساس میتوان گفت بخش عمدهای از سرسختیهایی که بعد از برگزاری همهپرسی اعمال میشود، به این دلیل است که اجازه داده نشود بازیگران آشوبساز و شکستخورده در منطقه بتوانند از این مسئله بهرهبرداری کنند. نکته قابل تأمل در این زمینه این است که بعد از اظهارات رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه درباره نقش و دخالت رژیم صهیونیستی در برگزاری همهپرسی جدایی اقلیم عراق، وقتی بنیامین نتانیاهو خواست به این اظهارات پاسخ دهد، باز نتوانست حمایت خود را از آن پنهان کند و گفت: «با این حال به طور طبیعی از خواسته مردم کرد و بلندپروازی آنها حمایت میکنیم.»
از دیگر سو شاخصهای موجود حاکی از این است که رژیم صهیونیستی در خصوص برگزاری همهپرسی جدایی کاتالونیا از اسپانیا نیز رویکرد مشابهی اتخاذ کرده است و علاوه بر اینکه نمایندگانی از پارلمان اتحادیه صهیونیسم به عنوان ناظر در برگزاری این همهپرسی نقش داشتند بلکه دیروز روزنامه صهیونیستی جروزالم پست، از جزئیاتی پرده برداشت که نشان میدهد از چند سال پیش ارتباطاتی میان مسئولان محلی کاتالونیا و رژیم صهیونیستی در جریان بوده است و در واقع این منطقه به حمایت صهیونیستها چشم دوخته است. به نوشته این روزنامه، آرتور مس، رئیس پیشین دولت محلی کاتالونیا سال 2013 به همراه شهردار بارسلونا و یک هیئت تجاری به اسرائیل سفر کرده بود. وی در این سفر با شیمون پرز، رئیس وقت و یعیر لاپید، وزیر وقت اقتصاد اسرائیل دیدار و گفتوگو کرده بود. براساس گزارشی که آن زمان منتشر شد، مَس در دیدار با پرز درباره روند استقلال کاتالونیا با وی گفتوگو کرده بود. رسانههای اسپانیا اعلام کردند برخلاف قوانین اما ظاهراً به اصرار مَس، از پرچم اسپانیا در این نشست استفاده نشده بود و این دو مقام در برابر دو پرچم اسرائیل با یکدیگر گفتوگو کرده بودند.
پس از دیدار با لاپید، خبرگزاری کاتالان به نقل از مَس نوشت: اسرائیل از بسیاری جهات شریک راهبردی کاتالونیا محسوب میشود و اینکه هدف از این سفر تقویت همکاریها و حفظ روابط خوب دوجانبه بین اسرائیل و کاتالونیا بوده است. اما در مورد اینکه چه عواملی موجب شده است رژیم صهیونیستی از همهپرسی جدایی کاتالونیا حمایت کند به دو عامل میتوان اشاره کرد؛ نخست اینکه اسپانیا میزبان نخستین کنفرانس صلح خاورمیانه بر اساس مبادله زمین در برابر صلح بود که راستگرایان صهیونیستی هیچ وقت دل خوشی از آن نداشته و ندارند و دوم اینکه بر اساس طرحی که در دانشگاه استفورد امریکا (کهپاتوق راستگرایان مسیحی و صهیونیستی است) تهیه شده تشکیل بیش از 6 هزار واحد سیاسی در جهان پیشبینی شده و از این دید آنچه که بناست در منطقه اقلیم عراق یا کاتالونیای اسپانیا اتفاق بیفتد، بخش کوچکی از طرح بزرگی است که اساساً این طرح نه الان بلکه از چند دهه پیش آغاز شده است.
آینده پژوهی مسائل منطقه
سیدمسعودعلوی در رسالت نوشت:
جریان وهابیت و عناصر خبیث تکفیری در اوج بیداری اسلامی، به فرمان آمریکا و رژیم صهیونیستی سد راه جریان انقلاب اسلامی در منطقه و جهان اسلام شدند.دشمن با فریب و نیرنگ توانست استعدادها و ظرفیت های عظیمی از جهان اسلام را که باید در یک صف طولانی در جبهه مبارزه با رژیم صهیونیستی بایستند، منحرفشان کرد و برادرکشی و مسلمان کشی را جایگزین اسلام خواهی آنان نمود. جریان القاعده، داعش و النصره نیزه های دست ساز سرویس های امنیتی آمریکا و رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای اروپایی به ویژه انگلیس هستند که سه مأموریت ویژه دارند؛
1- ارائه یک چهره خشن و بی منطق و سیاه از اسلام و قرآن و سیمای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله؛
2- منحرف کردن مبارزه مسلمانان با دشمنان اصلی یعنی استکبار جهانی به ویژه آمریکا و رژیم صهیونیستی؛
3- هدر دادن امکانات، تجهیزات و انهدام زیرساخت های کشورهای اسلامی و کمک به طرح تجزیه کشورهای اسلامی به منظور مشغول کردن مسلمانان به جنگ های داخلی علیه خودشان؛
4- تیره و تار نشان دادن چشم انداز رسیدن به یک حکومت اسلامی با برداشت های خرافی از اسلام و قرآن؛
5- شعبه شعبه کردن مسلمانان برای جلوگیری از اتحاد جهان اسلام علیه جهان کفر و استکبار جهانی.
تکفیری ها و داعشی ها علی رغم کمک های عظیم لجستیکی از آمریکا و رژیم صهیونیستی، این روزها آخرین نفس های خود را می کشند و آن طور که سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس وعده داده است تا دو ماه دیگر بساط آنها از عراق، سوریه، لبنان و... برچیده خواهد شد. استکبار جهانی بلافاصله با پایان یافتن پروژه جنگ مذهبی در منطقه، برای جبهه مقاومت و کشورهای خط مقدم علیه رژیم صهیونیستی توطئه اختلاف قومی و تجزیه قومی را کلید زد.
همه پرسی در کردستان آغاز یک توطئه جدید علیه تمامیت ارضی ترکیه، عراق، سوریه و ایران با پایان یافتن عمر داعش و گروه های تکفیری در عراق و سوریه است. مردم بیدار کردستان عراق هرگز زیر بار هزینه این توطئه نخواهند رفت، چرا که می دانند درآمد آن فقط به حساب نقشه های شوم رژیم صهیونیستی، در منطقه واریز می شود.آیت الله سیستانی با فتوای خود و بسیج نیروهای انقلابی و مردمی، حیات ننگین داعش و گروه های تکفیری را ریشه کن کرد.
امروز نیز هوشمندانه به میدان آمده و راه حل سیاسی اختلاف اربیل و بغداد را منوط به رعایت احترام به قانون اساسی عراق و نهایتاً رأی دادگاه عالی قانون اساسی عراق دانسته است. نخبگان عراقی هم از هر مذهب و قومی اگر این راه حل معقول را بپذیرند، جلوی یک توطئه عظیم و یک خونریزی گسترده و مداوم را خواهند گرفت، والّا عراق در یک دوره نسبتاً کوتاه دوباره دچار جنگ و خونریزی و برادرکشی خواهد شد. در این دوره هیچ یک از همسایگان عراق نمی توانند به کردها در مهلکه ای که پدید می آید، کمکی کنند.
کردها اصیل ترین قوم ایران و جزء پاک ترین و بی پیرایه ترین اقوام ایران هستند. به همین دلیل ایران در دوران حکومت جبارانه صدام و پس از آن در جریان یورش داعش، بیشترین کمک را به آنها کرده است. کاری که بارزانی کرد آسیب سختی به این همزیستی مهربانانه زد. او با این کار، هم رقبای خود را دور زد و هم به همپیمانان خود پشت کرد.هر نخبه سیاسی در جهان اسلام می داند که تجزیه طلبی، راهبرد آمریکا و رژیم صهیونیستی در منطقه است.
احرار و جوانان اسلام در منطقه نمی توانند این همگرایی با استکبار جهانی را برتابند. جریان داعش و تکفیری ها چونان گوشت در برابر توپ مسلمانان علیه رژیم صهیونیستی و آمریکا عمل کردند و اگر آنها واقعاً با بیداری اسلامی همراه می شدند امروز اثری از نفوذ آمریکا و حضور رژیم صهیونیستی در منطقه نبود.
بارزانی نباید مردم مظلوم کرد را همانند داعش، گوشت جلوی توپ مسلمانان علیه رژیم صهیونیستی قرار دهد. نه مردم کرد این رضایت را دارند و نه اسرائیل به اهداف شوم خود از این توطئه خواهد رسید. تنها راه حل، گفتگو بر اساس عقلانیت سیاسی و تاریخی است که آیت الله سیستانی در برابر اربیل و بغداد نهاده است. این راه بسته نیست اما تجربه هلاکت داعشی ها و القاعده نشان می دهد راه دوم قطعاً بسته است.
آینده نگری و آینده پژوهی به نخبگان عراقی حکم می کند مسائل خود را از طریق گفتگو حل کنند. توسل به زور و هدر دادن خون مسلمانان، راه حل بحران پدید آمده نیست. تهدیدها را با فرصت گفتگو می شود دفع کرد. بارزانی اگر این فرصت را از دست بدهد، باید مسئولیت هزینه آن را در آینده خیلی نزدیک بپردازد. هیچ دولتی حاضر نیست با تردستی رفراندوم بخشی از خاک خود را از دست بدهد. حوادث کاتالونیا در اسپانیا نشان می دهد این کار، هزینه دارد.
هیچ مسلمانی در جهان اسلام راضی نخواهد بود که وقتی همه شمشیرهای جبهه مقاومت در برابر کفر جهانی با ظهور انقلاب اسلامی جهت یافته است، خنجری از پشت، به بهانه همه پرسی، آنها را مدتی مشغول سازد. همان طور که در مورد پدیده داعش این چنین شد!
میتواند «خیر» باشد
روزنامهاعتماد در سرمقاله امروز خود نوشت:
هرچه درباره فساد در ورزش ایران به ویژه ورزشهایی که پول بیشتری در گردش دارند نوشته شود، کم است. ورزش، نماد وضعیت مدیریت اداری در بخشهایی از جامعه است که باید آن را به خوبی حلاجی کرد.
در میان همه ورزشها فوتبال بدتر از همه است. مساله فوتبال هم این نیست که یک نفر برود و یک نفر دیگر بیاید. تا هنگامی که عناصر اصلی ساختاری در فوتبال حاکم است، افراد مناسب نیز اگر به آن راه یابند و دوام آورند، همچون دیگران عمل خواهند کرد و در بهترین حالت، ابتدا در برابر فساد کوتاه میآیند، سپس خودشان نیز جزیی از چرخه این فساد میشوند. در آخرین دستهگلی که این فوتبال برای جامعه ایران به بار آورد، نقض قرارداد با یک تیم ترکیهای و محرومیت 4 ماهه برای بازیکن خاطی و هزینه سنگین برای تیم و از همه بدتر باخت تاسفبار ناشی از این شوک در برابر تیمی از عربستان سعودی بود که به کلی روحیه ایرانیان را به هم ریخت. همه اینها یک طرف، اظهارنظر بازیکن خاطی نمکی بود که بر زخم مذکور پاشیده شد و بهجای توضیح و عذرخواهی، درباره محرومیت و جریمهاش گفت که « حتما خیریّتی توش بوده!» البته که حتمیتی در وجود خیر نیست، ولی میتواند باشد، بستگی به این دارد که جامعه با این خطا چگونه برخورد کند؟
این اتفاق میتواند ختم به خیر باشد، مشروط بر اینکه مدیران ناکارآمد که بدون رعایت ضوابط حقوقی قرارداد منعقد یا لغو میکنند، بازخواست شوند و کلیه خسارتهای مادی و معنوی از آنان مطالبه شود. آنان باید بازخواست و از کار برکنار شوند و تمام خسارت را در صورت وجود تقصیر بپردازند و در صورت قصور و کوتاهی مسوولیتپذیر باشند.
این اتفاق میتواند ختم به خیر باشد، در صورتی که با شفافیت کامل همراه شود و کل ماجرا با ریزجزییات برای اطلاع عموم مردم منتشر شود. احضار یا دعوت به کمیته اخلاقی فوتبال کفایت نمیکند. باید فیلم کامل ماجرا و اسناد له و علیه بازیکن مزبور در اختیار افکار عمومی قرار گیرد. باخت فوتبالی با نتیجه خیلی بد، در شرایطی که رقابتهای سیاسی منطقهای نیز شدید است، عوارض معنوی داشته است که باید کسی پاسخگو باشد و نمیتوان در اتاق دربسته آن را جمعوجور کرد.
این اتفاق میتواند ختم به خیر باشد، مشروط بر اینکه مواجهه با بازیکن مزبور فراتر از ملاحظات فنی شود و ملاحظات اجتماعی و ملی نیز در نظر گرفته شود. فوتبال و ورزش قهرمانی فقط یک مساله فنی نیست، بلکه در درجه اول یک مساله اجتماعی است. اگر بهترین بازیکن جهان هم باشند ولی حضور آنان در تیم به معنای دهنکجی به جامعه و ارزشهای آن تلقی شود، باید دور آن بازیکن را خط کشید.
قصد این یادداشت صدور حکم علیه یک بازیکن مشخص نیست، شاید او بیتقصیر باشد، ولی از این قاعده باید دفاع کرد که اولویت اول حتی در ورزش قهرمانی و حرفهای با مردمی است که پشتوانه اصلی آن محسوب میشوند.
توهین به این مردم پذیرفتنی نیست و هیچ ملاحظهای نمیتواند توجیهکننده رفتار نادرست باشد. تیم ملی فوتبال فرانسه در آستانه بازیهای اروپایی یکی از بهترین بازیکنان خود که شایبه حضور در یک امر مجرمانه داشت را از حضور در تیم ملی منع کرد و به عقیده برخی افراد اگر او بود شاید قهرمان میشدند ولی در هر حال این سختگیریها نه تنها برای جامعه و مردم مفید است، بلکه برای بازیکنان نیز مفید است. آنان متوجه میشوند که ورزشکار بودن آنان مصونیتی برایشان ایجاد نمیکند و باید همیشه مراقب اعمال و رفتار خود باشند. ولی نحوه برخورد ما با ورزشکاران چنین است که گویی هر کار و خلافی مرتکب شوند، از برخورد و مجازات مصون هستند و این بدترین خیانت به آنان است.
این اتفاق میتواند ختم به خیر شود، اگر اصلاحی اساسی در تیمداری ایران انجام شود. هرچند وزیر ورزش مثل اسلاف خود برای چندمین بار اعلام کرد که تیمهای استقلال و پرسپولیس را واگذار میکند، ولی به نظر میرسد که ساختار موجود حتی اگر نفت و چاههای نفتی را به بخش خصوصی داخلی و خارجی واگذار کند، حاضر به واگذاری این دو تیم به مردم نیست.
گویی که در اختیار داشتن این دو تیم و تزریق اموال بیحساب مردم به خرخره این دو تیم، اصل غیرقابل تغییر همه دولتهاست. این اظهارنظر وزیر ورزش گویی که برای کاهش فشار بر دولت است. چند سال پیش نیز بازی فروش این دو تیم را راه انداختند و مثلا مزایدههایی برگزار کردند و در نهایت هیچ دستاوردی نداشت. البته مشکل فقط این دو تیم نیست، بلکه همه یا حداقل اکثر تیمهای فوتبال، بیش از آنکه بنگاههایی تولیدکننده و ارایهدهنده خدمات ورزشی و سرگرمی و سودده باشند، دکانی برای اتلاف منابع مالی جامعه و مردم هستند و افراد بیمسوولیت و احیانا کمتخصص در اطراف آن میچرخند و نسبت به هزینه و فایدههای تیمها به عنوان یک بنگاه حساسیتی ندارند و جالب اینکه یک بازی توهینآمیز نسبت به مردم از خلال جابهجایی مربیان و مدیران باشگاهی وجود دارد که بازتاب آن در انتخاب فوتبالیستها نیز دیده میشود و کل ماجرا را تبدیل به یک پدیده عجیبوغریب کرده است. بنابراین محرومیت و جریمه مذکور میتواند خیر باشد، اگر این موارد رخ دهد، در غیر این صورت کل ماجرا شرّ کامل است و هیچ خیری در آن نیست.
شرط ناکافی
حمیدرضا برادرانشرکا در شرق نوشت:
وزیر امور اقتصادی و دارایی اعلام کرده است تلاش میشود شرایط برای سوقدادن نقدینگی به بخش تولید فراهم و همچنین از جذابیت بخش دلالی کاذب در اقتصاد کاسته شود. درباره میزان تحقق گفتههای وزیر باید بدانیم که وی چه تمهیداتی برای تحقق این خواسته اندیشیده، زیرا خواستههای ما یک حرف است و عملیاتی و اجرائی شدن آنها حرفی دیگر. درباره اینکه وزیر اقتصاد از چه ابزار و برنامههایی برای رسیدن به این هدف استفاده میکند، اطلاعاتی ندارم؛ بنابراین نمیتوانم در رابطه با امکان تحقق گفتههای وی قضاوت کنم، اما دستیابی به هدف اعلامشده از سوی وزیر اقتصاد، امری ممکن است و در دنیا بانک مرکزی از یکسری ابزارها استفاده میکند تا پولها به سمت فعالیتهای مولد هدایت شود. بنابراین دستیابی به این هدف امر غیرممکنی نیست اما باید ببینیم بانک مرکزی برای رسیدن به این هدف چه کاری انجام خواهد داد.
در اقتصاد آمریکا، کسانی میتوانند از وام مسکن بهرهمند شوند که شغل و درآمد ثابت داشته باشند. یعنی اگر فردی به بانک مراجعه کند و نشان دهد که دارایی و ثروت دارد اما شغلی ندارد که برای فرد دارایی مستمری ایجاد کند، سیستم بانکی از پرداخت وام مسکن یا رهنی به وی خودداری میکند. در این کشور از چنین ابزار و سیستم کنترلی برای تخصیص منابع استفاده میشود و بهدلیل وجود اینترنت، امکان نظارت دائمی بانک مرکزی بر عملکرد بانکهای تجاری وجود دارد. بنابراین باید منتظر بمانیم و ببینیم وزیر اقتصاد در ایران چه تمهیداتی برای تحقق برنامههای خود اندیشیده است.
یکی از ابزارهایی که میتواند در هدایت منابع مالی به سمت بخش تولید مؤثر باشد، یارانه است. در قالب پرداخت یارانه، میتوان وامها را به سمتی هدایت کرد که تولیدی باشند. به جای اجبار بانکها، باید با سیاستهای تشویقی منابع آنها را به سمت تولید هدایت کنیم. اگر نرخ سود بانکی را پایین میآوریم، باید مابهالتفاوت آن را پرداخت کنیم. باید شرایطی به وجود آوریم که وثیقه وامهای تولیدی فراهم شود و به سیستم بانکی بگوییم در مقابل وامهایی که به بخش تولید میدهید، باید سیستم تولیدی را به عنوان وثیقه قبول کنید. نظارت دائمی بر نحوه تخصیص منابع خیلی مهم است. وقتی بانک به مجموعهای وام میدهد، میتواند اعلام کند که بر اساس پیشرفت کار و نه یکباره، این وام را پرداخت خواهم کرد.
متأسفانه در خیلی از سیستمهای بانکی این کار را انجام نمیدهیم. یک وام به اسم تولید پرداخت میشود و چون نظارتی وجود ندارد، شخص، وام را صرف امور غیرتولیدی میکند. زمانی ما در ایران به بهانه فعالیت تولیدی وام میدادیم و افراد در دوبی با این منابع مالی ساختمان خریدند؛ این مسئله نشان میدهد که سیستم نظارتی در ایران ضعیف است. بنابراین به یک سیستم نظارتی قوی، سالم و مطمئن نیاز داریم که بتوانیم منابع مالی را در مسیر درست هدایت کنیم، وگرنه به اسم وام تولیدی میتوانید وام بگیرید و اگر نظارت نشود، معلوم نیست این منابع کجا میرود.
بانکها میتوانند بگویند که اگر سه سال زمان ساخت مجموعه تولیدی شما طول میکشد، وام را بر اساس پیشرفت کار اختصاص میدهیم. باید کارشناسان متعهدی پیدا کنیم که پروژهها را بررسی کنند و چنانچه پیشرفت کار وجود دارد، بخش بعدی وام را به متقاضی پرداخت کنند. دیگری محیط و فضای کسبوکار است. در شرایط امروز کشور ما، عدم تمایل افراد برای فعالیتهای تولیدی فقط به دلیل عدم تخصیص منابع نیست.
مجموعه شرایط اقتصاد به گونهای است که بیشترین سود در بخش تجارت در دسترس است. بخش تولید از انواع ریسکها برخوردار است. شرایط فروش کالا در آینده به صورت اطمینانبخش وجود ندارد. کالاهای خارجی با قیمتهایی وارد کشور میشود که کالای داخلی قدرت رقابت با آن را ندارد. سیستم تولیدی از کیفیت خوبی برخوردار نیست. قیمت تمامشده تولید داخلی بالاست. در هزینهها صرفهجویی نمیشود. به بحث بهرهوری و کارایی در بخش تولید توجهی نمیشود. معمولا هزینه تولید به قدری بالاست که تولیدکننده مجبور میشود قیمتی روی کالای خود بگذارد که قابل رقابت با کالای خارجی نیست.
فضای کشور باید به سمتی برود که بخش تولیدی تشویق شود. وام تولیدی یکی از شرایط لازم برای فعالیت تولیدی است اما سایر شرایط را هم باید فراهم کنیم تا تولید رونق یابد. به صرف اختصاص وام تولیدی، بخش تولیدی ما متحول نمیشود بلکه اقدامات همزمانی برای متحولشدن بخش تولید و برطرفکردن تنگناهای این بخش باید فراهم شود. مثلا شرایط آینده شرایط پیشبینیپذیری نیست، اگر فعالیت تولیدی میکنید، فضای آینده تا حدودی باید قابل پیشبینی باشد. تولیدکننده باید نسبت به شرایط آینده تا حدودی اطمینان داشته باشد و پیشبینیهای بخش تولید درست از آب دربیاید تا امکان فعالیت برای واحد تولیدی ایجاد شود.
در فضای مبهم، ممکن است با یک بودجه مشخص، طرحی را پیشبینی و اجرا کنید اما هیچ یک از پیشبینیهای شما محقق نشود. به این ترتیب سیستم به سمت ورشکستگی میرود. خیلی از این شرایط، باید همزمان ایجاد شود تا تحرکی در تولید ایجاد شود البته در کنار این شرایط، بحث تخصیص وامها هم میتواند در رونق این بخش مؤثر باشد.
ستاد کل کارآمد
صبح نو در سرمقاله امروز خود نوشت
تلاشهای ستاد کل نیروهای مسلح در دوره جدید در توسعه همکاریهای نظامی و امنیتی با همسایگان، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. سفر ماه گذشته سرلشکر باقری به ترکیه، ابتکار موثری بود که برای نخستین بار پس از انقلاب اسلامی در این سطح صورت گرفت و گام نخست مراودات نظامی میان تهران، آنکارا و بغداد را شکل داد. با بحرانی شدن اوضاع اقلیم کردستان، اکنون ابعاد این همکاریها جدیتر شده است و طی روزهای گذشته شاهد رفت و آمدهای بیشتری میان مقامات بلندپایه نظامی سه کشور بودهایم.
ایران ،ترکیه و عراق البته پیمان بغداد (سنتو-١٩٥٥) را در سابقه همکاریهای نظامی خود دارند؛ پیمانی که با دیکته قدرتهای فرامنطقه ای و در رقابت با شوروی سابق شکل گرفت اما خیلی زود دستخوش تغییر و فروپاشی شد. اینک اما همکاریهای جدید نظامی براساس ابعادی کاملاً واقعی شکل گرفته و جدی شدن خطر تجزیه از یک سو و تهدیدات گروههای تروریستی از سویی دیگر، هر سه کشور را در کنار یکدیگر قرار داده است.
در سایه همین مراودات نظامی و امنیتی است که میتوان انتظار داشت سه کشور به مهار مداخلات فرامنطقه ای همت گمارند و ضمن مقابله با تهدیدات نوپدید و تبادل تجربیات، از عملی شدن نقشههای دشمنان برای تجزیه کشورهای منطقه به اجزای کوچکتر و تغییر معادلات به نفع رژیم صهیونیستی، پیشگیری کنند.
هماهنگیهای پیش دستانه و سریع میان سه کشور در ماجرای اقلیم کردستان، الگوی یک همکاری نظامی موفق منطقهای است که ضمن متعجب ساختن ناظران بین المللی، توانست توطئه فرقه گرایی جدید آمریکا ، اسرائیل و کشورهای عربی همسو با آنان را در منطقه خنثی کند.