سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
حمایت وارونه اروپا از برجام!
محمدحسین محترم در کیهان نوشت:
1- پس از نشست کمیسیون برجام در نیویورک علیرغم نقضهای مکرر برجام از سوی آمریکا، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا اعلام کرد «در این نشست همه طرفها اتفاقنظر داشتند که همه طرفها به برجام پایبند بودند و نقض برجامی انجام ندادند»!
این موضع یعنی اینکه آمریکا هم نقض برجامی انجام نداده است که با سکوت محمدجواد ظریف به نوعی تایید شد و تیلرسون وزیر خارجه آمریکا بعد از سخنان موگرینی به نوعی دلیل سکوت آقای ظریف را اینگونه بیان میکند که «با وزیر امور خارجه ایران نه کفشی به سمت هم پرتاب کردیم و نه فریادی بر سر هم کشیدیم»! قطعا از نظر ملت ایران و هر کسی که با الفبای سیاست آشنا باشد، انتظار میرفت که وزیر امور خارجه در برابر این همه نقض برجام و تهدیدات و تحریمهای آمریکا بر سر تیلرسون فریاد بزند و از حق ملت ایران دفاع کند که متاسفانه نکرد!
2- سفرای کشورهای اروپایی در آمریکا در شورای آتلانتیک جمع شدند و اعلام کردند «تا زمانی که ایران به برجام پایبند باشد، ما هم به برجام پایبند خواهیم بود». رسانههای غربی و به ویژه برخی رسانههای داخلی حامی دولت هم به برجستهسازی و بزرگنمایی این موضعگیری اروپایی پرداختند و از خود بیخود شدند که «اروپا حامی برجام است»! اما برخلاف این فضاسازی رسانهای و اطلاعرسانی غیرحرفهای همراه با سانسور برخی روزنامههای دولتی: اولا در نشست آتلانتیک اصل حمایت اروپاییها از «مذاکره برای مقابله با قدرت دفاعی ایران» بود نه از برجام، و اروپاییها حفظ برجام را زمینه مناسبی برای مذاکره درباره مسائل منطقه اعلام کردند.
نماینده اتحادیه اروپا در این نشست با تاکید بر آمادگی کامل اروپا برای گفتوگو با آمریکا گفت «رسیدگی به مسائل منطقه که از نظر ما و آمریکا مشترک و مهم است از طریق برجام راحتتر است و اگر برجام نباشد برخورد با ایران در منطقه مشکل خواهد بود» ثانیا اصل موضوع نشست اندیشکده آتلانتیک و سخنان سفرای اروپایی پیدا کردن راهکارهایی برای مقابله با قدرت دفاعی و نقش ایران در منطقه بود. چنان که سفیر فرانسه تاکید کرد «هیچ چیز در برجام مانع مقابله با دیگر مسائل مربوط به ایران نیست».
ثالثا اعلام همنظر بودن اروپاییها با آمریکا برای مقابله با جمهوری اسلامی از طریق برجام کاملا فضای غالب نشست آتلانتیک بود. سفیر آلمان با بیان اینکه «درخواست آمریکا برای بازنگری در برجام یک امر طبیعی است» تاکید میکند «ما با آمریکا دغدغههای مشترکی درباره قدرت موشکی و نقش ایران در منطقه داریم که میتوانیم از طریق برجام با آمریکا گفتوگو کنیم».
سفیر انگلیس هم از اتفاق نظر نخستوزیر این کشور با آمریکا درخصوص ضرورت مقابله با ایران در منطقه، خبر میدهد که ترازا می در دیدار با ترامپ آمادگی لندن را برای آغاز گفتوگوی مجدد با ایران درباره برجام اعلام کرده است. رابعا نشست آتلانتیک تاکیدی بر حفط محدودیتها و تحریمها علیه ایران با حفظ برجام و اهداف اصلی این تحریمها بود. چنانکه سفیر انگلیس در این نشست تاکید کرد «میزان تجارت اروپا و بهویژه انگلیس با ایران بعد از برجام با قبل از برجام تغییر چندانی نکرده و دلیل آن فعالیتهای ایران در منطقه است». نماینده اتحادیه اروپا هم تصریح کرد «علاوه بر تحریمهای حقوق و بشری و موشکی، حتی برخی تحریمهای هستهای اروپا علیه ایران با وجود برجام برداشته نشده و تا پایان برجام هم برداشته نخواهد شد». سفیر آلمان نیز علت پابرجا بودن تحریمها را اینگونه توضیح داد که «اروپا میخواهد ایران به سمت ارزشهای اروپا حرکت کند و برجام ابزار مفیدی برای رسیدن به این هدف است»!
3- با توجه به اینکه ساز «برجام 2» در نیویورک کوک شده، تحلیل موضعگیری اروپاییها در کمیسیون برجام و نشست آتلانتیک خیلی سخت نیست و به زبان ساده به این معنی است که اولا تا زمانی که ایران در برابر نقض برجام از سوی آمریکا، اقدامی نکند، اروپاییها هم به برجام پایبند خواهند بود! ثانیا در حقیقت اروپاییها با اعلام این موضع عملاً اعلام کردند که به تهدیدات آمریکا و عدم لغو تحریمها و ایجاد فضای ترس برای ورود سرمایهگذاران خارجی و همچنین تحریمهای جدید آمریکا پایبند هستند نه به رفع تحریمها و حل مشکلات اقتصادی مردم ایران! ثالثا با توجه به مواضع اروپاییها درباره «مکمل برجام» که اکنون آشکارا بیان میکنند، اگر ایران به «برجام 2» تن دهد، آنها به برجام پایبند خواهند بود.
رابعا قرار است رئیسجمهور آمریکا 15 اکتبر نظر خود را درباره پایبندی ایران به برجام اعلام کند و اگر اعلام کند ایران به برجام پایبند نبوده، اروپاییها هم براساس نظر آمریکا تصمیم خواهند گرفت. خامسا آمریکا با فشار، آژانس بینالمللی انرژی اتمی را هم با خود همراه کرده و اگر یوکیا آمانو هم اعلام کند ایران به برجام پایبند نبوده- که از گزارشهای قبلی و مواضع کنونیاش آشکار است- آنگاه پایبند نبودن اروپاییها به برجام آسانتر خواهد بود. آنگونه که اروپاییها از درخواست آمانو برای شفافسازی بخش T برجام به «تحولی جدید و مهمی» با هدف همنظر شدن آژانس با خواستههای رئیسجمهور آمریکا در جهت بازدید از مراکز نظامی ایران یاد کردهاند.
4- لذا معرکه گرفتن روی حمایت اروپا از برجام بازی دیگری است که برخی برای فضاسازی رسانهای در افکار عمومی در جهت حفظ برجام و منافع حزبی خود به راه انداختهاند تا ساز خود را با ساز «برجام 2» در نیویورک کوک کنند! آنچه که از بازی متناقض آمریکا و اروپاییها با دولت دوازدهم آشکار میشود این است که آنها در حال خریدن وقت برای فضاسازی رسانهای – سیاسی و دست یافتن به یک اجماع حداکثری علیه ایران هستند که با انفعال دولت دور از انتظار نیست!
5- علیرغم هشدار رهبر معظم انقلاب و اعضای شورای عالی امنیت ملی درباره اینکه مذاکره مجددی با آمریکا درباره مسائل دیگر امکانپذیر نیست و ممنوع است، مواضع رئیسجمهور و وزیر امور خارجه در این خصوص قابل تامل است! در حالی که آمریکا با موضعگیریهایش علیه برجام تلاش دارد دولت دوازدهم را وادار به امتیاز دادن بیشتر کند، و اروپاییها هم راهکار آن را «مکمل برجام» اعلام کردهاند، آقای روحانی در مصاحبهها و سخنان متعددش در نیویورک پایبندی آمریکا به برجام را نشانه حسن اعتماد برای مذاکرات آینده!!! اعلام و تاکید میکند «حتی اگر آمریکا هم از برجام خارج شود، ما خارج نمیشویم»! وزیر امور خارجه نیز همنوا با آمریکاییها و اروپاییها اذعان میکند«برجام توافقی کامل نیست». اولا رهبر معظم انقلاب که بارها تاکید داشتند سعی کنید توافقی را امضا کنید که خلل و فرجی برای سوءاستفاده آمریکا باقی نگذارید، چرا گوش نکردید؟
ثانیا سخن آمریکا و اروپاییها هم همین است که میخواهند از آن نتیجه مذاکره مجدد را بگیرند و «برجام 2» را بر ایران تحمیل کنند. آقای ظریف باید پاسخ دهد با چه هدفی با بازی در زمین آمریکاییها و اروپاییها این سخن را تکرار میکند؟ محمدجواد ظریف با چراغ سبز نشان دادن به آمریکاییها برای مذاکره مجدد درباره مسائل منطقه در پاسخ به سؤال فرید زکریا مجری سیانان درباره مذاکره درخصوص قدرت دفاعی و موشکهای بالستیک ایران که از سوی رئیسجمهور فرانسه ارائه شده، میگوید «ایران از مذاکره نمیترسد و با جدیت راجع به سایر موارد گفتوگو مذاکره خواهد کرد»!!! نکته جالب این است که آقای ظریف خواستار مذاکره مجدد درباره همه برجام میشود و میگوید«اگر آمریکا امتیازات جدیدی میخواهد، ما هم میخواهیم» سخن این است که اگر قرار بود آمریکا امتیازی جدیدی به ایران بدهد که در برجام به تعهدات خود عمل و تحریمها را رفع میکرد نه اینکه مانع حضور سرمایهگذاران خارجی در ایران شود و تحریمها را تشدید کند و بر آنها بیفزاید! لذا با توجه به مواضع کنونی و عملکرد گذشته آقای رئیسجمهور و وزیرخارجهشان، به این سخن آقایان باید به دیده تردید نگریست که گفتهاند «برجام قابل مذاکره مجدد نیست و مذاکره مجدد افسانه است»!
قبل از این نیز آقایان درباره صفر کردن ذخایر اورانیوم داخل لولهها و همچنین خروج آب سنگین از ایران بر خلاف هشدارهای صریح رهبر معظم انقلاب با آمریکاییها و اروپاییها مذاکره کردند و زیاده خواهیهای خارج از برجام آنها را پذیرفتند. آقایان روحانی و ظریف باید بهتر از هر فرد مطلع دیگری بدانند که با بدعهدیها و نقض مکرر برجام از سوی آمریکا، از نظر رهبر معظم انقلاب و مسئولان عالی نظام و ملت ایران باب مذاکره مجدد با آمریکا بسته است. لذا چگونه چراغ سبزِ مذاکره مجدد با آمریکا را روشن کردند؟!
6- اما آنچه که بسیار موجب تاثر و تاسف ملت ایران شد این است که آقای روحانی با این مواضع منفعلانه در نیویورک، حتی حاضر نشد هیئت دولت را تعطیل کند و در مراسم تشییع پیکر شهید مقاومت، شهید حججی حاضر شود. نکته جالب اینکه رئیسجمهور بهجای شرکت در مراسم تشییع پیکر شهید حججی، در جلسه هیئت دولت، امام حسین(ع) را «امام صلح» معرفی میکند! و همانگونه که برای توجیه مذاکره با آمریکا از صلح امام حسن(ع) «تطبیق بدون تفکر» کرده بود، این بار نیز برخورد امام حسین(ع) با حر را مصداق میآورد، بدون اینکه بگوید امام حسین(ع) در فضای جنگ برای نشان دادن مقاومت و ایستادگی خود به حر نهیب زد: «مادرت به عزایت بنشیند!» آیا امام حسین(ع) از سر صلحخواهی چنین به حر نهیب زد؟! رهبر معظم انقلاب مهر 94 با ابراز تاسف از اینگونه «نگاه عوامفریبانه برای توجیه مذاکره با شیطان بزرگ» تاکید کردند «چنین تحلیلی درخصوص مسائل تاریخ اسلام و مسائل کشور، نهایت سادهاندیشی و اشتباه است». آیا عدم حضور رئیسجمهور در مراسم تشییع پیکر این شهید عاشورایی، و به خلاف، سخن گفتن از صلحطلبی امام حسین(ع)، پیام و چراغ سبز دیگری برای مذاکره درباره قدرت دفاعی کشور و محور مقاومت در منطقه است؟
نظمنوین منطقه برمحور بیاعتمادی به آمریکا
ماشاءالله ذراتی در وطن امروز نوشت:
سرعت تغییر و تحولات در منطقه غرب آسیا بیش از هر زمان دیگری، پیچیدگیها، فرصتها و تهدیدات نوینی را پدید آورده است. سیاستهای واقعگرایانه و منطقی جمهوری اسلامی ایران با تاکید بر ارزش و کرامت انسانی رفتهرفته اثرات و جلوههای خود را نمایان میکند تا آنجا که «کیسینجر» نسبت به ظهور امپراتوری ایران هشدار میدهد و «المریخی» وزیر مشاور دولت قطر در مقابل تحریمکنندگان این کشور، علنا ایران را دولتی «شریف» توصیف میکند. روی دیگر سکه افزایش نفوذ ایران که تاثیر و تاثرات متقابل بر یکدیگر دارد، افول و کاهش نفوذ ایالات متحده آمریکا در منطقه است.
مهمترین طرح آمریکا و رژیم صهیونیستی در منطقه که همان «پلن آ» یا خاورمیانه بزرگ بود با شکست مواجه شد. بر اساس این طرح قرار بود منطقه درگیر جنگهای مذهبی شیعه و سنی شده و در نهایت برای حل و فصل این درگیریها مرزبندیهای جدیدی در منطقه اعمال شود؛ نقش اصلی انجام این طرح هم بر عهده گروههای تکفیری بویژه داعش قرار داشت.
تکرار مکرر کلیدواژه «جنگهای 30 ساله» توسط استراتژیستها و مقامات غرب و آمریکا گواه آشکاری است بر پیچیدگی و اهمیت این طرح نزد طراحان آن. در یک نمونه «ریچارد هاس» رئیس شورای روابط خارجی آمریکا در یادداشتی در روزنامه فایننشالتایمز در ماه مارس 2015 نوشت: «خاورمیانه در حال تجربه چیزی است که به گمان من نسخه مدرنی از جنگهای 30 ساله در درون و فراتر از مرزها با انگیزههای سیاسی و دینی است». «جان کری» وزیر وقت خارجه آمریکا نیز دسامبر 2015 در یک مصاحبه با نشریه آمریکایی «نیویورکر» گفت: «خاورمیانه در آستانه جنگ 30 ساله قرار گرفته است!»
در حین اجرای «پلن آ»، ایالات متحده به بهانه مبارزه با داعش در حال آمادهسازی «پلن ب» خود؛ آموزش و تسلیح گروههای کرد در منطقه بود تا اگر نقشه اول با شکست مواجه شد به سرعت بتواند نقشه دوم را اجرا کند.
امروز دیگر برای ایالات متحده و اسرائیل محرز شده نقشه اول با شکست مواجه شده و بزودی کار گروههای داعش و القاعده در سوریه و عراق و لبنان پایان خواهد یافت. شکست زودتر از موعد و حدتصور نقشه آمریکا و صهیونیستها در منطقه و هراس و کینه روزافزون آنها از پیروزیهای جریان ضد داعش و نفوذ ایران در منطقه آنان را بر آن داشت پلن دوم خود را که جهت فعالسازی هنوز به بلوغ کامل نرسیده بود اجرا کنند.
همهپرسی کردستان عراق پلن دوم آمریکا و رژیم صهیونیستی در جهت تقسیم کشورهای منطقه است که مرحله جنینی را طی کرده اما هنوز به بلوغ و آمادگی کامل جهت اجرا نرسیده بود، لذا در نهایت این طرح آمریکایی - صهیونیستی نیز شکست خواهد خورد.
نکته جالب اینجاست که در هر دو طرح، آمریکا و رژیم صهیونیستی بیش از پیش نفوذ منطقهای خود را از دست دادند. طرح اول - جنگهای 30 ساله - باعث همگرایی و اتحاد بیشتر محور ایران- عراق- سوریه و در مرحله بعد ورود روسیه و همگرایی بیشتر روسها با این محور شد. در طرح دوم تقسیم منطقه نیز آمریکا و اسرائیل بازنده میدان هستند؛ چه اینکه با اجرای طرح دوم، ترکیه نیز به محور ایران –روسیه – عراق - سوریه نزدیکتر و همگراتر شد.
همگرایی و همکاری سریع ایران و ترکیه پیرامون همهپرسی استقلال کردستان نیز فراتر از حدتصور و پیشبینی اسرائیل و آمریکا بود تا آنجا که «سیما شاینه» که به اقرار روزنامه «یدیعوت آحارانوت» از تحلیلگران ارشد موساد است 5 مهرماه در یادداشتی در مرکز مطالعات امنیت اسرائیل با اشاره به بهبود روابط روسیه و ترکیه با ابراز نگرانی شدید از پیامدهای نزدیکی ترکیه و ایران برای اسرائیل، تاکید کرد توسعه روابط میان ایران و ترکیه، مناقشه میان آنکارا و تلآویو را وخیمتر کرده و از نفوذ اسرائیل در منطقه میکاهد.
«عاموس گیلعاد» ژنرال ذخیره ارتش اسرائیل نیز 10مهرماه ضمن مخالفت با آشکار شدن حمایتهای علنی تلآویو از کردستان و دقت در گام برداشتن با چراغ روشن در این مسیر به صراحت گفت: «مطمئن نیستم کردها به حمایتهای علنی ما نیاز دارند؛ این مساله موجب اتهام علیه ما مبنی بر این میشود که حامی کردها و همهپرسی آنها هستیم. این امر موجب میشود گفته شود ما تهدیدی علیه ایران، ترکیه، سوریه و عراق هستیم و این موضوع ممکن است موجب اتحاد آنها علیه ما شود. اتحادی که به سادگی میسر خواهد بود».
از سوی دیگر رفتار غیرصادقانه و مزورانه آمریکا با ترکیه در موضوعات مهمی چون کودتای نافرجام در ترکیه و عدم تحویل گولن به ترکیه توسط آمریکا، اتهام پولشویی آمریکا به برخی مقامات سابق ترکیه و تسلیح کردهای سوریه به سلاحهای سنگین بهرغم مخالفتهای ترکیه، منجر به بیاعتمادی بیش از پیش ترکیه به واشنگتن و تغییر زاویه نگاه ترکیه به مسائل منطقه شده است. همکاری ترکیه با ایران و روسیه در مذاکرات آستانه و تحولات سوریه گواهی بر این تغییر رویکرد است. اظهارات مهم اردوغان پس از بازگشت از تهران بیشتر و بهتر گویای نگاه جدید ترکیه به منطقه است: «میکوشند ما را از داخل و خارج محاصره کنند.
چون پیراهنی را که برای ما دوخته شده بود پاره کرده و دور انداختیم، هدف قرار میگیریم (اشاره به کودتای نافرجام). این جغرافیای قدیمی که ما نیز در درون آن قرار گرفتهایم، دوره بسیار حساسی را سپری میکند. اهدافی که در این دوره تعقیب میشود نیز عبارت است از تجزیه کن، تقسیم کن و سپس حکومت کن. این روش بار دیگر در منطقه ما به کار گرفته شده است».
در ضلع دیگر، روسیه در راستای گسترش نفوذ منطقهای خود کوشیده است با نمایش قدرتی قابل اتکا و اعتماد و توجه به خط قرمزهای متناقض کشورهای منطقه و بر اساس احترام متقابل، به بهترین نحو از کاهش نفوذ منطقهای آمریکا بهرهبرداری کند. گسترش روابط با ترکیه و حتی فروش «اس400» به این کشور تا نخستین سفر یک پادشاه سعودی - نزدیکترین متحد آمریکا در منطقه - به مسکو و قراردادهای انرژی و نظامی با عربستان به رغم تحریمهای آمریکا علیه روسیه، همگی پیامهای آشکار و مهمی است که حکایت از افول بیش از پیش آمریکا در منطقه و افزایش بیاعتمادی به آمریکا دارد.
این تغییرات به نحوی آشکار است که خبرنگاری از سخنگوی وزارت خارجه آمریکا پرسید: «پادشاه عربستان سعودی به مسکو سفر کرد و همزمان، رئیسجمهور ترکیه هم به تهران رفت. هر دوی آنها متحدان پایدار آمریکا هستند؛ آیا شما احساس نمیکنید متحدان آمریکا دارند به نوعی از این کشور جدا میشوند و به سمت کشورهای دیگر میروند تا شاید، ائتلافهای جدید تشکیل بدهند؟» و خانم سخنگو پاسخ میدهد: «این دیپلماسی است».
البته این نکته مهم را باید در نظر داشت که محور آمریکایی - صهیونیستی کماکان نفوذ خود را داشته و نباید در کوتاهمدت انتظار نتایج و تغییر رفتارهایی بیش از این را داشت. آنچه مشخص است باید با کنترل و نظارت مستمر بر الگوی رقابت- همکاری ایران، روسیه و ترکیه در کنار افول ایالات متحده، روند صعودی همکاریها را ادامه داد. به قول نشریه «فارین پالیسی» آمریکا، وای از روزی که مثلث ایران، روسیه و ترکیه شیرینی این همکاری و رفاقت سهگانه را بچشند!
مجمع روحانیون مبارز دیروز و امروز
محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
آیت الله موسوی خوئینی ها، دبیر مجمع روحانیون مبارز به نقل از سایت جماران در پاسخ به سوالی در مورد موضع مجمع در قبال آمریکا مطالب خوب، شفاف و روشنگرانه ای را مطرح کرده است. او در پاسخ به این سوال که ؛ "مجمع روحانیون در ابتدا مواضعی کاملاً ضد آمریکایی داشت ولی به نظر می رسد این مواضع امروز تفاوت کرده است. آیا این طور است؟" گفته است: - مجمع روحانیون مبارز همچنان ضد آمریکاست. - آمریکایی ها هیچ گاه دوست ملت ایران نبودند. - امروز چه کسی و کدام گروه در ایران ضد آمریکا نیست که مجمع روحانیون نباشد. - امروز تمام گروه ها و احزاب و تشکل های سیاسی مخالف آمریکا هستند.
باید از آقای خوئینی ها به خاطر این مواضع صریح و شفاف ضد آمریکاییاش تشکر کرد. فلسفه پدیداری مجمع روحانیون مبارز و انشعاب آن از جامعه روحانیت در دهه اول انقلاب به همین خاطر بود که مجمع روحانیون مبارز با بیانیه انشعاب و اعلام مواضع صریح، جریان اسلام ناب محمدی را در ضدیت با اسلام آمریکایی نمایندگی می کرد و خود را پیشتاز حرکت های ضد آمریکایی در ایران می دانست.اصلاً شاهد این ادعا هم قبل از پیدایش مجمع قرار گرفتن آقای خوئینی ها به عنوان سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا است که در همین پاسخ آقای خوئینی ها اشغال لانه جاسوسی را نماد ضدیت ملت ایران و گروههای سیاسی با آمریکا تلقی کرده است.
جالب اینجاست در این پاسخ با نقل قولی از مرحوم دکتر یزدی در مجلس اول، او را به عنوان اولین کسی معرفی می کند که گروگانگیری و اشغال لانه جاسوسی آمریکا را تایید و به اطلاع وی رسانده است، معلوم نیست با این پاسخ و کدی که آقای خوئینی ها برای تطهیر و تنظیف نهضت آزادی و دکتر یزدی آورده است، چطور شد که دولت موقت ساقط و اسناد ارتباط آنها با آمریکا در لانه جاسوسی کشف شد و امام (ره) نامه تاریخی خود در مورد ماهیت نهضت آزادی و رهبران آن را در پاسخ به آقای محتشمی یکی از اعضای مجمع که در آن هنگام وزیر کشور بودند، فاش ساختند.
اینکه آقای خوئینی ها در این پاسخ شهادت می دهند همه گروهها و احزاب سیاسی در ایران ضد آمریکایی هستند و حتی از یکی از سران نهضت آزادی در آن موقع که بعدها پس از فوت بازرگان بیش از دو دهه دبیر کل نهضت آزادی بوده اعاده حیثیت می کنند و می گویند این گروه هم ضد آمریکایی است، چطور با شهادت امام (ره) در مورد ماهیت نهضت آزادی و طرفداری این گروه از آمریکا و منافقین قابل جمع است.
یا قول امام (ره) در مورد نهضت آزادی را باید صادق دانست یا قول آقای خوئینی ها را! مورخین باید با استناد به اسناد غیرقابل خدشه در این باره قضاوت کنند. اگر قول آقای خوئینی ها را بپذیریم این خود یک فتح الفتوح است چون کنگره آمریکا هر ساله یک بودجه سنگین و رنگین برای حمایت از گروهها و احزابی که در ایران به نفع آمریکا فعالیت می کنند و دست اندرکار براندازی نظام هستند تصویب و حتی بدون پرده پوشی اعلام می کند. معلوم می شود یا این پول در ایران هزینه نمی شود یا اگر می شود دریافت کنندگان، این پول را مصرف می کنند اما کاری به نفع آمریکا انجام نمی دهند. به این ترتیب اگر امام (ره) را رهبر ضد آمریکایی انقلاب اسلامی بدانیم دیدگاه ایشان با مجمع روحانیون مبارز بنا به روایت آقای خوئینی ها در این پاسخ قابل جمع نیست چرا که امام معتقد است؛
-عملکرد نهضت آزادی در دولت موقت نشان می دهد طرفدار جدی وابستگی ایران به آمریکاست و از هیچ کوششی فروگذار نکرده است.
-ضرر نهضت آزادی به اعتبار اینکه متظاهر به اسلام هستند از ضرر گروهکهای دیگر منافقین این فرزندان مهندس بازرگان بالاتر است.
- برحسب پرونده های قطور و نیز ملاقات های مکرر اعضای نهضت آزادی چه در منازل خودشان و چه در سفارت آمریکا من مشاهده کردم از انحراف آنها اگر خدای متعال عنایت نفرموده بود و مدتی در حکومت موقت باقی مانده بودند ملت های مظلوم بویژه ملت عزیزمان تاکنون زیر چنگال آمریکا و مستشاران او دست و پا می زدند.
-نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت هیچ امری از امور دولتی و قانون گذاری و قضائی را ندارد.(صحیفه نور نامه 30 بهمن 66 امام (ره). جلد 20 صفحات 479 تا481)
نگارنده در سرمقاله سخنی با آیت الله موسوی خوئینی ها که در 2/5/96 در همین ستون به چاپ رسید سوالاتی در مورد تفاوت نظر ایشان با نظر امام در مورد نهضت آزادی مطرح کردم. به نظر می رسد پاسخ ایشان در مورد این تفاوت نظر همان کدی است که آورده اند و شهادت داده اند. دکتر ابراهیم یزدی در مورد اشغال لانه جاسوسی آمریکا نظر مساعدی داشته اند و لذا حرف و حدیثی که در مورد نهضت آزادی و سران آن از جمله مطالبی که از امام در صحیفه آمده مقرون به صحت نیست چون ضد امپریالیست ترین چهره روحانی در دهه اول انقلاب با این نقل قول از او اعاده حیثیت کرده است.با این اعاده حیثیت طبیعی می نماید به حیثیت امام (ره) آسیب زده است البته پاسخ اصلی آقای خوئینی ها به سوالی که در صدر مقاله آمده در بخش دوم جواب ایشان است که گفته است؛ "مجمع روحانیون مبارز امروز همان مجمع روحانیون مبارز است ولی هرگز نمی پذیرد که چارچوب رفتار سیاسی او را دیگران به او دیکته کنند".اینکه این دیگران چه کسانی هستند اولین مفهومی که هر ناظر بی طرف پاسخ ایشان به نمایندگی از مجمع را در مورد آمریکا به ذهنش خطور می کند این است که موضع امام (ره) در مورد نهضت آزادی مورد پذیرش آقای خوئینی ها نیست و آن را یک دیکته تلقی می کند! موضع صریح امام (ره) در مورد نهضت آزادی حکم آقای خوئینی ها در مورد اینکه "تمام گروهها و احزاب و تشکلهای اسلامی مخالف آمریکا هستند" را زیر سوال می برد. او به عنوان کسی که ایامی با حکم امام(ره) در مسند قضا بود، این حکم امام (ره) را بر نمی تابد.
او در صدور حکم خود به گونه ای مٌصر است که حتی منافقین، سلطنت طلبها و بهائیها و گروههای چپ مارکسیستی آمریکایی را که طی نزدیک به چهار دهه پس از پیروزی انقلاب بر طبل خصومت و خشونت علیه ملت ایران کوبیده اند و منافع آمریکا را در ایران نمایندگی می کنند، استثناء نکرده است و صریح می گوید؛ "امروز هم تمام مردم ایران و تمام گروهها و احزاب و تشکلهای سیاسی نه تنها مخالف آمریکا بلکه مخالف هر دولتی هستند که منافع ملی ایران را تهدید کند." از پاسخ ایشان کشف می شود نه تنها دیروز بلکه امروز هم اینگونه بوده است!! معلوم نیست اگر پاسخ ایشان درست باشد پس صدها نفر از عوامل آمریکا که در گروههای محارب توسط نهادهای امنیتی دستگیر و توسط دستگاه قضائی اعدام شدند و اکثر این اعدام ها هم ایامی بوده که ایشان دومین مقام قضائی کشور بودند، به چه جرمی مجازات شدند؟!
منافقینی که 17 هزار نفر از مردم مظلوم ایران را در ترورهای وحشیانه قتل عام کردند و بعد رفتند در اتاق جنگ صدام به عنوان پیاده نظام و سواره نظام حزب بعث به مقاصد و اهداف آمریکا در ایران و منطقه کمک کردند و به تعبیر امام (ره) فرزندان مهندس بازرگان بودند آیا یک گروه، یک تشکل و حزب و سازمان ایرانی نبودند. پیوند منافقین و آمریکا حتی امروز قطع نشده است. چطور و به چه استنادی می گویند همه گروهها و احزاب با آمریکا مخالفند. چطور در این پاسخ استثناء نشده و مورد غفلت واقع شده است. آقای خوئینی ها یک روحانی برجسته با سوابق روشن قبل و بعد از انقلاب است. ایشان در قبل از انقلاب به هواداری امام و انقلاب تا پای اعدام و ابد پیش رفتند. بعد از انقلاب در مناصب گوناگون بویژه در مواضع ضد آمریکایی از برجستگان هستند. چرا باید رفتار مجمع روحانیون بویژه در دو دهه اخیر به گونه ای باشد که اصلاً چنین سوالی پدید آید.
کافی بود ایشان به بیانیه ها و مواضع مجمع روحانیون مبارز طی دو دهه اخیر علیه توطئه های آمریکا در ایران اشاره می کردند و سوال کننده پاسخ قانع کننده و مستندی دریافت می کرد و نیاز به این پاسخ طولانی و با تفصیل و شبهه ناک نمی شد. متأسفانه دیدگاه دیروز مجمع روحانیون مبارز در مورد آمریکا با دیدگاه امروز آنان نمی خواند و تفاوت دارد و این تفاوت هم به دلیل فاصله گرفتن از دیدگاه امام (ره) درباره آمریکا و نهضت آزادی است. در شماره فردا در مورد قسمت دوم پاسخ ایشان سخن خواهیم گفت.
نظام پارلمانی و پیشنهادی برای طولانی کردن دوره سیاست
محمد سعید احدیان در خراسان نوشت:
چندروزی است در فضای رسانه ای پیشنهاد تغییر قانون اساسی و تبدیل نظام سیاسی ایران به نظام پارلمانی مطرح است که ذکر چند نکته و ارائه یک پیشنهاد را در این باره مفید می دانم:
1 - بی تردید قانون اساسی جمهوری اسلامی با این که بسیار مترقی است و از ابتکاراتی با ویژگی های افتخارآمیز برخوردار است، اما بازخوانی آن توسط جایگاهی در نظام و همچنین در محیط های دانشگاهی، رسانه ای و فکری مفید و ضروری است.
این بازخوانی نه فقط برای پیدا کردن ضعف ها و قوت های احتمالی قانون اساسی بلکه برای میزان اجرایی شدن و نشدن اصول آن باید صورت گیرد. واقعیت این است که بندهای متعددی از قانون اساسی حتی به مرحله وضع قانون عادی که الزامی اولیه برای اجرا محسوب می شود،نرسیده و بسیاری دیگر در عمل پیاده سازی نشده اند. همچنین تجربیات عملی و عینی حاکی از نقطه ضعف هایی در برخی بندهای قانون اساسی است.
برای این که اگر احیانا روزی قرار شد قانون اساسی تغییر کند، شبیه بازنگری سال1368 نشود و مداقه کامل صورت گرفته باشد، بنابراین لازم است این بازخوانی و بررسی، هم در فضای حاکمیتی و هم در فضای دانشگاهی و رسانه ای صورت گیرد.
2 - قرار نیست این بررسی حتما به تغییر قانون اساسی منجر شود بلکه با توجه به این نکته که «اصل باید بر عدم تغییر قانون اساسی باشد»، در بسیاری موارد می توان راه هایی را برای حل و فصل مشکلات احصا شده بدون تغییر قانون اساسی پیدا کرد اما اگر جمع بندی این بود که بهتر است قانون اساسی تغییر کند، به تعبیر رهبری بن بستی وجود ندارد و این اتفاق می تواند از طریق سازوکارهای قانونی آن پیگیری شود.
3 – به طور مصداقی، درباره تبدیل نظام سیاسی ایران به نظام پارلمانی می توان گفت، ایجاد چنین نظام سیاسی فارغ از قوت ها و ضعف هایش ، امری نشدنی به نظر می آید چرا که نظام پارلمانی با تحزب رسمی پیوند ناگسستنی خورده است و تحزب رسمی در ایران نه وجود دارد و نه دورنمای روشنی از ایجاد آن قابل پیش بینی است. در نظام پارلمانی، پارلمان باید از حزب های شناسنامه دار رسمی تشکیل شود، با اعضایی که مستقیم و به صورت رسمی عضو این احزاب هستند تا وزن احزاب روشن شود و رئیس دولت و قوه مجریه بر اساس سازوکاری که به تناسب کشورها متفاوت است، مبتنی بر وزن احزاب تعیین می شود.
این در حالی است که ما در ساختار سیاسی ایران اصولا تحزب به معنای واقعی آن نداریم و فراکسیون های کاملا سیال موجود نیز به دلایل مختلف نمی توانند نقش گفته شده را بازی کنند. بر این اساس تا تحزب در ایران شکل نگیرد، بحث درباره ایجاد نظام پارلمانی عبث است و تحزب هم موضوعی دستوری و بخشنامه ای نیست بلکه به تغییر فرهنگ سیاسی نخبگان و جامعه نیاز دارد.
4 - درست است که امکان ایجاد نظام پارلمانی وجود ندارد( فارغ از خوبی و بدی آن) اما واقعیت این است که نظام سیاسی فعلی ایران که نظامی شبه ریاستی محسوب می شود، از مشکلات ریشه ای و ساختاری جدی رنج می برد و هزینه های سنگینی را بر دوش مدیریت مناسب امور گذاشته است. بنا نداریم به همه آن مشکلات بپردازیم اما ذکر مهم ترین مشکل ضروری است.
مشکلی که نامش را می شود گذاشت «کوتاه بودن دوره سیاست در ایران». کوتاه بودن دوره سیاست به این معناست که اگر ما به این مقوله نگاهی کلان بیندازیم، می بینیم با تغییر دولت ها و مجلس ها، سیاست های حاکم بر کشور پیوسته در حال تغییر است به شکلی که هنوز درستی یا نادرستی و نتیجه بخش بودن نگاه ها، رویکردها و سیاست های دوره قبل معلوم نشده، دوره جدید، رویکردهای جدید، سیاست های جدید و در نتیجه اقداماتی که گاه کاملا متضاد با دوره پیشین است آغاز می شود.
یک نفر مسکن مهر محور برنامه هایش می شود و دیگری آن را مزخرف می داند. یکی به موسسات مالی و اعتباری مجوز می دهد و دیگری آن ها را غیرمجاز اعلام می کند و..... نگاه دولت سازندگی را در سیاست مقایسه کنید با نگاه دولت اصلاحات، یا نگاه دولت آقای احمدی نژاد به اقتصاد را مقایسه کنید با نگاه دولت اصلاحات یا اعتدال به این موضوع؛ اگر تضادهای رویکردی فرهنگی دولت های مختلف را با هم مقایسه کنید به خوبی روشن می شود که دوران سیاست در ایران چقدر کوتاه است و کشور از این کوتاه بودن لطمه های زیادی می خورد.
این تغییرات شدید و سریع رویکردی و نگرشی به مسائل مختلف اجازه نمی دهد کشور در مسیری درست به نتایج مطلوب برسد. نه درعمل برنامه ریزی بلندمدتی صورت می گیرد، نه نتایج به دست آمده از دوره های مختلف تجمیع می شود و نه مردم و مدیران میانی می توانند خود را با سیاست های کشور هماهنگ کنند. این درهم ریختگی به گونه ای است که حتی حاکمیت فرصت نمی کند نقاط ضعف خود را بشناسد و برای آن تدبیر کند در حالی که وقتی به دولت های جوامع اروپایی نگاه می کنیم، می بینیم به دلیل طولانی بودن دوره سیاست، توانسته اند در مسیری منطقی با سعی و خطا خود را به جامعه آرمانی مدنظرشان نزدیک کنند.
به عنوان مثالی دیگر از اهمیت طولانی بودن دوران سیاست؛ اگر به دستاوردهای بسیار بزرگی که در عرصه منطقه ای پیدا کرده ایم نگاه کنیم می بینیم یکی از دلایل این موفقیت ها این است که راهبردهای کلان سیاست خارجی ما توسط رهبر جمهوری اسلامی تعیین می شود و به همین دلیل کشور توانسته است در دوره بلند مدت استراتژی های روشنی را پیگیری کند و به نتایج مثبت آن هم دست یابد.
البته دلیل اصلی کوتاه بودن دوره سیاست در ایران ریشه ای تر از نظام سیاسی کشور است و آن هم نبود «مرجعیت» در عرصه های مختلف فرهنگی ، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است اما اجازه بدهید این بحث بسیار مهم را به مجالی دیگر موکول کنیم و در ادامه بحث اصلی بر این نکته تاکید کنیم که نظام سیاسی ایران که نه ریاستی است و نه پارلمانی، باعث شده است این اشکال بنیادین ، به شدت تقویت شود به گونه ای که ما امروز نه با دوره های کوتاه هشت ساله که گاه با دوره های بسیار بسیار کوتاه کمتر از دوسال روبه رو هستیم.
در نظام سیاسی ایران که هم مجلس قدرت جدی دارد و هم رئیس جمهور و هر دو نیز توسط مردم با فاصله دو سال از هم انتخاب می شوند، دوره سیاست بسیار کوتاه تر از هشت سالی است که معمولا یک رئیس جمهور در دو دوره انتخاب می شود. یعنی هنوز امضای حکم تنفیذ رئیس جمهور خشک نشده است که سیاست ورزان به فکر انتخابات مجلس می افتند و هنوز چند ماهی از تشکیل مجلس جدید نگذشته که بحث انتخابات ریاست جمهوری داغ می شود. نتیجه این فرایند این است که تمام ارکان اجرایی کشور (از وزارتخانه ها تا اداره کل استان ها و شهرستان ها) بیشتر مدت عمر کاری خود را در حال و هوای انتخابات سیر می کنند.
مهم تر از این آسیب این است که، بخش مهمی از دوران هشت ساله ای که یک دولت در مصدر امور اجرایی کشور است، در تفاوت رویکردهای دولت و مجلس که از گرایش های سیاسی مختلفی انتخاب شده اند، سپری می شود و بخش زیادی از انرژی که باید برای حل مسائل اجرایی کشور صرف شود، در تعامل بین دو قوه هدر می رود. در بهترین حالت یک دولت که بر سر کار می آید، در دو سال ابتدایی دوره اول و معمولا دو سال انتهایی دوره دوم با مجلسی خلاف گرایش سیاسی خود روبه روست و در یک روال طبیعی، یک دولت در طول هشت سالی که از مردم رای می گیرد، چهارسال را با مجلسی روبه روست که باید مرتب در حال حل اختلاف بین یکدیگر باشند. این در حالی است که اگر روال طبیعی هماهنگی مجلس های بعد از روی کارآمدن رئیس جمهور جدید حفظ نشود، در تمام طول دوره این درگیری ادامه خواهد داشت.
5 - در نظام پارلمانی چون دولت از درون مجلس بیرون می آید، چنین مشکلی به صورت ساختاری حل شده است اما همان طور که ذکر شد حرکت به سمت نظام پارلمانی برای ایران به فرض خوب بودن که محل بحث جدی است، نشدنی است. پس با این وضع چه باید کرد؟ یک راه قدرت بیشتر دادن به رئیس جمهور است مانند نظام شبه ریاستی فرانسه که بعد از اصلاحاتی در قانون اساسی آن صورت گرفت اما با این کار فقط بخش کمی از مسئله حل می شود که می توان پیشنهادی دیگر ارائه کرد.
پیشنهاد روشنی که می توان در این زمینه داد، یکی کردن زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و مجلس است که بدون تغییرقانون اساسی و فقط با طولانی تر کردن یک دوره مجلس یا ریاست جمهوری می توان به آن دست پیدا کرد. در این صورت همزمان هم رئیس جمهور و هم نمایندگان مجلس انتخاب می شوند و به دلیل این همزمانی به طور طبیعی گرایش مردم به سمت نمایندگانی خواهد بود که هم جهتی بیشتری با رئیس جمهور در حال انتخاب دارند.
حتی در عمل کاندیداهای ریاست جمهوری می توانند به صورت رسمی لیست کاندیداهای مد نظر خود را نیز در هر شهر اعلام کنند که این امر نیز می تواند فایده هایی از جمله حرکت به سمت تحزب بیشتر و پیدا کردن نگاه ملی کاندیداهای شهرستانی داشته باشد. در این وضعیت مردم به مدت چهار سال و اگر خواستند هشت سال به یک جریان مهلت می دهند تا با کمترین اختلافات داخلی بر خدمت به مردم تمرکز کنند و مسئولان اجرایی و نمایندگان هم به جای یک سال حداقل به مدت سه سال از حال و هوای انتخاباتی خارج می شوند ضمن آن که روال معمول دو دوره ای شدن ریاست جمهوری به هشت ساله بودن دوره های مجلس کمک می کند و دوره سیاست را از دو سال به هشت سال سوق می دهد و مسئولان با نگاه بلندمدت به فکر برنامه های اساسی تر می افتند.
دلیل برای به بنبست رسیدن اقتصاد!
مهران ابراهیمیان در جوان نوشت:
وقتی صحبت از تغییر ساختارها میشود، همه بر این باوریم که تغییر الزامی است و اقتصاد باید از درآمدهای منابع هیدروکربنی (نفت و گاز و...) به عنوان ماده مخدرهای که رخوت در اقتصاد ایجاد کرده رهایی یابد! اما در مقام عمل که میرسیم به موانع جدیای برمیخوریم که تغییر را سخت و فرصتها را تقریباً نابود میکند، وگرنه تجربه مسیر کشورهای دیگر هم نشان میدهد هیچ مسئولی در هیچ دولتی تمایل به تحمیل شرایط سخت به مردمی که به آنها رأی دادهاند، ندارد! بلکه برعکس، وعدههای داده شده و ترس از کاهش مقبولیت باعث میشود از جایگاه رئیسجمهور تا نماینده مجلس تصمیمات نه براساس نگاه توسعه و پیشرفت در درازمدت که بر اساس همین تعهدات نصفه و نیمه و کوتاهمدت (چهار ساله) به دنبال راهکار بوده و در قالب یک استراتژی کوتاهمدت موجب تخریب مسیر توسعه میشود، نمونه آن نیز در این سالها لزوم اجرای صحیح طرح هدفمند کردن یارانههاست که تنها کار عملی دولت در این باره غر زدن و اعلام عزای عمومی برای پرداخت یارانههای بیهدف است!
در مثالی دیگر برای حفظ دستاورد کاهش تورم، سیاست پولی خطرناکی را در این سالها اتخاذ کردیم که حاصل آن رکود در بنگاههای خرد و مردمی و موکول کردن تورم و بیارزش شدن پول ملی به آینده بود. سومین مثال نیز حواشی واگذاری سهامعدالت و مدیریت شرکتهای مشمول است. این شاید محکمترین دلیل برای حرکت در مسیر غلط توسعه اقتصادی و رفتن در راه بنبست اقتصادی است، چه! اگر این مسیر برخاسته از اهداف سیاسی و حفظ قدرت در یک جناح را اتخاذ نمیکردیم، تهدیدات خارجی و عوامل خارجی نیز اثر کمتری بر اقتصاد میداشت و خواهد داشت.
اما به غیر از منافع فردی و جناحی و انرژیهایی که در این مسیر خنثی میشود، بازی نگرفتن مردم در اقتصاد و عمقبخشی به دولتیسازی بیشتر اقتصاد نیز خود مانعی مؤثر در برابر تغییر ساختارهاست.
در عین حفظ ظواهر و برخلاف آنچه از زمان ابلاغ سیاستهای اصل 44 باید رخ میداد، هم تعداد کارکنان دولت بیشتر شده و هم کارنامه خصوصیسازی نمره خوبی را ثبت نکرده، از این رو کارایی و بهرهوری پایینتر از حد انتظار است.
کارایی و بهرهوری به عنوان مؤلفههای اصلی توسعه پایدار در کشورهای توسعهیافته است که در بنگاههای بزرگ کشور گوهر نایاب است!
سومین دلیل که در یک مدل دینامیک از دو مؤلفه دیگر نیز تأثیرپذیر است و مقاومت در مقابل تغییر ساختارها را بیشتر میکند و حتی در بیتوجهی به فرمان هشت مادهای رهبری برای مقابله با فساد بسیار پررنگ عمل کرده اجرای الگوی بزرگ شدن نهادها و بنگاههای اقتصادی است. در این الگو بر اساس این تفکر که هر چه بنگاه بزرگتر باشد، حذف آن سختتر است و با سوءاستفاده از درآمدهای نفتی در سالهای طلایی، دستگاهها در این سالها سعی کردهاند خود را بزرگ و بزرگتر کنند. براساس این الگو معتقدند فیل را به راحتی نمیتوان شکار کرد و آن را بر زمین انداخت، غافل از اینکه زمین افتادن فیل اگر چه زمانبر است اما تبعات آن نیز بیشتر بوده و هزینههای آن هم بیشتر! به عنوان مثال اگر از 10 سال پیش که قرار شد خودروسازیها به طور کامل واگذار شود، این اقدام صورت میگرفت دیگر نه تحریمها تا این حد روی این صنعت اثر میگذاشت و نه در تعدیل نیروها و نه نفوذ تصمیمات سیاسی تا این حد، این صنعت را ناکارآمد میکرد.
همین الگو را میتوان در سیستم بانکی و بزرگ شدن برخی مؤسسات مالی و بانکی و واگذاریهای انجام شده این حوزه یا شرکتهایی مانند آلومینیوم المهدی، فولادسازیها مشاهده کرد. آنجایی که شرکتهای زیانده و املاک با نرخهای غیرواقعی به داراییهای بانکها الحاق شد و اکنون جرئت اصلاح این بازار مهم اقتصادی وجود ندارد.
متأسفانه عامل سوم که به آن اشاره شد یکی از هستههای اصلی مقاومت در مقابل تغییر ساختار است، زیرا هرگونه تعدیل و اصلاح نه تنها باعث بر هم زدن فضای اقتصادی میشود بلکه تبعات سیاسی و امنیتی را نیز در پی دارد. با این حال هر چه اندازه این فیلها بزرگتر شود، تحرک و کارآمدی آنها بیشتر و بودجههای بیشتری را مصروف میکنند و آنقدر این کار را ادامه خواهند داد تا بالاخره اقتصاد به طور کامل به سکون برسد و وقتی که به این مرحله برسد، حتماً تبعات سنگین تری از زمان حاضر دارد، بنابراین با توجه به آنچه عنوان شد برای خروج از کوچه بنبست اقتصاد باید دندانهای پوسیده را هر چه سریعتر یا مداوا کرد یا کشید! هر چند که هیچ کس نباید انتظار بهبود یک شبه وضعیت را داشته باشد.
آسیبهای اجتماعی؛ واقعیت انکارناپذیر
سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:
آمارهای رسمی در حوزه آسیبهای اجتماعی هشداردهنده و موجب نگرانی است و ضرورت سیاستگذاری، برنامهریزی، مدیریت و اقدام عاجل در این حوزه را بیش از پیش آشکار میکند. از عمدهترین آسیبهای موجود میتوان اعتیاد، فروپاشی خانواده ناشی از طلاق، خشونت، حاشیه نشینی، فساد، ناهنجاری اجتماعی، افول سرمایه اجتماعی، فقر و شکاف طبقاتی، ناامنی و... را نام برد که شاخصهای هر یک از این مسائل نشان میدهد که میتواند تأثیرات مخربی در فرآیند نظام اجتماعی ایجاد کند.
آنچه از اهمیت بالاتر ی برخوردار است، رابطه متقابل میان آسیبها در ابعاد گوناگون است. به این معنا که برخی از این آسیبها خود امالامراض یا مادر آسیبها تلقی میشوند و در سایر حوزههای اجتماعی هم اثر منفی خواهند گذاشت. برای مثال، اعتیاد عامل سرقت، خشونت، ناهنجاری و دهها آسیب اجتماعی دیگر هم هست یا طلاق و فروپاشی خانواده به بیپناهی فرزندان، فرار از خانواده، گسترش ناهنجاریها و پایبند نبودن به اصول اخلاقی و ظهور طبقه جدیدی به نام زنان سرپرست خانوار منجر میشود که آمار این قشر امروز میلیونی و قابل تأمل است.
متأسفانه غفلت نظام سیاستگذاری و مدیریتی کشور در دهههای گذشته، به گسترش بیرویه و شتابناک آسیبها منجر شده است. البته خوشبختانه طی سالیان اخیر با تدبیر وتذکررهبر معظم انقلاب این موضوع در اولویت سیاستگذاریهای نظام و دولت قرار گرفته است و شاهد برنامهریزی و اقدامات مثبت در این زمینه هستیم. برای اثربخشی اقدامات در این حوزه و کنترل و کاهش آسیبها در وهله نخست باید نسبت به ابعاد، اجزا و اضلاع پدیده آسیبهای اجتماعی شناخت دقیق و جامعی پیدا کنیم. انکارنکردن واقعیتها و پذیرش این پدیده ناخوشایند بهعنوان یک بیماری گسترده از سوی سیاستگذاران و نهادهای اجرایی کشور، نقش قابل ملاحظهای در درمان و حل مسأله خواهد داشت. باید توجه کنیم که انکار بیماری خطرناک سرطان از سوی بیمار کمکی به حل مسأله و درمان آن نخواهد کرد.
مهمترین نیاز امروز روش شناسی دقیق و مشخص برای مواجهه با این پدیده است. مسأله شناسی دقیق، روندشناسی ابعاد مسأله در چهار دهه گذشته، آسیبشناسی عمیق این پدیده، علتشناسی و ماهیتشناسی بروز، ظهور و گسترش آن، همچنین پیامدشناسی این پدیده برای نسل حاضر و آتی و در نهایت راهبردشناسی منطبق با توانمندی، ظرفیتها و واقعیتهای کشوری، ضرورتی است که میتواند ما را سریعتر به حل مسائل اجتماعی رهنمون شود.
وضعیت امروز محصول عملکرد دهههای پیشین است، چنانچه سیاستگذاری و اقدامات عاجل امروز ما نیز حداقل یک دهه بعد به ثمر خواهد نشست و دستاوردهای آن را شاهد خواهیم بود. در یک پژوهش عملیاتی در سال 1386 با عنوان «آسیبهای اجتماعی جامعه ایران در دهه آتی» پیشبینی کردیم که مهمترین آسیبهای اجتماعی دهه آتی، بیکاری، فساد، فقر و تبعیض، شکاف طبقاتی، اعتیاد، طلاق، افول سرمایه اجتماعی و...است. دقیقاً یک دهه پس از آن پژوهش، امروز همه ارکان نظام مهمترین چالش اقتصادی و اجتماعی کشور را بیکاری میدانند. بیان این نکته از آن رو حائز اهمیت است که اگر امروز به نتایج تحقیقات صاحبنظران، نخبگان و پژوهشگران توجه نشود، در دهه آتی با وضعیتی بدتر مواجه خواهیم شد.
حل این مسأله به عزم، اراده و تصمیم ملی همه ارکان نظام نیازمند است. مطالبهجویی عدهای و پاسخگویی عدهای دیگر، یا متهم کردن و انگزنی ارکان نظام نسبت به یکدیگر منجر به حل پدیده نخواهد شد. باید بپذیریم همه در مقابل مردم مسئول، پاسخگو و متعهد هستند و با اراده، عزم و جهاد ملی میتوان نسبت به مدیریت، کاهش، مقابله یا درمان پدیده اقدام کرد. اگر بناست در سال 1404 تصویر زیبایی از نظام در عرصه منطقه و جهانی ارائه شود، لازمه آن کاهش آمارهای نگرانکننده و آثار مخرب آسیبهای اجتماعی است. در غیر این صورت به رخ کشیدن تواناییهای نظام سیاستگذاری و مدیریتی کشور در عرصه بینالملل با ابهام و تردید روبهرو خواهد بود.
نقرهداغ کردن اصلاحطلبان
احمد غلامی سردبیر شرق نوشت:
در هفته گذشته دو مصاحبه با سؤالهای تقریبا مشابه از دو اصلاحطلب شاخص خواندم. مصاحبه اول رویکردی تئوریک به سیاست داشت و با زبانی فلسفی- تغزلی برخی از اصلاحطلبان را شریک طراران و رفیق قافلهسالاران خوانده و آنان را سخت نواخته بود. راوی نگاهی اخلاقی به سیاست را ارجح به اخلاق سیاسی دانسته و شکوههایی بجا کرده بود از بدعهدی روزگار و اصلاحطلبان نابکار که تا خر مرادشان از پل میگذرد، عالم و آدم را فراموش میکنند و یادشان میرود از کجا آمدهاند و نمیدانند به کجا چنین شتاباناند. بعد از هر شکوه و شکایت، به رسم مألوف توصیهای هم شده بود برای درسگیری از گذشته و پیشگیری از بحرانهای موجود و پیشرو. مصاحبه دوم از آن اصلاحطلب خوشنامی بود که آزمون پسداده آرمانگرایی و دموکراسیخواهی است.
او با زبان به مثابه رسانه پرده از نابسامانیهای جریانهای اصلاحطلب برداشته و بر سه محور اساسی پافشاری کرده بود: ١- نوسازی گفتمان یعنی بهروزکردن آن، ٢- برنامهریزی برای حل بحرانهای مردم و ٣- انسجام تشکیلاتی و هشداری با چاشنی آیندههراسی به این مضمون که جایگزین دولت اعتدال، دولت اصلاحات نیست؛ بلکه دولت پایداری است. برای اثبات درستی یا نادرستی این آیندههراسی، دلایل زیادی وجود دارد که بررسی آنها راه به جایی نمیبرد. توصیه مصاحبهشونده دوم پرهیز از پیشهکردن استراتژی بقا برای بقا در سیاست است و پاشنهآشیل اصلاحطلبان را گرفتارشدن در چرخه سهمخواهیهای باندی و قبیلهای میداند و بیتوجه به شرایط موجود، بر طبل یأس کوبیدن.
مصاحبهشونده اول نیز پاشنهآشیل اصلاحطلبی را اصلاحطلبان کاذب و دروغین میداند که همچون موریانه در حال استحاله و پوککردن جریان و گفتمان اصلاحطلبان هستند؛ همان کسانی که به نام و به دست جریان اصلاحطلبی، پشت ویترین قدرت و سیاست اصلاحطلبی قرار گرفتهاند.این دو مصاحبه با دو زبان متفاوت، یکی رئالیسم رسانهای و دیگری تغزلی- فلسفی، در پی القای مفاهیمی نهچندان دور از هم هستند. هر دو مصاحبه حاوی نکات سنجیده و دقیقی است که بیش از هر چیز برای اصلاحطلبانِ ذینفع کارایی دارد. توصیههایی است برای حفظ و ارتقای وضعیت اصلاحطلبان در قدرت و ماندگاریشان در کلیشههای رایج و مورد پذیرش نهادهای رسمی.
آنچه در این سخنان اثری از آن نیست، خود سیاست است؛ یعنی هسته واقعیِ وضعیتِ کنونیِ ما. همان سیاستی که هنوز انگشتشماری از اصلاحطلبان قادر به درک آن هستند. شرایط محدود سیاسی موجب شده نظریهپردازان اصلاحطلب و فعالان سیاسی آن، در قامت رواندرمانگرانی ظاهر شوند که کارشان بهبود وضع «درمانجو» است. آنان با بنمایههای تفکر لیبرالی، درصدد درمان هویت زخمیِ «درمانجویانِ» طبقه متوسط هستند تا بتوانند آنان را با اعتمادبهنفس بیشتر به جامعه سیاسی بازگردانند؛ غافل از اینکه سیاست از بطن خودِ همین زخمها بیرون میزند. اصلاحطلبانی که هنوز از گفتمانسازی سخن میگویند و بر سر آناند که با ساختن گفتمان، میان نیروهای اجتماعی مختلف گونهای وفاق ایجاد کنند، فراموش کردهاند که وفاق و اجماعی که قرار است ایجاد کنند، درواقع چیزی نیست جز ترفندی برای پوشاندن و پنهانکردن درگیریها و تنشهای واقعی که جامعه را درنوردیده است.
آنچه در این دو مصاحبه مغفول مانده و حتی به دست فراموشی سپرده شده، «روح» اصلاحطلبی است. وقتی «گفتمانِ وفاقآفرین اصلاحات» را به جوهر اصلاحطلبی تبدیل میکنیم و همه مشکلات را به کسانی نسبت میدهیم که با این گفتمان و اثرات بهاصطلاح وفاقآفرین آن مخالفاند، خیلی راحت به این نتیجه میرسیم که مشکلات ما از بیرون نشئت میگیرند و بهاینترتیب، جنگ علیه این دشمن بیرونی، جای هرگونه تلاش برای اصلاح و تغییر درونی را میگیرد. اینگونه مواجهه با سیاست، یعنی حفظ وضع موجود و طفرهرفتن از اصلاح و تغییر.
این کار به این شائبه دامن میزند که اصلاحطلبان بیش از آنکه نگران مردم باشند، نگران جایگاه خود در قدرتاند. آنچه مردم را مردم میکند، نه اصلاحطلبان هستند و نه اصولگرایان؛ مردم را حساسیتشان به درگیریها و تنشهای تروماتیک (امر واقعی) «مردم» میکند. مردم نشان دادهاند در درک سیاست از اصلاحطلبان جلوترند و از اصولگرایان عقبتر؛ زیرا برخلاف اصلاحطلبان از مواجهه با امر واقعی (تنشها و درگیریهای تعیینکننده و آثار مناسبات قدرت) روی نمیگردانند و به جلو فرار نمیکنند؛ اما برخلاف اصولگریان در مواجهه با امر واقعی راه گذشته و مسیرهای آزموده و نخنما را در پیش نمیگیرند.
اصولگرایان سودایی در سر دارند که کمترین همخوانی را با تاریخ سیاسی ایران دارد؛ نوعی پیشروی به عقب که مردم در این پیشروی از آنان عقبترند. نقطه مشترک اصلاحطلبان و اصولگرایان همان چیزی است که بنیانهای سیاسیشان را شکل میدهد؛ یعنی فرار از امر واقعی (هریک به شیوه خود) و باور به امکان واپسزدنِ امر واقعی و تأثیرات مردمساز آن از طریق «هدایتگری». این تفکر در اصلاحطلبان گرایش به نوعی دموکراسی کورپوراتیستی را دامن زده است و در اصولگرایان تودهسالاری را.
این همه تلاش برای گفتمانسازی و مانیفستپردازی از تفکر هدایتگر اصلاحطلبان نشئت میگیرد؛ تفکری که باور دارد با ارائه مانیفست و ساختن گفتمانهای غالب، میتوان جامعه را مورد خطاب قرار داد و «مردم» را به جمعیتی قابل اداره فروکاست.غافل از اینکه هر گفتمانی که از دل جامعه برنخیزد؛ یعنی با تنشها و درگیریهای واقعی جامعه همطنین نشود، خیلی راحت به گفتمان سیاستزدایی و حفاظت از وضع موجود تبدیل میشود و از «اصلاحطلبی» جز لفظی توخالی باقی نمیگذارد. ساختن گفتمان از بالا، اگر شدنی هم باشد کارکردی جز نادیدنیکردن شیوههای اعمال قدرت و فروکاستن مردم به بدنهای رام و جمعیتهای قابل اداره ندارد.
راه دشوار اصلاحطلبان تنندادن به الزامات تکنولوژی و کلیشههای قدرت است. مفاهیم کلیشهای قدرت، اعتبار، شأن، جایگاه و منزلت است. در بزنگاههایی این کلیشهها فرو میریزد که اولویت، حقیقت و بازگوکردن آن باشد به هر قیمتی؛ حتی اگر خلاف هویت اصلاحطلبی باشد. هویتی برساخته که هر جناح سیاسی در پناه آن احساس آرامش، امنیت و مهمتر از همه «بودن» میکند. عمل سیاسی راستین زمانی ممکن میشود که شهامت خطکشیدن بر این بودن هویتی وجود داشته باشد. در شرایطی که سیاست داخلی را مسائل خاورمیانه، تحولات سوریه، عراق و غیاب داعش، همهپرسی کردستان و لغو برجام از سوی ترامپ تحتالشعاع قرار داده، سخن از گفتمانسازی و نوشتن مانیفست برای اصلاحطلبان اگر مفید به فایده هم باشد، دردی از مردم دوا نمیکند؛ بیشتر به کار اصلاحطلبان حزبی و ماندگاری در قدرت میخورد و برای تئوریسینهای آن شأن و منزلت نظریهپردازان دولت و قدرت را رقم میزند. اگرچه اینها مذموم نیست؛ اما درست در تضاد با سیاست به مثابه سیاست است.
الگوی پیروزی
صبح نو در سرمقاله امروز خود نوشت:
در همان روزی که حاکم سعودی به روسیه رفته بود و در آنجا گفتارهایی ضد ایرانی بر زبان آورد، رجب طیب اردوغان در تهران بود و بر خلاف آنچه در دیدار دو سال قبل او گذشت، در یک موضع حساس(مقوله کردستان وتجزیه عراق) در کنار ایران قرار گرفت و درباره مساله سوریه هم هیچ نکته حساسیت برانگیز و متفاوتی بر زبان نیاورد. رقابت طولانی و رقابت مداوم ایران و ترکیه، ریشه در همسایگی طبیعی و ژئوتکنیک های خاص دو کشور دارد و اکنون نزدیک به دو دهه است که پس از روی کار آمدن اسلام گرایان در آنکارا، فضایی متفاوت و معمولاً گرمتر از گذشته یافته است.
با این همه، مناقشه سوریه این روابط را تا مرحله قطع شدن نیز پیش برد و اگر خویشتن داری و تدبیر ایرانی نبود، چه بسا توطئه سعودی- صهیونیستی در این مورد کارساز میشد. حالا، سالها و ماهها از آن روزهای سخت گذشته و از سه هدف مخالف ایران در قضیه سوریه(ترکیه، قطر و عربستان) دو کشور کاملاً به مواضع ما در این ماجرا نزدیک شده یا لااقل از رو در رویی مستقیم دور شدهاند. آیا نمیتوان این را یک پیروزی راهبردی برای جبهه مقاومت دانست؟ آیا اینها نشاندهنده درستی راهی که پیموده شده، نیستند؟
آیا نمیتوان این الگو را به دیگر عرصههای سیاست ورزی خارجی تعمیم داد و تداوم موقعیتهای دیگر را طلب کرد؟ آن هم در زمانهای که رییس جمهور آمریکا در سودای پاره کردن برگه برجام است.