گروه جهاد و مقاومت مشرق - محمد محمدیان جانباز 50 درصد دفاع مقدس است که به عنوان بسیجی در لشکر 27 محمد رسولالله(ص) حضور داشت. محمدیان چند روز پیش با سرویس ایثار و مقاومت تماس گرفت و خاطرات جالبی از نقش مخرب ستون پنجم و منافقان در جنگ تحمیلی بیان کرد که این خاطرات را از زبان وی پیش رو دارید.
ما در محله فلاح تهران زندگی میکردیم. این منطقه یکی از پرشهیدترین محلات کشورمان است اما در عین حال یک عده از جوانان این منطقه جذب منافقین شده بودند. خیلی جالب بود که همسایه روبهرویی ما یک پسر رزمنده و یک دختر منافق داشت. پسرش در همان اوایل جنگ به عنوان بسیجی در جبهه به شهادت رسید، اما درست وقتی که خبر شهادتش را آوردند، چند ماهی میشد که خواهر بزرگترش به عنوان سرپرست یکی از خانه تیمیهای منافقین دستگیر شده و در زندان به سر میبرد. حتی یادم است که آن خانم به صورت محافظت شده در مراسم تشییع برادر شهیدش شرکت کرد. البته بعدها طائب شد و با یک پاسدار ازدواج کرد و کلاً روش دیگری در زندگیاش در پیش گرفت.
ماههای اولی که منافقین میلیشیای خودشان را شروع کرده بودند، هر کسی را دم دستشان میرسید ترور میکردند. حتی به شوخی و جدی به یکدیگر میگفتیم مراقب محاسنتان باشید چراکه منافقین هر مردی ریش داشته باشد را به جرم حزباللهی بودن ترور میکنند. خیلی از افراد به اتهام دوستداری نظام اسلامی توسط نفاق ترور شدند. من اوایل دهه 60 یک بسیجی 12، 13 ساله بودم. یک بار بعد از نماز صبح که به گشتزنی میپرداختیم، در باغهای اطراف محله وصفنارد با صحنه عجیبی روبهرو شدیم. یکی از بسیجیان فعال منطقه که متأسفانه نامش را فراموش کردهام، توسط منافقین اعدام شده بود. پیکر این شهید در حالی از درختی آویخته شده بود که دمپایی به پا داشت. بعدها اینطور متوجه شدم که یک عده شب به خانه شهید میآیند و خودشان را پاسدار معرفی میکنند. شهید که دم در میرود، مادر سفره میاندازد و منتظر برگشت پسرش میشود اما هرچه انتظار میکشد فرزندش نمیآید و صبح هم که ما پیکر بیجانش را پیدا کردیم.
یا شهید حسین رسولزاده از بسیجیهای واقعاً فعال منطقه بود. بنده خدا آزارش به کسی نمیرسید و فقط در بسیج خدمت میکرد. همان اوایل دهه 60 خبر رسید حسین را روی موتورش زدهاند. یک نفر با موتورسیکلت کنار موتور شهید توقف کرده و از او پرسیده بود: «رسولزاده شما هستید؟» وقتی حسین جواب مثبت میدهد یک گلوله به سرش شلیک میکند و میگریزد.
نفاق این طور کور هدفهایش را شناسایی میکرد و از بین میبرد. حدود 12 هزار نفر از هموطنانمان به اعتراف خود منافقین توسط آنها ترور شدهاند، خب همین طور کور میزدند که آمار جنایتهایشان بالاتر میرفت.
سال 65 که به جبهه رفتم، منافقین تازه وارد عراق شده بودند. آنها دیگر خیانت به کشورشان را علنی کرده بودند. یادم است مسئولان آموزشی به ما گوشزد میکردند که مراقب نفوذیها باشیم. کسانی که گاهی داخل غذای رزمندهها مواد مسموم میریختند و هر کاری از دستشان برمیآمد برای تضعیف جبهه خودی انجام میدادند. یکی از دوستانم تعریف میکرد که در یک مورد غذای فاسد به یک گردان داده شده است. وقتی جویای احوال میشوند، میفهمند که آشپزها مقصر نیستند بلکه یک نیرو (به ظاهر بسیجی) به عنوان کمک و با اصرار، خودش را به آشپزخانه میرساند و در خفا ماده شوینده داخل خورشت غذا میریزد.
از این دست موارد زیاد دیده میشد. ما با یک کشور بیگانه در جنگ بودیم، اما نفاق تمام تلاشش را برای کمک به دشمن متجاوز انجام میداد. از والفجر مقدماتی گرفته تا کربلای4 و بسیاری عملیات دیگر، این منافقان بودند که با خبررسانی به دشمن، اسباب شهادت بسیاری از جوانان کشورمان را فراهم آوردند. حالا که میبینیم با چنین ذلتی از عراق رانده میشوند و در به در آلبانی و اروپا میشوند، همگی از آثار خیانتهایی است که به کشورشان کردهاند.
منبع: روزنامه جوان