سرویس فرهنگ و هنر مشرق - چند سالی است که بسیاری از اهالی سینمای ایران و سلبرتیهای پیشپا افتاده از طریق فضای مجازی، سبک زندگی نامتجانس با فرهنگ ایرانی را تبلیغ میکنند و به جای ترغیب مردم به تشکیل خانواده و داشتن زندگی نرمال و معمولی، تجرد و نگهداری از سگ و گربه را به جای داشتن فرزند تبلیغ میکنند. روز گذشته هانیه توسلی پست عجیبی را در صفحه اینستاگرام خود به مناسبت مرگ گربهاش منتشر کرده و در دل نوشتهای ذیل پست مذکور گربه مرده را ماماجان خطاب کرد. سید مهدی سیدی در سایت جهان نیوز درباره این رویداد چنین نوشت:
این روزها در فضای مجازی، پستی اینستاگرامی مربوط به یکی از زنان بازیگر سینمای ایران منتشر شده است.
او با انتشار عکسی از گربه خانگی اش که ظاهرا مرده، نوشته است:
«بخواب مامان جان! بخواب تنها دلخوشی ام! بخواب شیرین عسلم! منو ببخش. دیگه آرزویی ندارم. دیگه هیچی نمی خوام از خدا. دیگه بی حس شدم. دیگه تموم شدم. فقط منتظرم که زودتر بیام پیشت».
این برنده سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر، امروز در سوگ گربه محترمش، ماتم نشین شده است و لحظه شماری می کند که زودتر به او ملحق شود! بر این اتفاق نه می شود تأسف خورد، نه می شود عصبانی بود. نه می شود سکوت کرد نه می شود داد زد. او فقط سایز و اندازه خود را به نمایش گذاشته است. چراکه قدر و اندازه آدم ها، به اندازه آرزوها و دلبستگی های آن هاست. حجم غم ها و وسعت اندوه آدم هاست که جایگاه آنان را نمایش می دهد.
چه دلپذیر بود اگر سینمای ایران تصمیم می گرفت، برای یک دوره زمانی، هیچ هنرپیشه ای را در نقش دیگری به بازی نگیرد. فقط فیلم هایی بسازد که هنرپیشه، صرفاً نقش خودش را بدون هیچ روتوش و دستکاری، بازی کرده و به مخاطب نشان دهد. آن وقت راحت تر می شد راجع به عرض و طول این سینما، قضاوت کرد.
قرار نیست از کسی دلگیر باشیم، انتقاد کنیم و یا حتی نمی خواهیم به دنبال مقصر بگردیم. فقط می خواهیم لایه های پنهان یک فرهنگ و پنجه های یک فقر نامرئی را لو بدهیم که در حال نفوذ به سرزمین زیست و اندیشه ماست.
نقطه ای که امروز این بازیگر نام آشنا (با 32 فیلم سینمایی و 4 سریال و 3 فیلم خانگی) ایستاده است، حکایت نمادین زنان و مردانی است که از آرزوهای بزرگ تهی شده اند. زنی در اوج شهرت که هنوز به مرز 40 سالگی نرسیده است، اینچنین فرجام خود را با محشور شدن کنار گربه اش، آرزو می کند. لابد در اندرونی خانه برای او روبان مشکی هم آویخته، حلوایی پخته و چند روز حتی هیچ تماسی را پاسخ نخواهد داد.
ایرادی بر این حزن و اندوه نیست. اتفاقا نباید او را نکوهش کرد. بلکه باید به کمک او شتافت؛ باید از او مراقبت کرد، با او حرف زد و به او آرزوهای بزرگ هدیه داد. باید برای او دلمشغولی های جدی فراهم کرد. باید به ارتفاع احساسش افزود و قلبش را وسعت داد. باید او را با اندیشه های بلندی روبرو ساخت تا به موضوعات اصلی عالم و آفرینش، روی بیاورد. به این سینماگر هنرمند باید کمک کرد تا به اندیشه های فرازمانی و فرامکانی دست پیدا کند. نه او، که باید به همه مردان و زنان، و به همه دختران و پسران این سرزمین، چنین کمک هایی روا داشت چراکه همه ما نیاز داریم که بالغ شویم.
به این دستنوشته ها دقت کنید:
«خدایا چه نعمت بزرگی به من عطا کرده ای که از مرگ نهراسم و در مقابل تهدید و تطمیع کوته نظران و سفلگان به زانو در نیایم؛
خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و مافیها بریده ام. همه چیز را ترک کرده ام و علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بند را پاره کرده ام و دنیا و مافیها را سه طلاقه کرده ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم. از اینکه به لبنان آمده و آمریکا را ترک گفته ام، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبایی ها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم».
این ها، روایت شهید چمران از آرزوها و اندوه های خودش است. به این هنرپیشه و به خودمان کمک کنیم تا مسیر چمران را برویم. پس اگر کسی دستش به این هنرپیشه سوگوار می رسد، یک جلد از کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» را به او هدیه بدهد؛ مجموعه ای از دست نگاشته های چمران در آمریکا و لبنان.