گروه جهاد و مقاومت مشرق - شامگاه 12 شهریور ماه بود که به سر پل ذهاب رسیدم. شهری خالی از سکنه که انفجار توپ ها و خمپاره ها نیمه ویرانش کرده بود. فکر کردم اینجا هم، مثل مریوان است، اما در مریوان زندگی عادی مردم در جریان بود و در سر پل ذهاب پرنده هم پر نمی زد.
جبهه به فاصله ی 7 کیلومتر جلوتر از شهر بود؛ جایی که شب قبل، بچه های سپاه استان همدان تمام توانشان را گذاشته بودند کوهی به نام قراویز را که مشرف به شهر سر پل ذهاب و جاده ی قصر شیرین است آزاد کنند....
جبهه ی سر پل ذهاب تفاوت اساسی با جبهه ی مریوان داشت. اینجا آتش مثل نقل و نبات می بارید. از شهر سرپل تا عقبه ی شهرک المهدی و از آنجا تا زیر قله ی قراویز زیر دید مستقیم عراقی ها بود. تپه های لخت و بی عارضه که حرکت هر جنبنده ای در آن پیدا بود.
بخشی از "وقتی مهتاب گم شد" خاطرات علی خوش لفظ نوشته ی حمید حسام