به گزارش مشرق، دکتر مصباح الهدی باقری در یادداشتی با عنوان "ماجرای جمشید و مریم" نوشت:
مدتی پیش، مریم میرزاخانی نابغه ریاضی ایرانی، بعد از مدتها مبارزه با بیماری سرطان، جان خود را به جان آفرین تسلیم کرد. خبر درگذشت وی صدر اخبار رسانههای مکتوب و مجازی ایران و از اهم اخبار دنیا قرار گرفت. شاید مهمترین دلیل آن، دریافت معتبرترین جایزه ریاضی دنیا- فیلدز- است که هر چهار سال یکبار به ریاضیدانان زیر 40 سال اعطاء میشود که در آخرین نوبت، این جایزه سهم ایشان شد. مهمترین حاشیهای هم که بر درگذشت وی، اخبار رسانههای غیر رسمی و اجتماعی را جهت میداد، موضوع حجاب ایشان بود که مساله دوگان حجاب- دینداری را دوباره و این بار نه از سوی یک سلبریتی هنرمند، بلکه از طرف یک سلبریتی دانشمند، طرح مینمود که البته این موضوع در حوصله این مقال نیست.
جدای از این “حاشیه”، “متن “ی است که نباید فراموش کرد. البته این “متن” در جاهایی بدان اشاره گردیده، اما بیشتر جنبه سیاسی داشت تا جنبه واکاوی و ریشهیابی و آن عبارت بود از: “مهاجرت نخبگان یا فرار مغزها”. چرا “مریم”ها و قبل از آن “جمشید”ها مهاجرت میکنند؟ و چرا بعد از مهاجرت دیگر بر نمیگردند؟ منظورم از جمشید، پروفسور جمشید درخشان است که سالها زودتر از این مرحوم مهاجرت کرد و هماکنون استاد دانشگاه آکسفورد است. یک گشت و گذار ساده روی زندگی علمی این نخبگان قبل از مهاجرت کلید کشف این مهم میتواند باشد:
جمشید، در سال دوم دبیرستان تحصیل میکند ولی درسهای مدرسه کفایتش نمیکند. جدای از درس، کل غزلهای حضرت حافظ و مثنوی معنوی مولانا را از بر است و علاقهمندیهای دیگری را در نبوغ نابش بروز داده است. به هر صورت مدرسه را رها میکند و فقط برای امتحان ثلث سوم (آن هم به اصرار پدر) به مدرسه میرود. بعد از اتمام جنگ و آماده شدن شرایط برگزاری همایشها و کنفرانسهای علمی بینالمللی، یک کنفرانس ریاضی در کشورمان برگزار میشود. جمشید با برخی از شاگردان پدرش در این کنفرانس شرکت میکند. یکی از اساتید درجه یک ریاضی دنیا(پروفسور مکینتایر)، در یکی از بحثهای جمعی به نبوغ فوقالعاده او پی میبرد و به سرعت تصمیم میگیرد و او را به آمریکا دعوت میکند. بعد از تحقیق و بررسی، جمشید، رفتن به انگلستان را ترجیح میدهد و پروفسور مکینتایر، با ارتباط با دانشگاه آکسفورد، زمینه پذیرش وی را مهیا میکند. او وارد دانشگاه میشود و به واسطه معرفی استاد، اولین و تنها دانشجویی میشود که بدون دیپلم، لیسانس و فوقلیسانس، وارد مقطع دکتری میشود…
مریم میرزاخانی، دو سال از جمشید کوچکتر است. او در دبیرستان فرزانگان تهران(استعدادهای درخشان یا همان تیزهوشان)، دیپلم گرفت و به عنوان اولین دختر ایرانی در المپیاد ریاضی دانشآموزی اول شد و دو سال پیدرپی در المپیاد ریاضی جهانی مدال طلا گرفت. او، سپس در دانشگاه شریف لیسانس گرفت و به خارج از کشور مهاجرت کرد. نهایتاً در 28 سالگی دکتری ریاضی محض خود را از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. وی سپس به عنوان استاد تمام در دانشگاه استنفورد، جذب شد …
آنچه که در همین مختصر دیده و خوانده شد و فضای پیرامونی آن، مؤید چند مطلب است.
استاد؛ فراتر از محدودهها
استاد دانشگاه، شخصیت علمی و مستقلی دارد که بالاتر از همه نظامات مرسوم و معمول، میتواند اداره آموزشی را تحت تأثیر ایده و خواست خود قرار دهد. در حقیقت، افراد برجسته در دانشگاه به مرحلهای میرسند که میتوانند بسیار تأثیرگذار در جذب، هدایت آموزشی و پژوهشی دانشجو، رد یا قبول و … نقش ایفا نمایند.
جمشید درخشان را یک استاد شناسایی کرد، بین او و دانشگاه رابط شد، او را معرفی کرد و طوری کار را پیش برد که برای اولین و تا امروز آخرین بار یک نفر دفعتاً وارد مقطع دکتری دانشگاه آکسفورد شد. در همین زمان، اگر جمشید در ایران میماند، باید دیپلمش را میگرفت، کنکور میداد و وارد مقطع لیسانس میشد.
برای مریم میرزاخانی هم تا آن وقت که در ایران بود، دو مدال طلای بیرقیب المپیاد ریاضی، تنها او را از سد کنکور نجات داد. ولی در دانشگاه کل واحدها را به همان شیوهای که به همه عرضه میشد، اخذ کرد و گذراند. در حالی که بعد از لیسانس و مهاجرت ،در عرض 5 سال(!!) فوق لیسانس و دکتریاش را در دانشگاه هاروارد گذراند و سپس با معرفی استاد راهنمایش، به عنوان استاد تمام(و نه استادیار پایه 1) در دانشگاه استنفورد جذب شد.
این قدر نقش استاد در تعیین تکلیف دانشجو بارز و بالاست که استاد دکتر مسعود درخشان پدر جمشید در یکی از جلسات با اعضای مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام اشاره داشتند :”هنوز بعد از سی و اندی سال ارتباط علمی با دانشگاههای غرب، از این حجم نقش برای یک استاد در دانشگاه متحیرم؛ طوریکه با یک نوشته میتواند قواعد و بوروکراسیهای سفت و سخت سیاسی و حتی امنیتی را تحتالشعاع نظر خود قرار دهد.”
البته تمام افرادی که در دانشگاههای غرب تدریس میکنند، این اختیارات را ندارند، ولی مهم این است که این دایره را تنگ و بسته و بوروکراتیک نکردهاند. بلکه اجازه دادهاند عدهای استاد ممتاز با توجه به احاطه و اشرافشان، کاری که میدانند درست است انجام دهند و نظر خود را بالاتر از هر قاعده و ضابطهای اعمال نمایند.
مهمترین دلیل این امر هم این است که نیروی انسانی کلید غیرقابل جایگزین پیشرفت است، لذا آنها جایی از دایره حلقه را که امکان شناسایی، جذب، هدایت و رشد علمی نیروی انسانی با قابلیت را دارد، آزاد گذاشته تا هر آنچه صلاح میداند، انجام دهد. جمشید در جایی میگفت: “به من میگویند، آنچه که دوست داری انجام بده و ما برای تو محدودیتی نداریم.” جالب اینکه برخی از کارهای علمی جمشید در مرز دانش است و هیچ استادی هم نمیتواند آن را رصد کند.
یکی از دوستان نخبه که در دانشگاه تولوز فرانسه تحصیل میکرد، میگفت: ” اگر من روزهای شنبه که تعطیل است تا ساعت ده شب در دانشگاه باشم، استاد راهنمای رسالهام تا ساعت یازده در دانشگاه میماند. تازه، این شخص، فقط مسئول هدایت علمی من در این پژوهش است و هیچ کار تحقیقی دیگری را رهبری نمیکند.”
لذا، آنچه به عنوان بوروکراسی دانشگاهی وجود دارد فقط برای طیف متوسط دانشجویان است که از جهت نظریه رهبری وضعی هرسی و بلانچارد، از جهت توان یا تمایل کمبودهایی دارند که نظام دانشگاه، سعی میکند با قواعدی آن را- حداقل- به صورت مصنوعی ترمیم کند. مگر نه، برای دانشجوی نخبه، بسیاری از این قواعد، قابل مبادله و کم و زیاد شدن است. البته روزهایی مثل open day هم فضای بازتری برای از بین بردن ضرب بوروکراسی است.
ماندگاری نخبگان
افراد نخبه در اولین فرصت بعد از دانشآموختگی، به سرعت به عنوان استاد جذب میگردند. در حقیفت، بخشی از فرایند رشد و تأمین نیاز و رضایتمندی فرد نخبه در طراحی نظام علمی غرب، با شاگردپروری ادامه مییابد. تلاش جدی در دانشگاههای غربی این است که افراد نخبه و با قابلیت را، “شاگردپرور” تربیت نمایند. در این الگو، سه اتفاق میافتد:
اول اینکه) شاگردانی زیر نظر استاد تکثیر میشوند و میتوان برای بیبهره نبودن و ابتر نبودن جریان تولید علم، بهرهبرداری مناسبی از نخبگان نمود،
دوم اینکه) بسیاری از نیازهای عاطفی و حتی علمی فرد در شاگردپروری و ارتباط با شاگردان و دانشجویان مرتفع میشود،
و سوم) به تطابق و سازگاری بیشتر فرد با جامعه جدید و ماندگاری نخبه کمک میشود.
هم مریم و هم جمشید در ادامه مسیر علمیشان بعد از دانشآموختگی این راه را طی کردند.
فرار از شکل
در فضای علمی نخبگان در غرب، بوروکراسی علمی بعد از دوره استادی نیز، کاربرد آنچنانی ندارد. به این نوشته در خصوص خانم میرزاخانی توجه کنید:
“مریم میرزاخانی را در سایت webofknowledge جستجو کردم. با کمال تعجب فقط 10 مقاله از ایشان دیدم. از این تعداد، 5 مقاله قبل از پروفسوری تا سال 2008 و 5 مقاله هم در 9 سالی است که به درجه استادی رسیده است. سپس گزارش ارجاع(citation report) را دیدم، با کمال تعجب پروفایلی را میبینم در حد یک استادیار معمولی در دانشگاههای ایران است. حتی دانشجویان بسیاری هم در ایران هستند که خیلی بالاتر از مریم میرزاخانی هستند. با این تعداد اندک مقاله و ارجاع میگویند یک نابغه ریاضی؟ حتماً اشکالی در کار است …”
البته این دو جمله انتهایی را نویسنده بخاطر طعنه و کنایه به نظام ارتقاء در سیستم دانشگاهی خودمان بکار برده است. ولی همانطور که خواندید، این یک ماجرای واقعی است. فرآیند ارتقاء در آموزش عالی ایران گرفتار چنبرههای سنتی بوروکراسی شده است و بجای”مسیر بودن”، خودش “هدف” شده است. حجم قاعده و قانونی که برای ارتقاء در نظام آموزش عالی تدوین و تنظیم شده است، از طنزها و عجایب روزگار است که دیگر جدی شده و کمتر کسی به خود جرأت نزدیک شدن به آن را میدهد. لذا بهترین استادها، تا خود را وارد این بوروکراسی نکنند، اصلاً دیده نمیشوند.
مثلاً، تا چندی پیش استاد گرانقدر دکتر پاکتچی، استادیاری بودند که اغلب شاگردانشان در مراتب بالاتر(دانشیاری و استاد تمامی) قرار گرفتهاند و همه، اعتقاد دارند، دکتر در غایت مسیر متعارف استادی قرار دارد، ولی نظام آموزش عالی، فقط زبان بوروکراسیهای خلق شده خود را میفهمد، لذا ایشان را بیش از بیست سال! استادیار میخواند.
قالبهای پژوهش
قالبهای پژوهش متعدد و درجهبندی گرنتهای پژوهشی در نظام آموزش عالی به ماندگاری استاد و در مرکز و محور اثر بودنش کمک شایانی میکند. مثلاً آکادمی سلطنتی(Royal Academy) در انگلیس، با تعریف فرایند نخبهگزینی در بین اساتید و اعطای گرنتهای پژوهشی سنگین، طی دو سال، اساتید قابل را به فعلیت علمی و پژوهشی میرساند. نهادهای پژوهشی هم در قالب قطب، انجمن، پارک و … نوع دیگری از این درگیری و تعادل عناصر موثر در یک حوزه یا حوزههای علمی را رقم میزند. هر دوی این ساختها ،قدمت کمی در ساختار زیر نظام پژوهش نظام آموزش عالی کشورمان دارد. ضمن این که بعضاً به جای جریاندهی علمی و مطالعاتی و پژوهش در این ساختارها، غلبه نگاه سیاسی در این محملها، ساختی غیرواقعی و غیرموثر از لحاظ علمی فراهم آورده و نوعی انحطاط و انحراف را سبب گردیده است.
فرایندهای جامع، کامل و شامل نخبهپروری
در نظامات پیشرفته غربی تلاش شده است که حداقل دانشگاههای سطح اول که با معیارهای کیفیت دانشآموختگان، اساتید راقی، تعدد نهادها و قالبهای پژوهشی و علمی و … شناخته میشوند، فارغ از بوروکراسیهای مرسوم، به طراحی نظام جذب، ارتقاء و بکارگیری نخبگان میپردازند و سعی میکنند در تعاملی نفر به نفر، نسبت به تأمین نیازهای علمی و فراعلمی آنها پرداخته و با جهتدهی مناسب، ایجاد ارتباطات مؤثر علمی، استقرار در نهادهای کارا و سایر راهکارها، ماندگاری فرد نخبه را تضمین کنند.
در نظامات غیرپیشرفته، طراحی فرایندهای چندسطحی برای ورودیهای مختلف را نوعی بینظمی و بیعدالتی فهم میکنند. لذا فرایندها برای سطح ورودیهای متوسط و حتی پائینتر طراحی میشوند. و کمتر فرایندهای خاص نخبگانی ایجاد میشوند. در سالهای اخیر، در آموزش عالی کشورمان، طراحیهای جدیدی صورت گرفته که البته متناسب با نوپا بودن این گونه طراحیها، همچنان نوعی بوروکراسی(از جنس ممتاز) بر اینگونه مخاطبین هدف حکومت میکند که البته با عارضهیابی، امکان اصلاح وجود دارد.
فضای نوآوری
رشد نخبگی در فضای آزاد و در عین حال نوآورانه اتفاق میافتد. به عبارت دیگر، تریبت آموزشی و علمی افراد اگر همراه با فعلیت بخشی به جریانهای خلاقانه باشد، زمینهساز شکوفایی استعدادها میگردد. این موضوع در دورههای آموزش عالی، اگر همراه با سیاستگذاری مؤثر در حوزه مدیریت جریان نوآوری باشد، نوآوران را تا حد زیادی راضی و ماندگار میکند.
در حقیقت نخبگان به فضای نوآورانه برای بروز و ظهور استعدادهای خود سخت نیازمندند و در تعاطی افکار نوآورانه، اتفاقهای خوبی برای جریان نوآوری میافتد. در کشورهای پیشرفته، نگاه مدرن به موضوع نوآوری، آن را از پدیدهای تصادفی به موضوعی قابل مدیریت و برنامهریزی، تبدیل کرده، لذا نخبگان در این کشورها، در مرز دانش و دانستهها، به استفاده حداکثری از خلاقیت، اجرای نوآوری و ایجاد تغییر و تحول در ساختها، ساختارها و رفتارها موفق میگردند.
مریم و جمشید، هر دو از یک نظام آموزشی بسته، به یک نظام نوآوریمحور وارد شدند و هر آنچه برای شکوفایی استعدادها لازم نداشتند، به نوعی برایشان فراهم بود.
نکته مهم، دسترسی به قطبهای مرجع علمی و پژوهش است که از اساتید مرجع و تراز اول رشتههای مختلف تشکیل میشود. کشورهای پیشرفته تلاش دارند که با تشکیل این قطبها، که با دعوت اساتید درجه یک و تهیه و تدارک امکانات مطلوب، انجام میگیرد، بستری برای مرجعیت و مرزنشینی در حوزه دانشی خاص فراهم کنند. این قطبها، خود موتور محرکی برای نخبگان در فهم و تفهم نوآوریهای علمی است. در حقیقت، زبان مشترکی برای بروز نخبگی نخبگان در این قطبها فراهم میشود.این قطبها، یکی از مهمترین مراجع زنجیره نوآوری محسوب میشود.
ارتباط سیستماتیک نظر و عمل
همچنین است ایجاد ارتباطی سیستماتیک و طبیعی بین حوزههای دانشی و عملیاتی(دانشگاه و صنعت) و نشست آن در لایههای اصلی فرایندهای آموزش نظامهای پیشرفته، که سبب میشود که مسئلهای عقیم و بیحاصل که فاقد کاربرد بیرونی است، کمتر مطرح میشود. در حقیقت تراوش مسئلهها از جریانی زنده بهرهمند است که در ادبیات دینی به آن علم نافع میگوئیم.
در اینگونه نظامات، عمده مراکز تحقیقاتی وابسته به مؤسسات آموزش عالی هستند که از طریق ارتباط نظاممند با محیط بیرونی، مسائل را به حوزه پژوهشهای رسمی(مراکز تحقیقاتی) آورده و از آنجا به حوزههای آموزشی همسایه و همپایه جریان مییابد(= از طریق اساتید مشترک در مراکز تحقیقاتی و آموزشی) و دانشجو کاملاً بعد از دریافت مبانی و پایههای آموزشی، با مسایل واقعی روبرو میگردد.
البته، همه اینها از فرایند سیاستگذاری جامعی نقش و نشأت میگیرد که مثلاً در آن، ارجاع مسائل به مؤسسات تحقیقاتی، برای شرکتهای دولتی امری ضروری و برای شرکتهای خصوصی دارای منافعی مانند معافیت مالیاتی یا کسر آن را در پی دارد.
جمعبندی:
نخبگی و نخبگان مثل همه فرصتهای دیگر، اگر به درستی استفاده نشود، موجبات تهدید را فراهم میآورد. سادهترین و در عین حال پراشتباهترین راه استفاده از نخبگان، طراحی فرایندهای موازی یا ویژهگرا است. اما بهترین راه، طراحی فرایندهایی درون نظام عادی اما چندسطحی است که علاوه بر اینکه نخبگان مسیر متمایزی را طی میکنند، اما همیشه جزیی از نظامهای طراحی شده دیده شده و در تلاقی با سایر اجزای نظام هستند.
به نظر میرسد، از آنجا که بنیاد نخبگان و معاونت علمی و فناوری رئیس جمهور در نظام حکمرانی جمهوری اسلامی، در فرایندی مصنوعی و از بالا به پائین طراحی شده، همچنان بعد از یک دهه، در تعارض با نظام معمول و سنتی آموزش عالی بازی میکند و بخش قابل توجهی از انرژیاش را برای چگونه بازی کردن از دست میدهد.
شاید لازم بود که این مجموعهها از درون وزارتخانههای علوم و بهداشت بیرون بیاید. لکن به جهت ساختار سنتی، اینگونه زایشها اگر هم اتفاق بیافتد، عمدتاً ویژهگرا است و بیشتر از اینکه منفعت داشته باشد، مفسده میآورد.
لذا در شرایط فعلی، انتظار از تعامل ساختاری، بیجا و بیهوده است و تعامل بین مسئولین بخشها، راهکار نجات است. البته با استقرار یک مدیر توانمند و نخبه، که هم نخبگی و نخبگان را بفهمد و هم قدرت کاریزمای فراسیستمی، داشته باشد، امکان تصاحب سهم مدیریتی بهتر و بیشتر برای اداره جریان نخبگان و مرزبندیهای جدید فراهم میآید. علاوه بر این، این فهم اگر در رأس دولت باشد، و خود محور تعامل برای رسیدن به مرزهای جدید ساختاری و وظیفهای را عهدهدار شود، جریان بهتر شکل میگیرد. اما همچنان یک عیب بزرگ وجود دارد و آن اینکه نخبگی در بافت طبیعی سیستم باید شکوفا شود و نه در بافتهای مصنوعی و …
“مریم”ها و “جمشید”ها همچنان میروند چرا که مدیریت نوابغ و نخبگان و فضای رشدی ایشان در بلوغ سیستماتیک نظام آموزش عالی غیر سیاست زده امکان ظهور دارد. تأکیدات مکرر رهبر فرزانه انقلاب برلزوم حاکمیت آرامش در جریان علم و افت نکردن نرخ رشد علمی هم از اشراف ایشان بر آسیبهای غلبه نگاه سیاسی بر جریان علمی کشور حکایت دارد. به بازی فرآیند انتخاب وزیر علوم در دولت فعلی نگاه کنید. قصه دستتان میآید…
منبع: نوآفرین