به گزارش مشرق، «مخرج مشترک استراتژیک» همان حد یقف و قدر متعینی است که احزاب سیاسی یک کشور در حوزه سیاست خارجی روی آن اتفاق نظر دارند و عدول از آن را به مثابه عدول از منافع ملی خود تلقی میکنند. به عبارت بهتر، زمانی که سخن از یک مخرج مشترک استراتژیک به میان میآید، به طور طبیعی کلیدواژه «منافع ملی» نیز در آنجا نمود پیدا میکند.
این قاعده درباره دموکراتها و جمهوریخواهان در ایالات متحده نیز صادق است. رصد رفتار ۶ سال اخیر دولتمردان آمریکایی در حوزه سیاست خارجی این کشور و استخراج نقاط اشتراک و افتراق کبوترها و بازها در حوزه سیاست خارجی، میتواند دقیقا بیان کند ۲ حزب اصلی آمریکا مخارج مشترک استراتژیک خود در نظام بینالملل و خصوصا منطقه غرب آسیا را چه میدانند.
یکی از وجوه اشتراک دوران ریاستجمهوری «باراک اوباما» و «دونالد ترامپ»، مخالفت با موجودیت و فعالیت نیروهای بسیج مردمی در عراق، سوریه و دیگر کشورهای منطقه بوده است. «ژوزف بایدن» معاون رئیسجمهور سابق ایالات متحده آمریکا و واضع نظریه «تجزیه عراق»، پس از تشکیل نیروی بسیج مردمی عراق در سال ۲۰۱۴ میلادی، چندین بار با مقامات عراقی دیدار و درباره استمرار فعالیت «حشدالشعبی» به آنها هشدار داد. «جان کری» وزیر سابق خارجه ایالات متحده آمریکا نیز همواره حمایت از دولت عراق را منوط به توقف فعالیت حشدالشعبی در این کشور کرد. نکته قابل توجه دیگر اینکه حتی دولت اوباما از ۲ کشور عربستان و ترکیه نیز خواست درباره توقف فعالیت نیروهای مردمی در عراق، به «حیدر العبادی» نخستوزیر عراق فشار وارد کنند.
پس از برگزاری انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ ایالات متحده آمریکا و پیروزی دونالد ترامپ، مخالفت عمیق کاخ سفید با فعالیت نیروهای مردمی در عراق و دیگر کشورهای منطقه ادامه یافت. کار به جایی رسید که ۸ آگوست / ۱۷ مرداد امسال، نیروهای ائتلاف بینالمللی تحت هدایت آمریکا، به نیروهای حشدالشعبی در عراق حمله کرده و دهها تن از آنها را به شهادت رساندند.
هر چند پنتاگون و کاخ سفید با سکوت در برابر این فاجعه و سانسور آن در نشریات خود سعی کردند مانع از آشکارسازی سیاست واقعی خود در منطقه غرب آسیا (در حمایت از داعش و دیگر گروههای تکفیری) شوند اما بر همگان مسجل شد مخالفت با موجودیت و فعالیت نیروهای مردمی در منطقه غرب آسیا و جهان اسلام، مخرج مشترک استراتژیک هر ۲ حزب دموکرات و جمهوریخواه در آمریکا محسوب میشود. هماکنون ایالات متحده از یک سو با پدیدهای به نام نابودی داعش و از سوی دیگر، با پدیدهای همزمان به نام «ظهور نیروهای بسیج مردمی» در منطقه مواجه است.
سوال اصلی اینجاست: چرا واشنگتن و عمال آن با صدور تفکر بسیجی و حلول و تبلور آن در قالب «بسیج مردمی سوریه»، «حشدالشعبی عراق»، «تیپ فاطمیون» افغانستان، «تیپ زینبیون» پاکستان، «نیروهای بسیج مردمی یمن»، تیپ «حیدریون» [نیروهای عراقی شبهنظامی علیه دشمنان «بشار اسد»] و... مخالف بوده و از تمام ابزارها و امکانات خود برای مواجهه با این پدیده استفاده میکنند؟ در این باره نکاتی وجود دارد که لازم است نسبت به آنها توجه شود.
یک - نیروهای بسیج مردمی به تنهایی قادرند محاسبات راهبردی - منطقهای ایالات متحده آمریکا و متحدان و عمال منطقهای آن را بر هم ریخته یا دچار اختلال کنند. واشنگتن پس از جنگ دوم جهانی معمولا روی اهدافی در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا تمرکز کرده است که قابل محاسبه و اندازهگیری (Measurable) باشند. با این حال توان، میزان قدرت و نوع و نحوه اقدام و عمل نیروهای بسیج مردمی در کشورهای عراق، سوریه و ... قابل محاسبه نبوده و نخواهد بود. بنابراین ایالات متحده آمریکا قدرت سنجش توانایی واقعی نیروهای مردمی را در محاسبات نظامی خود ندارد.
این موضوع خود را در تحولات ۳ سال اخیر در عراق و سوریه نیز نشان داد. اقدامات نیروهای مردمی که منجر به مرگ زودتر از موعد نیروهای داعش در عراق و سوریه شد، ضربه بسیار سختی را بر پیکره آمریکا و استراتژی آن وارد کرد. مطابق محاسبه واشنگتن، قرار بود داعش به همراه خلافت و امارت خود، حداقل تا سال ۲۰۲۵ در برخی شهرهای عراق و سوریه باقی بماند. آنچه محاسبات واشنگتن را در این معادله بر هم ریخت، تشکیل نیروهای مردمی و گسترش دامنه فعالیت آنها در میادین نبرد علیه تکفیریهای وابسته به غرب و رژیم صهیونیستی بود.
دو - نیروهای بسیج مردمی بر خلاف آنچه آمریکا میخواهد، نه دارای تاریخ مصرف معین و نه قابل واگذاری به دیگر بازیگران وابسته به غرب در منطقه هستند. به عبارت بهتر، ۲ خصلت قابل واگذاری بودن (Assignable) و زمانمند بودن (Time-Related) استراتژیهای آمریکا در منطقه غرب آسیا را به چالش میکشد. نیروهای بسیج مردمی نهتنها از سوی ایالات متحده و عمال منطقهای آن مانند رژیم مجعول صهیونیستی و آلسعود قابل مدیریت و هدایت نیستند و در حکم «کاتالیزور» و تسریعکننده اهداف و امیال غرب در منطقه ایفای نقش نمیکنند، بل نقش عوامل بازدارنده را در مقابل سیاستها و اهداف خرد، میانمدت و بلندمدت واشنگتن در جهان اسلام دارند. با این حال مساله به اینجا نیز ختم نمیشود.
سران کاخ سفید همواره جهت تحقق اهداف خود در منطقه، نیازمند عوامل «ایستا» و «قابل انعطاف» هستند. این در حالی است که نیروهای بسیج مردمی در جریان تحولات سالهای اخیر در سوریه، عراق و یمن نشان دادند «پویا» و «غیرقابل تغییر» هستند؛ یعنی از یکسو سکون را برنتافته و از سوی دیگر، از مبانی و عقاید خود عقبنشینی نمیکنند.
سه - «صدور تفکر بسیجی» به جهان اسلام پروسهای است که از آغاز نبرد در سوریه و عراق با ظهور گروههای مردمی در این ۲ کشور آغاز شد. تفکر پاک و مخلصانه «بسیج» که توانست طی ۴ دهه اخیر، منجر به مقاومت جمهوری اسلامی ایران در برابر انواع توطئههای غرب شود، امروز در سرتاسر منطقه و کشورهایی که قرار بود در سایه جنایات آمریکا و مهرههای آن به حیاط خلوت غرب و رژیم نژادپرست صهیونیستی تبدیل شوند، ریشه دوانده. بنابراین پیروزی اخیر جبهه مقاومت بر داعش صرفا دارای جنبه میدانی نبوده است.
بدون شک، جنبه «فکری/ فرهنگی» این پیروزی - که همان صدور تفکر بسیجی به منطقه غرب آسیا و سرتاسر جهان اسلام است - از جنبه نظامی آن اهمیت بیشتری دارد. بدون شک، کاخ سفید و متحدان آن از هیچگونه تلاشی در راستای جلوگیری از رشد و فراگیری این تفکر فروگذار نخواهند کرد. از این رو نبرد و مواجهه «فرهنگی» و «فکری» میان جبهه مقاومت و جبهه الحاد و کفر در دوران پساداعش، ظهور و بروز خاصی خواهد یافت.
منبع: روزنامه وطن امروز