گروه جهاد و مقاومت مشرق - «پیشمرگهها» گروهی از رزمندگان بومی کرد بودند که به ابتکار بزرگمردی چون محمد بروجردی در معرکه کردستان ورود کردند و با آشنایی خوبی که به کوهستانهای غرب کشور داشتند، در نابودی ضدانقلاب نقش عمدهای ایفا کردند. شهیدحسن مدنیفرد از اولین نیروهای پیشمرگه کرد بود که در مناطقی چون سیاناو، سهراه حزبالله، چناره و گله، ساوجی، وشکلان، آلمانه، دزلی، سروآباد، قلهقوچسلطان و... حضور یافت و با ضدانقلاب و دشمن بعثی به مبارزه پرداخت. از این شهید بزرگوار که همرزم حاجاحمد متوسلیان بود، خاطرات زیبای بر جای مانده است که در گفت وگو با خانواده و چند تن از همرزمانش گوشههایی از این خاطرات را تقدیم حضورتان میکنیم.
مادر شهید
امین سپاه
پسرم حسن سال 32 در روستای بلکر از توابع مریوان به دنیا آمد. البته من مادر واقعی او نیستم. حسن مادرش را در سنین کودکی از دست داده بود و پدرشان توفیق مدنی بعدها با من ازدواج کرد. حسن آدم آرام و خوشاخلاقی بود. هر گاه مشکلی پیش میآمد سعی میکرد به آرامی حلش کند. حسن در بین مردم محبوب بود و کسی را ندیدم که از او ناراضی باشد. بعد از انقلاب که تعدادی از مردان طایفه ما به عضویت سازمان پیشمرگان مسلمان درآمدند، حسن هم عضو پیشمرگهها شد. آنها از اولین نفرات سازمان بودند. پسرم در سپاه پیشرفت زیادی کرد. چون امین مسئولانش بود، مسئولیت اطلاعاتی را به او واگذار میکردند. روز شهادتش قبل از رفتن به خانه آمد و با من و پدرش خداحافظی کرد. گفت: امروز مأموریت دارم به سنندج بروم. (البته قرار بود به تهران برود) با پدرش و من روبوسی کرد. ما را در آغوش گرفت و رفت. شهریور سال 61 یک روز صبح ساعت 9 بود که خبر آوردند حسن شهید شده است. خانه ما در مرکز شهر و در محله مسجد هژاره بود. وقتی جنازه را به مسجد آوردند، همه طایفه و مردم جمع شدند که تسلی دل ما باشند. اما توفیق - همسرم- گفت: خدا را شکر میکنم که پسر بزرگم در راه انقلاب و اسلام شهید شد. او رو به طایفه کرد و گفت: باید به فال نیک بگیریم که فرزندمان را تقدیم اسلام کردهایم.
خدیجه داربرزین همسر شهید
مقلد امام
سال 1354 با شهید مدنی ازدواج کردم. من به خاطر صداقت و پشتکاری که در حسن دیدم با ایشان ازدواج کردم. همسرم فرد مذهبی و مؤمنی بود. فعالیت انقلابی هم داشت اما نمیتوانست علنی گرایشهای خودش به نظام اسلامی را نشان بدهد، چرا که حسن به مدت شش سال از 1352 تا 1358 به عنوان مأمور شهربانی در مریوان، تبریز و کرمانشاه خدمت میکرد. در همان شهربانی هم دورههای آموزش نظامی را پشت سر گذاشته بود و با فنون جنگی آشنایی داشت.
حسن بعد از انقلاب به خاطر علاقهای که به حضرت امام داشت، از شهربانی استعفا داد و به عضویت سپاه درآمد. خود من هم که در مخابرات و به رزمندهها و نیروهای سپاه خدمترسانی میکردم. همه خبرهای دریافتی و ارسالی را انجام میدادم. ما حتی خانه پدری را در اختیار سپاه قرار دادیم و پاسداران در خانه پدرم فعالیت میکردند. همسرم مسئولیت اطلاعات سازمان پیشمرگان کرد مسلمان مریوان را بر عهده داشت و دائماً مشغول مبارزه با دشمن بود.
حسن در تاریخ 23/6/1360 به شهادت رسید. آن روز ایشان مأموریت داشت که به همراه چند نفر از همرزمانش به تهران بروند و عوامل ضدانقلابی که قصد بمبگذاری در مراکز مهم دولتی را داشتند، شناسایی کنند. حسن قبل از رفتن به اداره مخابرات پیش من آمد و از من حلالیت طلبید و گفت: احتمالاً دیگر برنگردم. حلال کن و از دو تا بچههایم مواظبت کن که درسهایشان را ادامه بدهند. بعد از نیمساعت به همراه همرزمانش راه افتادند که عوامل ضدانقلاب با توجه به نفوذیهایی که داشتند متوجه مأموریت آنها میشوند و در مسیر روستای رزاب شهرستان سروآباد تله انفجاری در بین راهشان میگذارند که ماشین روی مین میرود و همسرم حسن مدنیفرد و احمد صالحی شهید میشوند و امین حکیمینیا هم به درجه جانبازی نائل میآید.
من از همسرم دو فرزند پسر به نامهای امید و هیوا دارم که همیشه سفارش میکرد آنها را خوب تربیت کنم و مراقب درسشان باشم. بعد از شهادت حسن همچنان به خدمت در پشت جبهه و قسمت مخابرات ادامه دادم. من افتخار میکنم که همسرم را در راه اسلام و انقلاب از دست دادهام. یک روز به حسن گفتم:چطور شد که شغل پاسداری را انتخاب کردی؟ در جواب گفت: هدف و انگیزهام از آمدن به سپاه این است که در راه خدا قدم بردارم و امیدوارم که خداوند سعادت شهادت را نصیب من بکند.
امین حکیمینیا، همرزم شهید
مرد لحظههای خطر بود
در سال 1358 با همکاری شهید مدنی و تعدادی از همرزمان به عضویت سازمان پیشمرگان درآمدیم. حسن آرام و قرار نداشت و دوست داشت منطقه کردستان را ازدست گروهکها پاکسازی کند تا مردم با رفاه و آسایش زندگی کنند. نمازهای پنجگانه را میخواند و همیشه در حال دعا و نیایش بود. به ما هم توصیه میکرد که نماز اول وقت را از یاد نبریم. تا آنجایی که یادم هست، حسن همیشه با احترام و ادب با مردم و دوستانش برخورد میکرد و حتی به کسانی که از او کوچکتر هم بودند احترام میگذاشت و با آنها سلام و احوالپرسی میکرد. سادهزیستی و بیریایی از خصوصیات شهید بود و دوست داشت ساده زندگی کند. فردی بیآلایش و دنبال مال دنیا نبود. در همه مأموریتها تمامی دستورات مافوق را به خوبی رعایت میکرد و هیچ وقت سرپیچی نمیکرد.
یکی از خصوصیات حسن عشقش به حضرت امام بود. اصلاً به عشق ایشان وارد سپاه شد. بزرگترین آرزویش پاکسازی کردستان از دست گروهکهای ضدانقلاب بود. قبل از انقلاب در شهربانی خدمت میکرد و اوایل انقلاب استعفا داد و به عضویت سپاه درآمد. حسن فردی صبور بود و در مواقع خطر، قدرت تصمیمگیری بالایی داشت. اصلاً ناامید نمیشد. به همرزمانش هم روحیه میداد تا در درگیریها موفق باشند. میگفت: دفاع مقدس یعنی دفاع از ناموس و جان و مال مردم.
یادم است یکبار در تاریخ 12/8/1359 در 15 کیلومتری کامیاران با گروهکها درگیری سنگینی پیدا کردیم. ما فقط چهار نفر بودیم که در کمین ضدانقلاب افتاده بودیم اما حسن طوری به ما روحیه میداد که حتی یک نفر از ما زخمی نشد و توانستیم شش نفر از آنها را به درک واصل کنیم و مابقی را فراری بدهیم. او مسئول اطلاعات سازمان پیشمرگان مسلمان کرد و فرمانده گروهان بود. در دستگیری و شناسایی گروهکهایی که در تهران مشغول بمبگذاری بودند برای نیروها تقسیم کار میکرد تا به راحتی بتوانند ضدانقلاب را شناسایی بکنند. حسن مرد لحظههای خطر بود. او در پاکسازی تمامی روستاهای مریوان با خلاقیتهایی که داشت با کمترین نیرو به نبرد با آنها میرفت و در بیشتر عملیاتها با بزرگانی چون شهید صیاد شیرازی، شهید چمران، شهید بروجردی و جاویدالاثر حاجاحمد متوسلیان شرکت میکرد و مورد تقدیر آنها بود. در عملیاتها در صف اول قرار میگرفت و روحیه زیادی به نیروها میداد و هیچ وقت از شهید شدن نمیترسید. در عملیاتها بهترین تصمیم را میگرفت که حتی به یک نفر از نیروها آسیبی نمیرسید. حسن رزمنده پای کاری بود و قبل از شهادت بارها مجروح شده بود.
محمد روشنی، همرزم شهید
همرزم احمد متوسلیان
من در زمان طاغوت شغل بنایی و گچکاری داشتم و دوستی من و شهید حسن مدنیفرد از همان زمان شکل گرفت و مثل برادر بودیم. اینقدر به هم وابسته بودیم که یک روز دوری از هم را نمیتوانستیم تحمل کنیم. حسن از شهربانی استعفا داد و خودش را بازخرید کرد، بعد به خاطر علاقه وافری که به انقلاب داشت وارد سپاه شد. با توجه به علاقهای که به شهید داشتم و هدف و آرمانهایش را قبول داشتم، من هم وارد سپاه شدم. یک روز حسن به من گفت: از این به بعد همیشه با هم هستیم.
در همه مأموریتها و پاکسازیهای روستاهای اطراف مریوان و کامیاران از وجود گروهکهای منحله ضدانقلاب شرکت داشتیم و با کمترین تلفات مقر دشمن را نابود میکردیم. حسن همیشه به خاطر اینکه به بهترین وجه مأموریتهایش را انجام میداد، مورد تقدیر فرماندهان قرار میگرفت. یک روز من را برد پیش حاجاحمد متوسلیان و گفت: حاجی من دوستم محمد روشن را آوردم که اگر اجازه بدهید در واحد اطلاعات سازمان پیشمرگان او را به کارگیری کنم چون آدم شجاع و نترس و مطمئنی است و حاج احمد هم قبول کرد. در اوایل سال 1359 در پاکسازی روستای نی از دست دموکرات با ایشان که یکی از فرماندهان در آن درگیری بود، شرکت کردم که شب قبل از درگیری با حسن تا صبح بیدار بودیم و صبح زمانی که درگیری شروع شد، یکی از همرزمانش به اسم شیخحسین پناهی که اهل روستای مرگه دریژ بود، شهید شد. برادر سعید هم در آن درگیری زخمی شد. بعد از دو ساعت درگیری دو تن از سران و مسئولان عوامل دموکرات به نامهای محمد بامداد و صدیق لیلی به هلاکت رسیدند و جسد آنها را به مقر سازمان پیشمرگان مریوان آوردیم و آنها را در شهر گرداندیم تا آنهایی که طرفدار گروهکها بودند بفهمند چه سرنوشتی در انتظار بقیه عوامل گروهکهای ضدانقلاب است. شهید بروجردی و حاجاحمد متوسلیان برای دستگیری عوامل ضدانقلاب در تهران یا شهرهای دیگر یکی از گزینههایشان شهید حسن مدنیفرد بود چون میدانستند دست خالی برنمیگردد.
وصیتنامه شهید
اینجانب حسن، شهرت مدنیفرد، فرزند توفیق به شماره شناسنامه 193، متولد1332 و صادره از روستای بلکر از توابع شهرستان مریوان شغل خود را پاسدار به خاطر اینکه مبدأ اسلام و مکتب اسلامی را قرار دادهام و حاضر شدهام که در راه اسلام شهید شوم.انشاءالله خداوند بزرگ شهادت را نصیب اینجانب گرداند و چون به لحاظ فقر مالی فاقد پسانداز وافر میباشم، بنابراین از 10هزار تومان پساندازم، مبلغ هزار تومان آن را به فقرا تقدیم نمایید و از پسرانم تقاضای کسب تحصیل و دانش را دارم.
منبع: روزنامه جوان