به گزارش مشرق، محمد صرفی در یادداشت روزنامه کیهان نوشت:
گذر زمان معیار خوبی برای سنجش اعتبار و ارزش عتیقهجات است. مثلاً سکه عتیقه اگر اصل باشد هر چه زمان بگذرد ارزش و قیمتش افزایش مییابد اما اگر قلابی و بنجل باشد، زمان رنگ و رویش را پاک و باطنش را آشکار میسازد. رفتار فروشنده جنس عتیقه هم میتواند سرنخ خوبی برای رسیدن به حقیقت ماجرا باشد. آنکه جنس اصل دارد، اغلب عجلهای برای فروش ندارد و کمتر اهل هیاهو و بازارگرمی است اما فروشنده جنس قلابی، عجله دارد و طوری حرف میزند و صحنهآرایی میکند که خریدار گمان کند فرصتی استثنایی پیش رو دارد و بهقول معروف شانس در خانهاش را زده است و اگر دیر بجنبد و دست دست کند، سودی بزرگ را از دست داده و تا آخر عمر باید حسرت آن را بخورد.
دو سال و نیم از توافق هستهای (23 تیر 1394) و دو سال از روز اجرای برجام (27 دی 1394) میگذرد، همان روزی که قرار بود بر اساس آن تحریمهای هستهای لغو شود. مقایسه حال و روز آن روزهای برجامی و آنچه حامیان داخلی و خارجیاش میگفتند و وعده میدادند، با احوال رو به احتضار این روزهای آن -که معلوم نیست اصلاً چهار ماه دیگر زنده میماند یا نه- به روشنی گویای میزان اصالت جنسی است که به ما انداختند!
با ورود برجام به سومین سال، سه بازیگر اصلی آن پیگیر اهداف خاص خود هستند. آمریکا به عنوان فروشنده برجام، گمان میکرد این توافق نشانهای از تسلیم جمهوری اسلامی، پذیرش هژمونی واشنگتن و اولین گام در این مسیر است. آنچه بارها باراک اوباما و پس از او دونالد ترامپ به عنوان «روح برجام» از آن یاد کرده و مدعی شدند جمهوری اسلامی به آن پایبند نیست، در این چارچوب قابل ارزیابی و تحلیل است. برخی از تحلیلگران آمریکایی بیپروا و آشکارا به این موضوع اشاره کردهاند. «جرمی شاپیرو» از دیپلماتهای باسابقه آمریکا و عضو ارشد و فعلی اندیشکده بروکینگز فروردین سال 1394 –چند ماه پیش از توافق هستهای- مقاله قابل توجهی در وبسایت این اندیشکده منتشر کرد. عنوان مقاله او چنین است؛ «چرا جزئیات توافق با ایران مهم نیست». شاپیرو که سالها در قلب سیاست خارجی آمریکا فعالیت داشته و مستقیماً با دیپلماسی این کشور درباره جمهوری اسلامی آشناست و خود وی از تصمیمسازان این حوزه بوده، در این مقاله تاکید میکند مسئله اساسی موضوع هستهای و نگرانیها درباره آن نیست و این موضوع تنها یک سمبل است. سمبلی از مبارزه علیه سیاست ایران که در مرکز قضیه قرار دارد و آن عبارت است از تهدید و به چالش کشیدن هژمونی آمریکا در خاورمیانه و بلندپروازیهایی که متحدان اصلی آمریکا یعنی عربستان و اسرائیل را تهدید میکند. وی در ادامه مینویسد؛ «توافق هستهای اولین گام در این زمینه است و جزئیات توافق چندان اهمیتی ندارند چرا که هدف نهایی تغییر مقاصد و نابودی قدرت ایران است.»
نظرات «مکس فیشر» تحلیلگر نیویورک تایمز در این زمینه جالب توجه است. به عقیده او هویت ملی آمریکا در مرکز اصلی بحث و نحوه مواجهه با جمهوری اسلامی است. او مینویسد؛ «همانطور که عده زیادی در واشنگتن عقیده دارند، جمهوری اسلامی تنها یک حکومت نیست که با برنامه منطقهای خود، منافع آمریکا را تهدید میکند، بلکه جمهوری اسلامی با موجودیت خود، خفت و تهدیدی برای هویت ملی آمریکا و حسی که نسبت به خود داریم، است.» او هم مانند شاپیرو معتقد است بحثها درباره ایران در واقع درباره ایران نیست و «درباره ما (آمریکا) و جایگاه ما در جهان است.» جالبترین بخش نظر او شاید این باشد؛ «ایران، آمریکا را مجبور به مواجهه با سؤالاتی درباره خود میکند چرا که جمهوری اسلامی صرفاً با موجودیت خود، چالشی جهانی برای آمریکاست. بخصوص در خاورمیانه، جایی که این الگو بیشترین اهمیت را دارد و این موضوعی است که آمریکا را دیوانه میکند.» توجه به عمق چنین نظریاتی نشان میدهد توقف افق تحلیل در پوسته برجام به عنوان یک معاهده و توافق فنی، میان ایران و چند کشور دنیا که آمریکا در پیشانی آن است، چقدر میتواند سادهلوحانه باشد.
بازیگر دوم این صحنه دولت آقای روحانی است. دولتی که با شعار «باید هم چرخ سانتریفیوژ بچرخد و هم چرخ اقتصاد» اقبال اکثریت را در انتخابات سال 92 به دست آورد. نقدهای بسیاری به نحوه مذاکرات و آنچه محصول آن بود و برجام نام گرفت، وارد است. بسیاری از این نقدها را افرادی که از نظر فکری و سیاسی به این دولت نزدیک بوده و حتی حامی آن بودهاند، وارد کردهاند. اما شاید بتوان گفت راهبردیترین اشتباه دولت در موضوع برجام، بزرگنمایی و بزک آن بود. دولت و حامیانش در این مسیر غلط چنان پیش رفتند که یکی از نمایندگان وقت مجلس مدعی شد برجام باعث بهبود وضعیت آب و هوایی کشور و افزایش بارندگی نیز شده است! البته وقتی شخص آقای رئیسجمهور آب خوردن مردم را هم به توافق هستهای گره میزند، شاید نتوان چندان به چنین سینهچاکان برجام خرده گرفت.
محدود کردن عوامل و زمینههای برخی گلایههای مردم که منجر به بروز اعتراض و پس از آن سوءاستفاده عوامل دشمن شد، به عوامل سطحی و محدود، سادهاندیشی و فرار از سؤالات سخت و واقعیتهای پیچیده است اما بدون شک افزایش عجیب و غریب انتظارات از توافق هستهای و برآورده نشدن آنها، یکی از عواملی است که نمیتوان و نباید آن را نادیده گرفت. گرچه پس از آنکه سرکنگبین برجام صفرا فزود، دولت و حامیانش سرنا را از سر گشادش مینوازند و مدعی هستند این منتقدان برجام بودند که به انتظارات مردم دامن زدند! مکس فیشر به نکته جالبی در این زمینه اشاره میکند و مینویسد؛ «اوباما در سال 2015 به من گفت نگران است روحانی با دادن وعدههای بیش از حد درباره مزایای اقتصادی ناشی از توافق هستهای، به صورتی غیر عمدی این توافق را از بین ببرد.» متاسفانه شواهد و قرائن نشان میدهد دولت ادامه این مسیر رو به قهقرا را به شرم ناشی از پذیرش اشتباه و بازگشت ترجیح میدهد. چیدن همه تخممرغهای دولت اعتدال در سبد شکسته برجام و پیوند زدن هویت دولت به این توافق، این حس روانی را در پاستور ایجاد کرده است که برجام خیابانی یکطرفه است و راه بازگشتی نیست، حتی اگر انتهای این خیابان به دره منتهی شود!
بازیگر سوم این میدان معتقدان به سیاست سازش هستند که کوشیدند مفهوم انقلابی«نرمش قهرمانانه» که رهبر معظم از آن سخن گفته بود را به سازش تحریف کنند! وقتی رهبر معظم انقلاب اسلامی در میانه سال 1392 این موضوع را مطرح کردند، تفسیرها و تحلیلهای گوناگونی در داخل و خارج کشور نسبت به آن انجام شد. درباره مسیر طی شده و نگاه این طیف به مذاکرات و توافق هستهای، سخن بسیار است اما اصلیترین و مهمترین موضوعی که این روزها اولویت دارد، در مفهوم «تجربه تاریخی برای ملت» نهفته است. تکیه بر برجام برای سامان دادن به مشکلات اقتصادی و اوضاع این روزهای اقتصاد کشور به روشنی گویای واقعیتها و فرجام خسارتآفرین عبور از خطوط قرمز و عدم توجه به هشدارهای دلسوزانه است. حامیان داخلی برجام و آشپزهای خارجی آن اگر چه هر کدام دلایل متفاوتی دارند اما در یک نقطه اشتراک نظر و عمل دارند و آن هم جلوگیری از شکلگیری و تعمیق و گسترش این تجربه تاریخی در سطح جامعه ایران است.
فردی را تصور کنید که با مشکلات مالی مواجه است و به اهالی خانه میگوید، این فرش که در آن اتاق است کارایی چندانی ندارد و بهتر است آن را بفروشیم و پولش را به زخم زندگی بزنیم. خریدار هم بیرون خانه نشسته و دائم داد میزند که فرش کهنه و پاره میخرد! فرش را از زیر پای اهل خانه جمع کردند و به جایش سکه عتیقه گرفتند. عتیقهای که تقّش درآمده قلابی است. اگر این ماجرا موجب درس عبرت شود، شاید بتوان گفت میارزید که فرشی را دادیم و تجربهای گرانبها آموختیم که زخم زندگی با کار و تلاش خودمان مرهم مییابد نه فروختن فرش زیر پایمان! یک بار دیگر خریدار پشت در آمده است و البته این بار با نعره میخواهد وسایل دیگری را ببرد. خطر آنجاست که همانهایی که فرش را دادند رفت، فردا به بهانههای دیگری بگویند این چند ظرف کهنه و لب پریده را میخواهیم چه کنیم؟ بهتر است بدهیم برود! هیچ زندگی و خانهای با فروش اسباب و اثاثیهاش رونق نگرفته و آباد نشده است.