کد خبر 824365
تاریخ انتشار: ۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۶:۲۵
ترامپ آتش و خشم

۲۴ ساعت پس از مراسم تحلیف، رئیس‌جمهور آمریکا میلیون‌ها انسانی را برای خود خلق کرده بود که اصولاً وجود خارجی نداشتند.

به گزارش مشرق، ماجرای حالات روحی و روانی ترامپ بعد از اجرای مراسم تحلیف به عصبانیت او از ملانیا و اوباما ختم نمی‌شود. ترامپ اعتقاد داشت به‌عنوان یک شومن، خوب می‌تواند مردم را به‌پای صحبت‌های خود بنشاند اما مراسم تحلیف ناامیدی بزرگی را برای او رقم زد که درنهایت به توهمی بزرگ تبدیل شد. مایکل وولف در ادامه فصل سوم از کتاب «آتش و خشم؛ درون کاخ سفید ترامپ» درباره این توهمات و ریشه‌های آن بیشتر توضیح داده است.

ترامپ به‌رغم ناامیدی‌اش از اینکه واشنگتن نتوانسته بود به‌صورت مناسب به او خوش‌آمد بگوید، مانند یک فروشنده تمام‌عیار رفتار کرده و خوش‌بین بود. فروشندگان که خصوصیت اولیه و دارایی اصلی‌شان توانایی در ادامه دادن به کار فروش است، به‌صورت مداوم به‌صورت خوش‌بینانه با جهان برخورد می‌کنند. یاس و ناامیدی برای دیگران صرفاً باعث به وجود آمدن این نیاز در آن‌ها می‌شود که باید حقیقت را بهبود بخشید و فروشندگان از این مسئله دوری می‌کنند.

صبح روز بعد، ترامپ خواهان این بود که دیدگاهش نسبت به اینکه مراسم تحلیف یک موفقیت بزرگ بوده است، مورد تائید قرار بگیرد. که «جمعیت تمام راه را تا واشنگتن آمد. آن‌ها حداقل بیشتر از یک‌میلیون نفر بودند. درست است؟» او به سراغ تلفن کردن به دوستانش رفت و آن‌ها نیز نظر او را در این خصوص تائید کردند. کوشنر اینکه جمعیت بزرگی جمع شده بودند را تائید کرد. کانوی هم هیچ کاری برای منصرف کردن او از این تصور ذهنی انجام نداد. پریباس هم تائید کرد. بنن دراین‌باره جوک گفت.

تمرکز رسانه‌ها روی خلوت بودن مراسم تحلیف ترامپ، در مقایسه با تحلیف اوباما او را عصبانی کرده بود

یکی از اقداماتی که ترامپ در اولین حرکت خود به‌عنوان رئیس‌جمهور انجام داد، برداشتن تعدادی از تابلوها و تصاویر الهام‌بخش از بال غربی کاخ سفید و جایگزین کردن تصاویر حضور پرشمار مردم در مراسم تحلیف بود. بنن اصرار داشت که به‌نوعی تحریف واقعیتی که توسط ترامپ در حال انجام بود را منطقی جلوه دهد: گزافه‌گویی‌ها، اغراق کردن‌ها، فانتزی سر هم کردن‌ها، بداهه‌گویی‌ها و آزادی ترامپ برای جعل کردن واقعیات ناشی از فقدان مکر، تظاهر و کنترل ضربه‌ای بود که به هیجانات خود به خودی و ناگهانی در درون او کمک می‌کرد و این هیجانات برای یک نفر می‌تواند همراه با حس موفقیت باشد و برای فردی دیگر وحشت و نگرانی ایجاد کند.

ازنظر بنن، اوباما ستاره بزرگ «سردی» بود و ترامپ در طرف مقابل او قرار داشت. بنن که این واقعیت را در نظر نگرفته بود که تا ماه اوت گذشته اصلاً به‌عنوان مسئولی سیاسی در میان نبوده است، ژست یک مدیر سیاسی را گرفت و گفت: «سیاست از تمام بازی‌های دیگری که ترامپ تابه‌حال با آن‌ها درگیر شده است ناگهانی‌تر بوده است.»

ترامپ برای بنن به معنای ظهور یک ویلیام جنینگز برایان – وزیر امور خارجه دموکرات زمان ریاست جمهوری توماس وودرو ویلسون- دیگر بود. (بنن برای مدت‌های طولانی از این مسئله می‌گفت که جناح راست به‌شدت به کسی مانند برایان در زمان حاضر نیاز دارد. دوستان بنن فکر می‌کردند که منظور او این است که خودش برایان جدید احزاب راست است). در اوایل قرن بیستم، برایان مخاطبان روستایی خود را با توانایی خود در سخنوری یا شور و اشتیاق فراوان آن‌هم در مدت‌زمانی نامتناهی به وجد می‌آورد. در نظر برخی از متفکران، ازجمله بنن، ترامپ با مشکلاتی که در خواندن، نوشتن و تمرکز کردن دقیق داشت و همین‌طور شیوه بداهه‌پردازی‌اش، اگر دقیقاً مانند ویلیام جنینگز برایان نبود، حداقل می‌شد گفت که درست در مقابل اوباما قرار دارد و همین او را متمایز می‌کرد.

کاریزما در سیاست آمریکایی به‌عنوان نظامی از دلربایی و افسون کردن، بذله‌گویی و داشتن سبک و استایل خونسرد تعریف‌شده است. اما نوع دیگری از کاریزمای آمریکایی وجود دارد که بیشتر در رگ‌های مسیحیان انجیلی (شاخه‌ای از مسیحیت در پروتستان) جریان دارد و منظره‌ای تجربی و احساسی را به نمایش می‌گذارد.

کمپین ترامپ استراتژی اصلی خود را بر روی راهپیمایی‌های بزرگی گذاشته بود که معمولاً ده‌ها هزار نفر را به خود جذب می‌کرد؛ پدیده‌ای سیاسی که دموکرات‌ها هم از انسجام دادن آن ناتوان بودند و هم آن را نشانه‌ای از جاذبه محدود ترامپ می‌دانستند. برای تیم ترامپ، این سبک‌کار، این ارتباط بدون واسطه – سخنرانی‌هایش، توئیت‌های او تماس‌های تلفنی ناگهانی‌اش با برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی و گاهی اوقات تماس‌هایش به هرکسی که می‌توانست به حرف‌های او گوش دهد – اقدامی مکاشفه‌آمیز بود.

سیاستی جدید و کاملا شخصی که الهام‌بخش بود. از دیدگاه طرف دیگر، این رفتار، رفتاری لوده‌وار و بدون آداب سیاست بود که در بهترین حالت می‌توانست منجر به‌نوعی عوام‌فریبی خام و استبدادی شود که برای مدتی طولانی توسط تاریخ ایالات‌متحده و سیاستمدارانش بی‌اعتبار شده بود و زمانی هم که به سیاست آمریکایی راه پیدا می‌کرد، واقعاً شکست می‌خورد. بااین‌حال در شرایطی که مزایای این سبک برای تیم ترامپ حالا دیگر به‌تمامی مشخص و روشن‌شده بود، مشکل اینجا بود که معمولاً – و در حقیقت غالباً – این سبک منجر به ادعاهایی می‌شد که با حقیقت فاصله زیادی داشت. این مسئله باعث به وجود آمدن دو تئوری کاملاً متفاوت در خصوص واقعیت‌های سیاست ترامپ شد. در یک واقعیت، که بیشتر طرفداران ترامپ را در برگرفته بود، طبیعت و ذات او درک شده و از آن قدردانی می‌شد. او ضد حکومتی بود. تخصص او در تقابل و جنگ‌جویی بود، او مردی معمولی بود، او جاز بود (و برخی معتقد بودند او به‌جای جاز، رپ است) و بقیه همه موسیقی محلی بودند. در واقعیت دوم، که در ضدقهرمان بودن او ریشه داشت، رفتارهای او اگر به‌عنوان آشوب‌های ناگهانی ذهنی خلاصه نمی‌شد، به‌شدت دردناک و تألم‌برانگیز بودند. رسانه‌ها در این واقعیت زندگی می‌کردند و نتیجه آن ریاست جمهوری نامشروع او بود و اعتقاد داشتند که می‌توانند او را محو کرده و یا زخمی‌اش کنند و یا اینکه اعتبار او را بااینکه چقدر برای پست ریاست جمهوری نامناسب است از بین ببرند.

سیاست رسانه‌ها در قبال مرد اشتباهی آمریکا

رسانه‌ها که سیاست «همیشه شوکه شدن» را در برابر ترامپ در پیش‌گرفته بودند، می‌خواستند نشان دهند که این مرد آن‌قدر اشتباهی است که هیچ پایانی بر اشتباهاتش وجود ندارد. چگونه این رفتارهایش او را شرمنده نمی‌کند؟ کارمندانش چگونه از او دفاع می‌کنند؟

حقایق کاملاً واضح هستند. به جنگ طلبیدن رسانه‌ها، نادیده گرفتنشان و یا سبک شمردن آن‌ها از شما یک دروغ‌گو می‌سازد که قصد دارید شاهدان را بفریبید. (در همین حال جنجال دیگری در بین رسانه‌ها به وجود آمد که آیا می‌توانند رئیس‌جمهور را دروغ‌گو بخوانند و یا اینکه این مسئله تنها بی‌دقتی او را نشان می‌دهد.)

در دیدگاه بنن: 1) ترامپ قرار نبود هیچ‌گاه تغییر کند؛ 2) تلاش برای تغییر دادن او مسلماً سبک او را در سیاست خراب می‌کرد؛ 3) این مسئله اصلاً برای حامیان ترامپ مهم نیست؛ 4) رسانه‌ها درهرصورت قرار نبود از ترامپ خوششان بیاید؛ 5) بهتر بود که بازی در تقابل با رسانه‌ها شکل گیرد تا در حمایت از آن‌ها؛ 6) ادعای رسانه‌ها در خصوص حفاظتشان از حقایق واقعی و پیروی از اصول حرفه‌ای ،خودش ننگ آن‌ها بود؛ 7) انقلاب ترامپ حمله‌ای به مفروضات متداول بود و بهتر بود که با همین سبک و سیاق ادامه پیدا کند و تلاش نکنند که رفتار ترامپ را تغییر داده و یا به فکر درمان آن باشند.

مشکل برای همه این بود که ترامپ به فیلم‌نامه پایبند نمی‌ماند (یکی از راه‌های توجیه این مسئله این بود که بیان شود ذهنش اصلاً برای این‌طور انجام دادن کارها برنامه‌ریزی نشده است.) ترامپ در آرزوی تائید شدن توسط رسانه‌ها بود. اما همان‌طور که بنن تأکید می‌کرد، او درهرصورت هرگز به آرزوی خود نمی‌رسید. درعین‌حال او هیچ‌وقت هم نمی‌فهمید که اصولاً در خصوص رسانه‌ها اشتباه فکر می‌کند بنابراین هیچ‌وقت این تائید شامل حال او نخواهد شد. این مسئله بدین معنی است که بهترین کار این بود که باید به‌شدت در مقابل رسانه‌ها و دشمنی‌شان مقاومت کند. مشکل در اینجا این بود که هرقدر این مقاومت و مدافعه پر سروصدا تر می‌شد – بیشتر به خاطر اظهاراتی که به‌راحتی می‌شد ثابت کرد درست نیستند- رسانه‌ها نیز حملات و سانسور خود را بیشتر می‌کردند. مسئله مهم دیگر این بود که ترامپ از جانب دوستانش نیز تحریم می‌شد. این تنها تماس‌های تلفنی از جانب دوستانش نبود که به او هشدار می‌داد، بلکه کارمندان نیز در تماس با افرادی که می‌شناختند، از آن‌ها می‌خواستند با ترامپ تماس گرفته و به او در این زمینه هشدار دهند که آرام باشد. جو اسکاربورو در تماس تلفنی خود با ترامپ با لحنی عصبانی به او گفت: «چه کسی برایت باقی‌مانده؟ به چه کسی اعتماد داری؟ جارد؟ با این اوضاع چه کسی می‌تواند مستقیم با تو حرف بزند و بعد منتظر عواقب نظراتش نباشد؟» رئیس‌جمهور در جواب گفت: «خوب، شاید این جوابی که می‌دهم را دوست نداشته باشی اما جواب من این است: من. من. با خودم حرف بزن.»

اشباحی که در ذهن ترامپ زندگی می کردند

به‌این‌ترتیب در فاصله 24 ساعت پس از مراسم تحلیف، رئیس‌جمهور میلیون‌ها انسانی را برای خود خلق کرده بود که اصولاً وجود خارجی نداشتند. او شان اسپایسر مسئول رسانه‌ای جدید خود را پیش رسانه‌ها فرستاد تا با آن‌ها صحبت کند. شان اسپایسر که ندای درونیش به‌زودی به او می‌گفت که «نمی‌توانی این کثافت را جمع کنی»، به‌عنوان یک سیاستمدار محکم و حرفه‌ای به میان رسانه‌ها رفت و تبدیل به مضحکه آن‌ها شد و به نظر می‌رسد که دیگر هرگز نتواند وجهه خود را درست کند. علاوه بر این، رئیس‌جمهور نیز اسپایسر را به دلیل اینکه نتوانسته بود این میلیون‌ها شبح حامی ترامپ را زنده کرده و واقعی نشان دهد، سرزنش کرد.

این اولین نمونه اخلاق ریاست جمهوری بود که مدرسان مبارزات انتخاباتی در طول چند ماه ابتدایی فعالیت ترامپ از او آموختند: همان‌طور که شان اسپایسر نیز به این نتیجه رسیده بود، ترامپ حتی در ابتدایی‌ترین سطوح نیز اهمیتی به موضوعات نمی‌داد. می‌توانستید هر چه می‌خواهید به او بگویید اما او می‌دانست که چه اعتقادی راجع به موضوع دارد و اگر چیزی متضاد با اعتقادات قبلی‌اش به او می‌گفتید، به‌سادگی تمام شما را باور نمی‌کرد.

روز بعد کلیان کانوی که وضعیت تهاجمی او در روزهای ابتدایی مبارزات انتخاباتی کم‌کم در حال تبدیل‌شدن به زودرنجی و ترحم به حال خودش تبدیل‌شده بود، بر روی حق رئیس‌جمهور در ادعا کردن «حقایق جایگزین» تأکید کرد. همین‌طور که اوضاع به‌پیش رفت، کانوی این عبارت را با عبارت «اطلاعات جایگزین» عوض کرد تا نشان دهد که ممکن است داده‌ها و اطلاعات دیگری هم وجود داشته باشد که رئیس‌جمهور بخواهد از آن‌ها صحبت کند. اما همان‌طور که پیش‌ازاین نیز گفته شد، این مسئله نشان می‌داد که دولت جدید در حال تلاش برای این بود که حق خود برای مقابله با حقایق را به رسمیت بشناسد. که درواقع همین‌طور هم بود. بااین‌حال در دید کانوی، این رسانه‌ها بودند که اطلاعات را قلب می‌کردند و از کاه غفلت‌های جزئی و اغراق‌هایی که البته تعدادشان کم هم نبود، کوهی از «اخبار جعلی» می‌ساختند.

درهرصورت سوالی که به‌طور متناوب در درون و بیرون از کاخ سفید پرسیده می‌شد این بود که آیا ترامپ در حال حاضر هم که به‌عنوان رئیس‌جمهور در کاخ سفید حضور دارد می‌تواند توئیت های غیر کنترل‌شده و بدون نظارت و باورنکردنی‌اش را در کاخ سفید نیز ادامه دهد؟ این پرسش بدین ترتیب پاسخ داده می‌شد: بله می‌تواند!

این روش، بدعت و نوآوری اساسی ترامپ در حکومت کردن بود: «انفجارهای منظم و کنترل نشده خشم و کینه.»

منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس