سرویس فرهنگ و هنر مشرق - در روز هشتم جشنواره، سه فیلم به نمایش درآمدند و هر کدام به سببی قابل بحث قرار گرفتند. اولین ساختۀ مهران احمدی به جهت کمدی بودنش مخصوصاً اینکه چه خط قرمزها را رد کرده است، فیلم آقای معتمدی به علت طرح مباحث فلسفی و فیلمنامۀ عجیبش، و در نهایت فیلم آقای شعیبی به سبب بازی خیره کنندۀ خانم سارا بهرامی در نقش یک زن معتاد که خیلیها او را شایستۀ دریافت سیمرغ میدانستند.
در این روز، فیلمهای ذیل در سالن نمایش پردیس ملت نمایش یافت:
مصادره/ مهران احمدی
سوء تفاهم/ احمدرضا معتمدی
دارکوب/ بهروز شعیبی
سالوادور
مصادره/ مهران احمدی * (ضعیف)
خلاصه داستان: یک فیلم کمدی دربارۀ مصادرۀ زمینهای یک مأمور ساواک به نام اسماعیل یارجانلو (رضا عطاران) که به امریکا فرار کرده است.
مصادره نخستین ساختۀ مهران احمدی، توسط محمدحسین قاسمی تهیه شده است، کسی که شهرت خود را مدیون فیلمهای شیار ۱۴۳ (۱۳۹۲) و نفس (۱۳۹۴) ساختۀ خانم آبیار بوده است؛ فیلمهایی که مهران احمدی نیز در آنها بازی کرده است.
فیلم مصادره از آن نوع فیلمهای کمدی است که در الگوی من سالوادور نیستم/ منوچهر هادی (۱۳۹۴) ساخته میشوند. اکران نوروز ۱۳۹۵ رکورد جدیدی از فروش را در سینمای ایران بر جای گذاشت و همه را با یک فیلمفارسی به نام سالوادور متعجب کرد. سازندگان فیلم مصادره نیز امیدوارند که فرمول رضا عطاران + یک بازیگر زن خارجی، باز هم موفقیت آمیز عمل کند.
درباره این فیلم یادداشتهای دیگری هم در مشرق منتشر شده است:
آیا تهیه کننده شیار ۱۴۳ قصد تطهیر ساواک را دارد؟ +عکس
«مصادره» انقلاب را کاریکاتوریزه می کند وهیچ تفاوتی با آرگو ندارد
مضافاً که فیلم مصادره، چیزهایی دارد که تاکنون در فیلمهای کمدی مطرح نشده. رضا عطاران در نقش کارپرداز ادارۀ ساواک فرصت مییابد تا ذهنیت مخاطب را نسبت به مأموران این سازمان تغییر دهد. فیلم برای اولین بار، به افراد اپوزیسیون توجه میکند و پشت صحنۀ یکی از رسانههای آنها را در لسآنجلس نمایش میدهد. به اعتراض جماعتی از آنها مقابل سازمان ملل میپردازد که به حضور رئیس جمهور پیشین کشورمان در امریکا اعتراض میکردند. در فایل صوتی منتشر یافته از سوی نیکآهنگ کوثر، مهدی هاشمی رفسنجانی اعتراف میکند که این جماعت را او در مقابل سازمان ملل گرد آورده بود تا علیه احمدینژاد شعار بدهند! لذا این موضوع نیز حائز اهمیت است.
اما نکته در این است که فیلم مصادره، کمدیِ چندان موفقی نیست. مخصوصاً در اواخرش که گوئیا رمق فیلمنامه نویس نیز به اتمام رسیده و فیلم، لحن جدی به خود گرفته است. آواز سنتی فیلم در تیتراژ پایانی با صدای پرواز همای از نقاط قوت فیلم به شمار میرود.
******
تلقی نادرست از فلسفه و سینما
سوء تفاهم/ احمدرضا معتمدی * (ضعیف)
خلاصه داستان: چند جوان، یک تاجر (اکبر عبدی) را تلکه میکنند تا دختر او (هانیه توسلی) را که به گروگان گرفتهاند، پس بدهند. دختر با آنها همکاری دارد به این امید که در فیلم آنها بازی کند. اما ماجرای فیلمنامه و ماجرای گروگانگیری به گونهای در هم تنیده شده که قابل تشخیص نیست.
فیلم سوء تفاهم، هفتمین ساختۀ دکتر احمدرضا معتمدی استاد دانشکده صدا و سیما است. فیلم قبلی او به نام بوف کور (۱۳۹۵)، به دلیل شروع دیرهنگام به جشنوارۀ سال قبل نرسید و هنوز هم رنگ اکران را ندیده است. راقم، فیلمهای معتمدی را تماشا کرده و برای برخی از آنها نقد نوشته است. به نظر بنده جناب معتمدی از جمله معلمانی است که سینما تدریس میکنند بدون اینکه حتی یک فیلم خوب ساخته باشند (مانند بزرگمهر رفیعا و خسرو سینایی). نمیدانم چرا آقای معتمدی همچنان اصرار دارد که فیلمنامههایش را خودش بنویسد. مشکل بعدی، در تلقی نادرستی است که او از سینما دارد.
معتمدی به دلیل تحصیلاتش در رشتۀ فلسفه، از نخستین فیلمش هبوط (۱۳۷۲) به عنوان یک «فیلمساز فلسفی» معروف شده است. در حالیکه فلسفه آن چیزی نیست که جناب معتمدی تلقی کرده است. فلسفه قاعدتاً باید مشکلات را حلاجی کند و به حل آنها مدد برساند؛ چنانکه در آثار علامه طباطبایی و شهید مطهری و سید مرتضی آوینی میبینیم. در حالیکه فلسفهای که جناب معتمدی معرفی میکند حتی در تحلیل مسائل سادۀ زندگی درمیماند و بلکه چند گره کور نیز بر آنها میافزاید.
نمونهاش همین فیلم سوء تفاهم است که مخاطب را حتی در خصوص دنیای واقعی نیز به شک دکارتی نائل میفرماید تا حتی نتواند تشخیص کند که چه چیزی واقعی است یا مجازی! در حالیکه در دین اسلام، «یقین» یکی از نعمتهای خدای تعالی برای بندگان مخصوص اوست. چنانکه در حدیث امام رضا(ع) آمده است که یقین، کمترین رزقی است که در میان خلایق توزیع شده (لم یقسم بین العباد شئ أقلّ من الیقین ـ الکافی، ج۲، ص۵۲). قاعدتاً فیلمساز مسلمان در این وانفسای هجوم مجازها، باید در جهت ازدیاد یقین مردم گام بردارد نه اینکه اعتقاد آنها را نسبت به همین جهان واقع نیز متزلزل نماید.
اگر بخواهم مثال بیاورم باید از فیلم آژانس شیشهای یاد کنم که حاتمیکیا در آن موفق میشود که یقین حاج کاظم را به مخاطبان منتقل کند و به ازدیاد ایمان آنها مدد برساند. البته شاید تصور شود که فیلم آلزایمر (۱۳۸۹) از جناب معتمدی نیز همین خصلت را دارد. چون مهتاب کرامتی در آن فیلم، در نقش یک زن بایقین ظاهر شده که هیچ چیز نمیتواند او را از بازگشت شوهرش حتی بعد از بیست سال غافل کند و ناامید سازد. اما باید گفت که متأسفانه یقین القایی جناب کارگردان در فیلم آلزایمر، جعلی است و از ذهنیات شخصیت فیلم فراتر نمیرود و به جهان واقع نیز ربطی ندارد. بگذریم از سخن عجیب جناب کارگردان که در محافل خصوصی، نیّت خود را علن کرده و مدعی شده بود که فیلم آلزایمر را در مورد انتظار امام زمان(عج) ساخته است!! یک ادعای گزاف که از جهان خیالی جناب معتمدی خبر میدهد و اینکه او چقدر در ذهنیات خود، غرق شده و از حقایق دور افتاده است.
میخواستم بگویم که مطالعۀ فلسفه برای آن است که بتوانیم در حل مسائل از آن کمک بگیریم نه اینکه آن چیزی را که داریم از دست بدهیم و به شک دکارتی برسیم که مثلاً آیا من وجود دارم یا نه! در زمانۀ دکارت، علمگرایی به جای کلیسا و دینگرایی مینشست و لذا این تردیدها طبیعی بود. اما در این دوران که انقلاب اسلامی دوباره دینداری را رونق داده است چه جای این ارتجاعات قرن هفدهمی است!؟
از تلقی نادرست جناب کارگردان از مقولۀ سینما نیز چیزی نمیگویم. فقط اشاره میکنم که جناب معتمدی تا به حال هیچ فیلم موفقی نساخته است. حتی فیلم کمدی قاعدۀ بازی (۱۳۸۵) از ایشان نیز لکنت بیان دارد تا چه برسد به خنداندن. و عجیب است که جنب فیلمساز در خصوص فیلم سوء تفاهم نیز واقعاً در سوء تفاهم است. چنانکه گمان دارد که یک فیلم کمدی ساخته است و حضور کوتاه اکبر عبدی در فیلمش آن را به یک فیلم کمدی تبدیل کرده است، در حالیکه هیچ چیز خندهداری در فیلم نیست.
جناب معتمدی در نشست مطبوعاتی نیز مدعی شد که فروش فیلم او حتی از فیلمهای کمدی نیز بیشتر خواهد شد! و این هم نشان میدهد که ایشان در برج عاج زندگی میکنند و حتی از بدیهیات نیز غافل هستند. و جای تعجب برای ما باقی میماند که دوستان سازمان اوج که امسال دو فیلم خوب به وقت شام و تنگۀ ابوقریب را ساختهاند چطور این فیلم را تهیه کردهاند.
در مورد ساختار سینمایی سوء تفاهم، ناچار از ذکر اشاراتی هستم. فیلم جناب معتمدی از چند فیلم تاریخ سینما اقتباس کرده است. ساختار کلی آن، از فیلم تلۀ مرگ/ سیدنی لومت (۱۹۸۲) DeathTrap اقتباس شده است. در آن فیلم که بر مبنای نمایشنامهای از آیرا لوین (نویسندۀ بچۀ رزماری) ساخته شده، دائماً چرخشهایی در فیلم رخ میدهد به طوریکه جای قربانی و فرد مهاجم را پیوسته عوض میکند. و مخاطب درمیماند که بالاخره واقعیت کدام است.
اینکه فیلم سوء تفاهم در دقیقۀ ۲۱ کات میدهد و مخاطب درمییابد که یک «فیلم در فیلم» را تماشا میکند، یادآور ساختۀ داریوش فرهنگ یعنی دو فیلم با یک بلیت (۱۳۶۹) است. اجرا کردن از روی متن و همچنین بحث کردن در خصوص تغییر سکانس نهایی به جهت زنده ماندن شخصیت زن قصه، واضحاً به فیلم پردۀ آخر ارجاع دارد که از قضا در همان سال ۱۳۶۹ ساخته شده است. حتی لحظاتی که دوربینها نشان داده می شود یادآور عروسی خوبان (۱۳۶۷) است.
به وقت تماشا به نظرم رسید که اغلب بازیگران فیلم به اشتباه انتخاب شدهاند. اما با مطالعۀ مجلۀ فیلم (شمارۀ ویژۀ جشنواره) متوجه شدم که بازیگران اولیه که به فیلم دعوت شده بودند، به طور دستهجمعی از بازی در آن انصراف دادهاند؛ یعنی بهرام رادان، لیلا حاتمی، صابر ابر و طناز طباطبایی. به هر حال، بازیگران کنونی به نقشها نمیخورند. دختری که گروگان گرفته میشود علی القاعده باید حدود بیست سال داشته باشد در حالیکه سن خانم توسلی دو برابر است. خانم مریلا زارعی در نقش رئیس، از صلابت کافی برخوردار نیست. همچنین در چهرۀ کامبیز دیرباز در نقش «جوان» باید بتوان عاشقپیشگی را خواند که متأسفانه اینطور نشده است.
شاید این ایده میتوانست در قالب یک نمایش به صحنه بیاید و موفق هم باشد. اما صورت کنونی اثر، قابل قبول نیست و عمدتاً به درد روشنفکرانی میخورد که در عالم هپروت سیر میکنند.
******
سیاه اما امیدبخش
دارکوب/ بهروز شعیبی ** (متوسط)
خلاصه داستان: مهسا (سارا بهرامی) که یک زن معتاد است بعد از شش سال، برای گرفتن حضانت بچهاش باران به شوهر سابقش روزبه (امین حیایی) مراجعه میکند. در حالیکه او انکار دارد و مدعی است که این بچه نتیجۀ ازدواج دوم اوست و از همسر کنونیاش نیلوفر (مهناز افشار) به دنیا آمده.
ایدۀ اصلیِ فیلم گرچه تکراری است اما خلاقیتهای قصه و اجرا، آن را به یک فیلم تماشایی تبدیل کرده است. و بیش از همه بازی خانم سارا بهرامی در نقش یک معتاد به چشم میآید. او با گریم عالی و لباسهای مندرس توانسته است نقشی عجیب در ذهنها بر جای بگذارد. مخصوصاً که لحن بیان خانم سارا بهرامی نیز به باورپذیری نقش کمک میکند. به نظر میرسد که ایشان سیمرغ بهترین بازیگر نقش اصلی زن را از آنِ خود خواهد کرد.
ایدۀ فیلمنامه از بهروز شعیبی است و حسین ترابنژاد و آزیتا ایرایی آن را نوشتهاند. گرچه سطح فیلمنامه از فیلمهای دیگر جشنواره (که هشتاد درصد آنها توسط خود کارگردانها نوشته شدهاند) بالاتر است اما حفرههایی در آن دیده میشود که بهتر بود قبل از ساخت، رفع میشد. چون اکنون جایی برای اصلاح آنها نیست.
نیلوفر در نیمۀ فیلم به شوهرش روزبه میگوید: من به خاطر تو و آن بچه، قبول کردم که بچهدار نشوم! خیلی واضح است که نویسندگان به دلیل اینکه موضوع فیلم خود را به اصطلاح گلدرشت کنند تک فرزندی را در فیلمنامه گنجاندهاند (که احتمالاً در طرح اولیۀ جناب شعیبی نیز بوده است). اما این موضوع پذیرفتنی نیست. به نظر بنده، حتی اگر روزبه از ازدواج دوم خود نیز دو فرزند میآورد باز هم موضوع حضانت فرزند اول او به همان کیفیت قابل توجه بود. میتوان به فیلم بزرگ کردن آریزونا (۱۹۸۷) Raising Arizona ساختۀ برادران کوئن و بازی نیکلاس کیج ارجاع داد که یکی از هفت بچۀ یک خانواده مفقود میشود و تمام فیلم پیرامون او میگردد. ازدیاد فرزندان باعث نمیشود که ما انسانها مانند گربه، سر بچههای دیگرمان را بخوریم. هر فرزند جایگاه خاص خود را دارد و به دیگری شبیه نیست.
درباره دارکوب منتقدان نظرات متفاوتی دارند که این دو یادداشت را پیشنهاد میکنیم:
جراحیِ این «دارکوب» بماند برای بعد + عکس
«دارکوب» در سیاهنمایی «ابد و یکروز» را روسفید کرد +عکس
حفرۀ دوم فیلمنامه، موضوع حضانت مادر است که در صورت داشتن شرط سلامت، فقط تا سن هفت سالگی باق خواهد ماند. لذا نزاع شخصیتها بر سر یک بچۀ ۶ ساله، اندکی ناموجه جلوه میکند مخصوصاً که مادر شرایط سلامت را ندارد. اگر کودک فیلم در سنین کمتری انتخاب شده بود واضحاً درام فیلم ارتقاء مییافت. موضوع دیگر، نبودن مرد سالم در این فیلم است. مردان فیلم همه منفعل یا بدمن هستند. حتی نقش کوتاه برادر (هادی حجازیفر) هم چندان موجه نیست.
یکی از موفقیتهای فیلم به سبب تصویر کردن محیط گرمخانۀ معتادان است. سال گذشته، مستند «زنانگی» ساختۀ محسن استادعلی در جشنوارۀ سینما حقیقت نمایش یافت که زندگی افراد ساکن در یکی از این گرمخانهها را روایت میکرد. چنانکه از برخی عوامل شنیدم، فیلم زنانگی از سوی آنها دیده شده و مورد اقتباس قرار گرفته است. و یکی از کارکردهای سینمای مستند در همین است که به فیلمسازان داستانی ایده میدهد. زیرا آنچه در عالم واقع اتفاق میافتد مخلوق خداوند و مخلوقات واقعی اوست و آنچه در جهان فیلم داستانی رخ میدهد مخلوق پرندۀ خیال فیلمنامه نویس و اجرای بازیگران و تکنیکهای کارگردانی است. اگر فیلم مستند به خوبی ساخته شده و بازتاب واقعیت باشد میتواند به فیملسازان داستانی مدد برساند چنانکه مستند خنجر و شقایق (۱۳۷۱) از نادر طالبزاده به کمک ابراهیم حاتمیکیا آمد و فیلم خاکستر سبز (۱۳۷۲) آمد.
***امیر اهوارکی