سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*****************
دو نقطه عطف در سال 96
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
یک سال پر رویداد برای کشور ما سپری شد. از انتخابات و تشکیل دولت جدید که عملا برای 5-6 ماه موضوع بحثهای سیاسی بود تا راهپیماییهای دشمن شکن 22 بهمن و اربعین، برخی نوسانات اقتصادی، اعمال تحریمهای جدید بلافاصله پس از انتخابات، حمله تروریستی ناکام داعش به مجلس، اغتشاش دی ماه، و کشف چند شبکه نفوذ در تیم مذاکرهکننده، حوزه فناوری ارتباطات و اطلاعات، نظامی و موشکی (در پوشش محیط زیست). هر کدام این اتقاقات از جهاتی مهم است اما یک رویداد از همه مهمتر است؛ چراکه به موجودیت و امنیت ما مربوط میشود و آن، پیروزی در جنگی است که دشمن، آن را «جنگ جهانی سوم» میدانست و برای هفت سال تداوم داشت.
شاید کسانی بگویند جنگ سوریه و عراق به ما چه؟ اصلا چرا باید دست در لانه زنبور کنیم که آنها نیز سراغ ما بیایند و برخی شرارتهای اقتصادی- امنیتی را درست کنند؟ آیا بهتر نبود وارد «ماجراجویی»(!) در مقابل آمریکا و اروپا یا حتی عربستان نشویم تا با ما کاری نداشته باشند؟
1- روزنامه جروزالم پست 7 اسفند 94 از قول موشه یعلون وزیر دفاع اسرائیل نوشت «مقطعی که درآن قرار داریم جنگ جهانی سوم است. وضعیت منطقه و جنگ سوریه، نوع تازهای از جنگ جهانی است». پیش از وی، هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق آمریکا گفته بود «جنگ سوریه، جنگ جهانی سوم است». پیچیدهترین نقشه صهیونیسم مسیحی را که ادامه نقشه شکست خورده «خاورمیانه جدید» بود، میتوان در ماجرای پیدایش برق آسای حکومت داعش دید که مانند سرطان، سوریه و عراق را درنوردید و کوشید به دمشق و بغداد برسد. آنها تا چند ده کیلومتری مرز ایران پیش آمدند و وعده ورود به خاک ایران را دادند؛ آن هم زمانی که مذاکرات ایران و غرب در اوج حساسیت بود و حریف، نیاز به برگ برنده داشت.
2- آمریکا، انگلیس، فرانسه و رژیمهای سعودی و صهیونیستی، لجستیک همهجانبه حکومت تروریستها را برعهده داشتند و پیروزی خیرهکننده محور مقاومت بر داعش، در حقیقت پیروزی بر محور شرارت بود. پس از این فتح الفتوح بزرگ، ادبیات محافل غربی به انفعال گرایید. مک کین سناتور آمریکایی در نیویورک تایمز نوشت «ایران در خاورمیانه، نظم جدید مد نظر آمریکا را نابود کرد». هفته نامه اکونومیست تاکید کرد «در حالی که ترامپ سرگرم لاف وهیاهوست، ایران منطقه را شکل میدهد». فایننشال تایمز هم خاطر نشان کرد «آمریکا در خاورمیانه سردرگم است. همه به آمریکا میخندند، وقتی برای ایران خط و نشان میکشد».
3- مایکل روبین (کارشناس اندیشکده امریکن اینترپرایز) آبان گذشته در واشنگتن اگزمینر نوشت «ازهر تحلیلگر اطلاعاتی یا افسر نظامی آمریکا بپرسید، میگوید رئیسنیروی قدس سپاه پاسداران تروریست است.
اما بسیاری از ایرانیها از او به عنوان قهرمان واقعی یاد میکنند، نه مانند جیمز متیس وزیر دفاع آمریکا که اینطور نیست. سلیمانی در عراق و جاهای دیگر، علاوهبر رزمندگی، چهره یک استاد معاملهگر و دیپلمات برجسته را دارد. او برای اجتناب از خونریزی ، درکردستان عراق پادرمیانی کرد. با وجود تمام حرفها درباره فرقهگرایی ایران، حتی سیاستمداران سنی عراق از گفتوگو با سلیمانی حرف میزنند. ایران نه تنها استراتژی بلکه پرسنلی برای اجرای آن دارد. آمریکا میتواند از نفوذ ایران در منطقه شکایت کند اما تا زمانی که سلیمانی در بطن کار قرار دارد، بسیار دشوار است که عراقیها، آمریکا را جدی بگیرند». در همین دوره، نظرسنجی دانشگاه مریلند نشان داد «۸۵ درصد مردم ایران نظر کاملا نامساعدی نسبت به دولت آمریکا دارند و کمتر از یک درصد نظرشان مثبت است. همچنین، هرچند از محبوبیت روحانی و ظریف، 17 و 10 درصد کاسته شده، محبوبیت قاسم سلیمانی 17 درصد افزایش یافته و به 83 درصد رسیده است».
4- اما آیا نمیشد اصلا وارد جنگ جهانی سوم نشویم و به جای سرشاخ شدن، تعامل کنیم؟ شبکه دولتی انگلیس اخیرا مدعی شده «جنگ سوریه برای ایران پرهزینه بود و نباید وارد چنین جنگی میشد. این سؤال بارها در میان گروههای مخالف حکومت مطرح شده که 7 سال حضور درجنگ سوریه چقدر خرج داشت؟ ایران 6 تا 15 میلیارد دلار برای جنگ هزینه کرده و این رقم، پول نصف یارانههای پرداختی است». پاسخ این است که آمریکا و انگلیس و اسرائیل، داعش را ابتدا در عراق رشد دادند و سپس آن را به مانند یک سرطان به مرزهای ایران و عمق خاک سوریه سرایت دادند. ائتلافاشرار، 37 سال پیش، از صدام برای حمله به ایران حمایت کردند و نوبت دوم، همان ماموریت را به عهده تیم عزت ابراهیم (معاون صدام) و ابوبکر بغدادی گذاشتند. صهیونیسم مسیحی سال 59، با کشاندن جنگ به عمق مرزهای ایران، بالغ بر «یک هزار میلیارد دلار» خسارت به ملت ما تحمیل کرد و سیصد هزار شهید گرفت. با این وصف اگر دشمن را – ولو با 6 میلیارد دلار هزینه ادعایی بیبی سی- در جنگ تحمیلی جدید به هزیمت نمیکشاندیم، باید سالها یک جنگ گسترده را در خاک خود با خسارت چندهزار میلیاردی و سرانجام نامعلوم به جان میخریدیم.
5- شاید کسانی بگویند تصمیم غرب برای راهاندازی جنگ داعش یا صدام، به خاطر این بوده که ما دست در لانه زنبور کردهایم و اگر دست از روحیات انقلابی برمی داشتیم، با تهدید مواجه نمیشدیم. اولا ما با شخص صدام درگیری نداشتیم. ثانیا توطئه گران کارمند لانه جاسوسی آمریکا را در حالی آزاد کردیم که مشغول طراحی کودتا و نا امنی بودند، آنها حتی شاه فراری و جنایتکار را تحویل ملت ایران ندادند. متقابلا ممکن است گروهی بگویند اصلا انقلاب را نمیپسندیم، چون ما را با آمریکا درگیر کرد. اولا انقلاب، انتخاب توام با جانفشانی یک ملت به ستوه آمده از دهها سال سلطه است. ثانیا قائلین چنان منطقی، حق ندارند ضمنا ادای روشنفکری دربیاورند و دم از شعار شریف آزادی بزنند؛ چرا که آمریکا با کودتا و سرکوب اراده و آزادی یک ملت، رژیم پهلوی را تحمیل کرده بود. هرکس طرفدار آزادی (و استقلال، به مفهوم آزادی در مقیاس بینالمللی) است، لاجرم باید مخالف آن نظم استبدادی و کودتایی باشد. رویکرد واقع بینانه و نه موهوم به سیاست خارجی، مستلزم استقلال اراده و مقاومت در برابر آمریکا و غرب است. هیچ کس در چنین مصافی نمیتواند بیطرف باشد؛ هرچند که هم در جنگ تحمیلی 8 ساله با صدام و هم با داعش و آمریکا، طیفهای نفاق یا کنار دشمن ایستادند یا زبان طعنه و تردید افکنی او شدند.
6- استدلال بعدی، عبرتهای چند سال اخیر است. کسانی میپنداشتند توافق با آمریکا وغرب، مجال آتش بس موقت است واز تهدید و تنشها میکاهد. اما آنچه عملا اتفاق افتاد، تشدید گستاخی حریف و افزون شدن تهدیدها بود. امروز کمتر کسی، عبرتهای این رویکرد را انکار میکند. حسین دهباشی، مشاور و سازنده مهمترین فیلم تبلیغاتی آقای روحانی که چهار سال قبل از او خواست عبارت «هم باید چرخ سانتریفیوژ بچرخد و هم چرخ اقتصاد» را تبدیل به گفتمان انتخاباتی کند، شهریور96 تصریح کرد «برجام اصلا خیانت نبود، صرفا خریّت بود... بله امثال ما نیز بیغیرتی کردند، وقتی همان قبل از تصویب برجام، نقدهای خصوصیشان را علنی نکردند».
7- آقای روحانی امسال چند بار نسبت به اعتماد به آمریکا -که بستن با او به عنوان کدخدا را راحتتر میدانست- ابراز تردید کرد. او24 مرداد در مجلس گفت «آمریکا نشان داد نه شریک خوبی است و نه طرف مذاکره قابل اعتماد». این ارزیابی راهبردی درست را مقایسه کنید با تعابیری مانند «به مذاکره با آمریکا خوشبینیم» و «توافق نشان داد میتوان با مذاکره، به برجامهای جدید دست یافت». روحانی 30 شهریور در نیویورک گفت «از برخی دوستان در اروپا گله داریم که هنوز برخی گرههای بانکی آنطور که باید برطرف نشده است». او همچنین آبان ماه در مجلس گفت«داستان مضحکی اتفاق افتاده؛ میگویند تعهدی که قبلا بستیم، فعلا قرص و محکم نباشد، درباره موضوع دیگری حرف بزنیم! آمریکا با زبان و عمل میگوید که اهل مذاکره و تعهد نیست اما به برخی کشورهای شرق آسیا میگوید بیا با ما مذاکره کن؛ مگر دیوانهاند که با شما مذاکره کنند؟ شما به مذاکرهای که به تایید سازمان ملل رسیده، پایبند نیستید».
8- اینهااشاره تلخ اما واقعی به باطن غرب است. در واقع ضربه اصلی را از اعتماد و اتکا به دشمن خوردیم و برخی نتایج تلخ آن را به عنوان حقیقت بدون روتوش برجام دیدیم. به تعبیر رهبر انقلاب «ما پای قدرتمند و طبیعیِ خودمان را با عصای بیگانه عوض نکنیم. اینکه بهجای اینکه روی پای خودمان بِایستیم و به پای خودمان تکیه کنیم، به عصای بیگانه تکیه کنیم، خطا است... مذاکرهاشکالی نداشت منتها در این مذاکره بایستی دقّت و مراقبت لازم انجام میگرفت تا اینجور نباشد که طرفِ مقابل، هر غلطی خواست بکند، نقض برجام محسوب نشود، ما اگر یک مختصر تکانی بخوریم، نقض برجام محسوب بشود! این خطا نباید اتّفاق میافتاد؛ این بهخاطر عدم اتّکا و اعتنای به قدرت داخلی و اتّکا به عنصر خارجی به وجود میآید».
9- متاسفانه رفتار برخی مدیران، گفتار حاکی از عبرت اندوزی آنها را تایید نمیکند. رایزنی خصوصی با وزیر خارجه پیشین آمریکا و دریافت این وسوسه شوم از او که اگر ترامپ برجام را به هم زد، شما همچنان به برجام پایبند بمانید، تداعی تکرار کلاهبرداریهایی است که غرب در دریافت امتیاز نقد و دادن وعدههای فرصت سوز مرتکب شد. کسی با دیپلماسی مخالف نیست اما اصرار دشمن به گستاخیهای زنجیرهای مانند عدم تامین بنزین برای هواپیمای آقای ظریف در سفر رسمی، ارائه قطعنامه ضدایرانی که توسط روسیه وتو شد، ایجاد مجال حمله عناصر وابسته به MI6 علیه سفارت کشورمان در لندن و لفاظیهای مقامات فرانسوی در کنار حمایت از گروههای تروریستی، نشان میدهد غرب پیامی کاملا غلط و پرهزینه از برخی مواضع نا به جا گرفته است.
10- پاسخ عقدهگشاییهای توام با حقارت دشمنی که شکستی بزرگ را متحمل شده، دامن زدن به مجادلات و منازعات در داخل، تخطئه روحیه انقلابیگری و مقاومت، و تولید حاشیه از طریق بیمبالاتی به مقدسات و ارزشهای اسلامی و انقلابی نیست؛ چنانکه برخی سیاسیون یا مدعیان حمایت از آنها مرتکب میشوند. چنین رویکردی، قرار گرفتن در موضع اتهام است و موجب میشود دانیل کوتز مدیر «جامعه اطلاعاتی آمریکا» در گزارش به کنگره بنویسد «درگیری سیاستمداران میانهرو و تندرو در ایران، عامل کلیدی در مشخص کردن این مسئله خواهد بود که آیا ایران، رفتار خود را به نحوی که در راستای منافع ایالات متحده باشد، تغییر خواهد داد یا نه. ایران شبکهای از عوامل را در سرتاسر جهان گردهم میآورد و در لبنان، عراق، سوریه و یمن -جاهایی که میبیند چالشها به نفعش پیش میرود- در پی گسترش نفوذ خواهد بود و از مبارزه علیه داعش برای تقویت شرکا بهرهبرداری و از دستاوردهای میادین جنگ استفاده خواهد کرد».
11- هنر انقلاب و جمهوری اسلامی، تبدیل تهدیدها و چالشها به فرصت رشد و سازندگی و اقتدار و پیشرفت بوده است. برعکس رویکرد رخوت زده و منفعل - با هر ادعا و تابلویی- که از فرصتها و ظرفیتها، تهدید و چالش میسازد. امیرمومنان در حکمت 314 از کلمات قصار نهجالبلاغه و درباره بازدارندگی فرمود «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لَا یَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ. سنگ را به همان جایی که از آنجا پرتاب شده، بازگردانید؛ که همانا شرارت را جز شرّ باز نمیدارد». متقارن و نامتقارن، باید پاسخ پشیمانکننده به دشمن داد وگرنه خباثتها بیشتر خواهد شد.
عصر «شی» و دوگانه ثبات و ثروت علیه دموکراسی
حامد رحیم پور در خراسان نوشت:
کنگره خلق چین در یک رایگیری محدودیت دوره ریاست جمهوری را که دو دوره پنج ساله بود، برداشت و به این ترتیب شی جین پینگ، رئیس جمهوری کنونی چین عملا میتواند مادامالعمر در این منصب باقی بماند. این اصلاحیه با ۲۹۵۸ رای موافق دو رای مخالف و سه غایب در کنگره حدود سه هزار عضوی به تصویب رسید. حامیان حزب حاکم کمونیست چین معتقدند که تصمیم کنگره از حمایت عمومی برخوردار است و تاکید دارند که چین خوش شانس است که رهبری با ظرفیتهای شی جین پینگ دارد.اما واقعیت هم این است؟آیا واقعا شانس به چینی ها لبخند زده است؟ چرا حزب کمونیست به دنبال تصویب این قانون بود؟ واساسا مادام العمر شدن ریاست شی جین پینگ چه تاثیر و پیامدهایی بر نظام بین الملل می تواند داشته باشد؟در این یادداشت سعی می کنیم به این سوالات پاسخ دهیم: بدون تردید چین در دوران ریاست جمهوری جین پینگ در زمینه اصلاحات اقتصادی، مبارزه شدید علیه فساد و همچنین تجدید حیات ناسیونالیسم چینی جهش قابل ملاحظهای داشته است.
جین پینگ یک چشم انداز سیاسی روشن را برای تقویت جایگاه چین در عرصه جهانی پیش رو نهاده است. طرح های ملی بلندپروازانه ای مانند ابتکار یک جاده یک مسیر( One Belt One Road ) برای ایجاد مسیرهای تجارت جهانی جدید و اعلام برنامه های گسترده ای برای از بین بردن فقر در چین تا سال 2020 موید چنین امری است. بنابراین موفقیت های جین پینگ این دیدگاه را در بخشی از نخبگان سیاسی حزب کمونیست به وجود آوردکه چین طی دوران2020 تا 2035 نیازمند یک رهبری پایدار، قوی و پیشرو مانند جین پینگ است. در این دیدگاه همان طور که روزنامه "خلق"، نهاد حزب کمونیست چین نوشته است تغییر قانون اساسی ضرورتا به معنی ریاست جمهوری مادامالعمر نیست.
اما مخالفان مادام العمر شدن ریاست جمهوری جین پینگ می گویند که تصویب این قانون به نوعی حکمرانی مطلقه بر چین را نهادینه می سازد .به گفته آن ها ، پکن از زمانی که جین پینگ در اواخر ۲۰۱۲ بر قدرت مسلط شد بر مخالفان و منتقدان داخلی بیشتر سخت گرفت و بی تردید با برداشته شدن محدودیت بر دوره ریاست جمهوری و مادام العمر شدن این مسند فرهنگ چاپلوسی جانشین نقد سازنده و تشدید سانسور و خفقان سیاسی در داخل می شود و شاید تکرار دوران تلخ و تکرار فجایعی مانند طرح «جهش بزرگ به سمت جلو» در دهه ۱۹۵۰ و «انقلاب فرهنگی» در دهه بعد (1976-1966) که دانشگاهیان و مسئولان به طور فزاینده از ابراز دیدگاههایی متفاوت با رهبری حزب خودداری میکردند، باشیم.ترس منتقدان آن است که با تصویب این طرح هرگونه حرکت قدرت در آینده موجب شک و تردید مقامات در داخل یا خارج از حزب شود و بدون توجه به منبع قدرت به سرعت با آن برخورد حذفی شود.
جود بلانشت، پژوهشگر مسائل سیاسی چین میگوید: «این یک گام خیلی مهم به سوی تبدیل شدن چین به نظام (حکمرانی) یک نفره است. با توجه به اهمیت چین در اقتصاد جهانی و موسسات بین المللی، تاکید بیش از حد بر این نکته که این مسئله برای آینده چین و جهان چه اتفاق مهمی است، دشوار است.» در بعد خارجی مسئله مادام العمر شدن ریاست جین پینگ نیز باید گفت که از زمان روی کار آمدن ترامپ جنگ تجاری میان چین و آمریکا به شدت تشدید شده است که این موضوع تا حدود زیادی به علت سیاست های موفقیت آمیز اقتصادی چین در دوران جین پینگ بوده که توانسته است موقعیت مسلط آمریکا در جهان را به چالش بکشد. موضوعی که کانون راهبرد امنیت ملی آمریکا را به سمت مقابله با توسعه طلبی چین در شرق آسیا سوق داده است.
در این شرایط تداوم حکمرانی جین پینگ طبیعتاً به معنای افزایش تنش های غرب و پکن در آینده خواهد بود.به هر روی به نظر می رسد که با توجه به کارنامه موفق شی جین پینگ و همچنین روند تحولات بین المللی ،ثبات در عالی ترین سطح سیاسی در چین می تواند حرکت مدیریت شده بیدار شدن اژدهای چینی را به دنبال داشته باشد. چینی ها بعد از یک دوره انزواگرایی و تاکید بر زیر ساخت های اقتصادی در آستانه ورود به عرصه بین المللی به عنوان یک ابرقدرت جدید هستند و در چنین شرایطی بهترین مولفه می تواند ثبات سیاست های سیاست گذاران باشد. موضوعی که طبیعتا با مخالفت و نگرانی هایی نیز همراه است.
اکنون سوال این است که آیا دوره جدیدی در نظام بین الملل آغاز شده است ؟ دوره ای که در آن الگوی حکمرانی مبتنی بر افزایش ثبات و ثروت در حال گرفتن جای دموکراسی است؟ درست بیخ گوش چینی ها از مدت ها قبل ولادیمیر پوتین به عنوان نماینده شاخص این رویکرد در قالب راهکار های مختلفی همچون الگوی پوتین – مدودف و تغییر قانون اساسی مسیر خود را به پیش برده است .پوتین از اوت ۱۹۹۹ تاکنون همواره پست ریاستجمهوری یا نخستوزیری روسیه را در اختیار داشتهاست و به رغم انتقاد ها به رویکرد غیر دموکراتیک وی در طول این سال ها توانسته روسیه متشتت و منزوی را به کشوری تاثیر گذار در عرصه بین المللی تبدیل کند او که این روزها آماده ورود به دور دیگری از رقابت های تشریفاتی انتخاباتی می شود گفته است اگر در انتخابات پیش رو پیروز شود، تا سال ۲۰۲۴ یعنی تا ۷۲ سالگی در قدرت باقی میماند. تصمیم روز گذشته کنگره خلق چین نشان می دهد مکتب پوتین رهروان دیگری نیز پیدا کرده است که حتی کاتولیک تر از پاپ هستند. گویااین رویکرد در حال تبدیل به اپیدمی است و حتی دونالد ترامپ هم به ستایش از مادام العمر شدن دوره ریاست جمهوری در چین پرداخته و تاکید کرده است : « شاید ما هم امتحان کردیم!»
شبکهسازی از سلطنتطلبان در عصر افول سلطنتطلبی
حمیدرضا اسماعیلی در وطنامروز نوشت:
چنانکه میدانیم جریان سلطنتطلبی را از نیروهای سیاسی در ایران برشمرده و سلطنتطلبان را از مخالفان نظام جمهوری اسلامی دانستهاند. در این مقاله برآنیم با نقد تلقی سنتی از سلطنتطلبی، نگاه جدیدی از فعالیتهای آنان ارائه دهیم. سلطنتطلبان امروز همان سلطنتطلبان دیروزند با این توضیح که آنان نه با ایدئولوژی سلطنتطلبی که با ایدئولوژی متفاوتی وارد عرصه شدهاند. از این جهت اگر بخواهیم درباره سلطنتطلبان در عصری که ایدئولوژی سلطنتطلبی چنگی به دل نمیزند و طرفدار چندانی ندارد سخن بگوییم، لاجرم به این نتیجه خواهیم رسید که آنان ژاژ میخایند و آب در هاون میکوبند، لذا با آن ایدئولوژی از رده خارج شده نه نیروی سیاسی مهمی تلقی میشوند و نه خطری جدی برای جمهوری اسلامی به شمار میآیند. معلوم است که آنها خود نیز به این مساله وقوف دارند. اما مساله چیست و آنان در عصر جدید چگونه برنامهریزی کرده و فعالیت میکنند؟ اصلاً وجه سلطنتطلبی آنها چیست و وجوه اشتراک آنان کدام است؟
تلقی اشتباه این است که گمان کنیم سلطنتطلبان با ایدئولوژی گذشته و با همان تشکیلات به فعالیت سیاسی میپردازند. در حالی که هم دوران ایدئولوژی سلطنتطلبانه به سر آمده و هم بسیاری از افراد وابسته به نسل گذشته از دنیا رفتهاند. سلطنتطلبان امروز را باید بر اساس خاستگاه اجتماعی و خانوادگی آنان تقسیمبندی کرد. سلطنتطلب امروز کسی است که به خانوادههای سلطنتی گذشته اعم از قاجار و پهلوی تعلق دارد یا همان چیزی که به آن الیگارشی گفته میشود. آنان بدون آنکه در ذیل سازمانی واحد فعالیت کنند، هر کدام کانونها، محافل و تشکیلات خاص خود را دارند که در نهایت «شبکه سلطنتطلبان» را تشکیل میدهد. از این منظر «شبکه سلطنتطلبان» مجموعهای از تشکیلات الیگارکهای مختلف قاجار و پهلوی است که حلقه اتصال آنان هم دولتهای غربی بویژه 3 رژیم آمریکا، اسرائیل و انگلیس هستند. به عبارت دیگر این تشکیلات بدون پشتیبانی، حمایتها و هدایتهای آن دولتها چیزی نیست و اساساً بنیاد تأسیس شبکه یادشده نیز به اعتبار سازمانهای اطلاعاتی آن دولتهاست. برنامهریزی در اتاق فکر این سازمانها انجام میشود و آنها تنها به این عنوان که تابعیت ایرانی دارند در اجرای سیاستهای دولتهای مذکور برگزیده شدهاند.
آنچه این روابط را تقویت میکند علاوه بر پیوندهای تشکیلاتی، گاهی پیوندهای خانوادگی سببی نیز هست. امروز اگر پژوهشی در ازدواجهای الیگارکها و خانوادههای وابسته به 2 سلطنت قاجار و پهلوی کنیم، درمییابیم آنها با خانوادههای سیاستمداران غربی روابط خانوادگی ایجاد کردهاند. حال، اگر قرار باشد نظام غربی پروژه براندازی یا همان «رژیمچنج» را در ایران اجرا کند، کدام جایگزین و آلترناتیو میتواند از این شبکه سلطنتی بیشتر در اولویت باشد؟ معلوم است که هیچ گزینه بهتر دیگری وجود ندارد، بویژه اینکه بسیاری از این خاندانها غیرمسلمان و عموماً یهودی و بهایی هستند، لذا در کانون شبکه یادشده همین خاندانهای یهودی و بهایی غربی و غربمدار وجود دارند که بسیاریشان تابعیت دوگانه دارند و با خانوادههای حکومتگر در غرب پیوند خانوادگی برقرار کردهاند.
به نظر میرسد مطابق برنامه طراحی شده، روی برخی الیگارکهای داخلی «سلطنتمآب» و همسو با غرب نیز سرمایهگذاری شده تا گذار از «دوره انتقالی» بهواسطه آنان انجام شود. از این جهت این الیگارشی هم ضلع سوم و بخشی از این شبکه سلطنتی را تشکیل میدهد. این بخش اگرچه سال 57 در انقلاب علیه سلطنت مشارکت داشت اما امروز در سودای برقراری دولت مطلقه غربمدار سر از پا نمیشناسد و از هر طریقی که بتواند، زمینههای فعالیت شبکه سلطنتی را در داخل کشور تسهیل و فراهم میکند. آنها در این امید بهسر میبرند که رابطه با غرب را با محوریت خود از سر گیرند. در این مسیر به نظر میرسد حتی 2 ضلع دیگر و 2 کانون الیگارشی دیگر را جدی تلقی نمیکنند. به نظر آنان فعالیتهای این بخش در نهایت به تصاحب کامل قدرت توسط الیگارشی سلطنتمآب میانجامد. نباید از نظر دور داشت بخشی از شبکه داخلی الیگارشی را همان بهاییان و یهودیان مخفی تشکیل میدهند که آنها نیز مورد تأیید دولتها و سازمانهای اطلاعاتی غربی هستند. از نگاه غرب قدرت در آینده نزدیک باید به آنان به ارث برسد و میان 3 بخش مختلف این شبکه در حال گردش باشد.
این برنامه در حقیقت همان سیاست تکمیلی دوران پهلوی است. در دوران حکومت پهلوی نیز الیگارشی عموماً ریشههای غربمداری داشت و بسیاری از آنان هم یهودی و بهایی بودند. غرب امروز نیز همان سیاست را در سر میپروراند، یعنی به قدرت رساندن همان شبکه بدون حکومت پهلوی.
لذا تنها تفاوت صوری الان با گذشته این است که همان شبکه قدرت با کمی تغییرات این بار بدون حکومت پهلوی و با نام دیگری مثل «جمهوری ایرانی» و... احیا شود، لذا در نقد نویسندگانی که معتقدند جمهوری اسلامی هیچ آلترناتیوی ندارد و سرنوشت پروسترویکای شوروی در کمین ایران است؛ به این معنا که یکی از جریانهای قدرت (متشکل از چند الیگارشی و بروکراسی متصل به هم) در ایران با کمک یک مافیای اطلاعاتی به قدرت میرسد، باید آن تحلیل و نظر را نادرست ارزیابی کرد.
در تبیین سخن بالا، مهمترین دلیل این است که چنین جریان قدرتمندی در ایران وجود ندارد تا بتواند یک براندازی درون سیستمی انجام دهد. جامعه سیاسی ایران تنها 2 قطب اصلی دارد: جریان مردمی متصل به روحانیت که بومی است و در بطن تاریخ و جامعه ایران ریشه دارد و قدرت خویش را از آنجا میگیرد و جریان غربمدار که در اتکای به قدرت غرب توان ماندن و رقابت دارد. در ماجرای پروسترویکا (بازسازی) ایرانی روشن است که این اقدام شبهبراندازانه و جابهجایی در قدرت از سوی نیروهای مذهبی نخواهد بود، چون آنها خود «تز» هستند؛ نه «آنتیتز».
در حالی که طبق تعریف، «آنتیتز» همان جریان غربمدار حاضر در ساختارهای قدرت در جمهوری اسلامی است که به دگرگونی میاندیشد. بر این اساس، خوب است بدانیم این جریان بدون حمایت و پشتیبانی غرب هیچ قدرتی ندارد و لذا بر فرض که با حمایت غرب در یک دوره انتقالی به قدرت برسد، ماندن آن در قدرت تا جایی است که غرب بخواهد. پس این جریان یا باید بتواند غرب را متقاعد کند که در «شبکه سلطنتی» یادشده، این بخش از همه مفیدتر و مقتدرتر است یا باید بزودی قدرت را به بخشهای دیگر موجود در شبکه واگذار کند. همانطور که پس از کودتای سوم اسفند 1299 این «رضاخان قزاق میرپنج سوادکوهی» بود که توانست گوی سبقت را از دیگران برباید و در عرض 4 سال خود را به «رضاشاه پهلوی، سلف اردشیر بابکان و شاهان بزرگ و منجی ایران» تبدیل کند، اکنون هم بوی آشنایی به مشام میرسد!
نکته مهمی که در همینجا باید تصریح شود آن است که «ساختار» چنین قدرتی لزوماً باید استبدادی باشد، لذا همانطور که حکومت پهلوی به دولت مطلقه غربمدار انجامید، هر حکومت غربگرای دیگری هم محکوم به استبدادی شدن و مطلقهگرایی است. علت نیز روشن است؛ اینکه ریشه در جامعه ایران ندارد و پدیدهای برساخته غرب است. معلوم است که چنین حکومتی بدون استبداد و مطلقهگرایی ثبات و توان ماندن ندارد. این مساله در حقیقت پارادوکس کشورهای جهان سومی از قبیل ایران است که غربگرایانش شعار آزادی سر میدهند اما چون ریشه در این آب و خاک نداشته و برساخته سرویسهای غربی هستند، در نهایت به حکومت مطلقه و استبدادی میانجامند اما نکته هشدارآمیز این است که برخلاف حکومت مطلقه پهلوی که تمایلی به توده نداشت و به دیکتاتوری انجامید، اینبار اگر غرب موفق شود چنین حکومتی را در ایران تأسیس کند، به دلیل سیاستهای پوپولیستی الیگارشی نوین قطعاً به فاشیسم و تمایل به سرکوب شدید جامعه از طرق فاشیستی میانجامد.
درباره اصطلاح «شبکه» توضیح این نکته لازم است که نویسنده به معنای خاص شبکه که همان «نتورک» است نظر دارد؛ چنانکه میدانیم ساختارهای سازمانی و تشکیلاتی انواع مختلفی دارد. مهمترین این ساختارها عبارتند از: ساده، وظیفهای، ماتریسی، جغرافیایی، ادهوکراسی و شبکهای. لذا وقتی در این متن از شبکه سخن به میان میآید مقصود همین ساختار است که به نسبت جدید و دارای ویژگیهای خود است. ساختار شبکهای که نمیخواهد زیر بار شرایط سخت و انعطافناپذیر ساختارهای سنتی سازمانی قرار گیرد هم ساده است و هم پیچیده. سادگی آن در این است که متشکل از حلقهها و شبکههای فرعی ساده است و پیچیدگی آن هم در پیوندی است که میان آن سازمانهای کوچک برقرار است.
در عصر جدید همانطور که در حوزه نظامی تشکیلات پارتیزانی در کنار ارتش کلاسیک اهمیت خود را اثبات کرده است، در حوزههای اطلاعاتی و سیاسی نیز بر ساختارهایی جدید در شرایط امروز تأکید میشود. در اینجا دیگر مانند ساختارهای سازمانهای کلاسیک روابط و نظام سلسلهمراتبی روشنی مشهود نیست، بلکه شبکه متشکل از سازمانهای مختلف کوچک و بزرگی است که به ظاهر مستقل هستند و هر کدام برای خود و در حوزه اهداف تعیین شده فعالیت میکنند اما در این شبکه یک مرکز هدایت وجود دارد که پیشبرد اهداف شبکه و هدایت سازمانهای کوچک وابسته را در اختیار دارد. با این توضیح تصریح میشود که شبکه سلطنتطلبان متشکل از نهادها و سازمانهای مختلفی است که در حوزههای مختلفی فعالیت میکنند و مرکز هدایت این شبکه نیز در «ناتوی اطلاعاتی» و اتاقهای فکر آن قرار دارد.
سخن آخری که در این نوشته باید به آن پرداخته شود این است که اگر شبکه سلطنتطلبان از ایدئولوژی سلطنتطلبی عدول کرده، کدام ایدئولوژی را جایگزین آن کرده و در راستای تولید و تقویت آن چه اقداماتی انجام داده است؟ نویسنده این ایدئولوژی را در طول سالهای گذشته «نومحافظهکاری» نامیده که در مرز سلطنتطلبی و فاشیسم قدم برمیدارد. ایدئولوژی شبکه سلطنتطلبان هنوز انسجام و قوام لازم را نیافته است. با این وجود آنها در تکوین ایدئولوژی خود از دو رویکرد کلی بهره میبرند: رویکرد سلبی و ایجابی. در رویکرد سلبی هدف مبارزه با ایدئولوژی اسلامی است و در رویکرد ایجابی بر سر اهداف اختلافهایی به چشم میخورد و بخشهای مختلف شبکه هنوز اتفاق نظر ندارند اما برای آغاز، گروهی از مورخان را بسیج کردهاند تا به تاریخسازی و بازنویسی روایت ایرانیان از خود بپردازند. فعالان داخلی این شبکه تاریخساز بسیاریشان به همان شبکه یهودی و بهایی تعلق دارند که در ترویج این ایدئولوژی ایفای نقش میکنند.
گروه تاریخنویس و ایدئولوژیپرداز وابسته به شبکه سلطنتطلبان، نقاط سیاه تاریخ معاصر ایران را در 3 مقطع دوران ناصری، سالهای انقلاب اسلامی و دوران پسااصلاحات (84 تا 92) در ایدئولوژی خود برجسته و معرفی میکنند. این روایت ایدئولوژیک از تاریخ معاصر در همان ائتلاف خاندانهای سلطنتی و الیگارشیک ریشه دارد. چنان که میدانیم از میان خاندانهای قجری حاضر در حکومت پهلوی، مهمترین خاندانها به عباسمیرزا و مظفرالدینشاه تعلق داشتند. در روایت شبکه سلطنتطلبان و از جمله این طیف، دوران ناصری باید دوران سیاهی تاریخ ایران عنوان شود. در این طریق نویسندگان بیانی و بهایی بیشترین تلاشها را به خرج دادهاند. سپس دوران شکوهمند(!) مشروطه و پهلوی از نگاه آنان آغاز میشود که این دوره با وقوع انقلاب اسلامی از توقف میایستد.
با وجود این، مدتی بعد، دوباره دولتهایی بر سر کار میآیند که تلاش دارند همان سیاستهای «توسعهگرایانه» دوران پهلوی را البته با سرعتی کمتر به اجرا بگذارند. در ایدئولوژی آنها تمام بدبختیهای کشور به «انقلاب» بازمیگردد و در راستای بد بودن انقلاب تئوریپردازی میکنند. خیلی هم که بخواهند به عقب بازگردند به دوران ناصری میرسند. در این میان آنها حتی از موضوعات کم اهمیتی چون استهزای دختران و زنان ناصرالدین شاه نمیگذرند و آن را به یکی از سوژههای ثابت خود تبدیل کردهاند.
فلسفه وجودی نمایندگی ولیفقیه در سپاه
یدالله جوانی در جوان نوشت:
دیروز یکشنبه بیستم اسفندماه، مراسم تکریم و معارفه نماینده محترم ولی فقیه در سپاه پاسداران اسلامی در ستاد فرماندهی کل سپاه با حضور مقامات لشکری و کشوری و جمعی از پاسداران برگزار شد. انتشار این خبر به طور قطع برای بخشی از مردم عزیز کشورمان و خصوصاً جوانان، این سؤال را در پی خواهد داشت که «فلسفه وجودی نمایندگی ولی فقیه در سپاه چیست؟» برای پاسخ به این سؤال و تشریح مأموریتها و وظایف نمایندگی ولی فقیه در سپاه، باید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به لحاظ فلسفه وجودی و ماهیت تشکیلاتی مورد توجه قرار گیرد.
سپاه مولود انقلاب اسلامی بوده و طبق اصل 150 قانون اساسی جمهوری اسلامی، وظیفه نگهبانی و پاسداری از انقلاب اسلامی و دستاورهای آن را بر عهده دارد. سپاه در حیات پربرکت قریب چهلسالهاش،کارنامهای بسیار درخشان از خود بر جای گذاشته است. سپاه دارای ماهیت دینی، انقلابی، جهادی، ولایی و مردمی است و بر اساس همین ماهیت، عناصر اصلی هویتساز و قدرتآفرین سپاه، ویژگیهای مکتبی این نهاد انقلابی و آحاد پاسداران میباشد؛ ویژگیهایی چون اخلاص، پارسایی، تعبد و بیاعتنایی به زخارف دنیوی. همین عناصر و ویژگیهای فضیلتبخش، سپاه را از تمامی نیروهای مسلح در دنیا متمایز ساخته و عامل اصلی در موفقیتها، پیروزیها و حماسهآفرینیها به شمار میآید.
بنابراین سپاه، یک مجموعه صد در صد نظامی و صد در صد مکتبی به معنای صحیح و دقیق کلمه است. اداره این مجموعه با مختصات برشمرده شده، بر اساس ایمان، تقوا، درک و عمل انقلابی میباشد. بنابراین سبک اداره و فرماندهی سپاه نیز، با دیگر نیروهای مسلح در جهان دارای تفاوتهای مبنایی و اساسی است. با توجه به اهمیت و نقش ایمان، معنویت، روحیه انقلابی و جهادی در سپاه، از همان ابتدای شکلگیری و تأسیس این نهاد انقلابی، حضرت امام خمینی (ره) علاوه بر نصب فرماندهی سپاه، فردی را به عنوان نماینده ولی فقیه در سپاه منصوب کردند.
حضرت امام (ره) در اولین حکم به نماینده خود در سپاه آوردهاند: «لازم به تذکر است که بیش از پیش باید به اخلاق اسلامی سپاه توجه شود تا سپاه از هر جهت مظهر کامل سرباز اسلام باشد.» بر اساس چنین نگاهی از سوی حضرت امام (ره) به فلسفه وجودی نماینده خود در سپاه، ایشان میفرمایند: «پاسدار اسلام باید هم خودش اسلامی باشد و هم دیگران را اسلامی کند و هم مشی آن اسلامی باشد.» با توجه به احکام صادره از سوی حضرت امام (ره) برای نمایندگان خود در سپاه در دهه اول انقلاب، میتوان گفت فلسفه وجودی نمایندگی ولی فقیه در سپاه، ساخت یک سپاه معنوی با روحیه جهادی و انقلابی است. نماینده ولی فقیه با تشکیلات در اختیار در سلسله مراتب سپاه، تربیت دینی و انقلابی پاسداران را بر عهده داشته و امر هدایت کلی سپاه در مسیر ارزشهای اسلامی و انقلابی را عهدهدار میباشد.
همین نگاه حضرت امام (ره) نسبت به سپاه و فلسفه وجودی نمایندگی ولی فقیه در سپاه در سه دهه گذشته، از سوی مقام معظم رهبری با قوت دنبال شده، رمز و راز موفقیتهای سپاه دشمنشکن را باید در همین نگاه جستوجو کرد. معظمله در عبارتی خطاب به فرماندهان و مسئولان سپاه میفرمایند: «مکرر عرض کردهایم کار سپاه متکی به معنویت است؛ معنویت منافات با پیشرفتهای علمی و ابتکارات گوناگون علمی و عملی و شیوههای نو و سازماندهیهای هوشمندانه ندارد... معنویت منافات ندارد با پرداختن به اصول مادی کار و تنظیم درستکار؛ بایستی این معنویت را حفظ کرد. این معنویت اساس کار است.»
بنابر تدابیر و رهنمودهای مقام معظم فرماندهی کل قوا، فلسفه وجودی نمایندگی ولی فقیه در سپاه حفظ معنویت و ارتقای آن میباشد. ایشان در دیدار مسئولان نمایندگی ولی فقیه در سپاه میفرمایند: «قوام سپاه به روحیه انقلابی و ایمان جوانان آن است. برادران عقیدتی سیاسی که در سپاه مشغول هستند،این کار را بایستی خیلی مهم بشمارند.» در عبارت دیگری معظمله میفرمایند: «فرزندان سپاه و برادران سپاهی، مظهر ایمان و تقوا باشند. برای این کار، نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران، محور و نقطه مرکزی و اصلی است.» بر اساس همین فلسفه وجودی نمایندگی ولی فقیه در سپاه، رهبر حکیم و فرزانه انقلاب اسلامی، در حکم مسئولیت نماینده جدید ولی فقیه در سپاه حضرت حجتالاسلام والمسلمین حاج صادقی، انتظارات اصلی خود را اینچنین بیان میدارند: «ارتقای معنویت و بصیرت دینی و تقویت روحیه جهادی و انقلابی آحاد فرماندهان و پاسداران و بسیجیان و خانوادههای آنان با بهرهگیری از حوزههای علمیه و استفاده از روحانیون عالم و عامل و اثرگذار و هماهنگ با سیاستهای ابلاغی و تعامل همافزا به فرماندهی کل سپاه مورد انتظار است.
در متن این حکم، سه محور اصلی از مأموریتها و وظایف نمایندگی به صورت برجسته و با تأکید مورد مطالبه قرار گرفته است. با توجه به این حکم و احکام پیشین صادرشده برای نمایندگان قبلی ولی فقیه در سپاه و همچنین سیاستهای ابلاغی از سوی مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا، میتوان دریافت که رسالت نمایندگی ولی فقیه در سپاه، صیانت از هویت اسلامی، انقلابی، جهادی، ولایی و مردمی سپاه و بسیج است. نمایندگی ولیفقیه بر اساس این رسالت مهم، تعیینکننده و سرنوشتساز، میبایست اسلام ناب مبتنی بر ولایتمحوری و فرهنگ جهاد فیسبیلالله را، همانند خونی حیاتبخش در رگهای سپاه جاری سازد و آن را در تفکر، اندیشه و تمامی حوزههای کارکردی و عملکردی سپاه و بسیج متجلی نماید. به طور قطع، سپاه سامانگرفته بر پایههای ایمان و معنویت، معرفت دینی و روحیه انقلابی و جهادی با هویت برتر ولایتمداری، سپاهی شکستناپذیر خواهد بود. با وجود چنین سپاهی، توطئهها هر چند بزرگ هم باشد، خنثی خواهد شد.
با وجود چنین سپاهی، اساساً مشکل لاینحلی برای انقلاب، نظام اسلامی و ملت ایران متصور نخواهد بود. چنین سپاهی به طور قطع، ظرفیت، قابلیت و شایستگی دریافت نصرتهای الهی در تمامی حوزههای مرتبط با رسالت خود،یعنی پاسداری از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن را خواهد داشت. آری در پرتو چنین نگاهی به سپاه است که مقام معظم رهبری در تشریح رسالت و فلسفه وجودی نمایندگی ولی فقیه در سپاه میفرمایند: «اصل قضیه، دفاتر نمایندگی امام است که با حضور یک عده روحانی آشنا به مسئولیت و دارای معرفت و روحیه انقلابی و خستگیناپذیر و پرامید در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل یافته است. اگر در مجموعه سپاه، این مهم تأمین شد، به نظر ما هیچ مشکل دیگری، مشکل اصلی نیست و قابل حل شدن است.»
استیضاح بدون پایه های کارشناسی
احمد مازنی در ایران نوشت:
استیضاح یک حق مسلم از مجموعه حقوق نمایندگی در قانون اساسی کشورمان است. از این منظر نمیتوان به استیضاح وزیران در هر موقعیت زمانی که رخ بدهد، ایرادی وارد دانست. اما عموماً درباره استیضاحها و خصوصاً سه استیضاح اخیر باید به یک نکته مهم توجه داشت و آن اینکه چه عواملی در انجام این استیضاحها تأثیرگذار بودهاند؟ پاسخ این سؤال میتواند فضای حاکم بر تلاش امضاکنندگان این سه طرح را بهتر شرح دهد. عوامل مؤثر یاد شده را میتوان به دو دسته کلی تقسیم بندی کرد و در نهایت به بررسی سهم آنها در این استیضاح پرداخت؛ یکی عوامل داخلی و دیگری عوامل محیطی.عوامل داخلی اشاره به خود وزارتخانه، وزیر مربوطه، زیرمجموعههای او و کارنامه آنها دارد.
عوامل محیطی اما ناظر به شرایط عمومی کشور و مسائل بیرونی وزارتخانهها در زمان استیضاح است. در شرایط فعلی به گمان نگارنده سهم عوامل داخلی در بهترین حالت بیشتر از 30 درصد نخواهد بود. بهعبارت دیگر سهم عملکرد و کارنامه وزارتخانهها را در این استیضاح میتوان سهمی حداقلی دانست که اگر قرار بود ملاک اصلی برای استیضاح باشد –چنانکه باید اینگونه باشد- چنین طرحی اساساً نمیبایست به جریان میافتاد. اما عوامل بیرونی یا محیطی است که زمینه را برای سه استیضاح همزمان فراهم کردهاند. آنهم در شرایطی که همزمانی سه استیضاح تاکنون در تاریخ ایران سابقه نداشته است.
مجموعه این عوامل را میتوان به مواردی چون اعتراضات دیماه، فشارهای امریکا به توافق برجام و بحث تحریمهای جدید این کشور، مجموعه نارضایتیهای موجود در کشور، اتفاقات و سوانح ماههای اخیر و نهایتاً نوع ادبیاتی که در برخی مقاطع از دولت شنیده میشود، تقسیمبندی کرد.
بر اساس این تقسیم بندی میتوان گفت که نقش این مجموعه عوامل در به جریان افتادن استیضاح یاد شده بیش از 70 درصد است. به عبارتی اگر قرار بود ملاک استیضاح صرفاً عملکرد وزارتخانهها باشد، زمینه چنین کاری در مجلس مهیا نبود. اما در شرایط فعلی به نظر میرسد حداقل مجموعهای از نمایندگان قصد دارند تا با استیضاح و تلاش برای برکناری وزرا پاسخی به شرایط عمومی کشور بدهند. در رأس این شرایط مجموعه اعتراضات اخیر وجود دارد که از دیماه آغاز شد و در چند روز اخیر هم یک بار دیگر به شکل درگیری بر سر مسائل آبی و یا سلسله اعتراضات صنفی و اقتصادی بروز کرده است.
دیدگاهی در بین نمایندگان معتقد است اگر مجلس بتواند یکی از این وزرا را برکنار کند، پاسخ درخور و اثربخشی به مجموعه اعتراضات اخیر داده و حداقل قدری فضا را آرام میکند. این استدلال به شکل مشهودی دارای معایب جدی است، از جمله اینکه این نوع برخورد با احساسات و افکار عمومی نه یک مسئولیتپذیری و پاسخگویی واقعی، بلکه منحرف کردن اذهان است. در این میان تشدید فشارهای امریکا و رجزخوانیهای ترامپ و برخی کشورهای دیگر علیه کشورمان نیز فضا را برای فشار مضاعف طیف مخالفان دولت به دستگاه اجرایی فراهم کرده که اکنون خود را به شکل این طرحهای مکرر استیضاح نشان میدهد.
ضمن اینکه برخی دلخوریها از ادبیات مقامات دولت هم مشوق به جریان افتادن چنین استیضاحی است. با چنین تفسیری باید اذعان کرد که سه استیضاح اخیر دارای پایههای محکم فنی و کارشناسی نیستند و پاسخ دادن به یک سری عوامل بیرون از اختیار وزرا با استیضاح آنها، هم انطباقی با منافع عمومی ندارد و هم نوعی سیاسیکاری محسوب میشود.
اینجا مرکز دنیاست
در سرمقاله روزنامه صبحنو آمده است:
هفته گذشته وزیر خارجه فرانسه به تهران آمد؛ آنهم بعد از چندبار تعویق و تعویض (در ابتدا گفتند که رییسجمهور آن کشور پس از تعطیلات ژانویه به ایران خواهد آمد)؛ او در این سفر حامل پیامهایی بود که محتوای کلی آن، نقد سیاستهای منطقهای ماست (در سوریه، یمن، لبنان و...) یعنی همان چیزی که بدان محور مقاومت میگویند و عمق راهبردی ایران است. وزیر فرانسوی از صبح تا عصر که به دیدارهایش پرداخت، مواضع مشترک شنید، اما با لحنهایی مختلف و از قاطعتر به نرمتر.
نرمشی که در چارچوب همان داستانهای افسانهای برجامی بود که نه محقق شده و نه محقق خواهد شد؛ در واقع اروپاییها از ما میخواهند که بعد از معاهده مذکور، باید امتیازات (بخوانید باجها) تازهای به آمریکا یا آنها بدهیم تا مبادا ترومپت (لقبی که در انتخابات گذشته آمریکا به دونالد ترامپ داده بودند) زیر کاسه برجام نزند. عجب شرایط تمسخرآمیزی است که آنهمه امتیاز بدهی و چندان عایدی هم نداشته باشی و بازهم بگویند امتیاز بعدی! چرا که سگ را باید از خود راند و اگر عقب بروی، او پاچهات را رها نخواهد کرد.
از این موضوع کلی که بگذریم، استعمارگران قدیمی منطقه که همهجای آنرا چپاول کرده و میکنند، چرا به خود اجازه میدهند در مورد مقتضیات ما و کشورهای همسایهمان سخن بگویند و آنها را تحریک کنند؛ چون تصورشان این است که آنها ولی ما هستند و ما صغیر. بخشی از این ذهنیت معیوب، محصول رفتار امثال صدام و بنسلمان و قذافی است و پاسخ ایران روشن است که #خلیج_فارس مربوط به ساکنان آسیای جنوبغربی است، نه آنها که به مرکزیت گرینویچ، به اینجا میگویند خاورمیانه!