همان جا کنار تختش ایستادیم به صحبت و بیشتر ذکر خاطره. می دانستم اذیت می شود، ولی چاره چه بود؟ با صدایی گرفته که با هزار سختی و مشقت از ته حلقومش بالا می آمد، گفت که از "شلمچه" برایش بگویم و گفتم. از سه راه مرگ. از کربلای پنج و ...

شاید ده سالی از اون شب می گذره. شبی مثل همه شب های زندگی من و ما. مثل زندگی شما!

از اون شب هایی که سر راحت بر بالش می گذاریم و اصلا خیالمون نیست دوروبرمون چه خبره و مثلا توی بیمارستان بغل خونمون کی داره می میره، شایدم کی زنده می شه!!!

منم مثل شما، و نه پاک و مطهرتر از شما، یه دفعه زد به سرمون که بریم بیمارستان.
بیمارستان ساسان.
دروازه بزرگ باغ شهادت!
"ته خط" همه جانبازان.
هر کی بره، مطمئنا دیگه برنمی گرده.

می گفتند چند روزی هست که اون جا بستریه. خیلی بیشتر از اون که من بی معرفت، اهمیت بدم و برم ملاقاتش.

نمی شناختمش، ولی رزمنده که بود!
باهاش همرزم نبودم، هم دین که بودم!
وای از من و ما با این اخلاقمون.

سوار بر موتور رفتیم بیمارستان.

طبق روال همیشه راه نمی دادند و خوششون می اومد التماس کنیم، که کردیم!
در بخش هم همین مشکل را داشتیم، که با دو سه تا قسم و خواهش تمنا حل شد.

ساعت نزدیک 10 شب بود.
آرام خفته بود در بستر.
شیری آرام گرفته از گزند روزگار.

همین که نزدیک شدیم، چشمانش باز شدند. معلوم بود خواب نبوده، ولی آن قدر دوست ندیده که خسته شده.

به غیر از دختر مظلوم و همسر وفادارش، دیگر کی بود که سراغی از امروز او بگیرد؟!

همان جا کنار تختش ایستادیم به صحبت و بیشتر ذکر خاطره.
می دانستم اذیت می شود، ولی چاره چه بود؟
خودش می خواست.

با صدایی گرفته که با هزار سختی و مشقت از ته حلقومش بالا می آمد، گفت که از "شلمچه" برایش بگویم و گفتم.
از سه راه مرگ. از کربلای پنج و ...
از شهید حاج "محسن دین شعاری".

اشک از گوشه چشمانش جاری شد.
اشکم را خوردم تا فکر نکند کم آورده ام!
 


ساکت که شدم، مچ دستم را فشار داد و آرام تر از قبل، ملتمسانه گفت:

- بگو ... بازم بگو ...

خنده ای ساختگی ساختم و گفتم:

- دیگه از چی بگم؟

و او باز گفت:

- از شلمچه ... بازم از شلمچه بگو ...

و من گفتم و گفتم تا این که اشک خودمم جاری شد.

اشک های پاکش بالش را خیس کردند.

دیگر نتوانستم بمانم. ترجیح دادم که بروم. تا فهمید که گفتم:

- خب دیگه خداحافظ ... ما داریم میریم ...

مچ دستم را گرفت و گفت:

- بازم از حاج محسن دین شعاری بگو ...

و باز گفتم.

برای این که نگذارم زیاد اذیت شود و گفتن را تمام کنم، گفتم:

- راستی ببینم، با این حال و روزت، درد هم داری؟

انگار بدترین سخن از دهانم خارج شده!
رنگ به رنگ شد.
اشک هنوز گوشه چشمانش بازی می کردند.

فهمیدم ... نه! دیدم که لبش را به دندان می گیرد، ولی فقط یک کلمه جوابم را داد:

- ولش کن ...

چند روز بعد دوستان خبر آوردند:

"غلام رضا مدنی" از بچه های گردان تخریب ... آسمانی شد.
 
 
 
*وبلاگ "خاطرات جبهه" / حمید داوودآبادی

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 21
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 1
  • ۰۱:۱۶ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    ما که نشناختیم این جماعت عاشق رو ... خدا کنه ما هم لیاقت عاشقی داشته باشیم
  • ۰۷:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    0 0
    "و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا ..."
  • جامانده ۰۸:۱۳ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    شرمنده ام شرمنده ازشماهاوخانواده های صبورتان اجرکم عندالله.
  • ۰۸:۴۲ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    روایت عشق
  • علي ۰۸:۴۴ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    دوست دارم به اين کامنت 10 تا راي مثبت بدم.
  • جلالوند ۰۹:۱۱ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    باسلام باسلام به همه رادمردانی چون مدنی ،آنهائی که سختی ودرد وغم وهرچه عذاب ورنج این دنیائی را تحمل می کنند تا به(( عند ربهم یرزقون ))برسند اما اونجا چه خبره فقط خدامی دونه ،خوش به سعادتشون که ازاین امتحان بسیار سخت الهی بانمره بسیاربالا قبول شدند ورفتند الهم الرزقناتوفیق الشهاده فی سبیله -الهم عجل لولیک الفرج
  • ۰۹:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    خدايش بيامرزاد
  • ۰۹:۴۲ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    الهی قربون همه شون من به فدای یک لحظه نفس کشیدن همچین آدمایی عین بابام همشون رو دوست دارم آخه واقعه یه تنه 100 تا مرد رو درس میدن
  • hamidreza ۱۰:۰۰ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    بهتر است بگیم گمنامان وطن یا عاشقان دین...
  • ۱۰:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    هركه دارد هوس كرببلا بسم الله عزيزان دردمان هر لحظه افزون تر مي شود انباشته ايم از درد و غصه آن ايام چون ديگر كم اورده ايم ما كه دوران دفاع مقدس را ديده ايم اين روزها زندگي برايمان سخت است تيتر روزنامه ها و سايت ها را كه مي بينيم غصه مان مي گيرد اختلاس و پول و ثروت برج و مركز تجاري و جنگ قدرت و جريان انحرافي و بيكاري درصد تورم گراني حادثه پشت حادثه بي اخلاقي در ورزش من نمي دانم كجا رفته است ارزش هاي دفاع مقدس كجايند اين رزمندگان شيردل جبه ها كه اگر گاه خبرهايي از رشادت دلاورمردان اين مرزوبوم نبود زندگي چقدر سخت بود براي ما گاهي كاممان شيرين مي شود از اينكه پهباد جاسوسي امريكا را هك مي كنيم و بزمينش مي نشنيم تا حداقل دل بچه هاي جبهه و دفاع از تماميت ارضي و دين و ايين اين كشور خنك شود ولي پا به گوچه و خيابان كه مي گزاريم همان درد است و همان غصه فاصله طبقاتي اقا زاده ها و ماشين هايشان بله دوستان غصه عذاي روزمره ما شده است كه آن دوران را ديديم و لمس گرديم و با آن مدتي زندگي كرديم و حال برديم و حالا داريم زجر مي كشيم از تنهايي مانند همين رزمنده شهيد تنها در گوشه بيمارستان ايا گوش شنوايي هست ايا كشس درد ما را مي شنود يا روزي ما هم در گوشه تنهايي مان با غصه هايي براي دردهاي اين ملت شريف فراموش شده و گمنام پرواز خواهيم كرد ايا دولت و مجلس و مسئولين به يا اين ارزش ها هستند يا چنان در جنگ قدرت و ثروت درگيرند كه ارزش هاي اين رزمندگان به فراموشي سپرده شده است نه ما زنده ايم و نفس مي كشيم براي انقلاب اماده ايم تا جان خود را فداي ارزشهايمان كنيم و اگر با ساده زيستي خودمان ارزشهايمان را پاس مي داريم چشم اميدمان به رهبري است كه اين انقلاب و نظام به كج راهه نرود
  • عاشق دیوونه. ۱۵:۴۵ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    درد ودرد ودرد ودرد واشک واشک واشک واشک وغم وغم وغم وغم .ناله وناله وناله وناله.ازاینمه درد.
  • رضا ۱۵:۴۶ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    هرچه ازاین شهدابگیدبازم کم گفته ایدمن بااین چشمهای خو باردیده ام
  • ۱۵:۴۷ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    کاش لایق اینهمه ایثار شهدا بودیم
  • ناشناس ۱۶:۳۳ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    ای کاش درنزدیکی این بیمارستان که میدان ولیعصر(عج) است شهرداری تهران جرات جهادی که لق لقه دهان ریس ان است پیدامی کرد ویک بیلبورد انلاین در کوشه ائی از این میدان نصب می کرد وبه من رهگذر وخانوده ام اطلاع می داد که شیری از شیران ایرانی اینگونه هنوز در سنگر دفاع از کشور است !!مشرق دلسوخته شهامتی است؟؟؟؟؟؟؟؟
  • ۱۶:۵۰ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۰
    1 0
    درود بر غیرت و شرفتان
  • باكي ۰۰:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۱
    0 0
    شهيد نظر ميكند به وجه الله...(امام خميني)
  • ۱۰:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۱
    1 0
    بسمه تعالي شهدا زيرك ترين مردان تاريخ اند. در برهه اي كه خواب غفلت عده اي را ربوده بود بهشت تقسيم مي كردند. آنها كه با پيام هاي آسماني آشنا هستند خوب مي فهمند كه لبيك گويي به امامشان عرش نشيني روزيشان مي كند پس آسوده سفره فرش جمع كردند و شتابان خود را به قافله عشق رساندند. به آنها كه آمده بودند از سبوي امام عشق بنوشند. قد افلح المؤمنون... بعضي ماندند اما با درد فراق و زخمي به تن. زخمي كه يادشان مي آورد كه ماندني نيستند. ايستاده بودند در صف مقدم انتظار براي عروج. انگار خدا گفته است : قيمت نفس هاي پر دردتان با من.. اين است كه عده اي درد فراق مي دانند و ما درد تن. آنها مي رسند و ما هنوز نمي دانيم خواهيم رفت.. شايد انها خوب مي دانند كه شهيدان را شهيدان مي شناسند. باي رفت بايد شهيد شد...
  • فاطمه ۰۲:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۹/۲۳
    1 0
    اینها امرزیده اندخدا ما را بیامرزد
  • ۲۱:۴۲ - ۱۳۹۰/۰۹/۳۰
    1 0
    درود خدا بر تو
  • فریاد زیر آب ۲۲:۱۸ - ۱۳۹۰/۰۹/۳۰
    1 0
    اگر عشق را از انسان بگیرند زندگی دیگر رنگی ندارد ولی گاهی عشاق به عشقی برتر می رسند که فقط خودشان و دیگر عاشقان ان را درک می کنند دیگران نمی دانند که عشق به خدا یعنی چه دیگران نمی دانند که عاشقان در سخترین شرایط هم به خدا پناه می برند روزی خدا انها را از این دنیای خاکی می برد زیباترین لحظه برای ان عاشقان همان لحظه است شاید دلیل بردن انها از این دنیا این باشد که انها در برابر دیگران می خندند ولی در تنهایی هایشان با خدا می گریند بی صدا و آرام می گیرند ولی روزی ان چشمها برای همیشه خشک می شود ان روز روز موعود است ان روز دستان خدا ان چشمان را پاک می کند و برای همیشه ان چشمان را خشک می کند و چه زیباست ان روز موعود
  • غریبه ۱۸:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۷
    1 0
    چه بگویم ؟ شرمنده ایم

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس