به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، 20 فروردینماه هر سال یادآوری مردی از جنس روایت فتح است، مردی که تمام زندگیاش را وقف بهتصویر کشیدن رشادتهای رزمندگان اسلام کرد؛ 20 فروردینماه سالروز شهادت مرتضی آوینی است، همان کسی که تمام طول عمرش دنبال کسب مقام و جایگاه نبود، همان کسی که در ابتدا همه صدایش را دوست داشتند و کسی نام او را نمیدانست.
حال 25 سال است که حیاط باصفای بنیاد روایت دیگر مرتضی آوینی را ندیده است؛ همان حیاط باصفایی که محمدحسین مهدویان از آن بهعنوان بهترین خاطره زندگیاش یاد میکند.
به همین مناسبت با اصغر بختیاری، رضا سلطانزاده و احمد عباسی از همکاران شهید مرتضی آوینی در گروه روایت فتح به گفتوگو نشستیم، همکارانی که معتقد بودند شهید آوینی بر قلب مردم کارگردانی میکرد، نه بهروی یک مستند.
در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید:
* * * * *
*آقای بختیاری، شما از چهزمانی و کجا با شهید سید مرتضی آوینی آشنا شدید؟
بختیاری: از سال 1366 در گروه روایت فتح در صدا و سیما با ایشان آشنا شدم.
*علاقه داشتید به فیلم سازی؟
بختیاری: در ابتدای کار علاقهای نداشتم. جالب است که با بعضی از هنرمندان که صحبت میکنیم میگویند من از کودکی و نوجوانی فیلم می ساختم، عکاسی میکردم. خاطرم است، آن زمانی که در جبهه به عنوان رزمنده میجنگیدم، یک روز آقای دالایی را دیدم که دارد با دوربین 16 میلیمتری فیلم میگیرد، در خط وضع خطرناک بود و عراقیها داشتند خط را میشکستند، آقای دالایی داشت مصاحبه میگرفت، هلاش دادم و گفتم الان وقت فیلم گرفتن نیست که هم خود را به کشتن میدهی و هم بقیه را؛ بنده خدا خودش را جمع و جور کرد رفت. اتفاقاَ یک سال بعد وقتی در گروه روایت فتح مصطفی دالایی را دیدم و گفتم یادت هست که چه کسی شما را هل داد؟ گفت بله یک جوان بود، گفتم آن جوان من بودم. بعد از آن موضوع دیگر باهم همکار شدیم، البته او استاد و من شاگرد بودم.
درباره شهید آوینی بیشتر بخوانیم:
برجی: نادر مورد وثوق شهید آوینی بود/ قائم مقامی: طالبزاده روشنفکری انقلابی از ذات دین است
سه روایت یک نویسنده از شهید آوینی
نظرسنجی درباره محبوبترین کتاب شهید آوینی
معتادی که شهید آوینی پولش را با او نصف کرد
۴۰ درس از «معلم فرهنگی انقلاب اسلامی»
گذشت، من یک دوست صمیمی داشتم به نام غلام رحیمی که شهید شد از تشییع جنازه ایشان، شخصی که دوربین فیلمبرداری هم داشت کل تشییع جنازه این شهید را فیلم گرفت من این فیلم را که دیدم بخاطر لرزشهای دستش متوجه شدم که کار خوب از آب در نیامده است، زیاد هم سررشته فیلم سازی نداشتیم، اما به صورت ذاتی فکر کردم که بهتر از این هم میشد تصویربرداری کرد. از آن جا به بعد دانستیم که با تصویربرداری و برنامه سازی میتوانیم مروج روحیه شهادت باشیم، تقریباً همان زمانها بود که فرصتی پیش آمده که من وارد گروه روایت فتح شدم. پیش از این من فکر میکردم که چقدر کار آسانی است که از رزمندگان تصویربرداری کنید و آن را به نمایش در آورید، بعد فهمیدم که اشتباه فکر میکردم، این کار،کار سختتری است، چرا که زمانی انفجاری رخ می دهد و همه پناه گرفتهاند تازه کار شما آغاز میشود و باید این لحظات را ثبت و ضبط کنید.
از همان اول که وارد روایت فتح شدید کار پشتیبانی میکردید ؟
بختیاری: نه؛ دستیار بودم و کار تولید میکردم. من، آقای عباسی و آقای شعبانی دستیار بودیم، مثلاً آقای عباسی دستیار صدابرداری و دستیار فیلمبردار بود. آقای شعبانی، هم دستیار بود و هم عکاسی میکرد. تقریباً میتوان گفت که در گروه روایت فتح همه، همه کاری میکردند، اما با نظم و در جای خودش.
*همان موقع که آمدید آقای کیهانی هم آنجا بود و تهیهکنندگی میکرد؟
بختیاری: بله.
عباسی: روایت فتح آن موقع مردمی ساخته میشد. آقای کیهانی در آن زمان کارمند رسمی صداوسیما بود و از لحاظ حقوقی باید تهیهکنندگی اثر را کسی عهده دار میشد که کارمند رسمی صداوسیما باشد. در آن روزهای آقای جعفری کارمند رسمی سازمان بود که عکاسی میکرد و آقای کیهانی که از سازمان به گروه ما مامور شده بود.
*روایت فتح جزء برنامه هایی بود که هیچ اسمی از عوامل نوشته نمیشد مینوشت گروه تلویزیونی جهاد.
بختیاری: گفت که چرا آوینی ، آوینی شد، چرا امروز همه او را میشناسند؟ به نظرم به خاطر همین کارهای خیری بود که به صورت گمنام انجام میداد. وقتی گروه روایت فتح در زمان ریاست جمهوری آقا، به دیدار ایشان رفته بودند، آوینی گفته بود که به هیچ عنوان اسم او را نبرند. خداوند هم بخاطر همین گمنام زیستن آوینی، کاری کرد که اسم آوینی امروز در هر کوی و برزن برده شود، اینگونه خداوند به صالحان خود مزد میدهد. اما بسیاری از ما اینگونه نیستیم، اگر کتابی از ما چاپ میشود میگوییم اسممان را به فونت بزرگ بنویسند، یا در تیتراژ فیلم اسم من را بزرگتر بنویسید که همه ببینند. این گمنام بودن مثل یک قرار بود بین بچههای روایت فتح که باعث و بانی این خیر هم مرتضی آوینی بود.
*اولین باری که رفتید سازمان صداوسیما و در گروه روایت فتح یا همان گروه تلویزیونی جهاد، اولین باری که آقا مرتضی را دیدید یادتان هست؟
بختیاری: اولین بار را یادم نیست ولی همان روزهای اول که آنجا رفتم را یادم است. مرتضی آوینی یک آدمی با یک اورکت کرهای با یک تیپ جبهه و جنگی و یک کلاه مشکی و خیلی ساده و صمیمی و دلنشین بود.
*از قبل می شناختید؟
بختیاری: نه؛ صدایش را شنیده بودم.
*وقتی با ایشان صحبت کردید فهمیدید این صدا همان صداست؟
بختیاری: در روزهایی که می رفتیم و می آمدیم فهمیدیم.
*در برخوردهایی که با آقا مرتضی داشتید چه برداشتی از ایشان داشتید، برداشت حال حاضر اصغر بختیاری را نمی خواهم، برداشت اصغر بختیاری سال 64-65 را میخواهم؟
بختیاری: یک فرد عارف مسلک بود یک آدم افتاده حالی که با دنیا کاری ندارد و درست هم فکر کردم. الان بسیاری فکر میکنند که چون شهید شده است، حال آمدهام و خوبیهای مرتضی آوینی را میگویم، نه به هیچ عنوان اینگونه نیست. یکسری آدمها به دل انسان مینشینند، مرتضی آوینی از آن آدمهایی بود که به دل مینشست. این موضوع روی افرادی که مرتضی را ندیده بودند و تنها عکس او را دیده بودند هم صدق میکرد،بسیاری از کسانی که عکس آوینی را میببیند میگویند عجب انسان دلنشینی است. البته برخی از افراد هم که از همان اول با مرتضی مخالف بودند، این افراد روشنفکران و برخی از بچه مسلمانها بودند، که البته بعداً پشیمان شدند.
برخی میگویند این شهدا را آنقدر آسمانی کردید که دست نیافتی شدند، از طرفی دیگر بعضی از رفقای ما آمدند نشان بدهند که لات و لوتها هم در جبهه بودهاند که آنها از آن طرف پشت بام افتادند.
*آن خاطرهای که شهید آوینی میگوید مرگ بر اصغر بختیاری را تعریف میکنید؟
بختیاری: در فکه دو دقیقه از فیلم مانده بود که بچهها داشتند پشت صحنه میگرفتند، من هم به شوخی گفتم فیلمها را هدر ندهید. در این دو دقیقه هر کسی یک چیزی گفت، مرتضی آوینی هم گفت مرگ بر اصغر که ما را از گشنگی و تشنگی کشت و همه زدند زیر خنده. شهید آوینی بسیار مراقب شوخیهایش بود، همواره مراقب بود که کسی از شوخیهایش ناراحت نشود ، بعد دستی بر سر من کشید که من متوجه شوم که شوخی کرده است. یا مثلاً وقتی برای برنامهای به ماموریت میرفتیم و یکی از اعضای گروه یا خانواده آن عضو از گروه حالش بد میشد، مرتضی همیشه به فکر این بود که حال آن شخص خوب شود، اصلاً به این فکر نمیکرد که کاش به جای او کس دیگری را میآوردیم که کار لنگ نماند، در تمام طول کار حال آن شخص یا خانوادهاش را میپرسید و پیوسته دنبال این بود که هرچه سریعتر مشکل آن شخص یا خانوادهاش برطرف شود؛ کاری که شاید هیچکدام از ما امروز انجام نمیدهیم، تنها به فکر این هستیم که کارمان خودمان انجام شود، با دیگر کاری نداریم.
*آقا مرتضی زمانی که در سوره بود در حوزه اذیتش میکردند کاری ندارم که چه کسی اذیت میکرد ولی بیشتر رفقای ایشان میگفتند برای اینکه آقا مرتضی از این حالت خلاص شود مدام میخواست برود جنوب فکه انگار میآمد آنجا تا مثلا بنزین به خودش بزند و سرحال شود شما این مسئله را درک می کردید که مرتضی آمده جنوب برای این است که حال خودش را خوب کند؟
بختیاری:هم حسش را درک می کردیم هم اینکه به زبان گفت این موضوع را که از اینجا خسته شدم از شرایطی که برای ایشان درست کرده بودند میخواست خلوتی داشته باشد ایشان خیلی آرام بود و با ایشان خیلی خوش میگذشت.
*آقای سلطانزاده شما قبل از روایت فتح برای هیچ مجموعه موسیقی نساخته بودید ؟
سلطانزاده:کار قبلی ام، نواختن موسیقی زنده برای گروه های پیش آهنگی بود.
*بچه شوش هستید؟
سلطانزاده:بله بچه لب خط هستم وقتی که کار خنجر شقایق را شروع کردم آقای طالب زاده من را معرفی کرد به آقای آوینی.
*آقای طالب زاده چگونه شما را شناخت؟
سلطانزاده: ما در مغازهای در جمهوری ساز فروشی داشتیم آمدند گفتند که ما برای مجموعهای ساز میخواهیم و ما سازی را معرفی کردیم گفت میتوانم اجاره کنم گفتم بله آن روز هم موبایلی نبود و گفت کارت شناسایی بگذارم گفتم نه گفت من میبرم حوزه هنری گفتم یک شماره تلفن بدهید تا من تماس بگیرم این ساز را برد و ساعت 7-8 بود تماس گرفتند که ما نمیتوانیم با این ساز کار کنیم گفتم آدرس بدهد تا خودم بیایم رفتم حوزه سریال خنجر شقایق را میساختند من ساز را روشن کردم و برایشان زدم بعد آقای طالب زاده گفتند که خودت میتوانی بزنی، آهنگ سازی که آمده بود با آکاردئون می خواست بزند و جای ما عوض شد و خنجر شقایق را ساختیم با آقای فارسی آشنا شدیم و او من را با آقای آوینی آشنا کرد . گفتند روایت فتح را دیدی گفتم بله گفتند آقای آوینی میخواهد شما را ببیند.
*روایت فتح را پنج شنبهها میدیدی؟
سلطانزاده: بله من عاشق این مستند بودم.
*این قضیه برای چه سالی است؟
سلطانزاده: برای سال 71
*این عاشق بودن حرف سلطانزاده حال حاضر است یا سلطانزاده سال 71 ؟
سلطانزاده: من روایت فتح را میدیدم و اشتباه گرفته بودم صدای ایشان را با مجری دیگری چون آن مجری اول صحبت میکرد و من فکر میکردم آن مجری است که در روایت فتح نریشن میگوید. خاطرم است که برای اولینبار آقای نقاشزاده، آقای آوینی و آقای فارسی که برای بردن ساز به مغازه آمده بودند، من بعد از این که سازها را داخل ماشین گذاشتم، گفتم آوینی کجاست، ایشان از صندلی جلو گفت «من آوینی هستم». همه سوار ماشین شدیم تا به سمت خانه ما برویم، در خانه یک نوار جوک گذاشت که بسیار خندیدیم. بعد از آن آوینی شروع کرد به صحبت کردن درباره موسیقی. موسیقی که آن روز آوینی مطرح میکرد با کاری که من انجام میدادم تفاوت بسیاری داشت، آن روز یک حرفهایی را مطرح میکرد که امروز بعد از گذشت 25 سال تازه آن صحبتها را داریم کشف میکنیم، بعد وقتی به آن میرسیم، میبینیم که این همان نکتهای است که آوینی 25 سال قبل به ما گفته بود. مرتضی آوینی برای من یک واکسن هنری بود، واکسنی که وقتی به من تزریق شد، تب کردم.
زمانی که مرتضی آوینی شهید شده بود همه چیز برایم تغییر کرده بود، انگار که همه برایم غریبه شده بودند، آوینی پشتوانه ما بود و ما پشتوانه خود را از دست داده بودیم. من بسیاری از صحبتهایی که آوینی درباره موسیقی مطرح میکرد را روی نوار ضبط کردهام و وقتی گوش میکنم، میبینم چه چیزهایی او در آن روزها به ما گفت که حالا متوجه آن میشویم. آوینی با نگاهش چنان شما را روی صندلی مینشاند که گویی سحرت کرده است، اما سحری که به نفع شما بود. خاطرم است که در همین اتاق کناری روایت فتح؛ من، آقای فارسی و آقا مرتضی آوینی در سرما مینشستیم و کار میکردیم، حتی از سقف اتاق آب میچکید که زیر آن سطل گذاشته بودیم و ما با این شرایط جانانه کار میکردیم. من در همین زمان می توانستم در جایی گرم و نرم مشغول کار باشم، ولی من کار در روایت فتح در کنار آوینی را به تمام راحتیهای دنیا عوض نمیکردیم. ما سحر شده بودیم، حتی پول آنچنانی هم نمیگرفتیم. این صحبتها شاید برای نسل حال حاضر کشورمان عجیب و غریب باشد.
*جرقه های آن ملودی را آقا مرتضی در ذهن شما ایجاد کرد یا شما با توجه به صحبت هایی که می کرد شما ساختید؟
سلطانزاده: من نوار صحبتهای شهید آوینی درباره موسیقی را به تازگی دارم به بچهها میدهم تا گوش کنند. آوینی در نمازخانه روایت فتح مینشست و درباره موسیقی برای ما صحبت میکرد و من هم صحبتهای او را ضبط میکردم. صحبتهای آن روز آقا مرتضی به اندازهای تخصصی بود که من متوجه آن نمیشدم، به همین خاطر آقای فارسی به نحوی صحبتهای آقا مرتضی را برایم ترجمه میکرد. خاطرم است که آوینی یک روز یک نوار به من داد تا موسیقی آن را گوش کنم، وقتی آن را گوش دادم، دیدم فقط صدای تیراندازی است، به او گفتم این نواری که من دادهاید موسیقی نبود، فقط صدای تیراندازی داشت، گفت نشنیدی، گفتم نه، گفت که موسیقی برای یک فیلم موسیقی نیست، بلکه افکت است. آوینی دنبال یک موسیقی جنگی میگشت که با شخصیت ایرانی همخوانی داشته باشد.
در میان کار هم اتودهایی از این موسیقی را گوش کرد، وقتی موسیقی به پایان رسید، خبر آورند که مرتضی آوینی شهید شده است، شهید آوینی لحظه به لحظه نظارت داشت روی مراحل ساخت موسیقی. بعدها برخی نوشتند که آوینی با موسیقی مشکل داشت، این انگاره اشتباه است، آوینی با موسیقی مشکلی نداشت، با نحوه مصرف آن مشکل داشت، میگفت که ما در موسیقی یک لحو الحدیث داریم که میشود همان شعرهای عشق وعاشقی و یک غنا داریم که موسیقی رقص و آواز است، این دو وقتی در کنار هم قرار میگیرند، میشود همان چیزی که در تلویزیون پخش میشود. آوینی میگفت صدای آهنگران را در یکی از قسمتهای روایت فتح استفاده کردم که به کارم آسیب زد، چرا که همه به دنبال کسی که این نوحه را میخواند، میگشتند، در قسمت بعد نوحه آهنگران را با تصویر آن گذاشتم. صدای آهنگران را موسیقی میدانست و آن را برای روایت فتح آسیبزا قلمداد میکرد، میگفت که وقتی صدای آهنگران را استفاده میکند همه توجهها به صدای آهنگران جلب میشود و کسی توجه به تصاویری که شاهد آن است، نمیکند. آوینی با استفاده نادرست موسیقی روی فیلم مشکل داشت، چه موسیقی شوپن بود و چه نوحه آهنگران.
خاطرم است که به من می گفت وقتی پشت ساز مینشینی، مانند زمای که میخواهی نماز بخوانی، نیت کن، برای این که کار را هم میخواهی در راه خدا انجام بدهی، روی نیت کار تاکید داشت و میگفت وقتی نیت یک کار درست باشد، در مسیر درست آن گام برمیدارید. یکسری حرفها و نکات ریزی را مطرح میکرد که با شگفت زده میشدیم،البته یکسری حرفها را هم مطرح نمیکرد، چون مغر ما نمیکشید.
*آقای سلطانزاده آن حال خوب دیگر تکرار نمی شود؟
سلطانزاده: نه؛ چند سال پیش با حاج اصغر بختیاری به دیدار یکی از دوستانمان رفتیم، میگفت که من حاضرم 10 سال از عمرم کم شود؛ اما یک شب از آن دوران تکرار شود و ما اینجا در روایت فتح در کنار هم جمع شویم و آوینی هم باشد. بچهها در آن سالها تنها برای خدا کار میکردند، مستند روایت فتح از جمله مستندهایی بود که هیچگونه تیتراژی نداشت و اسم هیچ کسی به عنوان سازنده آن برده نمیشد. بچهها در آن روزها نه دنبال پول بودند، نه این که بعد این بخواهند جایگاهی برای خود دست و پا کنند. آوینی کارگردان دلها بود، او روی دل مردم کارگردانی میکرد. شما ببینید مستند روایت فتح بعد از گذشت آن همه مدت، هنوز جذاب است،اما بسیاری از فیلمهایی که در حال حاضر با امکانات پیشرفته ساخته میشود، به دل مردم نمینشیند.
بختیاری: دل باید صاف باشد همه ما گرفتار روزگار و دو دوتا چهارتای روزگار شدیم.
*در این چندین ساله بچه معتقدهای مستندساز زیاد داریم، ولی از درون آن ما که ناظر هستم می بینم اینها با مرتضی خیلی فاصله دارند
بختیاری: برای این است که فکر عمیق پشت آن مستندها نیست. تصور میکنند که صرفاً میشود با سواد سینمایی می شود یک مستند جذاب ساخت و تمام. البته کارهای خوبی هم ساخته شده که نمیشود بی انصافی کرد.
*آقای عباسی شما چه زمانی با آقا مرتضی آشنا شدید ؟
عباسی: من در سال 63 وارد روایت فتح شدم. پیش از آن در نیروی هوایی سپاه بودم و بعد از طریق دوستان که در گروه تلویزیونی جهاد داشتم، وارد گروه شدم. در آن ابتدا هم چیزی از کارهای هنری نمیدانستم. وقتی وارد واحد تلویزیونی جهاد شدم، پیش آقایی به نام همایونفر رفتم که مدیر آنجا بود. او داخل اتاقی بود که کف آن اتاق پتو انداخته بودند، یک میز هم آنجا بود که برای چرخ خیاطی بود و روی آن یک قرآن روی رحل گذاشته بودند. به من گفتند که چه کاری بلدی، من هم هیچ چیزی بلد نبودم،نه عکاسی،نه فیلمبرداری. گفتم چیزی بلد نیستم ولی میتوانم یاد بگیرم. گفتند که ما هم کمک فیلمبرداری کم داریم و هم کمک صدابرداری. من را پیش رضا مرادینسب فرستادند تا صدابرداری را به من یاد بدهد. رضا مرادینسب در همان ابتدا کار کردن با ناگرا را به من آموزش داد.
در آن زمان ما دو گروه بودیم که تهیهکننده هر دو گروه آقای کیهانی بود. گروه اول، گروه روایت فتح بود و گروه دوم،گروه کارهای جهاد بود. ما برای این که کار را به خوبی یاد بگیریم تا در زمان توپ و تانک بدون استرس و با دقت کارمان را انجام بدهیم، ابتدا فرستاده شدیم به گروه جهاد و آنجا روی زمین کشاورزی صدابرداری میکردیم. بعد از آن وارد گروه روایت شدیم و شروع به کار کردیم. خاطرم هست که یک روز شهید یکتاز به شدت مریض شده بود و به من گفتند که به جای کمک صدابرداری، دستیار فیلمبردار بایستم، آن موقع هم دستیار فیلمبرداری کارش این نبود که سه پایه بیاور و ببرد، مهمترین کار دستیار فیلمبردار این بود که در مدت کمتر از 11 ثانیه نوار دوربین را عوض کند و عوض کردن نوار دوربین در این مدت کوتاه مهارت بالایی میخواست که من به مرور یاد گرفتم. آن زمان منطقهای داشتیم به نام a2 که من در آنجا نحوه تعویض نوار و لنز دوربین را یاد گرفتم. بعد از چند روز ماموریتی به من، مصطفی دالایی و آقای سلیمی دادند که به منطقه غرب رفتیم و در قرارگاهی که در آنجا تشکیل شده بود به نام رمضان ماندیم. افرای که آنجا بودند بخاطر این که ماموریتهای برون مرزی داشتند، چریک بودند و وارد خاک عراق میشدند و عملیات چریکی انجام میدادند. ماموریت اصلی ما این بود که به منطقه خرمال عراق برویم.
*شیرین ترین خاطره ای که با آقا مرتضی داری چیست؟
عباسی:خاطرههای بسیار از آن او داریم، شهید آوینی بخاطر مسئولیتی که داشت،کمتر میتوانست داخل منطقه شود فقط کربلای 4 و 5 بود که خود شخصاً وارد منطقه شد. در کربلای 4 تعداد مختصری از بچهها بودیم که به ما گفتند که عملیات به صورت نامناسبی پیش میرود.
*شما از آقا مرتضی جدا شدید؟
عباسی: اصلا به اینجا نرسید که مرتضی بخواهد بیاید در خط.
*چرا مرتضی آمد در منطقه؟
عباسی: گفتند که عملیات خیلی مهمی صورت گرفته است، به همین خاطر مرتضی خودش شخصاً آمد، ولی به عملیات کربلای 4 نرسید. خاطرم است که ساعت 4 یا 5 صبح بود که اعلام کردند که عملیات کربلای 4 به طور کامل شکست خورده. ما برگشت و بعد از دو هفته برای عملیات کربلای 5 وارد منطقه a2 شدیم. در عملیات کربلای 5، من، آقای همایونفر، مصطفی دالایی، آقای مرادی نسب و شهید آوینی حضور داشتیم و بخاطر این که لنز شب داشتیم، شبها هم ضبط میکردیم. آوینی خیلی عمیق به همه چیز نگاه میکرد، تصوری که آوینی از یک رویداد داشت و برداشتی که او میکرد، با برداشتی که ما میکردیم، بسیار متفاوت بود. مصطفی دالایی فیلمبردار بسیار حرفهای بود؛ اما با این حال آوینی نکاتی کلیدی به او میگفت و آن نکات باعث بهتر شدن کار میشد.
*روز شهادت هم با آقا مرتضی بودید؟
عباسی: خیر چون داماد ما فوت کرده بود، آن روز با شهید آوینی نبودم.