به گزارش مشرق، میانه هفته گذشته بود که موضوع مفقود شدن 6 کودک در گرمسار به مأموران پلیس گرمسار اطلاع داده شد.
خبری که جکایت از آن داشت 6 کودک خانه خود را ترک کردهاند و به مکانی نامعلومی رفته اند هرچند در صحت این خبر هم اطمینانی وجود نداشت و شاعبه ربوده شدن این کودکان وجود داشت.
پس از انتشار اخبار اولیه در برخی شبکههای اجتماعی و گزارش اولیه پلیس و تشکیل پرونده در دادسرای جنایی تهران طولی نکشید تا 6 کودک در حوالی میدان شهدای تهران شناسایی و توس مأموران کلانتری 110 شهدا به کلانتری منتقل شدند.
بیشتر بخوانید:
اما موضوع مهم نحوه شناسایی این کودکان بود که در گفتوگو با فرد شناسایی کننده در زیر میخوانید.
آقای احمدیان ابتدا خودتان را معرفی کنید.
من میلاد احمدیان از پیمانکاران شهرداری منطقه 14 تهران شاغل در شرکت افق سبز ایثار هستم و تحصیلات دیپلم دارم.
از این ماجرا اطلاعی داشتید؟
من از این ماجرا هیچ اطلاعی نداشتم که بچهها مفقود شدهاند. اطلاع دقیقی در این زمینه نداشتم. در این یک هفته اخیر اصلاً فرصت اینکه جرائد را دنبال کنم یا در شبکههای اجتماعی گشت بزنم را نداشتم. ترک موتور دوستم نشسته بودم که حوالی میدان شهدا بودیم.
دوستم (راننده موتور) به من گفت که این 6 بچهای که مفقود شدهاند شبیه همین بچههایی هستند که در پیادهرو راه میروند. در همان حد فاصل خیابان 17 شهریور که به سمت شهدا میرفتیم من که نگاه کردم دیدم اینها 4 بچه هستند.
اینها داشتند راه میرفتند و من نیز هیچ نشانی از تکدیگری در این بچهها ندیدم. دوستم که موتورش خراب شده بود به من گفت که من میروم موتور را درست کنم تو دنبال بچهها باش شاید خودشان باشند.
من از موتور پیاده شدم و وقتی گوشیام را چک کردم که این پیام عکس بچهها را ببینم به یکباره متوجه شدم 2 بچه دیگر هم به آنها اضافه شدهاند. از آنجایی که عکسها سیاه و سفید بودند سعی کردم بیشتر دقت کنم.
آنچنان قابل تشخیص نبود چرا که بچهها سر و صورتشان کثیف بود و لباسهایشان هم پاره بود. گفتم دلم را به دریا بزنم و بروم جلو دقیقتر شوم. در گروه خانوادگی خودمان در تلگرام پیام دادهام که بچهها را من دیدهام و همان لحظه افراد فامیل خندیدند و باورشان نشد.
با شماره هم تماس گرفتید؟
بله؛ تماس گرفتم. از 3 شماره اعلامی در آگهی 2 شماره خاموش بودند و با شماره سوم که تماس گرفتم عموی بچهها جواب داد. گفتم من 6 تا بچه در میدان شهدا دیدهام که خیلی شبیه عکس هستند اما شک دارم.
آیا بچه بزرگ شما (محمد) چشمش ذاغ است؟ عموی بچهها تائید کرد و من مطمئن شدم که آنها خودشان هستند. عموی بچهها به من گفت گمشان نکنید، من هم برای اینکه میخواستم سر کار بروم کارم را رها کردم و گفتم که سریع بیایید که من در میدان شهدا هستم.
بچهها هم خیلی بازیگوش بودند و یکجا بند نمی شدند. بعد از قطع تلفن مدیرعامل شرکتمان با من تماس گرفت برای گرفتن یک آمار. به او جریان بچهها را تعریف کردم، او هم خبر را شنیده بود و به من گفت سریع زنگ بزن به کلانتری.
من که به عموی آنها زنگ زده بودم تصمیم گرفتم به 110 نیز زنگ بزنم. 110 از این موضوع گم شدن بچهها اظهار بیاطلاعی میکرد و میگفت موضوع چیست و تعجب کرده بودند! به آنها ماجرای پیام تلگرامی که به من رسیده بود را توضیح دادم و گفتم که این بچهها را پیدا کردهام.
به من گفتند آدرس بده ما مأمورمان را بفرستیم. حدوداً 12:45 الی 12:50 دقیقه بود نگاه کردم دوباره مدیرمان تماس گرفت. او با یکی از مأموران کلانتری آشناییت داشت و گفت ایشان سروان محمدیان است.
من که دیدم بچهها در حال دویدن هستند به دنبالشان دویدم و با جناب سروان محمدیان نیز تماس گرفتم. حوالی خیابان عُمریه بودم و به مأمور گفتم که من در این خیابان هستم. بچهها که از تحت تعقیب بودنشان توسط من نگران شده بودند به سرعت خود میافزودند و به همین دلیل من تصمیم گرفتم از آن سمت خیابان آنها را دنبال کنم.
وقتی بچهها به پارک شکوفه رفتند در کنار آبخوری ایستادند و من به سمت کانکس کلانتری که در پارک بود رفتم. سروان محمدیان نیز در همین لحظه رسید و وقتی بچهها را به او نشان دادم که دور آبخوری بودند مأموران را صدا کرد و رفتیم بچهها را بگیریم.
دختر بچهها دور شیر آب بودند و همین که ما را دیدند گریه میکردند اما پسربچهها فرار کردند. محمد که سنش بالا بود را مأموران گرفتند اما موسی که سنش از محمد پایینتر بود دمپایی را درآورد و با سرعت زیاد فرار کرد. عموی بچهها نیز در این اثنی رسید.
وقتی دید بچهها 5 تا هستند خیلی ناراحت شد خیالش را راحت کردم و گفتم یکی از مأموران لباس شخصی به دنبال او رفته است که در همین حین تماس گرفت و آن مأمور گفت که بچه ششم را نیز گرفته است و بعد از آن با ماشین بچهها را به کلانتری بردند.
خیلی صحنه جالبی پیش آمده بود که مردم نوع دوست ایرانی دست به دست هم دادند تا بالاخره این بچهها به پدر و مادرشان برسند. چه خوب است یاد کنیم از پدر و مادر شهدایی که هنوز بعد از 30 سال یا اثری از فرزند شهیدشان ندیدهاند یا تنها یک تکه استخوان از آنها را تحویل گرفتهاند.