گروه جهاد و مقاومت مشرق - این روزها که یافتن جسدی مجهولالهویه، بهانه تطهیر چهره سیاه رضاخان را برای برخی از گروههای شبه روشنفکر مهیا کرده است، بد نیست مقایسهای بین دو جنگ عمدهای داشته باشیم که در دوره رضاخان و عصر جمهوری اسلامی ایران رخ داده است. در اولین مورد وقتی قوای روس و انگلیس در شهریورماه 1320 به کشورمان حمله کردند، تنها 24 ساعت زمان نیاز بود تا ارتش مدرن شاهنشاهی از هم بپاشد. اما 39 سال بعد وقتی ارتش بعث عراق در شهریورماه 1359 به ایران حمله کرد، با همه حمایتهای ابرقدرت شرق و غرب نیز نتوانست وجبی از خاک کشورمان را در اشغال نگه دارد.
پوتینهای پاره
روزهای گرم شهریورماه 1320، دیدن سربازی در به در با لباسهای مندرس، پوتینهای پاره و رنگ و رخساری که خبر از فشار گرسنگی میداد، تصویر آشنای بسیاری از ایرانیان بود. خبرها از فروپاشی سریع ارتش مدرن رضاخان در برابر روس و انگلیس حکایت میکردند. در شمال کشور، ارتش سرخ که به گواهی تاریخ حدود 60 درصد آنها را زنان تشکیل میدادند، در عرض یک الی دو روز به حوالی تهران رسیدند. در جنوب و غرب نیز انگلیسیها بعد از نابودی ناوگان ایران، به سرعت پیشروی کردند و در شهر قزوین به سربازان روس محلق شدند.
صفحات تاریخ ایران زمین در آن روزها شاهد وقایع تأسفبرانگیزی بود. پوتین سربازان روس و انگلیس نه تنها خاک ایرانیان را که غرورشان را نیز خدشهدار میکرد. قوای بریتانیا متشکل از سربازان هندی و انگلیسی، در غرب و بخشهایی از جنوب کشور مسیری را میپیمودند که 39 سال بعد واحدهای زرهی عراق نیز سعی کردند آن را طی کنند. عبور از مرز خسروی، تسلط بر گردنه پاتاق و سپس سرازیر شدن به سوی کرمانشاه، راهی بود که انگلیسیها با کمترین تلفات و هزینه پیمودند. در جنوب نیز واحدهایی از تفنگداران دریایی بریتانیا به اروند زدند و سر از پالایشگاه عظیم آبادان درآوردند. اما برای عراقیها طی کردن این مسیر، بسیار هزینهبر بود!
شاید وقتی صدام لاف تصرف یک هفتهای تهران را میزد، شهریور 1320 را یاد میکرد! بر این باور بود که ارتش ایران پس از انقلاب دچار ضعف شده و سپاه پاسداران نیز در کردستان زمینگیر است. اما او در برآوردش یک نکته اساسی را از قلم انداخته بود. انقلاب اسلامی متکی به مردمی بود که آن را به پیروزی رسانده بودند. مردمی که در 2500 سال حکومت پادشاهی، تنها تودههایی ناچیز به شمار میآمدند، اکنون از نظامی دفاع میکردند که آن را متعلق به خود میدانستند.
حاج حمید
خانواده یازع از اهالی آبادان نمونهای از ایرانیانی هستند که در جنگ تحمیلی هشت ساله تمامقد در برابر یورش ارتش بعث عراق ایستادگی کردند. حاج حمید یازع پدر این خانواده در هنگام یورش ارتش انگلیس، 15 سال داشت، اما به گفته خودش چون دل خوشی از حکومت رضاشاه نداشت، حتی فکر مقابله با ارتش متجاوز را نمیکند. 39 سال بعد وقتی که حمید به سن 54 سالگی میرسد، دوباره با تجاوز ارتش دیگری روبهرو میشود. اما این بار نه تنها خود او بلکه همه فرزندان پسر و حتی همسر و دخترانش وارد معرکه نبرد میشوند و آنقدر میجنگند تا اینکه یکی از فرزندان این خانواده به شهادت میرسد، دیگری اسیر میشود و سه تن دیگر نیز جانباز میشوند.
مکی یازع فرزند حاج حمید از خاطرات جنگجهانی دوم پدرش اینگونه روایت میکند: پدرم برایمان تعریف کرده که وقتی جنگ شروع شد، یک کشتی انگلیسی به بهانه حمل نفت به عراق از اروندرود خودش را به نزدیکی پالایشگاه آبادان میرساند، نگو سربازان هندی درون بشکههای نفت پنهان شده بودند. آنها به سرعت وارد شهر میشوند و کسی مقاومت نمیکند.
یازع در ادامه میگوید: البته چند سرباز در پالایشگاه بودند که یکی از آنها به طرف انگلیسیها تیراندازی کرد. ولی یک درجهدار دشمن از پشت او را هدف قرار داد و به این ترتیب طی چند دقیقه آبادان به اشغال دشمن درآمد. مردم شهر دل خوشی از حکومت نداشتند و کاری نکردند. حس میهندوستی در همه ما بود، ولی خود حکومت مرکزی به ما اعتماد نداشت! آنها به هیچوجه ما را آماده نکردند و تکیه اصلیشان به سربازان ارتش بود. ارتشی که زود از هم پاشید و در نبود پشتیبانی ملت، انگلیسیها به آسانی از آبادان گذشتند و خود را به نواحی مرکزی کشور رساندند.
آبادان در دوره رضا خان در عرض چند ساعت تصرف شد. اما همین شهر که از ناحیه اروندرود تنها 200 متر با عراق فاصله دارد، یک سال تمام در برابر محاصره همهجانبه بعثیها مقاومت کرد.
نبرد در آبادان
جنگ تحمیلی که آغاز میشود، حمید یازع 54 ساله که چند فرزند ذکور و خانواده پرجمعیتی داشت، این بار پا پس نمیکشد. همه خانواده یازع تمامقد با ارتش بعث مقابله میکنند و رو در روی سربازان دشمن میجنگند. پسران حاج حمید در قالب نیروهای بسیج یا سپاه به خطوط مقدم میروند و همسر و فرزندان دخترش نیز در پشت جبهه به پشتیبانی از خطوط مقدم میپردازند. خود حمید نیز به جبهه میرود و میجنگد. حالا دیگر خبری از نفوذ سریع و پیشروی آسان دشمن نیست. به قول مکی یازع فرزند حاج حمید که در آغاز جنگ 20 سال داشت، آبادان هرچند به محاصره افتاد، اما 345 روز مقاومت کرد تا اینکه در 5 مهرماه 1360 و طی عملیات ثامنالائمه حصرش شکسته شد. مکی آمار جالبی را ارائه میدهد و میگوید: آبادان در جنگ تحمیلی 4 هزار شهید داد که از این میان 300 نفر زن، 400 نفر دانشآموز، 40 نفر روحانی و 68 سردار داشتیم و به خاطر ماندن و مقاومت مردم در شهر، تا کنون 800 نقطه محل شهادت را شناسایی کردهایم. ما ماندیم و خون دادیم اما خاک به دشمن ندادیم.
مقاومت در گیلانغرب
مقاومت در آبادان تنها بخشی از حماسهای بود که ملت ایران در جنگ تحمیلی به منصه ظهور رساند. در غرب کشور که انگلیسیها از محور قصرشیرین خود را به کرمانشاه رساندند، عراق نیز سعی خودش را کرد. ارتش عراق در این محور اشغال شهر مهران، اشغال تنگه کنجانچم و اشغال شهرهای سومار، نفتشهر، قصرشیرین، گیلانغرب و سرپلذهاب را برنامهریزی کرده بود. همچنین پیشروی به سوی گردنه پاتاق در 130 کیلومتری غرب کرمانشاه و در 20 کیلومتری شرق سرپلذهاب و نیز گردنه قلاّجه در شرق گیلانغرب را در نظر داشت. هرچند آنها توانستند به قصرشیرین و نیمی از سرپلذهاب دست پیدا کنند، اما بعد عبور از گردنه پاتاق زمینگیر شدند. بعثیها حتی نتوانستند شهر کوچک مرزی گیلانغرب را به تصرف درآورند.
خانواده اسماعیلی یکی از خانوادههای اصیل گیلانغربی است که پدر این خانواده همانند حاج حمید یازع در دوران هجوم ارتش انگلیس نوجوان بود. فرحناز اسماعیلی دختر مرحوم اسماعیلی میگوید: پدرم تعریف میکرد که وقتی انگلیسیها کرمانشاه را تصرف کردند، اصلاً شهر گیلانغرب را به حساب نمیآوردند. ما ندیدیم که ارتشیها مقاومتی در برابر آنها انجام بدهند. مردم خودشان را درگیر نکردند. چون اصلاً به حساب نمیآمدند. ما نمیخواستیم خودمان را فدای حکومتی بکنیم که هیچ سلاحی در اختیارمان قرار نمیداد. رضا خان پشتش به ارتشش گرم بود و مردم را نمیدید. ما هم به وقتش او را ندیدم و با خفت و خواری از ایران بیرونش کردند.
مرحوم اسماعیلی در دوران جنگ تحمیلی با آنکه پنجاه و چند سال از عمرش گذشته بود، هرگز شهرش را ترک نمیکند. آنها به همراه بسیاری از خانوادههای گیلانغربی به کوههای اطراف شهر پناه میبرند. زن و بچهها در کوه و کمر چادر میزنند و مردها برای مقابله با دشمن به خط مقدم میروند. گیلانغربیها آنقدر میجنگند تا اینکه شهرشان را حفظ میکنند. دشمن خونهای بسیاری میدهد اما شهر تسلیم نمیشود. حتی زن جوانی به نام فرنگیس حیدرپور با تبر یک سرباز عراقی را کشته و دیگری را به اسارت درمیآورد. مردم ایران دلگرم به پشتیبانی نیروهای نظامیشان، داغ اشغال مجدد ایران را تا ابد به دل دشمنانشان میگذارند.
منبع: روزنامه جوان