به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، پاسدار «شهید محمد عاشوری» متولد 17 اسفند 1358 بود. او فارغالتحصیل رشته مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات و از فعالان بسیج دانشجویی بود. او از همان دوران دانشجویی به عضویت گروه "راویان نور" درآمد و بعد از فراگرفتن آموزشهای مختلف، در ایام اعزام کاروانهای راهیان نور به مناطق عملیاتی دفاع مقدس، به عنوان راوی، نسل جوان را با رشادتهای رزمندگان اسلام آشنا میکرد. پس از فراغت از تحصیل به دلیل علاقه وافرش به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جذب این نهاد شد و بعد از مدتی در بخش تحقیقات علمی ـ نظامی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاز به کار کرد. او 19 اردیبهشت سال 86 در حال ماموریت به همراه دوست و همکارش پاسدار شهید مهدی طامه به شهادت رسید. از شهید عاشوری یک فرزند به یادگار مانده است. محمد عاشوری، تنها فرزند شهید عاشوری، هشت ماه بعد از شهادت او متولد شد و به یاد پدر هم نام او نامگذاری شد.
اردیبهشت ماه سال 86 وقتی خبر شهادتش آمد هیچ کس در حال خود نبود. همه شوکه شده بودند. باور کردنی نبود تا چند روز قبل پیش بچههای بسیج دانشجویی تجربههایش را مرور میکرد و حالا او را در جوار شهدای بهشت زهرا به خاک میسپارند. سیل خروشانی از دوست و آشنا مراسم تشییعش را همراهی میکردند. کسی نمیدانست باید خود را تسلی بدهد یا خانواده محمد را که آن روز تنها پسرشان را از دست دادند.
تنها کسی که از بسیج فارغ التحصیل شد
سالها توی پایگاه بسیج کوچک دانشکده فنی فعالیت داشت. صاحب تجربه بود. هنوز کاملا فارغ التحصیل نشده بود که خواهرش هم به همان دانشکده و پایگاه بسیج پا گذاشت. یکسال بعد هم خواهر دیگرش به جمعشان اضافه شد.کم تجربه ترهای بسیج دانشجویی میدانستند وقتی مشاوره بخواهند باید سراغ محمد بروند. هرچند او دیگر فارغ التحصیل رشته مهندسی مکانیک شده بود و جذب سپاه؛ اما عملا به همه ثابت کرده بود که از بسیج به این راحتیها نمیتوان فارغ التحصیل شد. از میان بچهها تنها محمد توانست با شهادتش مدرک فارغ التحصیلی این دانشگاه را هم بگیرد.
آخرین اردوی راهیان نور را خودش روایت کرد
عاشق جبهه و جنوب بود. عاشق هشت سال دفاع مقدس و مثل دیگر نسل سومی ها فقط حسرت نبودنش برایش مانده بود. اما بیکار پای روضههای نسل سوخته ننشست تا فقط مستمع روزهای رزم غیورمردان جبهه باشد. دست به کار شد تا سهمی در سوختن عاشقان این مسیر داشته باشد. سنی نداشت، اما تصمیم گرفت روایت کردن را از رزمندههای ریش سفید یاد بگیرد و به عنوان راوی جوان راهی راهیان نور شد. آخرین اردوی راهیان نور بسیج دانشجویی دانشگاهش قبل شهادت را خود روایت کرد. جالب بود که همکلاسیها نشستند و او به عنوان معلم و راوی برایشان از روزهای ندیده روایت کرد. و چیزی نگذشت که شهادت هم آخرین روایتش شد.
پدر رضایت نمیداد
مثل بقیه بچههای هم رشتهای وقتی فارغ التحصیل شد. همه با عنوان مهندس حلوا حلوایش میکردند. دانشجوها میدانند مدرک گرفتن از رشته مهندسی مکانیک کار مشکلی است. شاید شغلهای مختلف و رنگارنگی برایش چشمک میزدند اما او مرد گوشه نشینی و نگاه اداری نبود، بر خلاف میل خیلی از نزدیکانش دل به دریا زد و تصمیم جهادی گرفت. روی حرف پدرش حرف نمی زد ، برای کسب رضایت پدر جهت رفتن به سپاه آمد، بابا گفت: امضا نمی کنم. با این کار شهادتت را امضا کردهام. من یک پسر دارم ، نه... خیلی ناراحت شد، ولی روی حرف پدر حرف نزد. به مادر گفت: می خواهم اگر شهید شدم، با رضایتی که پدر میدهد، او را هم در اجر شهادتم شریک کنم. آخر سر هم رضایت بابا را گرفت... وقتی در مرکز تحقیقات علمی نظامی سپاه استخدام میشد خیلیها میدانستند رفتنش با خودش است اما برگشتش با خدا ولی نتوانستند مانعش شوند. چون او تصمیم گرفته بود زندگیاش را با "خدمت" و "جهاد" در راه خدا معامله کند. به همین دلیل گذاشت و گذشت...
مثل جوانهای هم سن و سالش ازدواج کرد و در محبت خانوادهاش غرق بود. مادر، پدر، خواهرها و همسر هیچ چیز برایش کم نگذاشتند. تنها پسر خانواده و عزیز بود. حتما او هم مثل دیگران دوست داشت پدرشدن را تجربه کند. دوست داشت فرزندش را توی آغوش بگیرد و طعم محبت کردن به کودکش را بچشد، اما اینها باعث نمیشد که ماموریتهای وقت و بی وقت را نپذیرد و برای حفظ جانش و رسیدن بهاین آرزوهای دنیایی هدف بینهایتش را فراموش کند. به همین دلیل فقط یک ماه از بارداری همسرش میگذشت که دل کند و رفت. پسر کوچک او که هشت ماه بعد از شهادت پدر 28ساله به دنیا آمد به یاد پدر "محمد" نامگذاری شد.
وصیتنامه شهید عاشوری
متن وصیتنامه شهید عاشوری به شرح ذیل است:
بسم رب الاسراء و المفقودین
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابیطالب
اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
با سلام ودرود بر شهدای صدر اسلام، امام راحل عظیم الشأن، رهبر انقلاب، شهدا، اسرا و مفقودین هشت سال دفاع مقدس.
وصیت خود را با درود و سلام به پاکان و مخلصین در درگاه خداوند شروع میکنم تا شاید این بنده حقیر خدا را در تاریکی قبر و در محشر و در سختی آن زمان شفاعت کنند.
خداوندا! تو میدانی که همواره آرزوی شهادت در قلبم موج میزد ولی چه کنم که این نفس گنه کار، لذات کوتاه دنیوی را به لقاء و دیدار تو ترجیح داد و اکنون با شرمندگی معبود خود را دیدار میکند و جز امید به بخشش تو ندارد یا غفار.
و اما خانوادهام، البته کوچکتر از آن هستم که نصیحتی داشته باشم ولی چند خواهش دارم که امیدوارم بعد از من به آن عمل نمایید.
ابتدا از پدر و مادرم، پدر و مادری که بسیار برایم زحمت کشیدهاند و همیشه و همه جا در راه رشد من سختی فراوان متحمل شده است.
مادرم! از شما میخواهم که به خاطر ظلمهایی که در حق شما داشتهام مرا ببخشید و در درگاه خدا نیز برایم طلب بخشش نمایید. مادرم از شما میخواهم بعد از من گریه نکنید و همیشه به یادحضرت رباب(س) باشید سعی کنید همواره برایم دعا کنید و برایم قرآن بخوانید و هرگز رهبرمان را تنها نگذارید. مواظب خواهران و همسرم باشید.
از پدر مهربانم نیز میخواهم مراحلال کنید و اگر در کارها کمکتان نکردم مرا ببخشید و پدرم! از شما میخواهم شرایط را برای انجام شئونات اسلامی برای مادر، خواهران و همسرم فراهم نمایید و برایم گریه نکنید. زیرا میگویند اگر پدر برای پسرش گریه نکند، جایگاه فرزند بالاتر میرود و فقط برای عزای مولایمان ابا عبدالله الحسین(ع) و در رثای حضرت علی اکبر(ع) گریه کنید از شما می خواهم که در کسب روزی حلال مانند گذشته برای خانواده تلاش نمایید که مانند جهاد در راه خداست.
از خواهرانم نیز میخواهم همواره حجاب و ایمان خود را حفظ کنند، سعی کنید که معارف دین را بیشتر فراگیرید، همیشه حضرت زینب(س) را سرمشق خود قرار دهید و با همسرانتان رفتاری مانند رفتار حضرت زهرا(س) با امیر المومنین(ع) داشته باشید.
در راه تربیت فرزندان صالح بکوشید و از همه مهمتر مرا حلال کنید زیرا در سالهای گذشته رفتارم با شما مانند یک برادر خوب نبود و نتوانستم حق برادری را به جا آورم. مخصوصاً خواهر بزرگترم که زحمت بسیاری برایم کشیده است و همیشه مانند یک دوست پشتیبان من بوده است. دوست دارم که بعد از من گریه نکنید و همیشه به یاد حضرت زینب(س) باشید و صبر پیشه گیرید و برای همسرم که بسیار دوستش داشتهام مانند خواهر باشید و او را تنها نگذارید و به او تسلی دهید و سعی کنید که جای خالی مرا احساس نکند.
اما همسر مهربانم، همسری که با وی و با کمک او توانستم به مشکلات فائق آیم، همسری که صحبت کردن با او سختیهای زندگی را تحمل شدنی میساخت. همسری که با تمام کمبودها ساخت و هرگز دم بر نیاورد. همسری که پشتیبان شوهرش بود. ابتدا از شما طلب حلالیت دارم. میخواهم که همواره برایم قرآن بخوانید. شما برایم در حکم استاد بودید بیشتر فراگیرید و به دیگران نیز بیاموزید. سعی کنید که نسبت به جامعه و اوضاع اطراف خود بی تفاوت نباشید. همواره امر به معروف و نهی از منکر را سرلوحه خود قرار دهید. پشتیبان مقام معظم رهبری باشید. باشهدا مانوس شوید. در مشکلات به یاد همسران شهدا و سختیهای آنها بیفتید چون میدانم با آنها آشنا هستید، به خانوادهام سر بزنید. بعد از من شما مختار هستید که برای آینده خود تصمیم بگیرید و...
اگر فرزندی نیز داشتیم (چون در زمان نوشتن این متن خداوند من را لایق ندانسته است) آن را پیرو ائمه معصومین علیهم السلام تربیت کنید. او را حسینی، زینبی تربیت کنید تا بعد از ما چراغ قبر ما شود. در پایان از خانواده میخواهم اگر قصد گرفتن ختم برایم دارید بهتر است هزینه آن را به مستمندان بدهید.
کتابهایم را مطالعه کنید و به دیگران نیز برای مطالعه بدهید. اگر مبلغی یا مالی برایم باقی مانده آن را به همسرم بدهید. قبر مرا هر کجا خواستید انتخاب کنید، ولی سعی کنید به شهدا نزدیکتر باشد، ولی هرگز خودتان را به زحمت نیندازید.
احتمالاً چند روز نماز قضا و چند روز نیز روزه قضا دارم که برایم به جا آورید. از دوستان ، فامیل و آشنایان برایم حلالیت بخواهید.
من بسیار به سپاه بدهکارم. هرچه دارم از بسیج و سپاه است. همواره در تبلیغ برای این دو نهاد بکوشید. از دوستان و همکارانم در سپاه برایم حلالیت بطلبید. به خصوص از مسئولین، قبل از اینکه مرا دفن کنید کسی در قبر برود و برایم عاشورا بخواند، تلقین را حاج آقا دلاوری، حاج آقا ماندگار ،آقای جریانپور، سردار جهروتی زاده، آقای بستاک یا مهدی امیریان بخواند.
مقداری خاک طلائیه، فکه به همراه مهرهای نماز و یک شال مشکی دارم آن را به همراه اولین پیراهن سبز سپاه که در کمد سرکار است با من دفن کنید. خواهش میکنم شب اول قبر مرا تنها نگذارید. برایم زیارت عاشورا و قرآن بخوانید.
تعدادی کتاب، جزوه، سیدی است که به صاحبانشان برگردانید. حتما چندهزار تومان برای اینکه احیاناً از اموال بیتالمال استفاده شخصی کردهام به سپاه بدهید.
بنده گنهکار خداوند
"محمد عاشوری" 5/8/85