سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
جنگ حدیده، فرصت طلایی مردم یمن در دفع تجاوز
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
جنگی که از روز دوشنبه هفته پیش با هدف و تصرف بندر الحدیده یمن آغاز شد از نظر انصارالله یک «فرصت جنگی» تلقی شده و در نقطه مقابل، ائتلاف مشترک آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی، سعودی و اماراتی آن را «پیروزی طلایی» خوانده است ممکن است هر دو اتفاق بیفتد یعنی ائتلاف پنج ضلعی یاد شده با بهرهگیری از بمباران شدید و کمک بمبافکنهایی که یمنیها فاقد آن هستند، در سواحل مسطح استان الحدیده به یک پیروزی فوری و کم هزینه دست پیدا کنند و بالاخره پس از حدود 2/5 سال تلاش در جبهههای مختلف یمن به «یک دستاورد» برسند اما از آن طرف همانگونه که تجربه جنگهای پیشین در مأرب، تعز، نهم و صنعا میگویند، جنگ الحدیده یک «تله ویرانگر» برای نیروهای ائتلاف میباشد کما اینکه طی حدود شش هفته اخیر که جنگ برای تصرف الحدیده آغاز شده، ائتلاف بیش از 700 کشته داده است. در خصوص این جنگ، نکتههایی وجود دارد:
1- جنگ یمن را میتوان بطور کلی به دو مرحله تقسیم کرد: مرحلهای که انصارالله بطور تاکتیکی از اداره جنوب منصرف شد و نیروهای خود را در 12 استان منطقه شمالی متمرکز کرد و مرحلهای که انصارالله در منطقه شمالی مورد تهاجم نیروهای سعودی، اماراتی و عوامل یمنی آنها قرار داشت. مرحله اول کمتر از یک سال به درازا کشید و از مرحله دوم هم اینک 27 ماه میگذرد.
انصارالله27 ماه پیش منطقه جنوب را ترک کرد و این در حالی است که تا همین امروز نیروهای موسوم به ائتلاف وضع ثابت و معینی را در جنوب پدید نیاوردهاند و این مناطق به شکلی بین آنان تقسیم شده است. هم اینک اداره بخشهایی از استان پهناور و در عین حال کم جمعیت «حضرموت» در اختیار اماراتیهاست، بخش شمالی این استان در اختیار نیروهای القاعده - موسوم به انصارالله- است. بخشهایی از استان کوچک و در عین حال مهمترین بندر یمن یعنی «عدن» در اختیار امارات و بخشهایی در اختیار دولت تحت حمایت سعودی «بن دغر» است. بخشهایی از تعز که تصرف شده است در اختیار امارات و بخشهایی در اختیار نیروهای حزب اصلاح یمن میباشد. استان مستره که در مرز عمان میباشد هم در اختیار نیروهای سعودی است. این نیروها در عین اینکه یک ائتلاف را تشکیل دادهاند با همدیگر درگیرند به گونهای که امارات دولت بن دغر را به رسمیت نمیشناسد!
جنگ در مرحله دوم برای تصرف مناطق تحت اداره دولت انصارالله به ریاست «محمدعلی الحوثی» به کندی و با تلفات زیاد مواجه شد به گونهای که میتوان گفت در جریان مقاومت انصارالله، و نبرد تعز، مأرب، نهم، صنعا، جوف و الحدیده بیش از ده هزار نیروی وابسته به عربستان و امارات کشته شده و چند برابر آن نیز زخمی شدهاند. در مرحله دوم، انصارالله برای دفاع از خود و توقف جنگ، دامنه حملات خود را به استانهای هم مرز با یمن- عسیر، جیزان و نجران- توسعه داد و بخشهایی از این استانها را از سیطره ارتش سعودی خارج نمود. نصیب نیروهای سعودی- اماراتی در این نبردهای 27 ماه اخیر شکستهای پی در پی بوده است. اگر براساس تجربه جنگهایی که به آن اشاره شد، بخواهیم وضع آینده را پیشبینی کنیم، نبرد در استان کم عمق و طولانی الحدیده که در ساحل غربی یمن امتداد یافته است، یک «فرصت طلایی» برای انصارالله و مردم یمن برای وارد کردن تلفات زیاد به نیروهای متجاوز میباشد. به همین دلیل دبیر کل سازمان ملل نسبت به بروز فاجعه در نتیجه جنگ در الحدیده هشدار داده است.
2- گمان سعودیها، اماراتیها، آمریکاییها، فرانسویها و انگلیسیها که یک هندسه پنج ضلعیعملیاتی به وجود آوردهاند، این است که عملیات در ساحل هموار غربی یمن میتواند با سرعت جلو رفته و تا شمالیترین نقطه ساحل یمن امتداد یافته و ارتباط انصارالله را با دریا قطع کند و او را با محدودیت فراوان مالی و تسلیحاتی مواجه گرداند. این در حالی است که تهاجم نظامی به سواحل یک چیز است و حفظ آن یک چیز دیگر! بله از آنجا که ارتش یمن و نیروهای کمیتههای مردمی یمن فاقد هواپیماهای تهاجمی و پدافند موثر هوایی هستند، هواپیماهای متجاوز آن هندسه شرور میتوانند بدون مانع بتازند و نیروهای زمینی آنان، تحت آتش سنگین، مناطقی را در سواحل به تصرف خود درآورند اما آنان نمیتوانند علیالدوام بمباران کنند و لذا زمانی فرا میرسد که عناصر زمینی نفوذیافته باید بدون پشتیبان هوایی مناطق تحت سیطره را حفظ نمایند. اینجاست که نبرد چریکی علیه یک نیروی کلاسیک شکل میگیرد. به این موضوع باید توجه داشت که نیروهای زمینی که فعلاً تحت آتش شدید هواپیماها و ناوهای این پنج کشور جلو میآیند شامل این بخشها میشوند، پنج تیپ از ارتش سابق یمن که به فرمانده سابق خود- علی محسن الاحمر- وفادار ماندهاند، حدود یک تیپ از مزدوران سودانی که عضو ارتش نبوده و در ازای دریافت کمی دلار - 50 دلار در روز- در این جنگ شرکت دارند، یک گردان از نیروهای القاعده دو تیپ از نیروهای ارتش امارات و دو تیپ از نیروهای ارتش عربستان، حدود یک گردان از نیروهای فرانسوی، کمتر از یک گردان از نیروهای انگلیسی و یک گروهان از نیروهای آمریکایی و یک تیپ از نیروهای عشایری«منصور هادی» اینها در این نبرد حضور یافتهاند.
ترکیب این نیروها، وضعیت آینده نبرد «الحدیده» را تعیین میکند. انصارالله پیش از این با چنین نیروهایی کلاسیک و نیمه کلاسیکی مواجه بوده و در مواجهه با آنها همواره پیروز شده است. در واقع همانگونه که دو روز پیش یکی از نیروهای انصارالله گفت جنگ در الحدیده پایان جنگ نیست آغاز جنگی فرسایشی است، جنگی که انصارالله میتواند با هزینه کم مدیریت کند و باقی ماندن نظامیان ائتلاف در این جا مستلزم هزینه زیاد و پذیرش تلفات بسیار بالا است کما اینکه نیروهای ائتلاف طی یک هفته نزدیک به 500 نفر کشته دادند و حال آنکه در این نبرد تعداد شهدای ارتش و کمیتههای مردمی یمن به 30 نفر نرسیده است. این راز آن چیزی است که فرماندهی ارتش و کمیتههای یمن از آن به عنوان فرصت طلایی یاد کرده و عنوان «پیروزی طلایی» را به سخریه گرفت.
3- روش جنگیدن انصارالله در نبرد سنگین الحدیده، مشخص است. انصارالله گروههای پیاده دشمن را دور میزند، در بین آنها نفوذ میکند به گونهای که پشتیبانی هوایی دشمن مختل شود. در چنین شرایطی حملات هوایی بیش از آنکه از انصارالله شهید بگیرد از نیروهای ائتلاف کشته میگیرد از سوی دیگر نیروهای رزمی انصار که برخلاف اکثر نیروهای مهاجم به اجزاء منطقه اشراف دارند با تجزیه نیروهای دشمن هر گروه را به تله انداخته و تلفات سنگینی را بر آنان هموار میکنند. دیروز، نیروهای ارتش و کمیتههای مردمی ارتباط نیروهای متجاوز در الغازه، الجاج و الاریمی را قطع کردند. از اینرو بود که عملیاتی که با حجم سنگین از روز دوشنبه هفته پیش با هدف تسلط بر بندر استراتژیک الحدیده آغاز شد و قرار بود پیش از عید فطر با تصرف مرکز استان به پایان برسد، تا دیروز از عبور از موانعی که در ده کیلومتری شهر وجود داشت فراتر نرفت و حتی نتوانست فرودگاه بینالمللی حدیده که برای ساعاتی تصرف کرده بود را حفظ کند. این فرودگاه در ده کیلومتری شهر حدیده واقع شده است. در واقع اگر نیروهای وابسته به ائتلاف پنج ضلعی اراده کردهاند که شهر بندری الحدیده را در اشغال گرفته و آن را برای مدتی در اختیار خود داشته باشند باید جنگ تعز را به یاد بیاورند و خود را برای تلفات سنگینتری آماده گردانند. این در حالی است که هر چه به سمت شمال خط ساحلی بروند، کار بر آنها به دلیل حضور متمرکزتر نیروهای انصارالله سختتر میشود.
4- همانطور که «محمد عبدالسلام» سخنگوی انصارالله در روز جمعه بیان کرد، نبرد حدیده، اولاً یک نبرد آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی است و در واقع فرمان حمله در دست غرب قرار دارد کما اینکه بیشترین سهم بمبارانهای هوایی و گلولهبارانهایی که از ناوها صورت گرفت متعلق به آنان میباشد. اگر این را بپذیریم آن وقت این سؤال مطرح میشود که آیا عملیات برای مدت طولانی ادامه مییابد؟ پاسخ این سؤال را باید با تجزیه و تحلیل رفتار نظامی این سه کشور بدست آورد. سیستم نظامی این کشورها و بطور کلی سیستم نظامی ناتو بر مبنای «تهاجم قاطع در زمان کم» استوار است و از درگیر شدن در جنگی که به ماهها زمان نیاز دارد پرهیز میکنند ما میتوانیم این را در همه درگیریهای ناتو از زمان جنگ بوسنی در سال 1372 تاکنون ملاحظه نمائیم. این یک نقطه ضعف مهم در مواجهه با جنگهای چریکی به حساب میآید چرا که در این شرایط چریک از یک استراتژی دیگری تبعیت میکند که یکی از مهمترین مختصات آن «فرسایشی کردن جنگ با دشمن قدرتمند» است. چریک در فرسایشی کردن جنگ هزینه دشمن و مخاطرات او را تا آنجا بالا میبرد که ادامه کار برای او غیرممکن باشد. در چنین جنگی، نیروهای چریکی که در اینجا باید گفت نیروهای شهادتطلب جهادی، امکانات زیادی میخواهد؛ با امکانات کم میتواند دشمن را از پا درآورد.
5- عملکرد نماینده دبیر کل سازمان ملل در امور یمن در این صحنه یک عبرت مهم به حساب میآید. درست در کشاکش این جنگ «مارین گریفیس» به صنعا آمده است و به جای آنکه تهاجم نظامی پنج کشور متجاوز را محکوم نماید و براساس وظیفه حقوقی خود از حقوق مسلم مردم یمن در این تهاجم دفاع کند به مردم یمن و مهمترین مدافع آن یعنی انصارالله میگوید آیا حاضرید در قبال لغو عملیات نظامی حدیده خلع سلاح را بپذیرید! این خلاصه طرحی است که او با طمطراق از آن به عنوان تلاش برای «یافتن راهکار جامع سیاسی» یاد میکند. این غیر طبیعی هم نیست وقتی کشورهای اصلی شورای امنیت یعنی آمریکا، فرانسه و انگلیس فرماندهی عملیات نظامی و بمبارانهای سنگین الحدیده را انجام میدهند و همه تلاش خود را در شکست مقاومت ملت یمن متمرکز کردهاند، فرستاده آنان هم باید روی خلع سلاح انصارالله تمرکز کند. اما از این گریفیس که انصارالله او را «پستچی سعودی» خوانده است در عمل کاری ساخته نیست. چه اینکه حملات این روزهای کشورهای اصلی عضو ناتو و عضو شورای امنیت به مردم مظلوم یمن نیز به جایی نمیرسد. کما اینکه این نوع اقدامات قبلاً درباره حزبالله لبنان تجربه شده و به شکست انجامیده است و این در حالی است که در مقایسه با جمعیت لبنان و نحوه حضور حزبالله در دولت این کشور، انصارالله در موقعیت مستحکمتری قرار دارد.
ضرورت تشکیل اتاق فرماندهی برای اقتصاد
مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:
رهبر انقلاب در خطبه های نماز عید فطر بار دیگر مجموعه قوای سه گانه را به پیگیری حل مشکلات اقتصادی از طریق جلسات هماهنگی فراخواندند و توصیه کردند که کانونی که برای هماهنگی بین سه قوه با حضور روسا و برخی مسئولان قوا تشکیل شده است، درباره مسائل اقتصادی قاطعانه تصمیم بگیرد و اجرا کند.
اگر به معضلات اقتصادی کشور نگاهی بیندازیم، یکی از اصلی ترین مشکلات ضعف هماهنگی بین نهادهای مسئول است. این ضعف هماهنگی نه فقط بین سه قوه بلکه حتی درون خود هر یک از قوا نیز بعضا دیده شده و می شود. طی سال های مختلف موارد متعددی اختلاف بین نهادهای مسئول درباره مدیریت بازار ارز، نرخ سود بانکی، سیاست های تجاری و برخی موضوعات دیگر دیده شده است. با این حال دلایل بروز این اختلافات را چه ناشی از تفاوت دیدگاه ها بدانیم و چه ناشی از نگاه های بخشی نگرانه دستگاه ها تلقی کنیم، در هر صورت تداوم این اختلاف ها به تعارض و هدر رفت توان کشور منجر می شود. به ویژه زمانی که مردم می بینند که در سطح سه قوه بر سر مسائل کلان اقتصادی همکاری رقم نمی خورد و تعارض و دعوا جایگزین می شود. چنان که در موضوع حساس این روزهای اقتصاد کشور یعنی بازار ارز، در جلسه غیرعلنی مجلس کار حتی به درگیری فیزیکی برخی نمایندگان و رئیس کل بانک مرکزی نیز کشیده شد. خروجی این اتفاقات ممکن است القای ناتوانی در دستگاه های مسئول برای برون رفت از بحران باشد و این اتفاق ممکن است از خود فشارهای اقتصادی برای وضعیت اقتصادی خطرناکتر باشد.
در این میان توصیه رهبر انقلاب به مسئولان این بوده است که سازوکاری برای تصمیم گیری مشترک و اقدام هماهنگ تشکیل شود. بسیاری از ما تجربه موارد نوظهور از این سازوکارها با عنوان انواع ستادها، شوراهای هماهنگی، کارگروه های مشترک و مواردی از این دست را تجربه موفقی نمی دانیم. اکنون از نشست مشترک و سه نفره سران قوا تا ستاد فرماندهی اقتصاد مقاومتی و جلسات هماهنگی دولت و مجلس، مواردی از این سازوکارها هستند که نتوانسته به تصمیمی اثرگذار برای مسائل کلان اقتصاد کشور منجر شود. شاید بتوان مشکل این ستادها و شوراهای هماهنگی کننده را در نوع و جنس مواجهه آن ها با مشکلات دانست.
در شرایط حاضر اقتصاد ایران با چالش هایی در بخش های مختلف مواجه است، اما هم اکنون چالش اصلی فشار اقتصادی است که با خروج مجدد آمریکا از برجام صورت گرفته است. این خروج هم به تدریج تاثیرات عینی خود را در سخت تر شدن مراودات بانکی نشان می دهد و هم درآمدهای ارزی کشور را از محل فروش نفت کاهش خواهد داد. تبعات دیگر این خروج تاثیر روانی بر بازار ارز است. اگر فوری ترین معضل اقتصاد ایران را وضعیت بازار ارز بدانیم و آن را (فارغ از عوامل اقتصادی کلانی که موجب افزایش نرخ ارز شده و می شود) ناشی از دور جدید اقدامات آمریکا علیه اقتصاد ایران بدانیم، این بحث را باید مطرح کرد که نحوه مواجهه با این تهدید چگونه باید باشد. اگر همچنان قرار باشد با سازوکارهای قبلی و جلسات هماهنگی که منجر به تصمیم مشخص و دقیق با تعیین شرح وظایف ریز برای دستگاه های متولی، زمان بندی اجرا و گزارش پیشرفت مرحله به مرحله اقدامات نمی شود، کار را پیش ببریم، شرایط پیش رو بهبود نخواهد یافت بلکه فشار تحریم ها می تواند اقتصاد ایران را بیش از این تحت تاثیر قرار دهد، بنابراین سازوکارها باید تفاوت کند.
به عبارت دیگر، اکنون در مرحله تشدید جنگ اقتصادی آمریکا با ایران هستیم، جنگی که با استفاده آمریکا از نقاط ضعف اقتصادی ایران صورت می گیرد. خاصیت جنگ تصمیمات سریع و اقدامات قاطع است. برای مواجهه با جنگ نیز باید سریع و قاطع تصمیم گرفت و اقدام کرد. چندی پیش رهبر انقلاب در دیدار ماه رمضان با کارگزاران نظام با اشاره به جلسه ای که با حضور ایشان تشکیل شده بود، فرمودند: «ما این جا دو، سه هفته پیش جلسهای تشکیل دادیم درباره مسائل اقتصادی کشور؛ رؤسای محترم سه قوه حضور داشتند، مسئولان فعال اقتصادی در بخش های دولت و مجلس و قوه قضاییه حضور داشتند؛ بحث نسبتاً خوبی در آن جا شد، حرف هایی زده شد. البته بنده اقتصاددان نیستم؛ حرف ها متکی به حرف های کارشناسها بود؛ مطالبی را گفتیم، یک ترتیبات شکلی قرار شد که انجام بگیرد. دوستان همین ها را باید دنبال کنند؛ الان من توصیه می کنم -رؤسای سه قوه تشریف دارند، همان آقایانی که در آن جلسه حضور داشتند، الان همه این جا هستند- [اگر] همان چیزهایی را که آن شب صحبت و تصمیمگیری شد و تأکید شد، با جدیت دنبال کنید، قطعاً مسائل اقتصادی پیش خواهد رفت؛ ما تردید نداریم.» پس از آن برای پیگیری ترتیبات شکلی که رهبری فرموده بودند، در تاریخ شنبه 5 خرداد نخستین جلسه «شورای عالی هماهنگی اقتصادی قوای سهگانه» تشکیل شد. اکنون نیز رهبر معظم انقلاب در خطبه های نماز عید فطر فرموده اند: «خوشبختانه یک کانون مرکزی برای رسیدگی به این امور با حضور روسای سه قوه و فعالانِ مسئولانِ قوای سهگانه تشکیل شده است که این مسئله -مسئله مهم اقتصاد- را قدمبهقدم دنبال کنند و تصمیمهای قاطع بگیرند و اجرا کنند؛ این کار باید انشاءا... با جدیت دنبال شود.»
در این میان مشاهده می کنیم که باز هم مطالبه رهبر انقلاب، «تصمیمات قاطع» و پیگیری برای «اجرایی شدن» آن هاست. بنابراین لازم است تصمیماتی که از سوی این شورا برای رفع مشکلات اقتصادی اتخاذ می شود، صریح و شفاف اعلام شود و نحوه پیگیری اجرای آن، وظایف هر یک از دستگاه ها، زمان بندی اجرای اقدامات و در نهایت گزارش پیشرفت کارها اعلام شود. در حقیقت نظام تصمیم گیری اقتصادی کشور در 3 قوه باید با استفاده از تجربه دفاع مقدس و اتاق فرماندهی مشترکی که همه هماهنگی ها، تصمیمات و اقدامات لازم برای عملیات نظامی را به سرعت و با قاطعیت انجام می داد، از مسیر بوروکراسی پیچیده و جلسات هماهنگی کم فایده و رسمی به ستادی سریع و چابک با رصد لحظه ای تهدیدها و چالش های اقتصادی و اتخاذ تصمیمات قاطع تبدیل شود.
دشمنی آمریکا، واقعیتی فراحزبی و نامحدود
امید رامز در وطن امروز نوشت:
یکی از محورهای اصلی سخنرانیهای رهبر انقلاب بویژه در سالیان اخیر تاکید بر وجود دشمن، لزوم شناخت آن، چرایی و چگونگی آن، توجه به اهمیت مقابله با آن و رد منطقی و متقن ادعای برخی جریانهای داخلی مبنی بر وجود توهم توطئه است. در همین راستا 3 نکته اساسی در بیانات ایشان همواره مورد تاکید قرار گرفته است؛ اول اینکه این دشمنی به هیچوجه محدود به مساله هستهای، مسائل موشکی، اتهام تروریسم و حقوق بشر نیست: «یک مساله اساسی این است که دشمنی آمریکا با ملت ایران و با جمهوری اسلامی اصلا حول محور هستهای نیست. این خطاست اگر خیال کنیم دعوای آمریکا با ما بر سر قضیه هستهای است. نه! قضیه هستهای بهانه است. قبل از اینکه مساله هستهای مطرح باشد، همین دشمنیها، همین مخالفتها از اول انقلاب بود. اگر یک روزی هم مساله هستهای حل شد، فرض کنید جمهوری اسلامی عقبنشینی کرد، همانگونه که آنها میخواهند، خیال نکنید مساله تمام خواهد شد؛ نه! 10 بهانه دیگر را بتدریج پیش میکشند؛ چرا موشک دارید؟ چرا هواپیمای بدون سرنشین دارید؟ چرا رژیم صهیونیستی را به رسمیت نمیشناسید؟ چرا از مقاومت در منطقه حمایت میکنید؟» (12/8/92)
دوم اینکه این دشمنی محدود به دولت فعلی یا به صورت کلیتر محدود به جمهوریخواهان نیست و متوجه کل نظام سیاسی ایالات متحده در قبال ایران است: «نگویید اینها کار این دولت است و کار ترامپ است؛ نه! دولت قبل هم که با ما نشست، صحبت کرد و وزیر خارجهاش 10 روز، 15 روز در اروپا پایبند جلسات بود؛ آنها هم تقریبا همین جور[بودند]». (2/3/97) سوم اینکه نحوه مواجهه ایران با آمریکا در این دشمنی، از نوع «واکنش» است نه «کنش»؛ به عبارت دیگر این نظام سیاسی آمریکاست که این منازعه و تخاصم را آغاز کرده است نه ایران: «برخی به مبارزه سخت و جنگ دشوار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی ایران با هجوم همهجانبه دشمنان معترضند و فکر میکنند جمهوری اسلامی ایران این جنگ را شروع کرده است اما این تصور نوعی غفلت است». (24/12/96)
دشمنی جمهوریخواهان
حتی خوشبینترین طرفداران داخلی رابطه با آمریکا نیز در دشمنی جمهوریخواهان با ایران شک ندارند. «دکترین رمبو» که مطابق آن با توجیه هراس از کمونیسم، باید موانعی فراروی انقلابهای ملی تراشیده میشد تا از پیشرفت آنها ممانعت به عمل آید و مبنای حمایت مستقیم ایالات متحده از عراق و حتی حضور مستقیم آنها در جنگ علیه ایران شد، در زمان «رونالد ریگان» جمهوریخواه اتفاق افتاد. کمکهای اطلاعاتی به عراق با هواپیماهای آواکس، حمله موشکی به هواپیمای مسافری از سوی ناو جنگی و اهدای 2 مدال بابت این «دستاورد قهرمانانه» (بنا به اذعان نشریه Foreign Policy) به «ویلیام راجرز» فرمانده عملیات و مشارکت مستقیم در جنگ نفتکشها در سالهای 66 و 67 را حتی غربگرایان داخلی نیز فراموش نمیکنند. سیاست اغواگر «حسن نیت در برابر حسن نیت» جرج بوش پدر و بدعهدی در قبال ایران پس از آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان، محور شرارت خواندن ایران توسط بوش پسر پس از تلاش بیوقفه دولت اصلاحات برای تنشزدایی در روابط با آمریکا و ارائه نظریه «جنگ تمدنها» در برابر نظریه «گفتوگوی تمدنها»ی خاتمی و در نهایت اذعان به تلاش برای تغییر رژیم به کمک برخی «عوامل داخلی» نظام ایران توسط دونالد ترامپ، سابقه و نیت جمهوریخواهان را در قبال ایران پس از انقلاب بخوبی نشان میدهد.
دشمنی دموکراتها
تمام تلاش برخی «عوامل داخلی» در ایران در این سالها این بوده است که دشمنی آمریکا با ملت و جمهوری اسلامی ایران را به جمهوریخواهان تقلیل دهند. آنها با غفلت یا به نوعی تغافل از نحوه مواجهه دموکراتها در قبال ایران، آنان را از دشمنی عمیق با ایران مبرا میکنند و اگرچه به ترامپ بدبین هستند اما اوباما را باادب میدانند. آنها به این گفته اوباما استناد میکنند: «ما به دنبال تغییر رژیم در ایران نیستیم؛ به انتخاب مردم ایران در انتخابات احترام میگذاریم؛ ضمن پارهای انتقادات که از کشور ایران دارم از جمله در زمینه حقوق بشر و حمایت از تروریسم(!) اما همچنان خواهان دیالوگ و گفتوگو با ایران بر سر اختلافاتمان هستم». این در حالی است که «استراتژی» دموکراتها در قبال ایران با جمهوریخواهان تفاوتی ندارد؛ آنچه متفاوت است «تاکتیک» دموکراتهاست. اینکه اوباما با افتخار اعلام میکند بدون شلیک حتی یک گلوله، صنعت هستهای ایران را برچیدیم، ناشی از همین تغییر تاکتیک در عین حفظ استراتژی است. ضمن اینکه فراموش نکنیم شدیدترین تحریمهایی که تا به حال بر کشوری اعمال شده، موسوم به تحریمهای فلجکننده در زمان همین «اوبامای مودب» علیه ایران اعمال شد. دموکراتها حتی بعضا در اتخاذ تاکتیک هم با حزب رقیب تفاوتی ندارند. دموکراتها دروغ میگویند که به دنبال تغییر رژیم در ایران نیستند و برخی این دروغ بزرگ را باور میکنند.
ژوئن سال 2009 (اولین سال ریاستجمهوری باراک اوباما)، چند هفته قبل از انتخابات سال 88 ایران بود که بخش سیاستگذاری غرب آسیا در مرکز «سابان سنتر» وابسته به «انستیتو بروکینگز» که یکی از اندیشکدههای مهم حزب دموکرات آمریکاست، سندی به نام Which Path To Persia یا «راههای فتح ایران» را منتشر کرد. در این سند، برای تصرف ایران 9 راه متفاوت ذیل 4 دستهبندی کلی گزینههای دیپلماتیک، گزینههای نظامی، تغییر رژیم و محدودسازی پیشنهاد میشود. پیشنهاد تعامل و ارائه گزینه وسوسهکننده، حمله نظامی همهجانبه، تشویق اسرائیل به حمله نظامی علیه ایران و حمایت از آن در یک جنگ نیابتی، انقلاب مخملی، حمایت از اپوزیسیون داخلی و حمایت از گروههای شبهنظامی داخلی در شرق و غرب کشور از جمله گزینههایی است که توسط تصمیمسازان دموکرات اندیشکده انستیتو بروکینگز به کاخ سفید پیشنهاد میشود. جدا از اینکه دموکراتها هم همچون جمهوریخواهان حساب ویژهای روی گروههای اپوزیسیون داخلی برای تغییر رژیم باز کردهاند، با توجه به این سند آیا باز هم میتوان دروغ اوباما و سایر دموکراتها را مبنی بر عدم تمایل به تغییر رژیم در ایران باور کرد؟
دشمنی نظام سیاسی آمریکا
نحوه مواجهه آمریکا بیش از اینکه ناشی از نگاه جمهوریخواهان یا دموکراتها باشد، ناشی از یک نگاه فراحزبی و ملی است که در اتاقهای فکر این کشور به سیاستمداران این کشور دیکته میشود. از جمله مراکز مهمی که در جهت سیاستگذاری و جهتگیری کلی کاخ سفید فعالیت میکند،
Bipartisan Policy Center است که به مرکز سیاست دوحزبی آمریکا معروف است. این اندیشکده (Think Tank) متشکل از جمعی از دانشگاهیان، صاحبان کسبوکار و سیاستمداران با سابقه ایالات متحده است که عمدتا در کاخ سفید، کنگره و سنا مشغول به کار بودهاند و در حوزههای انرژی، اقتصاد، مسکن و از همه مهمتر امنیت ملی برای کاخ سفید تصمیمسازی و خطمشیگذاری میکنند. این مرکز ماه مه 2018 سندی با نام «سیاست آمریکا در قبال ایران؛ گزینههای استراتژیک» منتشر کرد که در آن پس از بررسی منافع آمریکا در غرب آسیا و اهداف ایران در این منطقه و همچنین تحلیل نقاط ضعف ایران، 3 گزینه را از جمله تقویت گروههای ضد شیعه جهت آسیبپذیری داخلی رژیم ایران، تضعیف قدرت منطقهای ایران و در نهایت تغییر دموکراتیک نظام پیشنهاد میدهد.
چرایی دشمنی آمریکا؟
3 دلیل عمده برای دشمنی آمریکا با ایران قابل تصور است.
1- یکی از مهمترین دلایل این دشمنی، نظام دینی یا به تعبیر خودشان «تئوکراتیک» است؛ نظام توحیدی مبتنی بر اسلام ناب که عدالت، ظلمستیزی، معنویت، استقلال و مخالفت با تسلط غیرمسلمان بر مسلمان، جزو ارکان آن است.
«اینها با نظامی که در این منطقه حساس سر بلند کرده، ایستاده، رشد کرده، با ظلمهای آمریکا مخالفت میکند، نسبت به آمریکا هیچگونه ملاحظهکاری نمیکند، روحیه مقاومت را در منطقه توسعه میدهد و پرچم اسلام را در دست گرفته، مخالفند». (2/3/97)
«نفس وجود جمهوری اسلامی و حکومت دینی، دشمنان دین را به جنگ و هجوم میکشاند؛ همچنانکه به استناد آیات مکرر قرآن، جبهه حق در تمام طول تاریخ همواره در معرض تهاجم جبهه باطل بوده است». (24/12/96)
2- استقلالطلبی ویژگی مهم دیگری است که منشأ تخاصم آمریکا علیه ایران است. کشوری که مسؤولان آن سالیان سال تحت نظر آمریکا اعمال سیاست میکردند، اکنون علم استقلال برافراشته است و این برای ایالات متحده غیر قابل پذیرش است. در اثبات این ادعا همین بس که «نوآم چامسکی» نظریهپرداز مشهور آمریکایی میگوید: «جمهوری اسلامی ایران از نظر آمریکا غیر قابل پذیرش است، چون از استقلال خود چشمپوشی نمیکند».
3- سومین ویژگی مهم مخالفت آمریکا با ایران، روحیه انقلابی کشور و صدور انقلاب به سایر کشورهای منطقه است. آمریکا کشوری است که ضمن ایجاد «تهدید» یا بزرگنمایی و پررنگسازی یک تهدید ساختگی با ابزار رسانه، دشمنی و حضور خود را در «منطقه تهدید» توجیه میکند. یکی از دلایل جنگ عراق و افغانستان و همچنین ایجاد داعش همین موضوع بوده است. ایالات متحده سعی داشته روحیه مقاومت ایران را با ایرانهراسی به عنوان یک تهدید معرفی و دشمنی خود با جمهوری اسلامی را توجیه کند. در سالیان گذشته در اسناد امنیت ملی ایالات متحده، ایران همواره جایگاه ویژهای داشته است. به اذعان این کشور، جمهوری اسلامی توازن قدرت را در منطقه تغییر داده و این به معنی تهدید منافع آمریکا در منطقه است. اینها عین عباراتی است که در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا National Security Strategy در سال 2018 آورده شده. تهدید دیگر از سوی ایران برای منافع آمریکا، گسترش نفوذ ایران در منطقه است که طبق توصیه این سند باید کنترل شود. پیش از این نیز انستیتو Rand آمریکا، طی یک مطالعه آیندهپژوهی، ایران را در افق زمانی 2035 تا 2050 یک «قدرت کلیدی» (Key Power) معرفی کرده بود که به نظر میرسد این مهم قبل از افق زمانی مذکور محقق شده است.
بنابراین اینکه رهبری بارها تاکید کردهاند دشمنی آمریکا با ایران گزارهای مبتنی بر واقعیت است و البته نه محدود به دولتهای این کشور، بلکه برخاسته از نظام سیاسی این کشور است، سخنی مهم و مستدل است که لازم است سیاستگذاران و تصمیمگیران به آن توجه ویژه کنند.
دولت و انقلابیون پیشقدم شوند
عبدالله گنجی در روزنامه جوان نوشت:
«پرداختن به یکدیگر را بگذارند برای یک وقت دیگر، امروز که دشمن در مقابل کشور ایستاده است همه با هم دستبهدست هم بدهند، متحد باشند، در یک جهت کار کنند برای استقلال و عظمت کشور.»
این بخشی از خطبه مقام معظم رهبری در نماز عید فطر است اما نباید صرفاً آن را تکرار کرد یا همین جمله را برداشت و بر سر دیگری زد و یا آنکه آن را به صورت انتزاع فهمید.
چگونه ممکن است فضای مدنظر رهبری تحقق یابد؟ چه کسانی میتوانند پرچمداران این مطالبه باشند؟ «گذشت کردن» الزاماً به معنی «فراموش کردن» نیست اما میشود ناراحتیها را در تعاملات بروز نداد و برگی بر مشکلات پیشین نیفزود.
به گمان نگارنده دو دسته بیشتر از همه باید این مهم را رعایت نمایند. اول دولتیها و خصوصاً شخص رئیسجمهور و دوم حزباللهیها و کسانی که به فرامین رهبری نگاه شرعی دارند.
دولت به این دلیل باید میداندار باشد که هم پشت پرده جنگ همهجانبه دشمن را میداند و هم مشکلات کشور را به تنهایی نمیتواند حل کند. بنابراین باید با همه وجود مراقبت نماید تا منتقدین را جری نکند.
شرط این مهم آن است که دولت در مقابل پرخاشگریهای احتمالی «متواضع» باشد، در این صورت نقدهای غیرسازنده نیز بیخاصیت خواهد شد.
اگرچه روحانی خود نیز بارها از وحدت سخن گفتهاند اما هر موقع احساس کرده به «ضعف منتقدان» نیاز دارد، خلاف آن عمل کرده یا دچار تناقض شده است.
شاید بیشترین نقدها به دولت و شخص روحانی قبل از اینکه به عملکرد ایشان مرتبط شود به کلام و بیانشان مربوط میشود. بیمحابا سخن گفتن، متعارض حرف زدن و آدرس اشتباه دادن همیشه مورد نقد و تنش با منتقدین دولت بوده است.
شرط دوم آن است که دولتیان «چشمانداز سیاسی» آینده خود را فدای وضع نامبارک امروز اقتصادی کشور نمایند. اگر این مهم را بپذیرند از پرداخت هزینه نگران نمیشوند و روحیه از خودگذشتگی را در خود ایجاد خواهند کرد.
ممکن است منتقدین دولت بسیاری از مشکلات کشور را ببینند اما از منشأ آن اطلاع درستی نداشته باشند اما بر اساس تحلیل یا پیشداوری، منشأ همه مشکلات را ناکارآمدی و انفعال و حتی بعضاً خیانت دولت بدانند که چه خوب است دولت با نخبگان منتقد جلسه بگذارد و تبادل اطلاعات نماید.
دسته دوم انقلابیون هستند. انقلابیون باید بدانند که منشأ همه مشکلات کشور دولت نیست، اگرچه در پیشبینیها و پیشگیریها دولت نتوانسته است اقتدار خود را ثابت نماید اما ما در یک جنگ همهجانبه و پیچیده قرار داریم.
لذا درک جامع از صحنه مبارزه و قدرالسهم دولت در آن ضروری است. نمیشود روحانی در جمع اصحاب رسانه بخش عمده مشکل را عملیات روانی دشمن بداند و به او بتازیم اما 48 ساعت بعد همان سخن را از رهبری در نماز عید فطر بشنویم و اصلاح ننماییم.
حزبالله باید بداند توده مردم مرز بین دولت و نظام را تمیز نمیدهند و لزومی هم ندارد که این کار را بکنند. حزبالله سنگ زیرین آسیاب است. گرانی و ارزانی، بیکاری و شغل، رفاه یا مبارزه، این دولت یا آن دولت، بیکاری یا اشتغال فرزندان، مستأجر یا صاحبخانه، با خودرو و بیخودرو، در ایستادگی حزبالله تأثیری ندارد.
حزبالله باید جامعنگری خود را برای پیمودن افقهای انقلاب اسلامی بر اساس اندیشه سیاسی امام ارتقا دهد و آرمانهای بزرگ الهی امام را ورای مسائل روزمره سیاسی دنبال نماید.
اگر قرار است پرداختن به همدیگر برای وقتی دیگر باشد، حزبالله هنگام نپرداختن به همدیگر چه وظیفهای دارد؟ کمک به دولت و افشاگری ماهیت مبارزه پیچیده استکبار با ملت مظلوم و مقاوم ایران مهمترین رسالت امروز حزبالله است.
اگر بر این باوریم که گرانی ارز به دشمن و طلا و مسکن و خودرو عمدتاً به نقدینگی 1/5 تریلیونی برمیگردد هر کس راهی بلد است که دولت بتواند این نقدینگی را به سمت امور مولد برگرداند، ارائه کند.
دولت چه سیاستهای تشویقی باید برای مدیریت نقدینگی وضع کند؟ اگر کارشناسان مربوطه را ندارد از نخبگان کشور استمداد بطلبد و کنار هم قرار گرفتن در همین نقاط اتفاق میافتد. نقاطی که به آن نمادهای عبور از خود و به رسمیت شناختن دیگری میگوییم، میتواند وحدت را تقویت نماید.
باسابقه بودن مدیران دولت دو آفت را با هم در خود دارد؛ اول عبور از «ایدهگرایی» و گرفتار شدن در روزمرگی و دوم غرور ناشی از سابقه. این دو باعث سکون از یک سو و احساس بینیازی از سوی دیگر شده است.
عدول دولتیها از این دو خصلت به در کنار هم ایستادن و با هم مقابل دشمن صف کشیدن کمک خواهد کرد. حزبالله نمیتواند و نباید نقد خود را معطوف به چرخش در قدرت کند بلکه باید نقد خود را متوجه حل مشکلات مردم کند زیرا انقلابیون رضایت مردم از نظام را بر حضور خود در کرسی قدرت ترجیح میدهند و اگر غیر از این باشد کسی نمیتواند کرسی حزبالله را اشغال نماید.
مسئولیتپذیری و مسئولیتشناسی، دشمنشناسی و زمانشناسی، اصل و فرع انقلاب و... اگر درست درک شود با هم بودن محقق خواهد شد. گرچه رئیسجمهور امریکا هم مأمور به وحدت رساندن ماست، اگرچه خود نمیفهمد.
ضرباهنگ موزون دانش اجتماعی
هادی خانیکی در ایران نوشت:
خبر کوتاه بود و البته جانکاه؛ دکتر سیدمحمدامین قانعیراد که در کارزاری دو ساله و بیامان برای زندگی همواره پیروز این میدان بود، بهناگاه تن دردمند خود را به مرگ سپرد. او خود نشانه تپیدن قلب دانش اجتماعی در میان جامعه بود و با گسترده کردن دامنه کنشگری هایش بویژه پس از ابتلا به بیماری پیشرفته سرطان، انتظار و احتمال از پایافتادن و مردن را مدام به عقب میراند، اما واقعیت تلختر از شیرینی خیال بود و چنگال درد «جامعهشناس مردممدار» را به تخت بیمارستان کشاند و در کمتر از دوازده ساعت او را به آستانه جانان رسانید.
مرگ «ناباورانه» این ویژگی را دارد که در فضای ذهنی خبر میسازد و چشمها و گوشها را برای دیدن و شنیدن مساعد میکند. چنین بود که در این دو روزه رسانهها و شبکهها اندوهیادهای برانگیزاننده، تأملات دانشورانه و نوشتارهایی متفکرانه درباره قانعیراد و اندیشهها و تجربههایش نشر و بازنشر دادند و نشان دادند که جامعه علمی و مدنی بیحافظه و بیخاطره نیست.
می توان به این خود انگیختگی اجتماعی و اخلاقی در دایره دانش و مدنیت امید بست و سپاسگزار این تلاشهای ارزنده اهالی اندیشه و نظر بویژه از سوی دوستان و همکاران و دانشجویانش بود که بیشتراز «مرگ» به «زندگی» میاندیشند و به دیدن علائم حیات و بزرگ داشتن آنها حساسیت و علاقه نشان میدهند.
نزدیک به سیسال است که با قانعیراد آشنایم و در جهان زیستهای مشترکی با او بهراههای پرفراز و فرودی در کنشگری علم و فرهنگ و جامعه و سیاست قدم گذاشتهام و میخواهم روایت این همزیستیها و هم سفریها را در یک جمله بگویم، که او نیز مانند بسیاری از آنها که این روزها نوشتهاند و مینویسند برای ایران و مردم و سرنوشت آن «درد» و «دغدغه» و آرمان و احساس مسئولیت داشت. بیحس و بیعاطفه و بیدرک و بیاراده نبود و این زاویه نگاهش را به حوزه دانش اجتماعی تبدیل به راهبردها و برنامههایی برای اندیشه ورزی و کنشگری در متن جامعه میکرد.
او در هیچ جا نمینشست: نه در دانشگاه، نه در حوزههای سیاستگذاری و مدیریت، نه در لابهلای مطالعات و پژوهشهای اجتماعی و نه حتی در درون انجمنها و شبکههای علمی، اما به تعبیر دکتر فراستخواه از جمله کنشگران مرزی بود، به هر جا از جامعه و دولت و نهادهای مدنی میرفت و در مرزها میایستاد و برای گفتوگو میان این عرصهها افقهایی میگشود. کارنامهاش برای اینکار در این سالها دیدنی و ستودنی است. او در پی «حساسکردن» دنیای اندیشه و علم و سیاست نسبت به مسائل زمانه و جامعه بود و برای همین کار مسأله را بیهراس وارد حوزه علوم اجتماعی میکرد و از گفتوگو در این باره در هر جا و با هر کس استقبال میکرد. در سختترین سالهای پشت سر به همراه همکار فروتن و صاحبنظرش دکتر سراجزاده در انجمن جامعهشناسی ایران باب توجه به جامعهشناسی مردم مدار را با بحث و گفتوگو با «مایکل بورووی» و «تحولات نظام جهانی» را با طرح مستقیم آرا و اندیشههای «امانوئل والرشتین» بازکرد، اما همچنان از یاد نبرد که باید بتوانیم حتی بر سر«آب»، هم گفتوگو کنیم. امید او به توانش «گفتوگو» سبب شد که حتی در نهایت بیماری تن که کبدش هم از همراهی با زندگی او بازایستاده بود مسئولیت طراحی «گفتوگوهای اجتماعی» را درکتابخانه ملی بپذیرد و در آخرین گفتوگوهایی که با من داشت دعوت به هماندیشی و همکاری در این راه کند. تن پردردش او را از ادامه این کار بازداشت، اما گمان ندارم که اندیشه و جانش نتواند آن را پیش دارد. بهگفته شاملو «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود» او «اما یگانه بود و هیچ کم نداشت» و تجربههایش را میتوان و باید شناخت و ادامه داد.
ماهی به دمش رسیده؟
احمد غلامی در شرق نوشت:
نقد اصلاحات و اصلاحطلبان با اینکه تکرار مکررات است، اما جنبه استراتژیک پیدا کرده است. استراتژیک به این معنا که شاید بتوان از رهگذر نقد این جریان سیاسی و عملکرد آن، وضعیت موجود را کالبدشکافی کرد؛ وضعیتی که تهی از امر سیاسی است و جریانی مستقل از مرکز در آن وجود ندارد. اصلاحطلبان به دلیل دوزیستبودنشان، یکی حضور جدیشان در دولتها و دیگری دلبستگیشان به جامعه مدنی، زمینهساز بحثهای فراوانی شدهاند که بدون آنان ممکن نمیشد.
برخی نظریهپردازان اصلاحطلب و فعالان سیاسی آنان به این باور اذعان دارند که اصلاحطلبان یک پا در قدرت و یک پا در جامعه مدنی دارند. این رویکرد، حاصل پارادوکسی لاینحل است که اصلاحطلبان را وادار میکند تا دست به توجیه این تضادها بزنند و تنها راه گذر به دموکراسی را در همین تضادها جستوجو کنند. شاید برخی از اصلاحطلبان بدشان نیاید جامه اپوزیسیون بر تن کرده و با فاصله از دولت به این پارادوکس دردناک خاتمه و منفک از مرکزگرایی به سیاستورزی ادامه دهند؛ اما چهار دهه سیاستورزی در دولتهای انقلاب اسلامی به آنان آموخته مرکزگرا باشند و نگذارند جناحهای رقیب بندنافشان را از مرکز قطع کنند. ازاینرو تأکید همه اصلاحطلبان بر همزیستی دولت و ملت قابل فهم است. گویا ماهی به دم خود رسیده است و به همین دلیل حمله بیامان اپوزیسیون مرکزگریز شدت گرفته و گاه غیرمنصفانه آنان را بهشدت میکوبد و با درشتنمایی پارادوکس درونی اصلاحطلبان در بیاعتبارکردنشان در چشم مردم تلاش میکند. این حملات صریح اپوزیسیون داخلی و خارجی نتیجه عکس داده و اصلاحطلبان را ناگزیر کرده تا دیگر نتوانند بند ناف خود را از مرکز جدا کنند؛ کاری که تا دیروز بهسهولت انجامپذیر بود.
اتصال به مرکز، سیاستورزی اصلاحطلبان را تهدید کرده است. ازاینرو آنان با صراحت بیشتری از مرکزگرایی دفاع کرده و درصدد حل تضادهای خود با جامعه مدنیاند. اینک اصلاحطلبان وارث تاریخی هستند که بیش از آنکه موجب امر واقعی یا خلق سیاست شود، امور واقع را تئوریزه میکند؛ اموری که از قدرت دولت تفریق نمیشود و به بیانی دیگر تاریخ دولتهاست. امر واقعی زمانی محقق میشود که از دولت تفریق شده و سیاست به معنای رهایی رقم میخورد. از این منظر اصلاحطلبان راه دشواری پیشِرو دارند. آنان که تا دیروز تخممرغهایشان را در یک سبد نمیگذاشتند، امروز ناگزیر به این کار سوق داده شدهاند و جالب آنکه هرچه بیشتر از مردم و جامعه مدنی حرف میزنند، تضادهای درونی خود را عمیقتر و آشکارتر نشان میدهند؛ به این دلیل که آنان قادر به اصلاحات استراتژیکی مانند بازتوزیع و بازشناسی نیستند. بازتوزیع اصلاحاتی ناظر بر برابری از حیث دسترسی همگان به فرصتهای اقتصادی است و بازشناسی اساسا مفهومی برای عدالت در بهرسمیتشناختن گروههای مختلف اجتماعی؛ این گفته به آن معنا نیست که اصلاحطلبان نباید از مردم حرف بزنند، هر نوع سیاستی منهای مردم بیمعناست. اصلاحطلبان با مردمی سروکار دارند که هستند.
اپوزیسیون تلاش میکند تا اصلاحطلبان پوزیسیونشده را هرچه بیشتر به سمت مرکز سوق دهد تا توان آنان را در اصلاحات بنیادی خنثی کند و نگذارد دیگر آنان ناهستها را هست کنند. این معضل بزرگ اصلاحطلبان است و برای حل آن، بیش از آنکه به نظریه نیاز داشته باشند، محتاج عمل هستند. با این وجود، هنوز اصلاحطلبان در جامعه دست بالا را دارند. سرمایههایی دارند که نباید چوب حراج به آنان بزنند.
چهرههای تکین که تن به روابط بوروکراتیک ندادهاند، در دولت بودهاند و نادولتاند. این نادولتی این امکان را پیش پای آنان میگذارد که اصلاحطلبان را از وضعیت ناممکن نجات دهد. اصلاحطلبان خاصه آنان که در قدرتاند باید اهتمام بورزند تا از این چهرهها صیانت کنند. استفاده از توان آنان برای جابهجایی بوروکراتیک در ماشین دولت کار عبث و بیهودهای است. تجربه تلاش برای حضور سیدحسن خمینی در انتخابات خبرگان سال 94 نمونهای از این تجربه تلخ است. اشتباهات استراتژیک سخت قابل جبران است. اصلاحطلبان چهرههایی دارند که به قول ابن جماعه، «وجوهالناس»اند؛ آنان کسانی هستند که صلاحیت قرارگرفتن در مجموعه «اهل حل و عقد» را دارند. کسانی که صرفا از علما یا امرای دارنده قدرت دینی و سیاسی نیستند؛ بلکه شخصیتهای هدایتگر سیاسی و اجتماعیاند. آنان صاحبان بالقوه قدرتاند و به زبان امروزی هنوز توان خلق امر سیاسی را دارند.
در شرق آسیا چه می گذرد؟
محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
دیدار ترامپ و کیم جونگ اون، روسای جمهور آمریکا و کره شمالی همچنان نقل محافل سیاسی جهان است. بیانیه نشست و اظهارات ترامپ نیاز خبری و تحلیلی این محافل از گفتگوی 5 ساعته رهبران دو کشور را بر طرف نمی کند و به نظر می رسد هر دو طرف خویشتنداری خود را از بیان آنچه در این گفتگو رفته حفظ کرده اند و بیانیه نشست و نیز گفتگوی خبری ترامپ پوشش و پنهان سازی برای آنچه در این گفتگو ها رفته، محسوب می شود.
تنها چیزی که می توان به عنوان یک اقدام هم عملی و هم نظری به آن تکیه کرد همان اعلام صریح توقف مانورهای نظامی آمریکا در شبه جزیره کره و بازگشت سربازان آمریکایی به واشنگتن است.
دیروز هم پنتاگون اعلام کرد رزمایش نظامی آمریکا در منطقه متوقف شده است.
مفهوم این توقف چیست؟ آیا خبر از یک عقب نشینی آشکار نمی دهد؟ در بیانیه مشترک هیچ سخنی از هسته ای زدایی و زمان بندی برای
راستی آزمایی نرفته است.
رئیس جمهور آمریکا بدون اخذ هیچ امتیازی اعلام کرده سربازان خود را می برد و مانورها را متوقف می کند.
آیا ترامپ از این قاعده عملگرایانه که می گوید "دستی را که نمی توانی ببری، ببوس" تبعیت کرده است؟!
کره شمالی که به بمب هسته ای دست یافته و موشک های بالستیک با کلاهک هسته ای خود را بارها آزمایش کرده، هزینه ها کرده است. این هزینه هم که برای امنیت ملی و اقتصاد ملی او جایگاه ویژه دارد، حاضر نیست آن را با هیچ چیز معاوضه کند، اگر قرار بود معاوضه کند اصلا هزینه نمی کرد.
اگر مسئله خلع سلاح هسته ای یک مسئله عملی بود، تا حالا قدرت های هسته ای به نتیجه می رسیدند. گفتگوهای خلع سلاح هسته ای بین دولت های جهان به ویژه آمریکا و روسیه هیچ نتیجه ای نداشته است، حتی محدود کردن آن هم به نتیجه نرسیده است.
تن دادن ترامپ برای گفتگو با اون، پذیرش کره شمالی به عنوان نهمین قدرت اتمی جهان است. امروز شمار کشورهایی که با ساخت بمب اتم از چند ساعت تا یک ماه فاصله دارند، کم نیست. پس موضع خلع سلاح هسته ای در شبه جزیره کره یک شوخی است.
ترامپ به کره شمالی یا بهتر بگوییم به کره اتمی رضایت داده است. آمریکایی ها حضور یک قدرت اتمی را در این منطقه با توجه به مناقشات خود با چین به رسمیت شناختهاند و آن را در دراز مدت مغایر منافع خود نمی دانند. حتی بعید نیست در آینده ای نزدیک به الحاق دو کره رضایت بدهند.
گفتگوهای رهبران دو کره قبل از دیدار با ترامپ چنین گمانه زنی ای را تقویت می کند. گفته شد ترامپ در گفتگوی خود با "اون" یک ویدئویی را نشان داده که در آن دورنمایی از پیشرفت های اقتصادی کره شمالی را به نمایش گذاشته است.
در حقیقت در باغ سبزی را به "اون" نشان داده است. بعید است او این در باغ سبز را برای این نشان داده که پیشنهاد خلع سلاح کره شمالی را عملیاتی کند. چون این کار نه عملی است و نه با نقشه های دراز مدت آمریکا در این منطقه سازگار است.
هدف او از این نمایش یا بهتر بگوییم پیشنهاد فقط می تواند این باشد که از پیونگ یانگ بخواهد جهت و سمت و سوی شلیک موشک های خود با کلاهک اتمی اش را از ایالات متحده آمریکا برگرداند. فقط همین! اراده واشنگتن برای توقف مانورها و بازگشت سربازان را هم به عنوان تضمین فعلا نقدا مطرح کرده است.
واقعیت این است که مسئله آمریکا در شرق آسیا کره شمالی نیست بلکه مسئله اصلی آمریکا چین است. آمریکا با هر کشوری که در می افتد بلافاصله می گوید تحریم می کنیم. اما چین کشوری نیست که آمریکا بتواند آن را تحریم کند.
آمریکا بدهکارترین کشور جهان است و چون اوراق قرضه آن را چینی ها می خرند بدهکارترین دولت به چینی هاست. چین در سال 2050 در سکوی اول اقتصاد جهان می ایستد و بیش از 30 سال است رهبران آن بی سر و صدا رفته اند در اتاق جنگ اقتصادی نشسته اند.
هژمونی چین در جهان نه از طریق سلطه نظامی و سیاسی بلکه از طریق سلطه اقتصادی دارد شکل می گیرد. چینی ها معتقدند در سال 2050 به جایی خواهند رسید که به طور اجتناب ناپذیر هژمونی آمریکا منتفی است و مردم جهان به پذیرش الگوی آنان، به طور طبیعی به پکن روی می آورند.
آنچه واشنگتن را در برخورد با کره شمالی سر عقل آورده است همین کاشتن قدرت در شرق آسیا به عنوان سرعت گیر پیشرفت چین است. لذا گفتگوهای دو کشور از باب آینده پژوهی و آینده نگری 20 و 30 سال بعد را نشانه گرفته است.
انتخاب سنگاپور برای گفتگوها هم جالب بود و جالب تر اینکه آمریکا همیشه گفتگوهای هسته ای خود را با همراهان جهانی و به قول خودشان جامعه جهانی پیش می برد اما در مدل گفتگوی اخیر، مذاکرات گفتگو دو جانبه بود و هیچ یک از شرکای جهانی آمریکا حضور نداشتند.
بیخود نیست ترامپ اسم فیلم ویدیوئی خود را گذاشته "دو رهبر یک سرنوشت". موضوع این فیلم آینده بالقوه قدرت کره و جهان در صورت توافق است.
وقتی ترامپ در برابر این سوال خبرنگار قرار می گیرد که آیا نگران نیستند از اینکه این فیلم نشان می دهد که ترامپ و اون دارند برای آینده جهان تصمیم می گیرند؛ او فقط پاسخ می دهد؛ "نه"! جالب است.
صاحبنظران جهانی و استراتژیست های جهان طی هفته گذشته هرچه از این دیدار سخن می گویند حرفی از "اون" نمی زنند، دیداری که وقتی در اینترنت جستجو می کنیم موضع صریح و رسمی و قابل تحلیل از رئیس جمهور کره شمالی نه در حین مذاکرات و نه پس از آن دیده نمی شود. او در برابر روده درازی ترامپ از این دیدار فقط گفته "مذاکرات خوبی بود"! دنیا منتظر این است که ببیند داده و ستانده در این مذاکره یا بهتر بگوییم معامله چیست؟ داده و ستانده هرچه باشد روح مذاکرات نشان می دهد بحث خلع سلاح هسته ای منتفی است.
اگر بحث هسته ای مطرح نباشد معلوم می شود آمریکایی ها وارد معامله نشده اند. در حقیقت دارند یک "قمار بزرگ سیاسی" می کنند و در این قمار سیاسی حتی حاضرند امنیت ملی خود را به عنوان آورده روی میز بگذارند. بیش از 70 سال است از جنگ جهانی دوم می گذرد. آمریکایی ها برای منافع خود در شرق آسیا فقط هزینه کرده اند بدون اینکه به فایده آن فکر کنند. رویکرد جدید آمریکا نشان می دهد آنها بدون هزینه نظامی می خواهند "فایده" ببرند. این فایده به لحاظ راهبردی تعریف خاص خود را خواهد داشت.