گروه جهاد و مقاومت مشرق - شامگاه چند روز پیش، پایانی بود برای سی و سال پرستاری از فرزندی که سالها جایگاهش تختی بیش نبوده است. فرزندی که برای دفاع از خاک وطن و ناموسش، داوطلبانه پا در میدان جنگ گذاشت، اما با مجروحیتی که در منطقه عملیاتی خوزستان بر اثر اصابت ترکش خمپاره برایش پیش آمد، از ناحیه گردن به پایین قطع نخاع و سالها اسیر تخت شد. آنچه در ادامه میخوانید شرحی کوتاه بر زندگی جانباز شهید «فرهاد علیمرادی» است که در روزهای گذشته به قافله شهدا پیوسته است.
«فرهاد» از آن آدمهای ناب روزگار بود که در اوان جوانی، هوای دفاع از وطن در سرش افتاد و کولهبار سفر را به مقصد جبهه بست. او رفت درحالیکه تنها 21 سال از عمرش میگذشت و تازه اول جوانی و هزار آرزوی رنگارنگش بود. اما او به میدان جنگی پا گذاشت که خیلی زود او را مرد زندگی کرد...!
آری فرهاد رفت اما این رفتن اول قصه زندگی او شد، وقتیکه تنها یک سر برایش ماند با بدنی که بود و نبودش فرقی نداشت و حالا او ماند و یک تخت که شریک لحظه لحظه زندگیاش شده بود و چشمانی که بیشتر سفیدی تاق را میدید تا سیاهی دنیای این روزها را!آری؛ حرف از 33 سال زندگی انسانی است که تا آخر راهی که خود آن را انتخاب کرده بود، مرد و مردانه ایستاد و خم به ابرو نیاورد و حتی زبانی به گله و شکایت باز نکرد.
«ایران ناطقی» که حالا چند روزی است مادر شهید شده است، در مقابل این مصیبت سرخم نکرده و با افتخار میگوید: «فرهاد سالها بود که روی تخت خوابیده بود و جز سرش هیچ یک از اعضای بدنش قادر به حرکت نبود. با وجوداین، من و پدرش از جان و دل راضی بودیم که خودمان پرستاریاش را انجام بدهیم و هیچ مشکلی با این موضوع نداشتیم.»او با بیان اینکه تمام این مدت فرهاد در خانه نگهداری میشد، درحالی که همه وسایل درمانی مورد نیاز برای او را هم تهیه کرده بودیم، عنوان کرد: «یکی از برادرهای فرهاد هم که پرستاری خوانده بود، کمک فراوانی به کارهای درمانی او میکرد و در بیشتر مواقع کمک حالش و در کنارش بود.»
این مادر شهید، فرزندش را مجاهد خستگی ناپذیر در راه خدا معرفی میکند و میگوید: «فرهاد باوجود همه مشکلاتی که داشت، خیلی خوب راه رسیدن به خدا را طی کرد و به عقیده من این مجروحیتها نقطه کمال و اوج پرواز او بود.»ایران ناطقی که با همه سختی و ناملایمات فرزندش را بزرگ کرده، اگرچه این روزها در فراغ فرهاد میسوزد و میگدازد اما خدا را شاکر است که از این امتحان سربلند بیرون آمده است.
او میگوید: «فرهاد طی این سالها به خاطر عفونتهایی که هرزگاهی سراغش میآمد؛ چندین بار عمل شد و گاهی حتی تکلمش را هم از دست میداد و گاهی مجبور بود با زبان اشاره با ما صحبت کند، اما هیچ یک از این شرایط باعث نشد امیدش را از دست بدهد و از راهی که رفته ابراز پشیمانی کند.»
او آخرین عمل فرهاد طی این سالهارا دو ماه مانده به پایان سال 96 عنوان کرده و ادامه میدهد: «روزهای آخر ریه فرهاد لحظه به لحظه ضعیفتر میشد، طوری که دیگر قادر به نفس کشیدن نبود و البته با افت شدید فشار نیز مواجه میشد.»مادر که بهترین لحظات زندگیاش را لحظاتی میداند که در کنار تخت فرهاد و در حال پرستاری از او گذرانده است، میگوید: «واقعا بهترین روزهای زندگی من روزهایی بود که از فرهاد مراقبت میکردم و میتوانستم به اندازه دادن یک استکان چای به دستش کنارش باشم.»
او که بیشترین ناراحتی فرهاد را زمانی میداند که تکلمش را از دست میداد، میگوید: «با وجوداین، سعی میکرد با زبان اشاره و با تکان دادن چشمها و مژههایش با ما ارتباط برقرار کند.» مادر از شکرگزاری فرهاد هم میگوید و عنوان میکند: «فرهاد همیشه شکر خدا را میکرد و از ما هم میخواست قدر نعمتهای خداوند را بدانیم و شاکر او باشیم. میگفت هیچ نعمتی مثل سلامتی نیست. قدرش را بدانید. حرص دنیا را نخورید چراکه دنیا تمام شدنی است.»او از شوخ طبعیهای فرهاد هم غافل نمیشود و میگوید: «با همه شرایط و سختیهای متعددی که در زندگیاش داشت، هیچ گاه خنده از لبش جدا نمیشد و همیشه خوش اخلاقی و شوخ طبعیاش سر زبانها بود.»
مادر حالا از آخرین لحظات زنده بودن فرهاد اینطور میگوید: «این روزهای آخر مدام دستگاه به او وصل بود و به کمک این دستگاه نفس میکشید، برای همین ما متوجه نفسهای کوتاهش نشده بودیم تا اینکه یکدفعه قلبش ایستاد و شهید شد.» مادر حالا خوشحال است که در آخرین لحظات زنده بودن فرزندش، کنار او بوده و تنها چند دقیقه بعد از رفتنش، فرهاد را برای همیشه به خدا سپرده است.ایران ناطقی میگوید: «با همه سختی هایی که این سالها برایم داشت، همیشه سعی میکردم تحملم را بالا ببرم و خودم را مریض نکنم تا بیشتر روی پا باشم و بتوانم به فرهاد خدمت کنم.» او ادامه میدهد: «حرف همیشگی فرهاد و خواستهاش از من این بود که حلالش کنم و برای زحماتی که این سالها به گردن من انداخته است، ببخشمش اما فرهاد نمیدانست که من همه این کارها و خدمتها را با عشق مادرانه برایش انجام میدادم.»
گفتنی است جانباز قطع نخاع گردنی «فرهاد علیمرادی» از جانبازان جنگ تحمیلی بود که تیرماه سال 64 در منطقه عملیاتی دهلران در خوزستان به درجه جانبازی رسید و از ناحیه گردن، قطع نخاع شد. او که به عنوان سرباز داوطلب در جبهه حاضر شده بود، بعد از تحمل سالها درد و رنج، روز سهشنبه29 خرداد بار سفر را بست و به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
* اصفهان زیبا