به گزارش مشرق، «سعدالله زارعی» در یادداشت روزنامه «کیهان» نوشت:
آمریکاییها در تبلیغات سیاسی وانمود میکنند که در حال مدیریت «تحول بنیادی» در ایران هستند از آن طرف نخستوزیر رژیم صهیونیستی این طرف و آن طرف میگوید که مشغول رهبری تنشهای سیاسی اخیر میان واشنگتن و تهران است و این اسرائیل بود که آمریکا را از برجام خارج کرد. در این بین منافقین نیز مدعی هستند سرگرم مدیریت اعتراضات در ایران بوده و مقدمات جایگزینی را فراهم مینمایند در کشاکش این ادعاها، سلطنتطلبها بطور ضمنی میگویند که آلترناتیو نظام جمهوری اسلامی هستند و به منافقین یادآور میشوند که مردم ایران بین جمهوری اسلامی و منافقین، آنان را انتخاب نمیکنند. کم مانده است که رژیم سعودی هم مدعی تغییر در اصل یا بنیانهای نظام جمهوری اسلامی شود! اما وقتی ما از درون به جمهوری اسلامی ایران نگاه میکنیم فقط میتوانیم به این همه «بلاهت» بخندیم. در این خصوص توجه به نکتههای زیر اهمیت دارد:
۱- آمریکاییها و بخصوص مدیران دولتهای اوباما و ترامپ مدعیاند «پاشنه آشیل» جمهوری اسلامی اقتصاد و ناکارآمدیهای اقتصادی است و به همین دلیل آنان به پارهای از گرانیهای اخیر دل بسته و آن را نشان فروپاشی اقتصاد جمهوری اسلامی معرفی میکنند. این در حالی است که هر چند گرانیهای اخیر و بخصوص لجام گسیختگی ارز، فشار سنگینی متوجه مردم کرده است ولی واقعاً اینطور نیست که توانسته باشد خدشهای به صلاحیت نظام در اداره جامعه وارد نماید از این روست که ما در لابهلای حرفهای آمریکاییها (از جمله ریچارد نفیو معمار تحریمهای اقتصادی علیه ایران) این را نیز میشنویم که «گرچه تحریمها و ناکارآمدیهای بعضی دولتمردان ایرانی سبب بروز سطحی از نارضایتی شده، اما از میزان مقبولیت نظام سیاسی بین مردم نکاسته است.»
این درست است که دونالد ترامپ امید زیادی به نتیجه بخش بودن تحریمها دارد و آن را کلید حل مسئله ایران میخواند اما با توجه به تخصص وی در حوزه تجارت، بعید است نداند که هیچ گاه- حتی در دشوارترین سالها یعنی ۱۳۶۶ و ۱۳۹۰ - تحریمها نتوانستهاند چرخشی در مواضع نظام یا محبوبیت آن بین مردم به وجود آورد. بر همین اساس «رودی جولیانی» وکیل شخصی ترامپ، که افراطیترین رفتار یک آمریکایی در مواجهه با ایران را در روزهای اخیر بروز داده است- بنا به گزارش ۹ تیر ۹۷ بلومبرگ- گفت: «ترامپ فکر نمیکند شانسی برای تغییر رفتار ایران وجود داشته باشد مگر اینکه در مردم و فلسفه آنان تغییری ایجاد شود.»
۲- بعضی از چهرههای سیاسی به بحث راجع به استراتژی آمریکا درباره ایران پرداخته و به سه رویه اشاره کردهاند؛ «تغییر نظام»، «مهار» و «تضعیف ایران» و در این میان بعضی از آنان مدعی شدهاند که مهار ایران بهتر از تغییر نظام ایران است! در این رابطه باید گفت این هر سه یک معنا میدهند و جدای از یکدیگر نیستند. چرا که نظام ضعیف مهارپذیر میشود و سرنوشتی جز تغییر ندارد.
در عین حال طرح این بحث که مهار بهتر از براندازی است و اینکه میتوان برای حفظ نظام به مهار آن تن داد، که بعضاً از سوی دستگاههای حساس مطرح میشود به این معنا است که دشمن توانسته «ضرورت مهار جمهوری اسلامی»! را در ذهن پارهای از کارشناسان رسمی کشور به یک موضوع قابل درک و قابل پذیرش تبدیل کند. علاوه بر آن وقتی ما نشانههایی از شعارهای مبتنی بر تغییر را در حوادث ۱۰ سال اخیر مشاهده میکنیم و همانها را در بعضی تجمعات محدود امروزی هم میشنویم- نظیر شعار سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن- و عین همین موضوع در «تجزیه و تحلیلهایی» که با ظاهر کارشناسی به مقامات مسئول و دستگاههای حساس ارائه میگردد، متوجه میشویم که مسئله اعتراضات اجتماعی و یا به اصطلاح «جنبشهای اعتراضی» نیست کما اینکه جولیانی از قول ترامپ، مستقلاً آن را محدود و غیرمؤثر دانست.
۳- در این موضوع فشار و تبلیغات روانی آمریکاییها بیش از تودههای مردم روی مسئولین و دستاندرکاران وارد میشود تا آنان به رهبری نظام و نهادهای انقلابی فشار آورده و به پذیرش عقبنشینی وادار نمایند. از منظر آمریکاییها تأثیر «الیت حاکم» در صورتی که از خود ضعف نشان دهد از تأثیر فشار اجتماعی بر نظام بیشتر است چرا که اگر مردم برای اصلاح شرایط معیشتی و اقتصادی خود به نظام فشار وارد نمایند و مسئولین پا به رکابی در نظام وجود داشته باشند، به حل مسئله میپردازند و عملاً فشار دشمن بر جامعه و فشار جامعه بر حکومت از بین میرود. به همین دلیل ریچاد نفیو (Richard nephew) در صفحه ۵۷ کتاب «هنر تحریمها» که اواخر سال گذشته شمسی به چاپ رسید و در اوائل امسال در ایران ترجمه شد، نوشت: «ایران با حمایت از گروههای همفکر منطقهای و ارتباط منظم با بانکهای خارجی و با دیپلماسی فعال میتوانست آمریکا را در صحنه نظام تحریم تنها بگذارد و هزینه آمریکا در فشار به ایران را بالا ببرد اما ایران فقط از بخشی از این راهبرد سود جست.»
بنابراین میتوان گفت شکار مسئولین و نهادهای مسئول و رساندن آنان به مرز ناامیدی از راهحلی غیر از آنچه دشمن پیشنهاد میکند، مهمترین استراتژی کنونی آمریکا در مواجهه با نظام اسلامی است. آمریکایی ها در طول دوران ۶۰ سال اخیر تجربههای مهمی در این خصوص دارند و با این روش بسیاری از دولتها را برانداختهاند اما در عین حال آنان درباره جمهوری اسلامی ایران دچار یک خطای استراتژیک هستند خطای آنان این است که اولا در کنار موج نارضایتی از بعضی عملکردهای مسئولین، موج بزرگتر مدافعان انقلاب اسلامی در ایران وجود دارد، حوادث دیماه سال گذشته و مقایسه مشارکین تجمعات محدود هفتم تا نهم دیماه با تظاهرات میلیونی روزهای دهم تا پانزدهم دیماه یک مثال مهم از این مسئله است ثانیا به فرض که آمریکا و عوامل یاسپراکن او توانسته باشند بعضی از دستاندرکاران کشور را شکار کرده و با خود همراه نمایند اما جدای از اینکه در ایران نهادهای منسجم و بصیر انقلابی وجود دارند در خود آن دستگاههایی که طی هفتههای اخیر زیر نورافکنهای قوی دشمن قرار گرفتهاند نیز صدها مسئول دیگر وجود دارد که به توطئه همراهسازی مسئولان با پروژه براندازی دست رد میزنند.
از این حیث ایران با شیلی دوره سالوادر آلنده (۱۳۴۹-۱۳۵۲) و نیز با نمونه اخیر آن، عراق دوره صدام حسین تفاوت بنیادی دارد. آمریکا در جریان اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ بسیاری از فرماندهان ارتش و از جمله جمع زیادی از خلبانهای عراقی را جذب کرده بود و از این رو توانست به سهولت راه میان بصره تا بغداد را طی کند اما در ایران به برکت تدبیر استراتژیک حضرت امام خمینی- رضوانالله تعالی علیه- در دل این سیستم گوهرتابناک ولایت فقیه وجود دارد و در کنار سیستم اجرایی قوه مجریه نیروهای اجرایی دیگری وجود دارند که اگر خدای نخواسته در نقطهای نقصی پیدا شود، با کمال شفقت و با حفظ همان افراد مسئول سیستم اجرایی، رفع و جبران مینمایند.
چه کوتاه فکرند کسانی که با مشاهده بعضی سر و صداها گمان کردهاند نظام با تکانههایی ضعیف و البته اگراندیسمان شده، از میدان خارج میشود. همین ریچارد نفیو در کتاب خود از سه کشور روسیه، ایران و کره که هدف تحریمهای سالهای اخیر بودهاند، نام میبرد و خود نتیجه میگیرد که آمریکا ناگزیر بوده برای واداشتن نظام به همراهی با تحریمها، فشارها را مستقیما متوجه مردم کند چرا که برخلاف دو مورد دیگر، در ایران، مردم همان جمهوری اسلامی هستند.
۴- آمریکاییها به خوبی میدانند که جمهوری اسلامی را با قطع صادرات نفت و یا با منع بانکهای بزرگ دنیا از همکاری با ایران، نمیتوان فقیر کرد. آمریکاییها میدانند که ایران در شرایط ریاضت اقتصادی (حداکثر) سالانه به ۳۰ میلیارد دلار و در شرایط عادی برای رفع نیازهای ضروری وارداتی خود به (حداکثر) ۵۰ میلیارد دلار در سال احتیاج دارد و این مبلغی نیست که ایران نتواند با رفع بعضی از محدودیتهای داخلی و فعال کردن چرخ بازرگانی خارجی خود، از طریق (مثلا) ده کشور همسایه و مرتبط با خود این مبلغ را به دست آورد بدون آنکه یک قطره نفت فروخته باشد و یا یک متر مکعب گاز صادر کرده باشد. هر چند سختترین تحریم آمریکا هم نمیتواند مانع فروش گاز ما به کشورهای همسایه شود.
بنابراین واضح است که آمریکا اگر از اقتصاد و تحریم حرف میزند به آن به عنوان یک «مقوم» و «مکمل» مینگرد. آمریکا در حال عملیات روانی روی موضوع صادرات نفت و فعالیت شبکه بانکی ایران است و هدف آن از این عملیات روانی، مرتبط کردن این موضوع با همه چرخه زندگی مردم است و حال آنکه اگر رقم تولید ناخالص داخلی ایران را در کنار رقم ارز ناشی از فروش کالای ایرانی قرار دهیم، درمییابیم که بخش نسبتا کمی از اقتصاد ایران در چرخه بانکهای بزرگ جهانی شکل گرفته است.
مشکل اقتصادی ایران اگرچه مهم است اما به هیچوجه یک کلاف سردرگم نیست دنیا نیز در این خصوص دهها مورد تجربه دارد. تاثیر رشد بیرویه نقدینگی بر اقتصاد و راههای مهار آن برای دنیا شناخته شده و تجربه شده است و این میتواند از سوی مسئولین ایرانی نیز مورد استفاده قرار گیرد به شرط آنکه بعضی نگویند آمریکا اجازه نمیدهد از تجربه موفق دیگران استفاده کنیم.
نکته آخر این است که آن کلافی که آمریکا آن را سردرگم میداند، شرایط اقتصاد ایران نیست چه اینکه خود غربیها همین الان هم هنوز از آثار بحران اقتصادی سالهای ۲۰۰۳ به این طرف خارج نشدهاند. آن کلاف سردرگم ایران برای آمریکا، «نفوذ عمیق منطقهای» ایران است که از نظر آمریکا راهحلی ندارد و از این روست که در همه آنچه در درون مرزهای جمهوری اسلامی، کام مردم را تلخ میکند، نشانی از این موضوع دیده میشود. ارز کشور را سیستم بانکی ایران با ناکارآمدی به عدهای سوداگر خاص داده است، اما آشوبگران در شعارهای خود، نفوذ منطقهای ایران را نشانه میروند.