گروه جهاد و مقاومت مشرق - «کربلا» یک تکه از جغرافیای زمین نیست. «عاشورا» یک گوشه از گذر زمان نیست. عاشورا آرزوی همه زمانها و کربلا قطعهای از بهشت است که در دل خود رازهای بسیاری دارد. همین رازهاست که سبب میشود گاهی تمام آرزوهای یک انسان، فقط لحظهای تنفس در بینالحرمین باشد. همین رازهاست که نشان میدهد مسوولیت شیعه بودن یعنی چه، مسوولیت انسان بودن یعنی چه، باید بدانیم که در نبرد همیشه تاریخ و همیشه زمان و همه جای زمین، همه صحنهها کربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا. فاطمه دختری که در ابتدای جوانی مسیر صحیح زندگی خود را انتخاب میکند. وی در خانوادهای رشد یافت که از لحاظ معنوی در سطحی متوسط بود. معدود افراد خانواده وی چادر به سر میکردند. حتی مادر و خواهرانش چادری نبودند؛ اما خود از کودکی به حجاب علاقه داشت. همین علاقه سبب میشد، در دهه اول محرم چادر سر کند و آرزوی سفر به کربلای معلی را داشته باشد. در ادامه گفتوگوی خبرنگار ما، با «فاطمه» (1) دختری که متحول شده است را میخوانید:
**: علاقه شما به حجاب چگونه شکل گرفت؟
نقاشیهای دوران کودکی من نشان میدهد، این احساس از کودکی همراهم بوده است. همیشه احترام ویژهای برای خانمهای چادری قائل بودم و تصور میکردم، انسانهای خاصی هستند. اکنون مطمئن هستم که حجاب زمینهساز احترام میشود.
**: چه اتفاقی باعث شد که تصمیم بگیرید نوع ظاهرتان را عوض کنید؟
هرچه بزرگتر میشدم، از حجاب فاصله بیشتری میگرفتم. با اینکه وضع ظاهرم روز به روز بدتر میشد؛ اما همچنان به امام حسین (ع) ارادت داشتم. از هفت سالگی برای مظلومیت امام حسین (ع) اشک میریختم و با چادر در مراسم عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) شرکت میکردم. هیات ما رسمی دارد که همیشه حسرت آن را میخوردم. هرسال دهه دوم محرم تعداد زیادی از عزاداران آن، راهی کربلا میشوند. من نیز آرزوی زیارت امام حسین (ع) داشتم. میخواستم همراه آنها بروم. شب تاسوعا با ناراحتی به امام حسین (ع) گفتم، «چرا نمیتوانم زائرتان باشم.» همیشه در خوابهایم به کربلا میرفتم. شب عاشورای سال ۱۳۸۶ خوابی دیدم که مقدمهی تحول من شد. معتقد هستم، «گریه برای مظلومیتهای امام حسین (ع)، دستان من را گرفت.»
**: جرقه تغییر در شما از کجا شروع شد؟
خواب دیدم مهمان یکی از اقوام هستیم که منزل آنها در خواب نزدیک مرز ایران و عراق است. از پنجره اتاق آنها بارگاه اباعبدالله (ع) هویدا بود. من به پدرم اصرار میکردم که برای زیارت برویم، اما وی پاسخ میداد، «دخترم نمیشود، باید گذرنامه داشته باشیم.»
**: پس از دیدن این خواب چه اتفاقی افتاد؟
هنوز حجاب من مثل گذشته بود. محرم سال بعد دوباره خواب دیدم، وارد بیابانی میشوم که تعداد بسیاری خانم محجبه حضور دارند. از آنها مسیر کربلا را پرسیدم. درب سفیدی را نشان داده و گفتند، «باید از آن عبور کنی.» فردی با دشداشه سفید عربی و صورتی نورانی شرطهای رفتن به کربلا را بازگو میکرد. «شرط رسیدن به کربلا آن است که اولا چادر داشته باشی و ثانیا مصیبتهای ارباب را تجربه کنی.» قاطعانه قبول کردم. دستانم را روی سر گذاشته و شروع به دویدن به سمت حرم کردم. تعبیر خوابهایم سبب شد با اطمینان حجاب و چادر را انتخاب کنم.
**: واکنش خانواده به نوع حجابتان چگونه بود؟
ابتدا با مخالفت شدید خانواده رو به رو شدم. پدرم معتقد بود که چادر حرمت دارد. از دوستانم زخم زبانهای بسیار شنیدم. رفتار اطرافیانم با من سرد شده بود. دوستانم من را طرد کردند. گویا ظاهرم سبب شد که دیگر مطابق میل آنها نباشم. تنها مشوقم در این مسیر، یکی از دوستان چادری دوران دبیرستانم بود. الطاف و حمایتهای وی و خانوادهاش همیشه همراه من بوده است.
**: از اولین زیارت کربلای خود بگویید؟
بالاخره سال ۱۳۹۲ عازم کربلا شدم. زمانیکه گنبد حضرت عباس (ع) را دیدم، پاهایم سست شد. وارد حرم حضرت عباس (ع) که شدم، به زمین افتادم. حال عجیبی داشتم. نمیتوانستم روی پاهای خود بایستم. پس از زیارت حضرت عباس (ع) به سمت حرم امام حسین (ع) رفتم. همان حالتی را در بیداری تجربه کردم که در خواب دیده بودم. دگرگون شده بودم. جلوی درب ورودی حرم حضرت ارباب نشسته و گریه میکردم. از شدت گریه، خانمهای عرب برای من دعا و طلب خیر میکردند!
**: از روزهای پس از تحول بگویید؟
پیش از آنکه متحول شوم، فقط ده روز اول ماه محرم به امام حسین (ع) ارادت داشتم. پس از تحول، به تمام ائمه (ع) ارادت پیدا کردم. به خصوص به امام زمان (عج) ارادت عجیبی پیدا کردم. حرفهایم را به ایشان میگویم و از ایشان کمک میخواهم. حتی در خواب بدون آنکه چهرهشان را ببینم، حضورشان را احساس میکنم. همچنین شناخت مقام معظم رهبری و علاقهای که به ایشان پیدا کردم، از دیگر عنایات پس از تحول من بود. حال خوبی که پس از دو مرتبه حضور در بیت حضرت آقا به دست آوردم، غیر قابل توصیف است.
**: در دوران پس از تحول نیز لطف ائمه (ع) شامل حال شده است؟
تازه از کربلا برگشته بودم. شبی با دلشکسته و پس از دردودل با امام زمان (عج) خوابیدم. در خواب دیدم، سراسر دانشگاه تاریک است. فقط دفتر بسیج دانشجویی و نمازخانه روشن بود. تعدادی از بچهها در حال پختن آش بودند و مابقی در مجلس روضه حضرت اباعبدالله (ع) شرکت داشتند. استکانهای چایی بسیاری روی میز چیده شده بود. من با دستانی پر، در راهرو ایستاده بودم. بار روی دستهایم مدام به زمین میافتاد. ناراحت بودم. احساس کردم کسی شانه من را میگیرد و میگوید، «من هستم!» هاله سبزی که فقط دستانشان مشخص بود. متوجه حضور امام زمان (عج) شدم. در همین زمان یکی از دوستان خود را دیدم که از ما دور میشد. از وی پرسیدم، «فهیمه کجا میروی؟» پاسخ داد، «میخواهم به حضرت عباس (ع) متوسل شوم» و رفت. از خواب پریدم. فردا که خواب را برای دوستانم تعریف کردم، فهیمه گفت، «شب گذشته دو رکعت نماز توسل به حضرت عباس (ع) خوانده.» مجدد پیگیر تعبیر خواب خود شدم. فهمیدم، «فضای سیاه دانشگاه نشاندهنده گناه و تعداد ظروف چای نشاندهنده تعداد ملائکهای بوده که در مجلس حضور داشتند.»
**: شهدا چه نقشی در زندگیتان دارند؟
پس از تغییر احوالات درونیام، برای اولین مرتبه که راهی گلزار شهدا شدم، حال و هوای اولین ورود من به این مکان مقدس بینظیر بود. پس از آن دائم در مزار شهدای گمنام دانشگاه امام حسین (ع) حضور پیدا میکنم.
**: تا به حال به سفر راهیان نور رفتهاید؟
بله. خاطرات سفر راهیان نور را هیچگاه فراموش نمیکنم. مثل کربلا بود. باورم نمیشد که روی زمین قرار دارم. در مسیر دوکوهه تا گردان تخریب حضور شهدا را کنار خود احساس میکردم. شنیدن روضه در حسینیه گردان تخریب و سپس قرار گرفتن در قبور کنار آن، برای دختری که فقط یکسال از چادری شدن وی میگذشت، مثل یک رویا بود.
**: با کدامیک از شهدا ارتباط قلبی بیشتری دارید؟
شهید «ابراهیم هادی» و شهید «علی درفکی». نام اتوبوس ما در سفر راهیان نور مزین به نام شهید «ابراهیم هادی» بود. ارادت دوستانم به این شهید برای من تعجبآور بود. زمانیکه وارد کانال کمیل که محل عروج شهید هادی است، شدیم؛ گویا وی به استقبال ما آمد. حضور وی را احساس میکردم. راهیان نور مقدمهای برای آغاز انس من با شهید هادی شد. شهید درفکی نیز یکی از اقوام دور ما هستند. یک مرتبه که مشکلی پیش آمده، به وی متوسل شدم و آن مشکل حل شد.
**: چه نیرویی سبب شد در این راه ثابتقدم بمانید؟
حال خوبی که پس از تحول برای من به وجود آمده و همچنین ارتباطاتی که با ائمه (ع) و شهدا پیدا کردم، سبب شد به یقین کامل برسم که ائمه (ع) و شهدا همیشه حیّ و حاضر هستند. فقط کافی است صدایشان کنیم.
**: حرف آخر شما به مخاطبین ما؟
من به یقین کامل رسیدم که حجاب موجب ارتقا موقعیت اجتماعی و شخصیت خانمها میشود. متاسفانه عکس این واقعیت در جامعه ما بیان میشود. من به هم سنوسالهای خود توصیه میکنم که این احساس رضایت آسمانی را تجربه کنند. اطمینان دارم با من هم عقیده میشوند.
1- بنا به درخواست مصاحبه شونده نام وی به صورت مستعار نوشته شده است.