کد خبر 872439
تاریخ انتشار: ۱۶ تیر ۱۳۹۷ - ۱۷:۰۲
شهید ابوالفضل رضایی

ازش پرسیدیم: «تو چه جوری مجروح شدی؟» گفت: «با برادر وهابی از جاده مالرومی‌خواستیم بیاییم که بی سیم‌چی گفت: جاده مالرو مین گذاری شده از جاده اصلی برید!»

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حسین گودرزی از پیشکسوتان تخریب‌چی دوران دفاع مقدس در خاطره‌ای پیرامون شهادت یکی از همرزمانش و مین‌گذاری در منطقه ماووت روایت کرد: من و یکی از بچه‌ها مأمور مین‌گذاری زیر پل «ماووت» به سلیمانیه عراق شدیم. صبر کردیم تا کلیه بچه‌های گردان رزمی منطقه را تخلیه کنند. بعد از رفتن آنها کارمان را شروع کردیم. برادر  سلیمان آقایی به من گفته بود بعد از مین گذاری زیر پل باید به تنهایی یکی از جاده‌های فرعی را هم مین گذاری کنم.

شهید «ابوالفضل رضایی» و به گمانم برادر وهابی و یکی دیگر از بچه‌ها که قدی بلند داشت مأمور مین گذاری اطراف پاسگاه‌های شمشیری ۱و۲ شده بودند. هنوز کارما در زیر پل پایان نیافته بود. که همرزم قد بلندمان که اکنون اسمش را به یاد نمی‌آورم با تنی مجروح خودش را به ما رساند و با ناراحتی گفت: «ضدتانک منفجر شد و ابوالفضل پودر شد!» ازش پرسیدیم: «تو چه جوری مجروح شدی؟» گفت: «با برادر وهابی از جاده مالرومی‌خواستیم بیاییم که بی سیم‌چی گفت: جاده مالرو مین گذاری شده از جاده اصلی برید!»اما بی سیم چی اشتباه کرده بود و برعکس جاده اصلی تله گذاری شده بود و ما پاها یمان به سیم تله «M۱۶» خورده و هردو مجروح شدیم.

وقتی حال وهابی رو پرسیدیم گفت: «اون نتونست راه بیاد.» سریع دوتا ازبچه‌هایی که جاده را تله گذاری کرده بودند چون آشنا به محیط و منطقه بودند رفتند و وهابی راعقب آوردن و هردوشان را با خودرو عقب فرستادیم. من که از این اتفاق (شهادت ابوالفضل) شوکه بودم و یاد بیدار کردنش افتاده بودم با چشمانی اشکبار سریع خودم را به شهر «ماووت» رساندم تا خبر شهادت ابوالفضل را به برادر آقایی  برسانم تا برای برگرداندن بقایای جنازه مطهرش فکری بکنند.

برادر آقایی  قبل از اینکه درمورد ابوالفضل چیزی بگویم  به من گفت: «اون جاده رو مین گذاری کردی؟» من گفتم: «نه، اومدم این خبر رو بدم.» برادرآقایی با ناراحتی گفت: «ابوالفضل شهید شده که شده تو چرا مأموریتی که بهت محول شده را انجام ندادی.» من تازه آنجا فهمیدم موقعیت شناسی یعنی چی. اجرای مأموریت که باعث تأخیر در حرکت عراقی‌ها می‌شد واجب تر از رسوندن خبر شهادت بود. با این حرف برادر آقایی سریع برگشتم و مأموریت ام را انجام دادم ولی در دل ناراحت ابوالفضل بودم.

دم دمای صبح چند نفر از بچه‌ها که رفته بودم سراغ پیکر ابوالفضل فقط با پیدا کردن مقداری از پوست سر ابوالفضل برگشتن. صبح شده بود و ما شهر را هم با انواع مین‌ها آلوده کردیم و همراه سایر نیروهای باقی مانده برای همیشه از ماووت عقب آمدیم.

منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس