سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
وقتی ناظر، مجری و مذاکرهکننده برجام یکی میشوند!
ابراهیم کارخانهای در کیهان نوشت:
۱- در حالی که طرف آمریکایی بعد از پایان مذاکرات هستهای؛ در مرحله اجرا و نظارت، تغییرات اساسی در ساختار پیگیری توافق ایجاد کرد و وندی شرمن مذاکرهکننده ارشد آمریکایی پس از اتمام مذاکرات کنار رفت و نظارت بر توافق در چارچوب ساختار تشکیلاتی به تیمی دیگر سپرده شد تا تیم قبلی اگر مرتکب غفلت و یا سهل انگاری شده باشد با محافظهکاری سعی در پوشش آن نداشته باشد. متاسفانه این اتفاق در ایران نیفتاد و همان تیم مذاکرهکننده، نقش مجری و ناظر را هم ایفاء کرد و اقدام به تهیه گزارش برای هیئت عالی نظارت بر اجرای برجام نمود که به این ترتیب عملا همانها که برجام را به تصویب رساندند هم آنها نظارت و پیگیری نقض برجام را نیز به عهده گرفتند. نتیجه این شیوه نظارت این شد که علیرغم عهدشکنیهای مکرر، هیچگونه اقدام باز دارندهای علیه طرف مقابل صورت نگرفت ودر نهایت نقضکننده اصلی به نحوی گستاخانه و بدون کوچکترین هزینهای از برجام خارج شد.
۲- یکی شدن ناظر و مجری و مذاکرهکننده در جمهوری اسلامی ایران و تلاش آنها برای حفظ توافقی که دست پخت خود آنها است؛ علت اصلی مسامحه در نظارت بر اجرای تعهدات طرف مقابل است؛ متأسفانه طرفهای آمریکایی و اروپایی از این خلاء نظارتی به خوبی سوءاستفاده کردند و در مقابل تیم مذاکرهکننده به جای پاسخگویی و توجه به انتقادات منطقی و دلسوزانه منتقدین، تلاش خود را بر تعامل محافظهکارانه با طرف مقابل برای حفظ توافق متمرکز کرد که در نهایت منجر به خسارت محض بر جمهوری اسلامی ایران و خروج آمریکا از برجام گردید.
۳- در حالیکه در آمریکا در رابطه با برجام چند صد نفر (برخی آن را ۸۰۰ نفر ذکر کرده اند) در حوزههای مختلف اقتصادی سیاسی امنیتی نظامی علمی و صنعتی، نقش برنامهریزی، نظارت و پیگیری را بر عهده داشتهاند و برکوچکترین اقدام جمهوری اسلامی ایران، نظارت دقیق اعمال نمودهاند و در طول دو سال و اندی اقدام به تدوین و تصویب بیش از ۷۰ طرح علیه جمهوری اسلامی ایران نموده اند؛ تعداد محدود نفرات برنامهریزی، پیگیری و نظارت بر برجام از سوی ایران، وجود جاسوس به عنوان مشاوره ارشد مبادلات مالی و بانکی، فقدان تیم قوی، کار آمد و تمام وقت در حوزه نظارت و پیگیری مستمر؛ جای تردیدی باقی نمیگذارد که جدای از عهدشکنیها و فریبکاریها؛ دست برتر مذاکره، نظارت و پیگیری از آن طرف مقابل و اصرار بر پایبندی به تعهدات از آن جمهوری اسلامی ایران بوده است.
۴- در حالی که بر اساس بند ۳۷ برجام حتی در صورت لغو قطعنامههای شورای امنیت، کلیه قراردادهایی که قبلا منطبق با برجام منعقد گردیدهاند به قوت خود باقی خواهند ماند، خروج یک جانبه توتال و دیگر شرکتهای اروپایی به بهانه خروج آمریکا از برجام برخلاف مفاد برجام و توهین به طرف ایرانی قرارداد است. اینکه هیچ یک از اعضای نظارت بر اجرای برجام و وزارتخانههای ذیربط هیچگونه توجه و واکنشی به این مهم نشان ندادهاند، تایید این واقعیت است که نظارت موثری بر اجرای مفاد برجام اعمال نمیگردد. جا دارد برای دفاع از حقوق ملت، هرچه سریعتر هیئت محترم نظارت بر اجرای برجام و دستگاههای ذیربط تا تعیین تکلیف برجام اروپایی اقدام لازم در این مهم به عمل آورند، اکنون پس از گذشت سه سال از نهایی شدن برجام و فریادهای حقطلبانه منتقدین دلسوز نظام یکی پس از دیگری روشنتر میشود که دل نگرانی آنان کاملا بجا و منطقی و دل آرامی برخی کاملاً نابجا واشتباه بوده است. عقد توافق محرمانه با شرکتهای توتال، ایرباس، بویینگ، پژو، و بسیاری موارد دیگر نمونههایی از این نگرانیها در حوزه معامله با دیگر کشورها بوده است که اکنون همه آنها بدون استثناءبه واقعیت پیوسته است.
۵- فاصله سه ماهه روز توافق تا روز اجرا، فرصتی بود که طرفین طبق بند ۷ ضمیمه ۵ برجام تمام موانع اداری و حقوقی را از سر راه اجرای برجام بردارند و بستر لازم را برای نخستین روز اجرای توافق یعنی بیست و ششم دی ماه ۱۳۹۴ مهیا کنند. در حالی که تیم مذاکرهکننده ایرانی بر اجرای هرچه سریعتر تعهدات خودی اصرار میورزید ولی متاسفانه به علت غفلت و سهلانگاری از پیگیری جدی رفع موانع اداری و حقوقی از سر راه اجرای تعهدات طرف مقابل؛ بخش اعظم تعهدات آنها به علت مهیا نشدن بستر لازم در زمان مقرر بر زمین ماند و عزم جدی نیز جهت رفع بعدی آنها به عمل نیامد. این مسامحه استراتژیک ریشه تمامی بدعهدیهای بعدی است چرا که اگر همانگونه که جمهوری اسلامی ایران در فاصله سه ماهه روز توافق تا روز اجراء تمام موانع موجود را از سر راه اجرای تعهدات خود برداشت، متقابلا آمریکا و اتحادیه اروپا نیز کلیه موانع اداری و حقوقی موجود از قبیل مبادلات مالی و بانکی و معاملاتی را از سر راه اجرای برجام قبل از ۲۶ دیماه ۱۳۹۴ بر میداشتند و بستر لازم را برای دریافت، پرداخت و تجارت از قبل آماده مینمودند، یقینا شرایط برجام بگونه دیگری پیش میرفت و شاهد این همه بد عهدی، نابسامانی و آشفتگی در اجرای آن نبودیم. کسانی که در این امر، سهلانگاری کردند و به وظیفه نظارتی خود عمل نکردند میبایست در پیشگاه ملت شهید پرور ایران و خداوند تبارک و تعالی پاسخگو باشند.
۶- هیئت ناظر براجرای برجام یا همان تیم مذاکرهکننده علیرغم حساسیت بالای توافق و غیر قابل اعتماد بودن طرف مقابل، متاسفانه در حوزه نظارت و پیگیری بسیار ضعیف و ناکارآمد عمل کرد، آنها در عین نظارت دقیق و مستمر بر انجام تعهدات خودی، متاسفانهً نظارت موثری بر انجام تعهدات طرف مقابل طبق مفاد برجام به عمل نیاوردند و صرفا به ارسال چند نامه بیاثر به کمیسیون مشترک برجام اکتفاء نمودند. اگر هیئت عالی نظارت بر اجرای برجام با انتخاب تیم نظارتی قوی،هوشمند و مستقل بطور ساختاری، قدرتمندانه، مستمر و میدانی بر اجرای دقیق تعهدات هر چند نیم بند طرف مقابل نظارت مینمودند و قاطعانه و نه محافظهکارانه با عهدشکنیها بر خورد میکردند، یقیناً شرایط برجام به گونه دیگری رقم میخورد. وقتی طرف مقابل، بدسابقه و غیر قابل اعتماد است، نظارت قوی و دقیق که رهبری معظم و هوشمند انقلاب بر آن تأکید فرمودند میبایست در رأس برنامههای نظارت قرار میگرفت که متاسفانه این اتفاق نیفتاد و علیرغم تهدیدات تند و موسمی برخی از اعضاء در طی 2/5 سال گذشته، هیچگونه اقدام عملی و بازدارنده علیه عهدشکنیهای طرف مقابل صورت نگرفت و در نهایت طرف اصلی توافق با گستاخی تمام و بدون هیچگونه هزینهای از برجام خارج گردید.
۷- در حالی که با خروج آمریکا از برجام ساختمان سست برجام فرو ریخته است؛ بازدید مأموران آژانس بینالمللی انرژی اتمی از مراکز علمی و دانشگاهی که بدعتی دیگر در تاریخ هستهای جهان است در قاموس هیچ منطقی نمیگنجد. ستاد اجرایی برجام به جامعه دانشگاهی پاسخ دهد که علیرغم آنکه به گفته رئیساین ستاد ، برجام در ICU بستری است چرا چنین بازرسیهایی حیاتی از مراکز حساس دانشگاهی صورت گرفته است؟ این بازرسیها بر اساس کدام بند برجام و بر اساس کدام فرآیند صورت گرفته است؟ آیا مراکز دانشگاهی در لیست اماکن اعلام شده در توافق پادمانی و پروتکلی قرار گرفته اند!؟ در حالی که برجام در هالهای از ابهام قرار دارد انجام چنین بازرسیهای حساس چه پیامی به طرفهای مقابل ودر سطح بینالملل به کشورهای جهان خواهد داشت؟ دریغ است کشوری در عین برخورداری از دست برتر قدرت در معادلات سیاسی منطقهای و تاءثیرگذاری در جهان در عرصه دفاع ازعزت ملی خود، دچار غفلت گردد!
از هلسینکی تا جولان
حامدرحیم پور در خراسان نوشت:
کنگره آمریکا هفته گذشته موضوع به رسمیت شناختن حاکمیت رژیم صهیونیستی بر بلندی های جولان را به بحث گذاشت. درجلسه کنگره همزمان و ظاهرا به صورت ناخواسته از ضرورت باقی ماندن جولان در دست رژیم صهیونیستی نیز سخن به میان آمد.ران دی سانتیس نماینده جمهوری خواه ایالت فلوریدا ادعا کرد: «می توان تصور کرد اگر بلندی های جولان در کنترل رژیم سوریه باشد، تهدیدات علیه شمال اسرائیل و همچنین تهدیدات علیه امنیت کل منطقه چه قدر بدتر و شدیدتر می شود. بنابراین به هیچ وجه نباید اجازه داده شود دشمنان اسرائیل بلندی های جولان را در کنترل خود درآورند و هر چه نزدیک تر به سرزمین اصلی اسرائیل قرار گیرند.» شاید زمانی که اسرائیل به پایگاههای مقاومت در دمشق و نقاط دیگر حمله کرد، تصور نمیکرد تمرکز مقاومت از شرق و مرکزیت سوریه به غرب و جنوب برود و پس از عملیات بوکمال طرح ریزان عملیات در سوریه تمرکز خودشان را روی ادلب بگذارند. اما آغاز عملیات در درعا موجب شگفتی بازیگران خارجی شد. در بسیاری از مناطق، نیروهای ارتش سوریه توانستند با محاصره کامل، عناصر تروریستی مستقر را از منطقه اخراج کنند و در بسیاری از مناطق با نبردی سنگین، پیروز میدان شدند. درعا رسماً آزاد شد و ارتش سوریه نشان داد قادر به نبردهای سختتر پس از هفت سال جنگ تمامعیار حتی برای بازپس گیری بلندی های جولان است.
شاید به همین دلیل است که این روزها صهیونیست ها ونمایندگان حامی آن ها درکنگره در تکاپو هستند و طرحی را ارائه کرده اند که حاکمیت اسرائیل را در جولان اشغالی به رسمیت بشناسند.وضعیت توپوگرافی این بلندی ها بهگونهای است که تسلط بر جولان برای رژیم اسرائیل اهمیتی فراوان دارد. ارزش استراتژیکی و راهبردی جولان برای این رژیم قابل چشمپوشی نیست. از منظر امنیتی، تسلط بر جولان این امکان را به آن میدهد که هرگونه تحرک نظامی سوریه را تحت نظر داشته و با وجود چینخوردگیها و بلندیهای موجود در این منطقه، بخشهای زیادی از فلسطین اشغالی را در تسلط خود قرار دهد. همچنین این بلندی ها از اهمیت آبی برخوردار بوده و سومین منبع تأمینکننده آب اسرائیل است. راهبردی بودن این موضوع وقتی به اثبات میرسد که به کنگره اول صهیونیستها در سال ۱۸۹۷ و تأکید آن بر اهمیت آب در تشکیل دولت یهود نگاهی دقیق انداخته شود.
از اینرو وجود منابع آب شیرین و زمینهای حاصل خیز، همه مؤید موقعیت ویژه جولان و اهمیت آن برای اقتصاد رژیم صهیونیستی بوده و آن را یک منبع آبی در درازمدت برای خود میداند. اسرائیل با همین رویکرد توانسته است بر بیش از ۶۰۰ میلیون مترمکعب از آب بلندیهای جولان مسلط شود و به این ترتیب ۳۰ درصد از نیازهای سالانه خود به آب را تأمین میکند. اساسا اسرائیل همواره سعی کرده است مناطق حائل در اطراف خود تشکیل دهد، تسلط بر مزارع شبعا در لبنان، صحرای سینا در مصر و بلندی های جولان در سوریه با همین رویکرد پیگیری می شود. بنابراین تلاش صهیونیست ها برای تبدیل این منطقه به جزء جداییناپذیر جغرافیای سیاسی مناطق ارضی خود دارای دلایل وجودی و راهبردی بوده است.آن ها برای عملی کردن طرح خود برنامه اقدام سه گانه ای را در سه محور رسانه ای، سیاسی و نظامی در پیش گرفتند. در محور رسانه ای، رژیم صهیونیستی مدت هاست که به دنبال محدود کردن نیروهای مقاومت در سوریه است. در همین باره از چند ماه قبل با مطرح کردن موضوعی همچون برافراشته شدن پرچم ایران در نزدیکی مرزهای اسرائیل یا آماده شدن مسیر زمینی از ایران تا لبنان، سعی کرده تا با مظلوم نمایی برخی بازیگران دخیل درجنگ سوریه را با خود همراه کند.
در محور سیاسی درعرصه بین المللی صهیونیست ها تلاش دارند تا با جلب رضایت روسیه و در یک معامله و بده بستان بزرگ موافقت لازم برای ایجاد یک منطقه امن پیرامون مرزهای خود در سوریه را به دست بیاورند. تاجایی که به نوشته الحیات،بلندی های جولان از اصلی ترین موضوعات نشست ترامپ وپوتین درنشست هلسینکی بوده است وپوتین به ترامپ البته با کلی گویی تاکید کرده است که پس از شکست کامل تروریستها در سوریه باید مشکل بلندی های جولان حل شود.علاوه بر این در سطح نظامی صهیونیست ها به دنبال ایجاد یک دولت محلی مزدور و وفادار به خود هستند. آن ها طرحی برای تشکیل یک نیروی واحد از هفت گروه شورشی در جنوب سوریه مطرح کردند.پیش از این نیز داعش و دیگر گروه های تروریستی به عنوان نیروهایی حائل در بلندی های جولان در سال های گذشته بین ارتش سوریه و نظامیان صهیونیستی به عنوان ضربه گیر منافع این رژیم عمل کرده بودند این در حالی است که طبق توافق نامه شماره ۴۹۷ شورای امنیت که در دسامبر سال ۱۹۸۱ میلادی به اتفاق آرا تصویب شد، تصمیم تلآویو برای اجرای قوانین خود و اعمال حاکمیت بر بلندی های جولان در سوریه و مدیریت این منطقه لغو و باطل دانسته شده است. بلندیهایی که هم ناظر بر مناطق شمالی اسرائیل هستند و هم تا پایتخت سوریه فاصله چندانی ندارند.
تلآویو به خوبی بر این امر واقف است که کنترل مجدد حکومت مرکزی سوریه بر مناطق جنوب غربی کشور، عمق استراتژیک دمشق را افزایش خواهد داد و دیگر مناطق استراتژیک رژیم صهیونیستی به ویژه در مناطق شمالی، در معرض حملات توپخانهای و موشکی دولت سوریه خواهد بود. حالا نیز مطرح شدن موضوع به رسمیت شناختن حاکمیت نامشروع رژیم صهیونیستی بر بلندی های جولان در کنگره می تواند گامی به جلو برای جلوگیری از امکان پذیر به نظر رسیدن آزاد سازی بلندی های جولان باشد. حتی تشدید حملات ماه های اخیر رژیم صهیونیستی به مواضع نظامی ارتش سوریه را نیز می توان ناشی از نگرانی های این رژیم درباره پیشروی های ارتش سوریه به سمت جولان اشغالی ارزیابی کرد. اهمیت راهبردی ارتفاعات جولان نه برای محور مقاومت و نه برای رژیم اسرائیل که این منطقه را برای دههها تحت اشغال خود داشته است، قابل چشمپوشی نبوده و به نظر میرسد تنش بر سر آن محور بسیاری از تحولات آینده در منطقه باشد.
بهترین دفاع حمله است
امیدرامز در وطن امروز نوشت:
نحوه تقابل آمریکا با کشورهای متخاصم با خود، مبتنی بر 2 راهبرد کلان است که میتوان گفت همه راهبردهای دیگر ذیل آنها تعریف شده و معنا و مفهوم مییابد. نگاهی به تاریخچه رویارویی آمریکا با «اتحاد جماهیر شوروی» در قرن بیستم و همچنین رویکرد آمریکا در قبال «ایران» در طول 40 سال گذشته ادعای فوق را تصدیق میکند.
1- راهبرد اول بهرهمندی از «نظریه بازیها (Game Theory)» و مفاهیم «بازی ترسوها» و «نقطه کانونی (Focal Point)» در این نظریه است. در نظریه بازیها که کاربرد آن برای علوم مختلف از جمله اقتصاد، تجارت، علوم اجتماعی و رفتاری، فنون مذاکره، سیاست و هر حوزهای که حداقل 2 بازیگر با هم در تقابلند، بسط یافته، پیشفرض این است که طرفین تقابل از راهبرد یکدیگر بیخبرند و لذا مطلوبیت یک راهبرد یا آلترناتیو برای هر یک از طرفین نه صرفا به تصمیم انتخاب شده توسط خود او، بلکه به راهبرد طرف مقابل نیز بستگی دارد. به عبارت دیگر ممکن است یک راهبرد به تنهایی برای یک بازیگر مطلوبیت بیشتری داشته باشد ولی راهبرد طرف مقابل این مطلوبیت را خنثی کند. تعارض وقتی پیش میآید که ممکن است یک نقطه تعادل که خواسته هر دو طرف را برآورده میکند [حالتی که به برد- برد معروف است] پیش نیاید و مطلوبیت طرفین در تضاد با یکدیگر باشد؛ اینجاست که «توماس شلینگ»، تئوریسین مطرح نظریه بازیها و از استراتژیستهای سابق اندیشکده «Rand» در کتاب «راهبرد و تضادها» مفهومی به نام «بازی ترسوها» را مطرح میکند.
بر این اساس بالفرض راهی وجود دارد که فقط یکی از طرفین منازعه میتواند از آن عبور کند و در صورتی که 2 طرف سعی کنند با هم وارد آن شوند، هر دو با چالشی مواجه میشوند که نسبت به شرایطی که یکی از طرفین فرصت عبور را به دیگری میداد، وضعیت را بدتر میکند. در عرصه منازعه امنیتی، نظامی و منطقهای نیز بعضاً وضعیتی حادث میشود که به نفع هر دو طرف است که راهبرد «حضور همزمان» یا به تعبیری «درگیری» را انتخاب نکنند. برای این کار یک بازیگر باید با حربه «ترس» به این باور برسد که بازیگر مقابل قدرت بیشتری دارد، لذا در شرایطی که طرفین بازی، گزینه برد- بردی ندارند، میتواند بازیگر ترسو را به انتخاب راهبردی که مطلقا برای طرف دیگر مطلوب است سوق دهد و نقطه تعادل را از برد- برد به برد- باخت منتقل کند. این نقطه همان «نقطه کانونی» است که به ظاهر نسبت به گزینه برد- برد برای هر دو طرف توجیه بیشتری دارد. همانطور که ذکر شد در چند دهه گذشته همین راهبرد توسط آمریکا در قبال ایران اجرا شده است. در تقابل اسلامِ سیاسیِ انقلابیِ عدالتخواه و لیبرالیسم، در موضوع حقوقبشر و در مسائل منطقهای و موشکی، آمریکا همواره خود و مطلوبیت خود را «نقطه کانونی» قرار داده، لذا این ایران است که باید در هر حوزهای به این نقطه کانونی و در واقع به مطلوبیت آمریکا نزدیک شود. در حوزه مسائل هستهای این حرکت با کلیدواژه «تنشزدایی» و سراب برد- برد از طرف ایران انجام شد؛ غافل از اینکه وعده آزاد کردن یک حق- رفع تحریم- در ازای گرو نگه داشتن یک حق دیگر- قدرت هستهای- نه یک تعاملبرد-برد، بلکه اساسا یک بازی برد- باخت در «نقطه کانونی» مطلوب آمریکا بود.
2- طرح دیگر که میتوان آن را در راستای راهبرد اول دانست، طرح بلندمدت «رفرم اجزای امنیت» یا «SSR» است که آمریکا بیش از 2 دهه است در پی اجرای آن است. بر این اساس با در نظر گرفتن قوای اقتصادی، نظامی، سیاسی، ایدئولوژیک، فرهنگی و اجتماعی به عنوان شاخصها و ارکان امنیت ملی، قدرتمندترین شاخص امنیت ملی هر کشور با راهبرد بند یک آنقدر تحت فشار قرار میگیرد تا فرسوده و مستهلک شده و به سطح شاخص بعدی که ضعیفتر است، برسد. همین فرآیند در گام بعدی برای شاخص بعدی تکرار میشود. گزارش Security Sector Reform In The Gulf که توسط اندیشکده Stimson Center (یک مرکز تحقیقاتی فراحزبی در آمریکا که در حوزه تهدیدات امنیتی فعالیت میکند) سال 2006 منتشر شد، با اذعان به ابعاد قدرت ایران در حوزههای مذهبی، اقتصادی ، نظامی، ایدئولوژیک، ملیگرایانه و تکنولوژیک، بر لزوم مقابله با آنها با رویکرد SSR تاکید میکند.
نکته مهم در این طرح تاکید بر لزوم همراهی عوامل داخلی کشورها در قالب انجمنها و سمنها به عنوان کانونهای فشار بر قدرت است که فشار خارجی را تقویت و اثربخشی آن را بیشتر میکنند. سندی که سال 2007 با همکاری وزارت خارجه، وزارت دفاع و آژانس توسعه بینالملل آمریکا منتشر شد بر نقش جامعه مدنی Civil Society در تحقق این طرح تصریح میکند و حتی گزارش سال 2017 DCAF(مرکز کنترل دموکراتیک نیروهای نظامی در ژنو) راهنمای جداگانهای درباره نقش زنان در پروژه SSR منتشر میکند. با این نگاه نقش زنجیرهایها و جریان پشت صحنه آنها را در امضای برجام و اصرار این روزهای آنها بر مذاکرات منطقهای ببینید.
بنابراین آنچه کشور را در روزها و ماههای آتی در موضع ضعف قرار خواهد داد، تکرار عملکرد انفعالی دستگاه دیپلماسی و رویکرد تدافعی در سیاست خارجه است که طی 5 سال گذشته با کلیدواژه «تنشزدایی» به اشتباه تئوریزه شد. فراموش نکنیم سطح نهایی رفرم اجزای امنیتی کشور، نابودی تمام مولفههای قدرت ملی و «نقطه کانونی» نهایی، موقعیتی است که با نابودی این مولفهها، ایران هیچ توانی مقابل هژمونی آمریکا در هیچ حوزهای اعم از ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی نداشته باشد. این همان نکته مهمی است که رهبری نیز بارها و بارها بر آن تاکید کردهاند؛ اینکه دشمنی آمریکا با ایران با برچیدن صنعت هستهای تمام نشده و با برچیدن صنعت موشکی و توقف فعالیتهای منطقهای نیز تمام نخواهد شد، لذا آنچه راهگشاست «رویکرد تهاجمی دستگاه دیپلماسی کشور در موضوعات مختلف» است.
تجربه گذشته نشان داده هر کجا رویکرد کشور تهاجمی بوده، طرف مقابل در نهایت پا پس کشیده است که این دقیقا منطبق بر همان تئوری بازیهاست؛ چنانکه آمریکا از قرار گرفتن در نقطه منازعه مستقیم با ایران به دلایل مختلف هراس دارد. تجهیز مراکز هستهای به سانتریفیوژهای مدل بالا با تعداد زیاد و شروع غنیسازی 20 درصدی در شرایطی که غرب، ایران را از داشتن حتی یک سانتریفیوژ و حق غنیسازی 4-3 درصدی نیز محروم کرده بود که در نهایت منجر به بهرسمیت شناختن حق غنیسازی و پیشنهاد شروع مذاکرات توسط آمریکاییها در فروردین 88 با واسطهگری سلطان قابوس عمانی شد، نمونه بارزی از نتایج رویکرد تهاجمی در احقاق حق ملت ایران است.
از این رو آنچه در چند هفته و چند روز گذشته از دولت دیدهایم ستودنی است. تهدید تنگهها- که ابتدا برخی تصور میکردند ناظر به تنگه هرمز است و حالا مشخص است فراتر از آن در نگاه مسؤولان است- که ابتدا با استقبال رمزگشایانه سردار سلیمانی و سپس تایید رهبر انقلاب مواجه شد، استفاده از راهبردهای آمریکاییها علیه خودشان است. به قول توماس شلینگ باید آنقدر هزینه اتخاذ راهبرد برای طرف مقابل بالا برود که از آن منصرف شود. علاوه بر این رویکرد تهاجمی وزیر امور خارجه به وضعیت حقوقبشر، اقدامات بیثباتساز، تهدیدات امنیتی شهروندان و هزینهکرد نظامی به جای رفاه آمریکاییها، از این حیث که کشور را از وضعیت دفاعی، خارج کرده و به «نقطه کانونی» دشمن میتازد، قابل ستایش است.
برکاتِ بلایا در آینده اقتصاد ایران
محمد نهاوندیان در ایران نوشت:
در جریان سفر اخیر به لرستان با مجموعهای از جوانان کارآفرین و استارتاپ دیدار کردم. نشاط، شور و انگیزه این جوانان ستودتی است. تعدادی از این جوانان دورهم جمع شدهاند و تنها با اینترنت و لپ تاپهایشان و در ساختمانی کوچک بخشی از اقتصاد شهر را اداره میکنند. خلاقیت در رفتار اقتصادی به آنها آموخته که باید همه نیازهای مردم را برآورده کنند. جالب اینکه اپلیکیشنی طراحی کردهاند که به مردم مشاورههای مورد نیازشان را ارائه دهد. این یعنی بازارشناسی را مانند نخبگان اقتصادی آموختهاند.
امید و انگیزه پیشرفت آنها را پیش میبرد و آینده کشور هم متکی به همین جوانان خودساخته و دلباخته توسعه است. اما کارآفرینان بزرگ و جوانان استارتاپ هرکدام ایدههای بزرگی برای رونق کسب وکارشان دارند که گاهی در هزارتوی رفتارهای بوروکراتیک محصور میماند.
قابل توجه اینکه نه کارآفرینان صنعتی و نه جوانان استارتآپی استان کمترین مشکلاتشان مربوط به تحریم هاست و خوشحالکننده اینکه آنها نه افسردهاند، نه ناامید و نه سرخورده و اتفاقاً عطش رشد در کارشان پیداست.
آنها کمتر گلایه و بیشتر اشتیاق به کار دارند. آنها به سه مؤلفه برای رونق نیاز دارند؛ نظارت دولت به جای مداخله، خصوصیسازی واقعی و تسهیل فضای کسب و کار. کارآفرینان نجیبانه از دولت میخواهند که صداقت رفتار و عملشان را باور کند. ایران برای نوسازی به شور و امید کارآفرینان نیاز دارد و نباید این آتش درونی در دل آنها به دلیل انواع بیمهریها خاموش شود. آینده این سرزمین به همین ذهنهای خلاق و دلهای امیدوار وابسته است.
نظام بانکی، نظام ارزی، نظام مالیاتی و نظام گمرکی قرار است که در خدمت توسعه کشور باشند ولی کارآفرینان از برخی رفتارهای بوروکراتیک گلایه دارند که برخی از آنها بحق است. اقتصاد جهان به سمت توجه به «اقتصاد رفتاری» میرود. از دل این مفهوم درک متقابل بیرون میآید. همان عنصری که سبب میشود کارمند یک اداره دولتی، ذهن و زحمت یک کارآفرین را فهم کند و بالاتر از آن دولت هم به اندازه قواعد و مقررات به روحیه صاحبان کسب وکار و رفتار خود با آنان دقت کند.
مردم لرستان از آوردن نام «سرطان» پرهیز دارند و میگویند «بلاهای جدید». یعنی بیماری را به رسمیت میشناسند اما از دل فرهنگشان نامی برای آن یافتهاند. در اقتصاد هم باید «بلاهای جدید و قدیم» را به رسمیت بشناسیم و راه درمانش را هم بیابیم. اقتصاد علم است و درمانش هم به متخصصانی نیاز دارد که عالم و آگاه باشد.
در شهرستانهای کشور کارآفرینان مولد به دور از هیاهوی سیاسی با امید پیش میروند. با آنها باید به انصاف و منطق رفتار کنیم که این امید در سراسر کشور گسترش یابد. زیباترین منظره امروز برای ما «چرخیدن چرخ کارخانهها» و خلق اشتغال است.
مدیران جوان، آری یا خیر؟
سعید معیدفر در شرق نوشت:
در خبرها آمده بود مجلس به دنبال اصلاح قانون «ممنوعیت بهکارگیری بازنشستگان» است که در آن برخی سمتها از این منع استثنا شده بودند و همین مسئله بستری فراهم کرده بود که بسیاری از مدیران سالمند، همچنان به فعالیت ادامه بدهند. برای کشوری که بخش عمدهای از جمعیت آن در سن جوانی قرار داشته و تحصیلات عالی دارند، این اقدام حتما مفید خواهد بود. جوانان از انرژی بالاتر و نیروی بیشتر برخوردار بوده مشروط بر اینکه از شایستگانی انتخاب شوند که با درک بهتر از مقتضیات امروز ایران و جهان بهرهوری و کارایی بیشتری داشته باشند. اما به یک نکته کلیدی نیز باید توجه کرد.
این اصلاحیه حتما در کنار یک سامانه کارآمد در ساختار اداره کشور میتواند معنای لازم را بدهد وگرنه ممکن است مانند دوران دولت قبل، شرایط را بهمراتب بدتر کند. نمیتوان گفت صرفا با اصلاح قانون منع بهکارگیری بازنشستگان، مشکل مدیریتی کشور حل خواهد شد. متأسفانه قوانین ایران تکهتکه بوده و کمتر ارتباط ارگانیکی با یکدیگر دارند. سیستم اداری و استخدامی کشور نیازمند آن است که به شکل سلسهمراتبی، کارکنان دستگاهها ارتقا یابند و بهتدریج به رأس هرم مدیریتی برسند. اما در سازمانهای اداری معمولا ارتباط دقیقی میان بدنه و رأس وجود ندارد.
تغییر رأس یک وزارتخانه یا دستگاه حاکمیتی سبب میشود افراد به شکل اتوبوسی از سازمان قبلی آن مدیر به سازمان جدید نقل مکان کنند؛ منابع انسانیای که بعدها جزء رسوبات همان سیستم خواهند بود. این عارضه به دلیل بهاندادن به تخصص و شایستگی در دهههای گذشته، کار را به نقطهای رسانده که امروز ناگزیر از تصویب قانون ممنوعیت بهکارگیری بازنشستگان هستیم؛ در صورتی که در یک سامانه پویا، به شکل طبیعی این جایگزینیها صورت میگیرد.
با پیشیگرفتن برخی معیارهای مندرآوردی بر تخصص، عملا سیستم کارشناسی کنار میرود و به طور طبیعی، افرادی تصور میکنند میتوانند همواره در مسئولیت باقی بمانند. اگر سامانه مدیریتی کشور به شیوه انتخاب اصلح از میان کارشناسان همان مجموعه که سلسلهمراتب تخصصی را طی کرده و وابسته به فلان جریان و باند مالی نباشند، عمل کند، افزودهشدن امتیاز جوانی میتواند کاملکننده این حلقه باشد. فقط در این صورت است که از حضور افرادی که به اسم جوانی، به یک جریان خاص وابسته بوده و اتفاقا علاقهمند به طی یکشبه ره صدساله و کسب منافع اقتصادی حتی بیشتر از فلان مدیر سالخورده متخلف هستند، جلوگیری کرد.
پستهای مدیریتی یعنی فرصت و فرصتطلبان بهشدت دنبال بهدستآوردن آن هستند. در بین جوانان نیز از اینگونه افراد وجود دارند. مدیریت جوانان حتما برکات فراوانی دارد اما برای این صفت جوانی، صفتهایی چون شایستگی نیز نیاز است تا در کنار درک درست جوانان کارشناس و شایسته از اقتضائات روز جهان، جامعه با حضور این جوانان، بانشاط شود. فراموش نکنیم مطالبه جامعه ما فقط جوانگرایی نیست بلکه شایستهسالاری است.
متأسفانه در بین برخی دانشجویان خود، با افرادی مواجه شدم که علاقهمند بودند خود را به یک طیف خاص منتسب کنند. وقتی دلیل آن را سؤال میکردم، پاسخ میدانند فقط در این صورت است که میتوانند امیدوار به کسب مدارج مدیریتی و استفاده از مواهب آن باشند. در این منظومه فکری، منافع ملی و توسعه کشور هیچ جایگاهی ندارد.
پیشنهاد نگارنده این است که در کنار اصلاح این نوع قوانین، مجلس و سازمان امور اداری و استخدامی، معیارهایی برای استفاده از شایستگان جوان تدوین و بهطور جدی آنها را اعمال کند. در غیر این صورت ممکن است به جای بازنشستگان ناکارآمد، جوانان فرصتطلبی بر سر کار بیایند که بدون طیکردن مراحل کارشناسی و سلسلهمراتب مدیریتی، تهدید تازهای برای سیستم اداره کشور شوند.
سفر به خارج با جیب مردم؟!
رسول سنایی راد در جوان نوشت:
سفرهای غیرضروری به خارج از کشور که یکی از عوامل مصرف ارز دولتی و حتی آزاد محسوب میشود، روندی افزایشی به خود گرفته و گاه برخی منابع آن را بیش از 11 میلیون نفر در سال ذکر میکنند. به نقل از یکی از خبرگزاریها در سال 96 که بازار ارز از نوسان برخوردار بوده، حدود 9 میلیون ایرانی به خارج از کشور سفر کردهاند. در سال 2017 مسافران ایرانی به کشور ترکیه حدود 5 /2 میلیون نفر بودهاند که با میانگین شش شب اقامت و سرانه هزینه کرد 1000 دلار، 5/ 2 میلیارد دلار ارز وارد ترکیه شده است.
اگر همین میانگین را به سایر کشورها نیز تعمیم دهیم، بیش از 10 میلیارد دلار ارز از کشور به همین مسافرتهای خارج از کشور اختصاص مییابد. گرچه افزایش سطح رفاه و برخورداری جامعه، مهمترین زمینه این سطح از مسافرت را رقم زده، اما یکی از مشوقهای آن اختصاص ارز دولتی به این سفرها است که برای کشورهای همسایه 500 یورو و برای کشورهای دور 1000 یورو میباشد. با توجه به تفاوت نرخ ارز دولتی با ارز آزاد گاه با فروش همین ارز دریافتی توسط مسافر و خرید کالا از خارج از کشور و فروش در داخل، هزینه سفر مستهلک شده و عملاً برای مسافران این مسافرتها مجانی به حساب میآید. از این رو برخی آژانسهای مسافرتی رسماً اعلام میدارند در صورت واگذاری ارز دولتی، حاضرند مسافران را مجانی و یا با قیمتهای بسیار پایینتر از مسافرتهای داخل کشور به مسافرت خارج از کشور اعزام نمایند، یعنی اختصاص ارز دولتی به مسافرتهای خارج از کشور، عملاً دو پیامد خسارتبار را رقم میزند:
1- سوق دادن گردشگری و درآمدهای آن به خارج از کشور.
2- به هدر رفتن ارزهای نفتی و یا پدید آمدن زمینه استفاده رانتی از آن.
جالبتر اینکه این تعداد سفر را تعدادی از خانوارها یا افراد خاص هستند که به شکل حرفهای و چند نوبت در سال انجام میدهند و در واقع بین 11 میلیون ایرانی توزیع نمیشود، بلکه برخی افراد چندین نوبت در سال اقدام به مسافرت و از ارز دولتی استفاده میکنند و برخی مسافران هم مثل عتبات عملاً از این ارز استفاده نمیکنند و از این ارز بین بخشی از این مسافران توزیع میشود که با تکرار سفرها حرفهایتر نیز شدهاند.
این در حالی است که ارز دولتی ناشی از فروش منابعی مثل نفت بهدست میآید که متعلق به همه مردم و حتی نسلهای آینده است و تنها باید در زیرساختهایی استفاده شود که عموم مردم و حتی نسلهای بعد نیز از آن منتفع گردند و لذا برخی از کشورهای اروپایی این نوع درآمدها را ذخیره کرده و از سود آن برای منافع عمومی بهره میگیرند، اما در کشور ما متأسفانه اختصاص ارز دولتی به سفرهای خارجی متداول بوده و مسئولان دولتی دستاندرکار هم به دو دلیل عمده از اتخاذ تدابیر و اقدامات لازم برای قطع آن اجتناب کردهاند:
1- ترس از واکنش کسانی که به دریافت این نوع ارزها عادت کردهاند که صاحبان ذینفوذ برخی آژانسهای مسافرتی و برخی مسافران حرفهای در زمره این معترضان هستند.
2- ذینفع بودن برخی از مسئولان محترم که خود و اطرافیان از جمله همین مسافران محترم حرفهای و یا مرتبط با آنها محسوب میشوند.
3- تأمین درآمد دولت از فروش ارز که بخشی از مشتریان پروپا قرص آن همین مسافران خارجی هستند.
حال در شرایطی که نوسانات ارزی و کاهش درآمدهای ارزی، ایجاب میکند مصارف ارز در بخشهای غیرضروری مدیریت شود، گویا برای مسئولان محترم اتخاذ تصمیم نسبت به این عرصه مصارف ارزی سخت و سنگین است و مرتب اخذ تصمیم را به آینده موکول میکنند. در حالی که بسیاری از طرحهای عمرانی کشور به دلیل عدم تأمین بودجه و اعتبار به تعطیل کشیده شده و بسیاری از شرکتهای تولیدی که قادر به تأمین ارز برای تهیه مواد اولیه و قطعات واسط نبوده و منجر به توقف خط تولید و بیکاری کارگران میشود، آیا اختصاص ارز به مسافرتهای خارجی یک اولویت است؟
از مسئولان اقتصادی کشور انتظار میرود در تصمیمات خود به اولویتهای کشور توجه داشته و شجاعت اتخاذ تصمیم بر اساس اولویتها و ضرورتها را داشته و با تسریع در این تصمیمات، این روند خسارتبار را زودتر سد نمایند.
ناگفته نماند برخی از سفرها که ضروری هستند مثل مسافرت برای درمان، تحصیل و حتی تجارت عمومی و... باید با پیشبینی سازوکارهایی از تسهیلات و مساعدتهایی برخوردار باشند. همانگونه که برخی مسافرتهای غیرضروری مسئولان دولتی نیز باید کنترل و هزینههای آن به امور ضروری و عمومی سوق داده شود.
سیاهی لشکر ترامپ
در سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی آمده است:
آمریکای ترامپ در تازهترین اقدامات نمایشی خود علیه ملت ایران، رسوائی جدیدی را به بار آورد. مایک پمپئو وزیر خارجه تازهکار آمریکا در یک نمایش مضحک سیاسی – تبلیغاتی در جمع کسانی که گفته میشد ایرانی هستند، اراجیفی را از روی کاغذ خواند که باقیمانده اعتبار مقامات واشنگتن را برباد داد.
متنی که پمپئو قرائت کرد، از انسجام و یکپارچگی مطالب، کمترین بهرهای نداشت و آشکار بود که بخشهای مختلف آن بارها توسط گرایشهای مختلف به شدت دستکاری شده و بعضاً حاوی مطالب متناقض و ناهمگونی بود که پراکندگی مواضع تنظیم کنندگان متن را به خوبی نشان میداد.
پمپئو که پیش از این رئیس سازمان جاسوسی سیا بود و هماهنگی عملیات جنایتکارانه سیا در گوشه و کنار جهان را برعهده داشته، اکنون دستگاه دیپلماسی آمریکا را بیش از گذشته با شرارتهای رایج سازمان سیا درگیر ساخته است. مطابق آمار موجود حدود 900 نفر به این گردهمائی دعوت شده بودند که پمپئو تنها سخنگوی این جمع بود ولی ادعا شد که نشست برای نظرخواهی از مدعوین برپا شده است!
سخنان پمپئو جمع بندی مطالب سخیف و بیارزش همیشگی بخش فارسی صدای آمریکا بود که بخشهای مختلفی به آن اضافه شده و یا حذف گردیده بود. مجموعهای از به اصطلاح افشاگریهای مالی با ماهیتی اغراق آمیز و دستکاری شده که بعضاً با آمیزهای از دروغ و سیاه نمائی، برای ارائه چهرهای مخدوش از ایران امروز تنظیم گردیده بود.
برخی اظهارات پمپئو نشانگر خشم روزافزون آمریکا از انزوای زجردهنده کنونی در مقیاس جهانی بود و چندین بار وی نسبت به عدم همراهی دنیای معاصر و به ویژه متحدین واشنگتن در مقابله علیه ایران، گلایه کرد ولی بلافاصله اظهار امیدواری کرد که دیگران هم به آمریکای ترامپ علیه ایران ملحق شوند و در جنگ کینه توزانه بر علیه ملت ایران به یاری آنها بشتابند. لحن مایوسانه پمپئو در محتوای ضعیف مطالبش به وضوح محسوس بود و نشان میداد که حتی نویسندگان و تنظیم کنندگان متن هم به اهداف و ماموریت محوله کمترین عقیده و امیدی ندارند ولی مایوسانه مجبور به اجرای خواستههای ترامپ هستند.
آنچه این روزها به نام ترامپ علیه ایران مطرح است، در واقع بازتاب اهداف و برنامههای طیف دشمنان انقلاب اسلامی از جمله صهیونیستها، منافقین بازماندگان رژیم منحوس پهلوی و طیفی از عناصر فرصت طلب هستند که برای تامین منافع نامشروع خود حاضر به پذیرش هر خفت و خواری و رسوائی هستند تا بلکه به قیمت دشمنی کینه توزانه با ملت ایران، روزگار بگذرانند.
برخی گزارشهای مرتبط نشان میدهد که آل سعود برای برپائی این گردهمائی و شکل گیری حرکتی علیه ملت ایران، هزینههای بسیاری کردهاند و برای آینده هم تقبل هزینه کردهاند تا بلکه فشارها علیه ایران را بیشتر کنند. یکی از محورهای مطرح در این موضوع، ترکیب نامتجانس مدعوین بود که مجموعهای از عناصر منحط، گروهکهای تروریستی به ویژه منافقین، بازماندگان رژیم منحوس و مطرود ستم شاهی و برخی عناصر قلم به مزد را در بر میگرفت ولی اصرار براین بود که وجود یا محوریت منافقین و عناصر مرتبط با خانواده فاسد پهلوی مطرح نباشد و بر روی حضور آنها تاکید نشود. با وجود همین پنهانکاریها باز هم نقش و تاثیر همین گروههای وازده و بدون پایگاه و در عین حال منفور و مطرود به خوبی محسوس بود.
آنچه در این میان بسیار شرم آور است اینکه آیا ممکن است کسی خودش را ایرانی معرفی کند ولی برای ایجاد زحمت و سختی و مشکلات برای آحاد ملت ایران به بیگانگان متوسل شود؟ پاسخ این سوال روشن است و کسانی که برای تامین منافع نامشروع خود به هر خیانت و شرارتی تا این مرحله متوسل شده اند، از این پس نیز برای ادامه این راه پرخطا، منعی برای خودشان قائل نیستند. رسانههای معاند بلافاصله پس از انتشار اظهارات پمپئو به نظرخواهی از همین عناصر خودفروخته پرداختهاند و یکصدا پاسخ شنیدند که پمپئو و ترامپ باید شدت عمل بیشتری علیه ملت ایران نشان دهند تا آنها را عاصی کنند تا بلکه به خیابانها بریزند.
پمپئو هم در اظهارات خود مرتباً اظهار امیدواری کرد که ملت ایران با آمریکای ترامپ همراهی کند و مشکلات بیشتری برای نظام را به وجود بیاورد و به مسائل دامن بزند. کاملاً روشن است ملتی که این نظام برخاسته از آراء ملت را به وجود آورده، هرگز علیه منافع و مصالح خودش وارد عمل نخواهد شد اما در عین حال خوبست کسانی که این روزها در کوچه و خیابان درباره مشکلات خود معترضند، این نکته را دریابند که مشکلات آنها در خیابان حل نخواهد شد و فقط دشمنان ملت از آن به نفع خود سوءاستفاده میکنند و آنها را یار و همراه خود تلقی میکنند. کسی انکار نمیکند که مسائل و مشکلاتی وجود دارد و سوءمدیریت هم در برخی موارد، به مشکلات موجود دامن زده ولی در این نکته کمتر میتوان تردید کرد که مشکلات ما و مشکلات روزمره در جامعه نه تنها با این روشها حل و فصل نخواهد شد بلکه به عکس، بسیاری از فرصتها و زمینهها به این ترتیب از بین میرود. آنها که در نشست یکطرفه با مایک پمپئو شرکت کردند، در واقع سیاهی لشکر ترامپ تلقی میشوند ولی این ما هستیم که با موضع گیری بر علیه جنایتکاران وطن فروش به آنها میفهمانیم که رئیسجمهور فاسد آمریکا که تا دیروز شریفترین شغلش کازینوداری و بردهداری جنسی بوده، در حد و اندازهای نیست که بخواهد خود را به دروغ و فریبکاری، به عنوان یاور ملت ایران معرفی کند و از پشت به ملتی که بارها ماهیت واقعی آمریکا را شناختند، خنجر بزند.