حسینیه مشرق - متن زیر برشی از کتاب مقتل الحسین(از مدینه تا مدینه) اثر مرحوم آیت الله سید محمد جواد ذهنی تهرانی است. در روز پنجم ماه محرم مروری بر شهادت حضرت عبدالله ابن حسن(ع) خواهیم داشت.
شهادت عبدالله بن الحسن المجتبی (ع)
مرحوم صدر قزوینی در حدائق می فرماید: شک و شبهه ای نیست در اینکه امام حسن (ع) دو پسر بنام عبدالله داشتند: یکی عبدالله الاکبر و دیگری عبدالله الاصغر، مادر یکی ام اسحق بنت طلحه است و مادر دیگری ام ولد بوده و هر دو برادر در کربلا شهید شده اند و مورخین نوشته اند:
بیشتر بخوانید:
وقتی رقیه(س) روضه خوان می شود/ بابا مرا برای خودش انتخاب کرد
حضرت مجتبی (ع) پانزده پسر و هفت دختر داشته که اسامی پسران از این قرار است:
۱ - حسن بن حسن (ع)
۲ - زید بن حسن (ع)
۳ - عمرو بن حسن (ع)
۴ - حسین بن حسن (ع)
۵ - عبدالله بن حسن (ع)
۶ - عبدالرحمن بن حسن (ع)
۷ - عبدالله بن حسن (ع)
۸ - اسماعیل بن حسن (ع)
۹ - محمد بن حسن (ع)
۱۰ - یعقوب بن حسن (ع)
۱۱ - جعفر بن حسن (ع)
۱۲ - طلحة بن حسن (ع)
۱۳ - حمزة بن حسن (ع)
۱۴ - ابوبکر بن حسن (ع)
۱۵ - قاسم بن حسن (ع).
و نسل امام مجتبی (ع) تنها از حسن بن حسن و زید بن حسن باقی مانده است.
و اما شهادت عبدالله الاصغر:
در زمان شهادت وی میان ارباب مقاتل اختلاف است: بعضی در اثناء مقاتله اولی حضرت ذکر کرده اند و برخی در مقاتله دوم آنرا آورده اند، جماعتی در حال رکوب و سواره بودن حضرت دانسته اند و گروهی در حال سقوط آن جناب گفته اند.
امیر محمد در روضةالصفاء و طبری در تاریخ خود می نویسند: بعد از آنکه حضرت در اثناء مقاتله تیر به اسبش خورد و از پای در آمد در میدان حرب پیاده ایستاده مستعد مناجزه بود و با آنکه پیاده بود کسی جرئت نداشت پیش بیاید و حال آنکه حضرت در غایت ضعف و نهایت عطش بود در این حال عبدالله خردسال بیرون آمد و بعد شهادت وی را نقل می نمایند.
شیخ طریحی در منتخب شهادت عبدالله را قبل از مقاتله نقل می نماید و می فرماید: ودع اهله و اولاده وداع مفارق لا یعود و کان عبدالله بن الحسن الزکی واقفا بازاء الخیمة هو یسمع وداع الحسین (ع) فخرج فی اثره و یبکی و یقول والله لا افارق الخ یعنی چون امام (ع) اهالی خیام و مخدرات محترمه را وداع کرد و با اولاد و دختران خود خداحافظی نمود که دیگر برنگردد عبدالله یتیم امام حسن (ع) فرمایشات عمو را می شنید که می فرمود: ای بانوان دیگر مرا نمی بینید و نیز صورت مرا نمی شنوید زیرا می روم و دیگر بر نمی گردم.
عبدالله از عقب سر عمو روانه شد و می گریست و نیز گریان گریان می گفت: بخدا قسم من از عموی خود جدا نمی شوم، عمو جان هر کجا که می روی مرا همراه ببر، پدر که ندارم، عمویم که رفت من چه کنم و از عمو جدا نشد تا کشته شد.
البته اکثر از اهل خبر و اثر واقعه شهادت عبدالله را در حال مجاهده امام نقل می کنند نه در حال افتادن به روی خاک چنانچه در السنه ذاکرین عوام معروف است.
بلی، می شود که حضرت پیاده بوده و در حال پیادگی مشغول دفاع و جنگ بوده، گاهی می ایستاد و خستگی می گرفت و گاهی حمله می کرد، در همچو حالی عبدالله خود را به عمو رسانیده است.
از روایت مرحوم سید بن طاووس در لهوف این طور استفاده می شود که حضرت در حال پیادگی بوده و ایستاده بود تا خستگی بگیرد فلبثوا هنیئة ثم عادوا الیه، لشگر هم چند دقیقه صبر کردند ولی دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در میان گرفتند فخرج عبدالله بن الحسن بن علی سلام الله علیهما پس در این حال عبدالله خردسال از خیمه خارج شد.
مرحوم سید در لهوف می نویسد: فلحقته زینب بنت علی لتحبسه فابی و امتنع امتناعا شدیدا زینب علیها السلام دوید عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خیمه نگهدارد آن کودک آرام نمی گرفت و برخاسته روی بمیدان آورد.
خواهر و عمه و عم زاده به شور افتادند همچو پروانه بر آن لمعه نور افتادند
التماس می کردند که مرو، عبدالله راضی نمی شد و می گفت: بخدا دست از دامن عمو بر نمی دارم، هر جا که او رفته من هم می روم، در این وقت که صدای شیون از خیام حرم بلند شد امام (ع) را ضعف و فتور عارض گردیده بود بطوری که به روی خاک نشست و چشم مبارک بطرف خیمه ها دوخت و گوش فرا داد، صدای شیون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنید که پیوسته تقاضا و درخواست می کرد او را رها کنند تا بمیدان نزد عمو رود ولی حضرت علیا مخدره زینب کبری علیها دست عبدالله را گرفته و بسمت خیمه ها می کشید و از رفتن او بطرف میدان مخالفت می فرمود بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمه اش کشید و در آورد و دوان دوان خود را به عمو رسانید وقتی رسید که دید ابجر بن کعب از بالای زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد بانگ زد و فرمود:
ویلک یابن الخبیثة، أتقتل عمی آیا تو می خواهی عمویم را بکشی؟
دست خود حائل نمودی چون پسر برد پیش تیغ و گفت ای خیره سر
تو نخواهی داشت دست از کشتنش من نخواهم داشت دست از دامنش
فضربه بالسیف فاتقاها الغلام بیده فاطنها الی الجلد آن مردود شمشیر را فرود آورده بدست عبدالله رسید و دست آن طفل را برید و بپوست آویخت، شاهزاده فریاد کشید: یا اماه ای مادر بفریادم برس.
امام (ع) عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود: نور دیده صبر کن. در این هنگام فرماه حرملة بسهم فذبحه و هو فی حجر عمه حرمله ملعون تیری بطرف او رها کرد و آن تیر عبدالله را در حالی که در دامن عمو بود ذبح کرد و در همان حال جان داد.