به گزارش مشرق، دیدار با خانوادههای معظم شهدا، همیشه از ماندگارترین و زیباترین دیدارها بوده و ساعتها این دیدارها در تن و جان پرجوش و خروش بوده و توانسته تغییرات شگرفی را در زندگی و رفتارهای اجتماعی و صبر در مقابل مشکلات هر عاشق و پژوهشگری داشته باشد.
دیدارهایی که در آن طرف مقابل به حدی بزرگ و صبور بوده که هرگز نتوانستیم با قلم بیجان و کمرنگ، آنها را با بزرگی و وسعتشان به تحریر درآوریم.
آنچه میخوانید اولین قسمت از دیدار با آخرین بازمانده از پدران و مادران آسمانی در یک روستای بسیار زیبا با جوانانی غیور در دوران هشت سال دفاع مقدس است که بیشترین حضور را در جبههها داشتهاند؛ بهطوریکه از هر خانواده حداقل یک جوان در جنگ تحمیلی حضور داشته است.
دیدار با مادر شهید «علیرضا علیزاده» از روستای «سند پایین» در شهرستان «فومن»، مادری که آخرین بازمانده از پدران و مادران شهدای این روستا است.
سرباز وظیفه شهید «علیرضا علیزاده سندی» فرزند «سبزعلی»، سال ۱۳۴۳ در روستای «سند پایین» شهرستان «فومن» درخانوادهای کشاورز به دنیا آمد. مقطع ابتدایی را در زادگاهش گذراند و پس از آن دوره راهنمایی و سپس مرحله متوسطه را در شهر «فومن» به پایان برد و موفق به اخذ دیپلم اقتصاد اجتماعی شد.
پس از دوران تحصیل به خدمت سربازی رفت و به یگان پدافند هوایی اهواز پیوست و از همانجا بهجبهه اعزام شد. وی در جبهه همانند دیگر رزمندگان اسلام، به دفاع از خاک ایران پرداخت و در اینراه رشادتها از خود نشان داد.
علیرضا حضوری فعال در میادین نبرد داشت، تا اینکه سرانجام در تاریخ بیست و دوم اسفندماه سال ۱۳۶۴ به علت بمباران هوایی در منطقه «شادگان» مجروح و بعد از انتقال به بیمارستان «سینا» اهواز بر اثر جراحات زیاد به جمجمهاش، به خیل کاروان شهدا پیوست و در نهایت در گلزار شهدای «سندپایین»، درجوار دیگر شهدای این روستا به خاک سپرده شد.
روایتی از حضور در منزل شهید
بعد از پیاده شدن از ماشین، اولین استقبال از ما را چنارهای فومن با قامت سر به فلک کشیدهشان داشتند، چنارانی با قدمت سالهای شهادت شهدای این منطقه، چنارهایی ایستاده و سرافرازی که روز پیکر شهیدانی، چون «علیرضا علیزاده» با شور و شعور مردمی از زیر سایبان همین چنارها برای رفتن به دیار ابدی تشییع شدند.
بعد از گذر از چنارها در مسیر جاده قرار گرفتیم و در اولین حرکت از استقبال شورای روستا عازم منزل شهید شدیم.
آفتاب زمستانی گرمابخش مسیر راهمان شد و نگاه کردن به تلاش مردم روستا در اولین ساعات یک روز آدینه، به ما تلنگری زد که باید همیشه در مسیر کار و تلاش گام برداریم.
به منزل شهید رسیدیم و با زدن درب منزل صدایی ما را به منزل دعوت کرد، درب باز شد و با گفتن «یا الله» وارد منزل شدیم.
مادر در گوشه اتاق دستها را در زیر پتو برده بود به آرامی در کنارش نشستم و بعد از احوالپرسی خواستیم از شهیدش برای ما بگویید.
البته برادر بزرگ شهید که در شهر رشت زندگی میکند و هفتهای چند بار نزد مادرش و برادر دیگرش برای انجام کارها میآید نیز در این گفتوگو مادر را همراهی میکرد.
«صغری محمدی گلافزایی» که با نام «ننهصغریخانم محمدی گلافزانی» شناخته میشود، اظهار داشت: علیرضای من تا دیپلم درس خواند، علیرغم اینکه در آن زمان امکانات بسیار اندک بود و بعد از اینکه برادر بزرگش «ابوالقاسم» مجروح شد، دیگر تاب نیاورد و گفت: «باید حتما به جبهه برود».
وی افزود: علیرضا بسیجی بود و در اوایل جنگ در پایگاه «سند پایین» برای کمک به مردم ثبتنام کرد.
مادر شهید علیزاده گفت: شهیدم از فرزندان دیگرم که یک دختر و چهار پسر هستند تک بود و مردم هم او را در اخلاق و رفتار جدا از دیگر فرزندان میشناختند و در فامیل تک بود.
اگر علیرضا بود من مشکلات را نمیفهمیدم
ننه صغرا ادامه داد: اگر علیرضا بود من مشکلات را نمیفهمیدم، اگر چه امروز همه فرزندانم خوبند و به من رسیدگی میکنند، ولی آن تک بود.
مادر بارها این جمله را که «اگر علیرضا بود من مشکلات را نمیفهمیدم» را تکرار کرد.
وی از اینکه هیچ درآمدی ندارد و فقط حقوق و مزایای بنیاد شهید را میگیرد کمی نگران بود، زیرا دارو و درمان شهید زندهاش «ابوالقاسم» بسیار بالا و کمرشکن است، چون مادر خرجش را میدهد و این در حالی است که مجروحیت وی در هیچ جا ثبت نشده است.
مادر با اشاره به دیدار فرمانده نیروی هوایی «جاسک» که در آن زمان فرمانده پسر شهیدش بود، گفت: این فرمانده همیشه به دیدارم میآید، زیرا پسرم در پایگاه هوانیروز جاسک اولین شهید بوده است.
مهربانیهای علیرضا
ننه صغرا از علیرضا میگوید و از مهربانیهایش، از زمانی که در مزرعه کار میکرد و علیرضا برایش غذا آماده میکرد. از زمانی میگوید که وقتی علیرضا از جبهه میآمد هرگز لباس خوب نمیپوشید که مبادا دوستانش ناراحت شوند، زیرا پدر علیرضا وضع خوبی داشت و برنج فروش بود و برای پسرش از اینکه درس خوانده بود خیلی مایه میگذاشت.
مادر شهید علیزاده از پختن غذا روی چراغ خوراکپزی توسط فرزندش گفت و بیان داشت: علیرضا علیرغم کار کردن، کتاب درسش نیز همیشه در دستش بود.
وی خاطرنشان کرد: پسرم «ابوالقاسم» نیز امروز در کنارم است، ولی به علت مجروحیت چیزی را نمیفهمد و من برای نگهداریش مشکلات زیادی را تحمل میکنم و خدا را شکر میگویم، من به این زندگی قانع هستم.