به گزارش مشرق به نقل از فارس، جعفر جهروتیزاده سال ها فرمانده یکی از یگانههای پارتیزانی بود. او چندین عملیات مهم و خطرناک را در پشت جبهه عراقیها فرماندهی کرده است. نبردهای پارتیزانی در دوران دفاع مقدس که بیشتر در کوهستانها و شهرهای مرزی عراق در شمال رخ میداد، کمتر در خاطرات رزمندگان آن دوران دیده میشود. به همین دلیل، خاطرات جهروتیزاده از این حیث یک استثنا است. آنچه خواهید خواند گوشهای از خاطرات ایشان است که مربوط میشود به آماده سازی گردات تخریب لشکر 27 محمد رسول الله(ص):
در « اندیمشک»، رفتیم « پادگان دوکوهه» و مستقر شدیم. دوکوهه دست ارتش بود و با هماهنگی هایی که انجام شده بود، ساختمانی را گرفتیم و وسایل مان را در آن گذاشتیم. ساختمانی که به ما دادند نیمه تمام بود و در و پنجره درست و حسابی نداشت. خیلی هم کثیف بود و جلوی ساختمان آشغال فراوانی ریخته بودند. شروع به نظافت کردیم. حاج احمد[متوسلیان] و حاج همت جارو به دست گرفتند و همه با هم مشغول تمیز کردن ساختمان شدیم. مثلاً حاج همت را می دیدی که صبح تا شب در حال نظافت و جارو کشیدن است. این طور نبود که حالا او چون فرمانده بود، دست به سیاه و سفید نزند .
پس از این که مستقر شدیم، حاج احمد به عنوان فرمانده تیپ معرفی شد و محمود شهبازی قائم مقام او و حاج همت هم ریاست ستاد تیپ را به عهده گرفت.
من هم به عنوان فرمانده "گردان تخریب تیپ" انتخاب شدم. مرا به این خاطر مسئول تخریب کردند که پیش تر با « داود» که از نیروهای چمران در دارخوین بود، کارتخریب کرده بودم. ضمن این که مدت کوتاهی در پادگان منجیل دوره آموزشی تخصصی تخریب را دیده بودم. از همه این ها گذشته به غیر از من کس دیگری نبود که تخصص تخریب داشته باشد و به اصطلاح در آن جمع درباره تخریب و انفجارات و میدان مین و ... بنده بیش تر از دیگران اطلاعات و آگاهی داشتم.
پس از این که تخریب تیپ 27 را راه انداختیم، رفتیم سراغ تیپ امام حسین(ع). ما در واحد تخریب هیچ امکاناتی نداشتیم، امّا تیپ امام حسین(ع) با این که تازه تشکیل شده بود، مقداری امکانات داشت. بچه های امام حسین هم ما را می شناختند. چون قبل از راه انداختن تخریب تیپ خودمان، به آنها در راه انداختن واحد تخریب کمک کرده بودیم. برای راه اندازی واحد تخریب تیپ 27 از آن ها امکانات گرفتیم و آرام آرام نیروهای بسیجی هم از راه رسیدند و گردان ها تشکیل شدند و مشغول سازماندهی و آموزش نیروها شدیم.
کار تخریب را شروع کردیم و به گردان سازمان دادیم. در منطقه عملیاتی فتح المبین، عراق میادین مین بسیاری در مقابل خودش ایجاد کرده بود بنابراین در عملیات حرف اول را تخریب می زد. همه گردان ها امیدشان این بود که در یک زمان کم، ما نیروی بسیجی را آموزش بدهیم – نیرویی که بعضاً تا آن موقع اسم مین را هم نشینده بود- تا شب عملیات در ساعت های آغازین بروند و در بیایان و در تاریکی شب، مقابل سنگرهای عراقی، مین ها را پیدا کنند و بعد از خنثی کردن، معبر باز کنند برای نیروهایی که پشت سر هستند و منتظرِ زدن به خطّ دشمن. اگر بچه های تخریب نمی توانستند کارشان را درست انجام بدهند برای گردان های عملیاتی مشکل ایجاد می شد. حداقل مشکلات این بود که کارشان را کُند می کرد و تلفات شان را بالا می برد.
خوشبختانه و با یاری حق در زمان اندکی با هدایت های حاج احمد و همکاری دیگر فرماندهان تیپ توانستیم بچه های تخریب را آموزش بدهیم. البته علاوه بر تخریب، مسئولیت آموزش نظامی تیپ را هم به عهده داشتم.
کل کادری که حاج احمد و حاج همت با خودشان از کردستان آورده بودند، شاید به چهل نفر هم نمی رسید. این کادر برای یک تیپ با آن عظمت خیلی کم بود. ولی کادر تیپ واقعاً یک دست و دلسوز کنار هم قرار گرفتند و کار کردند. از خود فرمانده تیپ یک نفس کار می کرد تا بقیه. در این فاصله هم دائم گروه گروه نیرو می آمد. وقتی که نیرو می آمد، رضا دستواره که مسئول پرسنلی بود، آنها را سازماندهی می کرد. قبل از این که نیروهای اعزامی دست بخورند پیش از همه هم ما می رفتیم و نیروی تخریب چی را جدا می کردیم.
هر نیرویی، با این که شجاع هم بود، به درد ما نمی خورد. چرا؟ چون کار تخریب با روحیه هرکسی سازگاری نداشت. به همین خاطر به صورت داوطلب آن ها را گزینش می کردیم و همان ابتدا می گفتیم که آقا جان، کار تخریب چنین و چنان است. یک اصطلاحی که: « اولین اشتباه، آخرین اشتباه است». الان با دست و پا آمدید، معلوم نیست چطور برگردید. شاید بی دست و پا برگردید شاید شهید بشوید. مطالبی که نیاز بود به آن ها می گفتیم و کسانی که واقعاً داوطلب و مشتاق بودند، می آمدند.
بعد از این مرحله بچه ها خودشان را در کار نشان می دادند و معمولاً آن ها را ضمن کار می شناختیم که چه تواناهایی دارند. بدون این که ما به آن ها اعلام کنیم که آقا شما فلان مسئولیت را قبول کن یا بر عهده بگیر، خود به خود مسئولیت یک بخشی را تقبّل می کردند. البته مقداری هم از شناخت های قبلی مان کمک می گرفتیم و سعی می کردیم مسئولین گروهان ها را از بچه هایی که در کردستان بودند و تجربه ی جنگیدن داشتند انتخاب کنیم.
در فتح المبین میادین مین نسبت به عملیات های بعدی کم تر و خیلی محدود تر بود. قبل از عملیات، بحث شناسایی پیش آمد. حاج احمد متوسلیان یک جلسه ای ترتیب داد با فرماندهان رده بالا و مسئله ای را مطرح کرد که گویا در ابتدا پذیرشش برای دیگران کمی سخت بود. حاج احمد در آن جلسه اعلام کرده بود که ما اول توپخانه دشمن را می گیریم و بعد پیشروی می کنیم. از بدو جنگ تا آن زمان چنین اتفاقی نیافتاده بود .
قرار شد حسین قجّه ای، رضا چراغی، عباس کریمی و من برای شناسایی توپخانه دشمن برویم. برای این من همراهشان رفتم که اگر مشکلی پیش آمد و به میدان مین برخوردند، معبر باز کنم. یک بلدچی هم که اهل دزفول بود همراه ما آمد. شب اول به یک میدان برخوردیم و من معبری باز کردم و گذشتیم. این معبر از دید دشمن به دور بود. مین ها را هم طوری خنثی کردم که اگر دشمن آمد تا به میدان مینش سرکشی کند، متوجه نشود که مین های این معبر خنثی شده، چاشنی مین ها را در آوردم و بعد آن را به صورت عادی دوباره سرجایش می گذاشتم.
پس از آن که عملیات تمام شد ما مأمور شدیم تا میدان های مین مناطق آزاد شده را پاکسازی کنیم. در این پاکسازی چندتایی از بچه ها شهید و مجروح شدند. پس از این عملیات ما به نقاط ضعف و قوت خودمان پی بردیم و شروع کردیم به برطرف کردن نقاط ضعف گردان تخریب و همین طور که جلو رفتیم سازمان گردان تخریب بهتر شد و موفقیت هایش در عملیات بیش تر. تا این که وقتی در عملیات بعدی به میدان های مین با عمق یک کیلومتر رسیدیم، بچه های تخریب مین ها را خنثی کردن و به راحتی معبر باز شد.
پس از آن به سمت دوکوهه حرکت کردیم در آن جا برای عملیات بیت المقدس آماده شدیم.
شب اول عملیات نیروها باید راه زیادی را پیاده می رفتند تا به جاده ی اهواز- خرمشهر می رسیدند. گمان می کنم از نقطه رهایی تا نقطه درگیری حدود هیجده کیلومتر باید پیاده روی می کردیم. به همین خاطر نیروها از نظر بدن سازی و راهپیمایی باید آمادگی خوبی کسب می کردند. فرماندهان گردان نیروهای شان را از انرژی اتمی پیاده می بردند اهواز و از اهواز دوباره برمی گشتند به مقر. چیزی حدود صدکیلومتر.
درآن مقطع زمانی، مسئولیت گردان تخریب، اجرای مانورها و رزم های شبانه پی درپی برای نیروها بود.
اکبر حاجی پور یک روز به من گفت: فلانی من می خواهم یک مانور برای گردان من اجرا کنید که بیست تا شهید داشته باشد.
گفتم: حالا اگر مانوری گذاشتیم که شهید نداشت چی؟
گفت: منظورم این نیست که حتماً شهید داشته باشد، بلکه دلم می خواهد مانور طوری باشد که نیروهای من بعد از آن، دیگر شب عملیات زیر آتش دشمن کم نیاورند. اگر شهید هم داد بالاخره فرقی نمی کند. ما که می خواهیم مثلاً در عملیات صد تا شهید بدهیم، چهار تا شهید در مانور می دهیم در عوض موقع عملیات خیلی کم تر شهید می دهیم.
اولین مانوری که در آن جا اجرا کردیم برای گردان عمار بود. کارمان به این شکل بود که نیمه های شب وقتی همه نیروها درخواب بودند، بدون سر و صدا اطراف چادرها را با مواد منفجره پر می کردیم. تیربارچی ها و آرپی جی زن ها هم آماده می شدند و بعد در آن سکوت شب شروع می کردیم به شلیک و زدن انفجارات. مانور گردان عمار هم، تنها مانوری بود که در آن از خمپاره استفاده کردیم. خود حاجی پور قبضه خمپاره را در دست گرفته بود و می زد و من و بچه های تخریب هم انفجارات را می زدیم.
به همین شکل شروع به اجرای مانور برای تمام گردان ها کردیم. تا این که عملیات بیت المقدس یک دفعه بدون آمادگی نیروها شروع شد. ظاهراً وقتی فرماندهان عملیات فهمیده بودند که دشمن سنگرها و دکل های دیده بانی بنا کرده و می خواهد در این منطقه تحرک پیدا کند، به این نتیجه رسیده بودند که قبل از آن که عراقی ها در آن جا مستقر شوند، باید عملیات شروع شود. این شد که زمان عملیات را جلو انداختند.
در مقر انرژی اتمی ، حاج احمد سوار ماشین شد و گفت: امشب عملیات است .اصلاً فرصت نداد که من حرف بزنم. از همان طرف رفتم و مشغول آماده کردن نیروها شدم. هرچه قدر که توانستیم امکانات جور کردیم. ولی با همه این فرصت ها آن قدر اندک بود که نتوانستیم خیلی از وسایل و تجهیزات مورد نیازمان را تهیه کنیم. بچه های تخریب برای قطع کردن سیم تله و بازکردن معابر، سیم چین احتیاج داشتند که ما فرصت تهیه آن را نداشتیم.
رفتم سراغ حاج احمد. گفتم: حاجی ما تعدادی اسلحه می خواهیم، اسلحه کم داریم.
در گردان های عملیاتی هم خیلی از نیروها اسلحه نداشتند. آرپی جی و تیربار، که دیگر جای خودش. حاج احمد گفت: ما هیچ سلاحی نداریم، هرکس اسلحه می خواهد از دشمن بگیرد.