به گزارش مشرق، دکتر علی خاجی در دوران دبیرستان آموزش نظامی را از طریق بسیج و زیرنظر یکی از تکاوران نیروی دریایی در حد بالا و قابل قبولی گذرانده است و در سال ۱۳۶۳ پس از پایان مقطع دبیرستان ۱۹ساله بوده که در مقطع کاردانی پذیرفته شد. دانشجوی ترم سوم بود که اعلام نیاز در مناطق عملیاتی برای انجام عملیات «بدر»، پای او را به عنوان امدادگر لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) به جبهه باز کرد.
این جوان دانشجو یکسره به خوزستان و بعد هم به جزیره مجنون و سپس به شرق دجله رفت. نهایت یک ماه پس از اعزام در حالی که به شدت مجروح بوده در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ به اسارت دشمن درآمد و این اسارت را ۵ سال و ۵ ماه و ۱۵روز در اردوگاههای رومادیه و تکریت گذراند. دکتر علی خاجی از سال ۱۳۷۹ پژوهشهایی را در زمینه دستیابی به اطلاعات و مباحث گسترده جنگ شامل: تلفات انسانی در بخشهای نیروهای نظامی و غیرنظامی، میزان تلفات انسانی بر اثر بمباران شهرها و رویارویی با دشمن و یا میزان شهادت اسرا در اسارت و غیره انجام داده است.
عید سال ۱۳۶۴ اولین روزهای اسارت
این پزشک رزمنده و آزاده درباره نخستین روزهای اسارتش روایت میکند: برای ما که شب اول عید سال ۱۳۶۴ اسارتمان آغاز شده بود و به اردوگاه آمده بودیم از مهر ماه همان سال کلاسهایی برای آموزش افراد بی سواد تشکیل شد و هدف از این کار این بود که اگر نامهای برای فرد میرسید چرا باید فرد دیگری آن نامه را برای شما بخواند؟! با این کار با هدف سوادآموزی به افراد بیسواد شکل گرفت و موفق شدیم در بهمن یا اسفند ماه همان سال جشنی برای افراد بیسوادی بگیریم که حالا باسواد شده بودند.
مسابقهای هم گذاشتیم برای سه گروه دو نفری و زنگمان هم یک لیوان آلومینیومی با یک قاشق بود که کسانی که میخواستند زودتر جواب بدهند آن را به صدا درمیآوردند. جوایز تیم اول یک جفت کتانی، تیم دوم یک خمیردندان و تیم سوم هم خاطرم نیست اما در همین رده جوایزی داده شد. خوشبختانه دیگر فرد بیسوادی میان جمعمان نبود. البته بعدها خود این بچهها حافظ قرآن شدند، مثنوی حفظ میکردند و در حال حاضر هم تحصیلات دانشگاهی دارند.
عزاداری اربعین در شب آزادی از اسارت بعثیها
شب آخر شب اربعین بود و اتفاقا شبی بود که طارق عزیز وزیرخارجه عراق در ایران بود و تبادل اسرا هم شروع شده بود. ما هم چون شب آخر و هم شب اربعین بود در سوله به عزاداری پرداختیم. آن شب حدود ۱۵ نفری از ما را بیرون کشیدند و به اطاقی در نزدیک بهداری بردند و گفتند شما سه ماه زندانی هستید. آن شب برای اولین بار در شب بیرون آمده بودیم و میتوانستیم ماه و ستارهها را ببینیم.
هوای خنک و دیدن ماه و ستارهها؛ گویی بخشی از طعم آزادی را آن شب چشیدیم. شب، افسر درجهدار عراقی آمد و یکی ـ دو نفر از ما را به عنوان نماینده بیرون کشید و دستی به معنی اهانت به شانهمان زد که چرا عزاداری کردید؟ گفتیم: شب اربعین است. گفت: «عزاداری در ارتش عراق ممنوع است.» گفتم:«ما ایرانی و مسلمان هستیم، در ثانی الان طارق عزیز برای تبادل اسرا در ایران است و مشکلی نیست.»
باز هم قبول نکرد و گفت سه ماه زندان هستید. صبح که شد درب ۶ تا از سولهها را باز کردند که بچهها لباس نو تحویل بگیرند اما هیچکس بیرون نیامد و شرطشان هم این بود که تا دوستان ما را آزاد نکنید ما نمیرویم. آنها هم مجبور شدند اول ما را آزاد کنند. لباسهای نو دادند و سوار اتوبوسها شدیم و به مرز ایران رسیدیم.