به گزارش مشرق، محمدرضا کائینی از فعالان تاریخ و رسانه در مطلبی نوشت:
آن دو که در صبحگاه یازدهمین روز از آبان ماه چهل ودو، به جوخه پادگان حشمتیه تهران سپرده شدند، کسانی بودند که شاه با ذهنیتی سطحی، تصمیم گرفته بود تا کاسه و کوزه وقایع پانزده خرداد را برسر آنها بشکند!
از قضای روزگار، هردوی آنها در وقایع آن روز نقشی نداشتند.
درباره طیب حاج رضایی، ساواک و به طور مشخص نعمت الله نصیری، از اواسط دهه سی، کینه او را به دل گرفته و در پی فرصت تسویه حساب با وی بود. حاج اسماعیل رضایی اما، اساسا در موسم نیمه خرداد در تهران نبود و در پی کاری به مسافرت رفته بود. درباره این دومین نفر اما،کمتر سخن رفته و هویت و سیره او تحت الشعاع اولی قرار گرفته است.
حاج اسماعیل بر خلاف طیب، پیشینه ای منزه داشت و از متدینین بازار به شمار می رفت. پس از رحلت آیت الله بروجردی، از امام تقلید می کرد و وجوه شرعیه خویش را نیز به ایشان می پرداخت. این گرایش از چشم بسیاری از دوستان و آشنایان وی پنهان نماند و از همین سربند، ساواک را پس از پانزده خرداد، به صرافت دستگیری وی افکند.
شکنجه های غریب حاجی از دوران دستگیری تا نیمه شب ظلمانی جمشیدیه، حکایتی دگر دارد.آنها که توانسته بودند در آن فرصت وی را ببینند، تنها بهت و حیرت خویش را از این فقره به تاریخ سپرده اند. از حاج اسماعیل در روزهای آخر حیات نقل کرده اند که:"گیرم که سی سال دیگر هم در این جهان زیستم، دیگر از کجا چنین مرگ پرافتخاری را پیدا کنم؟"
صاحب این قلم آلبوم عکسی از حاجی در اختیار دارد که حالات وی را در واپسین ساعت حیات نشان می دهد. چهره ای دارد متکی به نفس و آرام. پس از تیرباران، سربازی به شکلی که در تصویر منتشرنشده فوق می بینید، به سر او چند تیر خلاص زد!... این وجیزه را نگاشتم برای زنهار از بقایای عمله سلطنت که چهار دهه پس از اخراج مذلت بار از ایران، هوس نکنند تا به مدد پول پاشی آل سعود، در گوش نوباوگان این مرز و بوم لالایی آزادی و دموکراسی زمزمه کنند.